فرهاد کشوری دیباچه مجموعه داستان «برای یک زندگی معمولی» را با یادآوری تاریخ سانسور آغاز میکند:
وقتی جمالزاده در سال ۱۳۰۱ «یکی بود یکی نبود» را منتشر کرد، با آنکه دو سالی از کودتای اسفند ۱۲۹۹میگذشت، فضای جامعهی فرهنگی-ادبی و نشر جراید هنوز تا حدودی حالوهوای انقلاب مشروطه را داشت. با گذشت هر سال این حال وهوا رنگ میباخت تا جایی که سانسور و استبداد، حاکم و سروکلهی محرمعلیخان سانسورچی پیدا شد. عدهای میگویند رضاشاه ادامهی مشروطیت و اجابت خواستهایش بود، اما یادشان میرود که آزادی یکی از رکنهای اساسی انقلاب مشروطه بود. بعد از کودتای اسفند ۱۲۹۹ آزادی قربانی و سانسور برقرار شد.
به این ترتیب سانسور از همان آغاز به یکی از مهمترین آسیبهایی بدل شد که در فاصله بین دو انقلاب و به ویژه در سالهای بعد از انقلاب بهمن و تثبیت جمهوری اسلامی بعد از جنگ و کشتار زندانیان سیاسی چون بغضی گلوگیر ادبیات را در طی سالهای متمادی خفه کرده است. بر این مبنا میتوان گفت در مجموع نویسندگان ایرانی نتوانستهاند آنچه را که در ذهن دