انجمن تاریخ شفاهی چپ ایران میان گروهی از دانشجویانی که در خانواده‌های چپ‌گرا و ملی‌گرا پرورش یافته بودند در سال ۱۳۸۱ شمسی شکل گرفت و سال ۱۳۹۱ هم منحل شد. بیشتر اعضای این گروه در آغاز در انجمن‌های اسلامی فعالیت می‌کردند؛ اما به‌تدریج از اصلاح‌طلبان فاصله گرفتند و کلیدواژه «عبور از خاتمی» و «اصلاحات ریشه‌‏ای» را مطرح کردند. آنها سرانجام از انجمن‌های دانشجویی اخراج شدند و پس از مدتی «انجمن تاریخ شفاهی چپ ایران» را به‌‌راه انداختند. آنها تا کنون دو کتاب منتشر کرده‌اند. کتاب سه‌جلدی «صبر تلخ» که گفت‌وگو با محمدعلی عمویی است و کتاب «قطره اشکی در اقیانوس» که گفت‌وگو با احمد شایگان است. کتاب دیگری نیز در راه است. با یکی از نخستین اعضای انجمن تاریخ شفاهی چپ به گفت‌وگو نشستیم.

نسیم روشنایی: انجمن تاریخ شفاهی چپ همان‌طور که از مقدمه دو کتاب شما برمی‌آید یک انجمن دانشجویی بوده است. چطور چند جوان دانشجو تصمیم گرفتند که انجمن تاریخ شفاهی تأسیس کنند؟ مناسبات بین شما چه بوده؟ چطور کارها را با همدیگر تنظیم می‌کردید؟

یکی از اعضای انجمن تاریخ شفاهی چپ: در ابتدا از شما تشکر می‌کنم که این فرصت را به من دادید. سال‏‌ها پیش مورخ نامدار بریتانیایی ای. اچ. کار گفته بود «تاریخ، از تاریخ مورخ جدا نیست» برای پاسخ به سوال شما نیز باید به تاریخی که از آن گذشته‌‏ایم اشاره کنم و سپس رویکرد خودمان را در قبال تاریخ‌نگاری‌ای که در پیش گرفتیم برای شما بگویم.

ما (یعنی مؤسسان انجمن) که از خانواده‏‌های ملی‌گرا و چپ‌گرا برخاسته بودیم، در سال‌های اصلاحات وارد دانشگاه شدیم؛ یعنی در میانه دهه هفتاد. در آن سال‌ها گفتمان اصلاحات بر ذهنیت ما حاکم بود، درست برخلاف دهه شصت که «جمهوری اسلامی» در خانواده‏‌های ما شر مطلق و همکاری با «دستگاه» گناهی نابخشودنی بود و حتی پذیرفتن شغل‌های مدیریتی خُرد هم باعث بدنامی می‌‏شد. 

در میانه دهه هفتاد و پس از انتخابات مجلس پنجم و ریاست جمهوری به نظر می‌‏رسید که جمهوری اسلامی از سرکوب مطلق جامعه مدنی به مدیریت آن تغییر مسیر داده باشد. این برای ما جوانان ۲۰ ساله هم جذاب بود. به‏‌خصوص که در آن سال‌ها ناگهان فورانی فرهنگی رخ داده بود و صدها نویسنده و روزنامه‌‏نگار، فیلم‌ساز، کارگردان، نمایشنامه‌‏نویس و بازیگر به عرصه آمده بودند و تولیدهای خود را در زیر سقف شیشه‌‏ای اصلاحات به جامعه عرضه می‏‌کردند.

ما در آن سال‌ها تحت تأثیر نظریه‌‏پردازانی همچون حسین بشیریه، فکر می‏ کردیم که اصلاحات فقط یک مقدمه برای گذار از یکه‌‏سالاری ولایت فقیه است. اصلاح‏‌طلبان مثل یک «گوه» در شکاف حاکمیت وارد می‏‌شوند و مانع بسته شدن در و یکدست شدن حاکمیت می‏‌شوند. [گوه ماشین ساده‌ای است که از دو صفحه شیب‌دار تشکیل شده است و انتهای آن نازک و ضخیم هستند. از یک گوه برای برش یا تقسیم اجسام استفاده می‌شود.] در لحظه‌های بحرانی حاکمیت دوگانه شکل می‌‏گیرد و با کمک فشار از پایین و چانه‌‏زنی در بالا می‏‌توان این شکاف را بازتر کرد و به شیوه گام‌به‌گام نیروهای سیاسی دیگری را وارد نظام کرد و از این طریق نظام را به سمت دموکراسی هدایت‌‏شده سوق داد.

وظیفه‏‌ای که در دوران اصلاحات به‏‌صورت تلویحی بر عهده دانشجویان گذاشته شده بود، تقویت جامعه مدنی و نهادهای مشارکت سیاسی بود. البته برای گرم کردن تنور انتخابات و همچنین تجمع‏‌های هر از چندگاه نیز از ما استفاده می‌‏شد. مصائب آن روزها را که بازداشت و دستگیری‌‏های کوتاه‌مدت، محرومیت از تحصیل، کتک خوردن از انصار حزب‏‌الله و گروه‌های فشار بود، نیز با افتخار می‌پذیرفتیم.

لازم به ذکر است که اکثر اعضای ما در ابتدا فعالان انجمن‌های اسلامی بودند. این انجمن‌‏ها اندک‌اندک و با فشار ما از زیر بیرق خط امامی‌ها خارج می‌‏شد و نیروهای آن جای خود را به اصلاح‌‏طلبان رادیکال‌تر می‏‌داد. در آن سال‌ها تنها نهادی که در دانشگاه‌ها می‌‏توانست به‏‌صورت رسمی فعالیت سیاسی کند، میزگرد بگذارد، از آمفی‌تئاترهای دانشکده استفاده کند، فیلم نمایش بدهد، از بوردهای دانشکده برای اطلاع‌رسانی استفاده کند، مجله دانشجویی منتشر کند و یا حتی از خواسته‏‌های صنفی دانشجویان دفاع کند، این انجمن‌ها بودند. ورود ما هم به آنها در ابتدا با مقاومت خط امامی‌‏ها و بچه مسلمان‏‌ها روبه‌رو شد. آنها ما را غیرخودی و خارج دینی می‌‏دانستند و سبک زندگی ما را نمی‌پسندیدند؛ اما آنها مقهور فضایی شدند که خود مسبب آن بودند: انتخابات آزاد!

کلیدواژه «عبور از خاتمی» و «اصلاحات ریشه‌‏ای» از ابداع‌های ما بود که واکنش اصلاح‏‌طلبانی که به دستگاه‌های امنیتی نزدیک بودند (چون سعید حجاریان و علی‌رضا علوی تبار) را برانگیخت.

آنها پس از انتخاب خاتمی به ریاست جمهوری و در تلاش برای افزایش پایگاه مشروعیتی خویش، مشارکت تمامی دانشجویان دانشکده را در رأی‌گیری‌ها ممکن کرده بودند، با این خیال خوش که خودشان برگزیده انتخابات خواهند بود! اما پس از دوره اول و با مشارکت ما مجبور شدند که جایی هم به ما بدهند! درنهایت در دانشگاه‌هایی که ما بودیم، چند دانشکده به دست ما افتاد. در این مسیر و با به دست گرفتن دفترهای انجمن‏‌های اسلامی ما متوجه شدیم که این انجمن‏‌ها به‌خصوص در سال‌های ۱۳۶۰ محلی برای جاسوسی از دانشجویان و همکاری با نهادهای اطلاعاتی و امنیتی بوده‌اند. آنها پاسخ استعلام‌های نهادهای اطلاعاتی را می‏‌دادند و در کمیته‌های انضباطی عضو بودند و برای مجازات دانشجویان خاطی از آنها نظرخواهی می‏‌شد. همچنین متوجه شدیم که سهم‏‌گیری از رانت‌های دهه شصت و اوایل دهه هفتاد (همچون اعزام به خارج برای تحصیلات تکمیلی، ورود آسان به دوره‏‌های تکمیلی چون فوق‌لیسانس و دکترا و یا تخصص در دانشکده‏‌های پزشکی و همچنین جذب به هیئت‌علمی) از مسیر عضویت در این انجمن‏‌ها می‌‏گذشت. این مسیر البته با ازدواج‏‌های درون‌گروهی نیز تقویت و گسترده می‏‌شد و راه را به مدارج بالاتر باز می‏‌کرد.

همه این یافته‏‌ها و تجربه‌‏ها ما را نسبت به اصلاح‌‏طلبان (همان دانشجویان مسلمان دهه پنجاه و شصت که بیشترین رانت‌های آموزش عالی را گرفته بودند) به‌‏شدت بدبین کرد. ما در آن سال‌ها در اردوهای مختلف سیاسی دفتر تحکیم همدیگر را یافته بودیم و از دیدگاه‌های سیاسی یکدیگر باخبر شده بودیم. این دیدارها کم‌کم نظم و سیاقی یافت و در عمل بدبینی ما به اصلاح‌طلبان در شعارهای سیاسی آن روزها خود را بازتاب داد. کلیدواژه «عبور از خاتمی» و «اصلاحات ریشه‌‏ای» از ابداع‌های ما بود که واکنش اصلاح‏‌طلبانی که به دستگاه‌های امنیتی نزدیک بودند (چون سعید حجاریان و علی‌رضا علوی تبار) را برانگیخت. آنها که به‏‌خصوص پس از ناکامی مجلس ششم در تصویب و به سرانجام رساندن لوایح اصلاحی شاهد سرخوردگی دانشجویان بودند، یاران وفادار خود را در انجمن‌‏های اسلامی واداشتند تا اخراج ما را از این انجمن‌ها تدارک ببینند.

در آن زمان برای رد صلاحیت ما این افراد از همکاری حراست، ریاست دانشگاه و اعضای بلندمرتبه دفتر تحکیم نیز برخوردار بودند. آنها پاداش خود را به‌‏سرعت گرفتند و بعد از فارغ‏‌التحصیلی در شهرداری، بهزیستی، وزارت بهداشت، مجلس و… از سوی اصلاح‌‏طلبان و بعدها اعتدالیون (اطرافیان روحانی) به‌کار گرفته شدند و در عرض چند سال سهم خود را از سفره انقلاب نقد کردند و امروز دیگر از آن خانم‌های چادری و مردان ریشوی بداخلاق خبری نیست و در شبکه‌های اجتماعی عکس‌های خود را در کنار برج ایفل و دروازه براندنبورگ به اشتراک می‌گذارند.

کتاب «ایران بین دو انقلاب» برای ما آنقدر مهم و تأثیرگذار بود که بعدها اولین کتاب خود را به یرواند آبرهامیان تقدیم کردیم! این کتاب درست برخلاف شورشیان آرمان‌خواه، به ساختارها توجه بسیار داشت و قربانی را مقصر وضعیت خود نمی‌دانست.

خروج یا بهتر بگوییم اخراج ما از این انجمن‏‌ها، بسیاری از ما را از فعالیت سیاسی دور کرد و باقیمانده ما نیز که فضای سیاسی را مناسب افکار خود نمی‏‌یافت، به سمت یک میزگرد اندیشه یا چیزی شبیه به اتاق فکر رفتیم که در یکی از خانه‌‏های فرهنگی آن زمان در نزدیکی دانشگاه تهران شکل گرفته بود. محفلی برای کتاب‏خوانی و دعوت از روشنفکران و نویسندگان و روزنامه‌نگاران آن دوران.

هم‌خوانی کتاب شورشیان آرمان‌خواه و دعوت از مازیار بهروز (که در آن تابستان در ایران بود) یک نقطه تغییر بود. این کتاب روایتی آسان خوان از چپ ایران به‌خصوص پس از انقلاب بهمن ۵۷ ارائه می‏‌داد و البته نظرهای نویسنده‏‌اش در رابطه با علل شکست چپ ایران چندان به دل ما نمی‏‌نشست. ما حس می‌کردیم یک جای کار اشکال دارد اما نمی‏‌دانستیم چه بخشی از آن. در این مرحله بود که به فکر افتادیم که مطالعه تاریخ چپ ایران و جهان را به‌‏صورت نظام‏‌مند شروع کنیم.

به‌‏سرعت متوجه شدیم که منابع در رابطه با چپ جهانی بسیار بیشتر از چپ ایران در دسترس است. کتاب‌هایی که به سرنوشت چپ در ایران توجه می‏‌کرد بسیار محدود بودند. بااین‌حال کتاب «ایران بین دو انقلاب» یرواند آبراهامیان همچون جواهری در آن میان می‏‌درخشید. سه بخش درونی این کتاب که به حزب توده ایران می‏‌پرداخت ما را به‏‌شدت جذب کرد. چه رویکردی و چه ترکیب درستی از منابع خارجی (چون اسناد وزارت خارجه انگلیس) و منابع داخلی (مجله‌ها و روزنامه‌ها و خاطرات). آن‌قدر این کتاب برای ما مهم و تأثیرگذار بود که بعدها اولین کتاب خود را به یرواند آبرهامیان تقدیم کردیم!

این کتاب درست برخلاف شورشیان آرمان‌خواه، به ساختارها توجه بسیار داشت و قربانی را مقصر وضعیت خود نمی‌دانست… . البته این نکته را بعدها فهمیدیم اما در همان زمان هم متوجه بودیم که حتماً چیزی در کتاب مازیار بهروز وجود دارد که مهدی پرتوی، یهودای حزب توده، آن را ترجمه کرده و از سوی مطبوعات اصلاح‌طلب آن زمان ترویج و تبلیغ می‌شود. بحث‌هایی که در رابطه با این کتاب بین ما و بعداً بین ما و مازیار بهروز درگرفت، تأسیس انجمن تاریخ شفاهی چپ را در پی داشت.

ما دریافتیم که جهان به سمت راست در غلطیده است و ما بازندگان جهانیم و محکومیم که روایت اقلیت باشیم…. بنابراین به فکر چاره افتادیم و در گام اول هدف جمع‌‏آوری و شناخت منابع و بازخوانی متون را در دستور کار گذاشتیم…

ما در گام اول فهمیدیم که بسیار کم می‏‌دانیم. بحث کردن با استاد دانشگاه آمریکا به آگاهی و داده و تئوری نیاز داشت که ما حداقلی از آن را داشتیم. در گام دوم متوجه شدیم که آگاهی از تاریخ چپ در ایران با سختی‏‌های بسیار روبه‏‌روست، زیرا بسیاری از فعالان این جنبش یا کشته شده‌اند و یا به تبعید رفته‌اند و یا منزوی و خسته از گذشته، سکوت اختیار کرده‌اند و یا به نفی و طرد دوران فعالیت خود مشغول‌اند و یا بدتر در واکنشی تدافعی به تقدیس گذشته و باورهایشان روی آورده‌اند. سوم آنکه حکومت‌های این هشتاد ساله اخیر در زمینه دستکاری تاریخ و واژگونی رخدادها کم نگذاشته‌اند و تا توانسته‌اند با اطلاعات جعلی، شبه‌اطلاعات و کتاب‌های قطور فضا را مه‌آلود کرده‌اند. چهارم آنکه دریافتیم جهان به سمت راست در غلطیده است و ما بازندگان جهانیم و محکومیم که روایت اقلیت باشیم… . بنابراین به فکر چاره افتادیم و در گام اول هدف جمع‌‏آوری و شناخت منابع و بازخوانی متون را در دستور کار گذاشتیم و پس‌ازآنکه تا حدی به متون و منابع آگاه شدیم، تلاش کردیم که با فعالان نسل‌های پیشین ارتباط گرفته و از آنها برای شناخت بیشتر تاریخ چپ ایران کمک بگیریم. اینجا بود که انجمن تاریخ شفاهی چپ ایران پا به عرصه گذاشت.

ازآنجاکه ما مؤسسان این انجمن از دل روابط اصلاح‌طلبان بیرون آمده بودیم، به روابط «هیئتی» آنها به‏‌شدت حساس بودیم. اینکه تشکیلات سامان درستی نداشته باشد و کارها با صلوات و ریش‌سفیدی و یاعلی حل شود، از نظر ما پذیرفته نبود. به ‏همین دلیل ساعت‌های زیادی را صرف نوشتن مرامنامه و اساسنامه کردیم، حق عضویت و میزان مشارکت اعضا را مشخص کردیم و درنهایت اصول اخلاقی انتشار محصول‌های تولید شده را در بود و نبود خودمان تعیین کردیم و حتی حقوق اعضا را در دوران انشعاب و انحلال نیز مشخص کردیم. 

Ad placeholder

ما در تاریخ‌نگاری ایران شاهد چندین پروژه تاریخ شفاهی هستیم. شما انجمن تاریخ شفاهی چپ را در چه نسبتی با این پروژه‌های تاریخ شفاهی می‌دانید؟ و فکر می‌کنید که شما کدام فاصله‌ها را پر می‌کنید؟

ما خوشبختانه در دوران اصلاحات و آزادی نسبی مطبوعات به فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی کشیده شدیم. در این دوران بسیاری از کتاب‌ها ترجمه و منتشر شد که به فهم ما از تاریخ انقلاب یاری رساند. مثلاً در آن دوران یک مرکز دانشگاهی با نام «م‍رک‍ز ب‍ازش‍ن‍اس‍ی‌ اس‍لام‌ و ای‍ران»‌ تأسیس شده بود که کتاب‌های دانشگاهیان ایرانی در خارج از کشور را ترجمه و منتشر می‌کرد و این برای ما موهبت بود.

نمایشگاه‌های کتاب هم کمک بزرگی بود چون عموماً در رابطه با عناوین انگلیسی سختگیری کمی می‌کردند و ما می‌توانستیم کتاب‌های خوب بسیاری را به‌خصوص در رابطه با انقلاب ایران بیابیم … . و البته باید بگویم که گسترش و در دسترس قرار گرفتن اینترنت مهم‌ترین اتفاقی بود که در دهه ۱۳۸۰ افتاد و بسیاری از تغییرها را نیز در ایران رقم زد. این برای ما موهبتی بود که بتوانیم به جهان مترقی وصل شویم و از آخرین یافته‌ها و اطلاعات بهره‌مند شویم. بدین ترتیب به یاری اینترنت و فضای نسبتاً باز فرهنگی- انتشاراتی در آن سال‌ها ما توانستیم از پروژه‌های تاریخ شفاهی در خارج از کشور مطلع شویم.

اولین پروژه تاریخ شفاهی که خواندیم، چهارگانه مصاحبه‌های حمید شوکت با اعضای سابق سازمان انقلابی (مهدی خان بابا تهرانی، ایرج کشکولی، کورش لاشایی و محسن رضوانی) بود. حمید شوکت زندگی مبارزاتی آنها را در طی فعالیت‌های دانشجویی در داخل و سپس در کنفدراسیون خارج از کشور، در سازمان‌های حزب توده ایران یا جبهه ملی و سپس در سازمان انقلابی و در ادامه در حزب رنجبران دنبال کرده بود. به‌خاطر شناخت شخصی از این افراد، سابقه فعالیت سیاسی در کنفدراسیون و دیدگاه انتقادی این مصاحبه‌ها را به‌خوبی پیش برده و یک «نگاه از درون» به تمام معناست. این کتاب مثل یک دوره آموزشی برای ما بود. هرچند که این کتاب بر روی تشکیلات، شیوه سازماندهی و تنظیم روابط درونی و بیرونی این سازمان کمتر تمرکز داشت؛ یعنی مسائلی که در آن زمان برای حمید شوکت زیاد مهم نبود اما برای نسل بعد که به فکر سازماندهی فعالیت‌های چپ بودند، اهمیت وافری داشت.

وظیفه‏‌ای که در دوران اصلاحات به‏‌صورت تلویحی بر عهده دانشجویان گذاشته شده بود، تقویت جامعه مدنی و نهادهای مشارکت سیاسی بود. البته برای گرم کردن تنور انتخابات و همچنین تجمع‏‌های هرازچندگاه نیز از ما استفاده می‌‏شد. مصائب آن روزها را که بازداشت و دستگیری‌‏های کوتاه‌مدت، محرومیت از تحصیل، کتک خوردن از انصار حزب‏‌الله و گروه‌های فشار بود، نیز با افتخار می‌پذیرفتیم.

در گام بعدی از طریق اینترنت با پروژه تاریخ شفاهی هاروارد آشنا شدیم و برخی از کتاب‌هایی را که بر اساس آن پروژه منتشر شده بود، خواندیم. پروژه بسیار گسترده‌ و بلندپروازانه‌ای بود و خب مسئولش هم حبیب لاجوردی معروف بود که دانشگاهِ مدیریتِ هارواردی‌اش را امروز امام صادقی‌ها مصادره کرده‌اند و نانش را می‌خورند. راستش را بگویم این پروژه شاید به علت گستردگی، بی‌تجربگی، و شتاب‌زدگی تهیه‌کنندگانش چندان به دل ما ننشست. احساس می‌کردیم مصاحبه‌کنندگان دقت لازم را در مصاحبه‌ها ندارند، از موضوع مصاحبه و فرد مصاحبه‌شونده کم می‌دانند و مباحث تخصصی به‌خصوص در زمینه اقتصاد را به‌دقت نکاویده‌اند و سؤالات بسیاری را نپرسیده‌اند. از همه مهم‌تر دید انتقادی به سوژه تحقیق ندارند یا کم دارند… . هرچند که اگر این پروژه پیش نرفته بود از بسیاری از بازیگران عصر پهلوی خاطره و میراثی باقی نمی‌ماند و فقط به‌همین دلیل باید بسیار ممنون حبیب لاجوردی و همکارانش بود.

پروژه بعدی که با آن آشنا شدیم، پروژه تاریخ شفاهی در برلین بود که از سوی حمید احمدی تدارک دیده شده بود. برخی از کتاب‌های منتشر شده بر اساس این پروژه به دست ما رسید و برخی نیز در ایران منتشر شده بود. این پروژه در کاویدن گذشته، دوران کودکی و تحصیل و آشنایی به مسا‌ئل سیاسی سوژه‌های پژوهش بسیار خوب عمل کرده بود، بااین‌حال هر چه خاطرات به مقطع انقلاب ایران نزدیک‌تر می‌شد، سؤال‌های پرسشگر نیز سویه‌های تحمیلی بیشتری پیدا می‌کرد. گویا پرسشگر تلاش می‌کرد به‌جای مصاحبه‌شونده پاسخ بدهد و یا حداقل به‌اندازه او در کتاب حاضر باشد! بااین‌حال نکته‌های جالبی از این کتاب‌ها نیز استخراج می‌شد، به‌خصوص مصاحبه‌هایی که در رابطه با ۲۸ مرداد با اعضای سابق سازمان نظامی حزب صورت داده بود بسیار جالب بود. به‌طور کلی درس‌های منفی از این پروژه بیشتر از درس‌های مثبتش در ما تأثیرگذار بود. به زبان دیگر ما یاد گرفتیم چه کارهایی را نباید انجام دهیم!

ما به‌عنوان فعالان دانشجویی در آن سال‌‏ها متوجه رویش گروه‌ها و نشریات چپ‌گرا در دانشگاه‌های تهران (و بعضی شهرستان‌ها) شده بودیم و تلاش برای همگرایی را وجهه همت خود قرار داده بودیم.

دو پروژه بعدی که ما با آنها آشنا شدیم پروژه‌هایی بودند که از داخل ایران راهبری شده بودند. پروژه اول متعلق به علی‌اصغر سعیدی و فریدون شیرین‌کام بود. در این پروژه تاریخ کارفرمایی در ایران مورد مطالعه قرار گرفته بود و در حقیقت یک پروژه «تاریخ شفاهی از بالا» به حساب می‌آمد. این اولین خیز راست‌گرایان ایرانی برای بازیابی و بازسازی چهره «کارآفرین»‌های عصر پهلوی بود. اصالتاً جایگزینی لغت «کارآفرین» به جای «سرمایه‌دار» از ابداع‌های این پروژه بود. شایعاتی وجود داشت که این پروژه از سوی اتاق بازرگانی و حلقه نیاوران حمایت می‌شود که از نظر من نکته‌ای فرعی است؛ زیرا محتوای آن کاملاً نشان می‌داد که این پروژه جهت‌گیری روشنی دارد و به‌نوعی پروژه روابط عمومی (یا به قول فرنگی‌ها PR) به حساب می‌آید.

دومین پروژه داخلی از سوی سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران و به مدیریت حسین دهباشی پیش رفته است. این پروژه نیز یک پروژه تاریخ شفاهی از بالا به حساب می‌آمد؛ زیرا کتاب‌های منتشر شده آن مصاحبه با کارگزاران بلندمرتبه پهلوی بود و به نقش آنان در آن دوره تا انقلاب ایران می‌پرداخت. این پروژه اگرچه سوگیری‌های واضحی در مطرح کردن سؤال‌ها داشت، اما جنبه بسیار مثبتی نیز داشت. ویراستاران در هر صفحه وقتی اسمی مطرح و یا به موضوعی تاریخی اشاره می‌شد، توضیح‌های مختصری را در کنار متن می‌آوردند و یا عکسی از آن شخصیت سیاسی می‌گذاشتند. این کار به تصویری کردن ذهنیت خواننده از موضوع مورد بحث یاری می‌رساند و اسامی خشک را به شخصیت‌هایی زنده و «صورت‌مند» بدل می‌کرد. این کار نشان می‌داد که استانداردهای تعیین شده در کتابخانه ملی ایران برای چنین پروژه‌ای به‌خوبی دنبال شده است.

Ad placeholder

تابه‌حال دو کتاب از شما منتشر شده است. پروژه‌های شما چگونه انتخاب شده‌اند و ترتیب پیش‌برد و چاپ آنها چگونه بوده است؟

پروژه‌هایی که ما طراحی و اجرا کردیم از همه این نمونه‌ها نشانی داشت، البته با ضعف‌ها و قوت‌های خاص خود. در ابتدا ما تلاش کردیم که کانتکست تحقیق را به‌خوبی بشناسیم، کتاب‌های مربوط به آن دوران را بیابیم، بازیگران مهم را شناسایی کنیم و آثار تولید شده از سوی آن سازمان و یا حزب را تا جایی که ممکن است بخوانیم و سپس جلساتی برای تنظیم سؤال‌ها بگذاریم و بعد از مصاحبه نیز جلساتی برای انتقاد و بهبودی کار داشته باشیم. صورت‌جلسات را می‌نوشتیم و همه تغییرها در مسیر مصاحبه را ثبت می‌کردیم. مصاحبه‌ها به‌صورت صوتی و تصویری انجام می‌شد. یک گروه مصاحبه‌ها را انجام می‌دادند؛ یک گروه از دوستان وظیفه پیاده کردن آن را به عهده داشتند؛ یک گروه دیگر ویراستاری و خوانش اولیه متن و در پایان نیز همه در رابطه با کیفیت پرسش و پاسخ‌ها نظر می‌دادند. پس از پایان کار مقدمه بر روی آن نوشته می‌شد و در ضمیمه چند عکس یا تصویر مرتبط با آن فرد نیز می‌آمد و به فرد مصاحبه‌شونده تحویل داده می‌شد. او نیز یا خود یا با کمک دوستان و همراهان سابق و لاحق به تدقیق و ویراستاری پاسخ‌هایش می‌نشست یا سخنان تکراری را حذف می‌کرد یا به‌گونه‌ای که تغییری در محتوا ایجاد نشود، متن را ویراسته و پیراسته می‌کرد. پس‌ازآنکه متن مورد تائید ما و مصاحبه‌شوندگان قرار می‌گرفت، کتاب حاصل به فرد یا خانواده یا دوستان بسیار نزدیک او تحویل می‌شد تا در موقع مقتضی منتشر شود. در حقیقت انجمن تمام حقوق مادی و معنوی اثر را ـ به‌شرط عدم‌تغییر محتوا ـ به فرد مصاحبه‌شونده تفویض می‌کرد. زمان انتشار این کتاب‌ها عموماً به پس از فوت مصاحبه‌شونده موکول شده است، بااین‌حال مثلاً در مورد کتاب صبر تلخ (مصاحبه با محمدعلی عمویی از دبیران حزب توده ایران) مصاحبه‌شونده تصمیم گرفت که در زمان حیاتش دست به انتشار آن بزند. یا در مورد کتاب قطره اشکی در اقیانوس، دوستان دکتر احمد شایگان به‌دلایل رعایت امنیت افرادی که از آنها نام برده شده بود، تقاضا داشتند که کتاب با تأخیر منتشر شود (این کتاب امسال یعنی ۱۰ سال پس از فوت زنده‌یاد احمد شایگان منتشر شده است).

در کنار آن، تمامی نوارهای صوتی و تصویری حاصل از این جلسه‌ها که به‌صورت دیجیتال درآمده بود به‌علاوه کتاب‌ها و اسناد و دیگر محصول‌های صوتی (چون سرودها)، به پژوهشکده بین‌المللی تاریخ اجتماعی واقع در آمستردام هلند تحویل داده شد تا در آنجا به امانت نگه‌داری شود و در شرایط مناسب در دسترس عموم قرار بگیرد. این مرکز از خوش‌نام‌ترین مراکز تاریخ‌پژوهی جهانی است که دست‌نوشته‌های مارکس، اسناد بین‌الملل دوم و چهارم و بسیاری از اسناد مربوط به جنگ داخلی اسپانیا و آمریکای لاتین و اندونزی و …در آن نگه‌داری می‌شود.

Ad placeholder

 برای تهیه تاریخ شفاهی، به‌طور ویژه چه افراد یا سازمان‌هایی موردنظر شما بودند؟

انتخاب موضوع‌های مورد تحقیق هم یکی از دغدغه‌های اصلی ما بود. ما به‌عنوان فعالان دانشجویی در آن سال‌‏ها متوجه رویش گروه‌ها و نشریات چپ‌گرا در دانشگاه‌های تهران (و بعضی شهرستان‌ها) شده بودیم و تلاش برای همگرایی را وجهه همت خود قرار داده بودیم. خوشبختانه کتاب‌های افشین متین و حمید شوکت در زمینه شناخت کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور و مبارزه با رژیم شاه بسیار به شناخت این شیوه سازمان‌دهی غیرمتمرکز به ما کمک کرده بود. تقلید از کنفدراسیون، ایده ما برای سازماندهی گروه‌های چپ‌گرای تازه شکل گرفته در سطح دانشگاه‌ها بود. ازآنجاکه این گروه‌ها عموماً خاستگاه‌های متفاوتی داشتند، امکان گردآوری آنها در ذیل یک سازمان وجود نداشت. به همین دلیل ما شیوه سازماندهی چترگونه کنفدراسیون را بسیار می‌پسندیدیم تا بتوانیم در امور دفاعی و تبلیغی با یکدیگر هماهنگی بیشتری داشته باشیم و درعین‌حال به بحث و فحص بیشتر بپردازیم و همگرایی فکری ما هم بیشتر شود.

محمدعلی عمویی در این مصاحبه‌ها که یک سال به طول انجامید به سؤال‌های ما با رویی باز پاسخ داد و هرجا که لازم می‌دانست به فعالیت‌های حزب توده ایران انتقاد و یا از آنها تمام‌قد دفاع می‌کرد.

بنابراین اولین پروژه انجمن را شناخت کنفدراسیون تعریف کردیم و تلاش کردیم که نیروهای فعال در آن را بشناسیم و بشناسانیم. زنده‌یاد احمد شایگان، زنده‌یاد سیامک لطف‌اللهی و جمعی دیگر را که هنوز در قید حیات هستند و از آنها نام نمی‌برم، به شیوه اسنوبال تکنیک (Snowball technic) که به آن گلوله‌برفی یا زنجیره‌ای می‌گویند، یافتیم و با آنها در رابطه با شیوه سازماندهی و فعالیت‌هایشان مصاحبه کردیم. بیشتر این مصاحبه‌ها در مجلات و روزنامه‌های آن زمان منتشر می‌شد و به‌نوعی وجهه بیرونی کار نیز بود؛ اما ازآنجاکه تجربه گروه ستاره و بعدها سازمان وحدت کمونیستی را در آن دوران بسیار یگانه تشخیص دادیم، این پروژه را نیز با دکتر احمد شایگان و یکی دیگر از اعضای تأثیرگذار این سازمان پیش بردیم؛ که محصول آن کتاب قطره اشکی در اقیانوس بود که از سوی نشر باران منتشر شد. متأسفانه مصاحبه ما به دلایلی با فرد دیگر ناتمام ماند که این از حسرت‌های ما بود… اما این نکته را نیز یاد گرفتیم که بسیاری از فعالان قدیمی چپ مسئولیت تاریخی خود را به‌گونه‌ای دیگر تعریف کرده و ضرورتی برای پاسخگویی به نسل بعدی حس نمی‌کنند… و شاید به‌خاطر تاریخی که بر آنها گذشته است مصداق این شعر اخوان ثالث باشند:

دست بردار از اين در وطنِ خويش غريب.
قاصد تجربه‌های همه تلخ،
با دلم می‌گوید
كه دروغي تو، دروغ
كه فريبي تو، فريب…

هم‌زمان فعالیت‌های دانشجویی انجمن در سطح دانشگاه نیز پیش می‌رفت و ما به گروهی از فعالان چپ‌گرا برخورد کردیم که تاریخ چپ ایران را به‌طور کل نفی و طرد می‌کردند و خود را به‌عنوان چپی منزه از اشتباه‌های تاریخی معرفی می‌کردند. ما بعدها فهمیدیم که آنها به نیروهای کمونیست کارگری (حکمتیست) نزدیک هستند. این افراد تمایل زیادی داشتند تا دیگر افراد و گروه‌ها را با برچسب توده‌ای، لیبرالیست چپ، چپ تمام خلقی و …بنوازند و بدون اینکه در دوران انقلاب زیسته باشند، کینه‌ها و نفرت‌های قدیم را با خود به دهه هشتاد آورده بودند. این برای ما بسیار تعجب‌آور بود. به همین منظور دو پروژه تعریف کردیم که به تاریخ حزب توده ایران در دوران پس از انقلاب می‌پرداخت. همین‌طور به سازمان فداییان خلق (اکثریت) توجه کردیم که در آن دوران به حزب توده ایران نزدیک شده بود. ما تلاش می‌کردیم سؤال‌های موجود در سطح جامعه را از مصاحبه‌شوندگان بپرسیم و بی‌هیچ پرده‌پوشی انتقادهای موجود را با آنها مطرح کنیم و از آنها پاسخ بشنویم. علاوه بر این از شیوه سازماندهی و تشکیلات آنها در این دوران مطلع شویم و بتوانیم میراث گذشتگان را در این رابطه به دست آیندگان برسانیم. یکی از محصول‌های این پروژه، کتاب «صبر تلخ» است که بر فعالیت حزب در سال‌های ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۱ تمرکز کرده است. این کتاب در سال ۱۳۹۹ منتشر شد و نسخه الکترونیک آن در حال حاضر به‌صورت رایگان در فضای اینترنت موجود است.

این کتاب گفت‌وگویی صریح با محمدعلی عمویی است. او که از اعضای سازمان افسران حزب در دهه ۱۳۲۰ بود پس از کودتای ۲۸ مرداد، ۲۴ سال در زندان ماند و فقط پس از چهار سال آزادی دوباره به زندان جمهوری اسلامی افتاد و ۱۲ سال بعد در سال ۱۳۷۳ آزاد شد. او در فاصله چهار ساله فعالیت حزب عضو کمیته مرکزی، هیئت سیاسی و هیئت دبیران حزب بود و تقریباً نفر سوم حزب به شمار می‌آمد. او در این مصاحبه‌ها که یک سال به طول انجامید به سؤال‌های ما با رویی باز پاسخ داد و هرجا که لازم می‌دانست به فعالیت‌های حزب توده ایران انتقاد و یا از آنها تمام‌قد دفاع می‌کرد. این میزان پاسخگویی و مسئولیت‌پذیری در میان رهبران سیاسی عموماً کم دیده می‌شود و خوانندگان بسیاری به این موضوع شهادت داده‌اند.

Ad placeholder

 آخرین پروژه‌ای که در دست دارید به چه گروهی می‌پردازد؟

آخرین پروژه‌ای که ما پیش بردیم راجع به همان فعالان چپ دانشجویی بود که همراه آنها در دانشگاه مشغول به فعالیت سیاسی بودیم. ما از تندروی‌های گروه حکمتیست و تلاش آنها برای مطرح شدن نام جریان چپ در تظاهرات دانشجویی نشانه‌های خطر را حس می‌کردیم.

ما متوجه بودیم که ریشه چندانی در دانشگاه‌ها ندوانده‌ایم و تشکیلات منظم و با دیسیپلینی در دانشگاه‌ها فراهم نیامده که بتواند بدون حضور فعالان شاخص به کار خود ادامه بدهد. وضعیت را چنان می‌دیدیم که حضور بی‌دردسر ما در دانشگاه شاید فقط به خاطر حساب‌وکتاب‌های حکومت در روابط خارجی خود است. در آن دوران دولت احمدی‌نژاد سعی می‌کرد به کشورهای چپ‌گرای آمریکای لاتین نزدیک شود و حتی فرزندان چه‌گوارا برای سخنرانی در دانشگاه تهران آن‌هم از جانب بسیج دانشجویی به ایران دعوت شده بودند! اما با فعالیت‌های پرسروصدای گروه حکمتیست ما به این نتیجه رسیدیم که سرکوب نزدیک است و صبر حکومت حدی دارد که متأسفانه این تحلیل به واقعیت پیوست و با دوستان حکمتیست ما به‌شدت برخورد شد و تقریباً از فعالیت‌های دانشجویی چپ‌گرا تا سال‌‏ها بعد نشانی باقی نماند.

خوشبختانه پیش از برخورد حاکمیت، تقریباً تمامی نشریه‌های دانشجویی را که در آن سال‌‏ها از سوی دانشجویان چپ‌گرا منتشر می‌شد، جمع‌آوری کردیم و سپس با حدود ۳۰ نفر از فعالان دانشجویی چپ‌گرا مصاحبه‌های نیم‌ساخت‌یافته انجام دادیم. این مصاحبه‌ها از خاستگاه اجتماعی و اقتصادی این فعالان شروع می‌شود و به نظرگاه‌های آنها در سیاست داخلی و خارجی نیز می‌رسد.

ما جمعی بودیم که عاشقانه به تاریخ خود عشق می‌ورزیدیم و گذشته را چراغی برای آینده می‌دانستیم. ما گاه تمامی درآمد خود را صرف فعالیت‌های انجمن و تقریباً از تمامی وقت فراغت خود را برای به سرانجام رساندن کارها استفاده می‌کردیم تا نتیجه کار را به جنبش چپ ایران تقدیم کنیم.

این پروژه در حال حاضر در قالب یک پروژه کلان برای شناخت ۴۰ سال فعالیت‌های دانشجویی (از سال ۱۳۶۲ یعنی پس از انقلاب فرهنگی تا به امروز) در حال پردازش و نگارش نهایی است و با اطلاعی که من دارم این پروژه احتمالاً تا دو سال آینده تکمیل می‌شود.

چه شد که تصمیم گرفتید انجمن تاریخ شفاهی چپ را منحل کنید؟

به قول یکی از قدیمی‌های جنبش چپ، ادامه فعالیت دلیل می‌خواهد! ما نیز پس از سرکوب دانشجویان حکمتیست در دانشگاه‌ها تا چند سالی به فعالیت بی‏‌سروصدای خود ادامه دادیم، اما دغدغه‌های فردی و سختی معاش در دهه ۱۳۹۰ برای ما توش ‏و توانی باقی نگذاشت. وقتی نظم و دقت ازهم‌گسیخته می‌شود بهتر است کار متوقف شود و کاری ضعیف و کم‏‌محتوا به مخاطب ارائه نشود. این تصمیم بسیار سخت اما بسیار ضروری بود. خوشبختانه همه کارهایی که تا آن موقع انجام داده بودیم مرحله ویرایش نهایی را نیز طی کرده بودند و فقط اجازه مصاحبه‌شوندگان را لازم داشتند تا منتشر شوند. علاوه بر این به‌علت اساسنامه منظمی که داشتیم، چیزی برای درگیری و دعوا باقی نمی‌ماند. حقوق مادی و معنوی کتاب‌های تهیه‌شده به خود مصاحبه‌شوندگان، خانواده و یا رفقای بسیار نزدیک آنها واگذار شده بود و این کتاب‌ها یا چاپ‌شده‌اند و یا در زمان خود منتشر می‌شوند.

ما جمعی بودیم که عاشقانه به تاریخ خود عشق می‌ورزیدیم و گذشته را چراغی برای آینده می‌دانستیم. ما گاه تمامی درآمد خود را صرف فعالیت‌های انجمن و تقریباً از تمامی وقت فراغت خود را برای به سرانجام رساندن کارها استفاده می‌کردیم تا نتیجه کار را به جنبش چپ ایران تقدیم کنیم. به‌همین دلیل نامی از هیچ‌یک از افرادی که در این فعالیت‌ها شریک ما بودند، در ذیل این کتاب‌ها نمی‌آید. مضاف بر اینکه از نظر ما بنیان‌گذاران این انجمن، کسانی که در پیاده‌سازی، تنظیم سؤال‌ها، جلسه‌های پرسش و پاسخ، ویراستاری و …. شرکت داشتند حقی برابر با ما دارند و اینکه ما چند نفر اسم خود را در انتهای کاری جمعی بگذاریم، زیبنده نمی‌دانیم. در زمینه مسئولیت‌پذیری نیز تا روزی که آرشیوهای بسته باز شوند و نوارهای مصاحبه و اسناد به‌دست آمده در معرض دید و نظر مخاطبان قرار بگیرند، می‌توان به ناشرانی که این کتاب‌ها را منتشر می‌کنند اعتماد کرد و یا در صورت زنده‌بودن مصاحبه‌شوندگان از خود آنها در زمینه اصالت کار پرس‌وجو کرد.

Ad placeholder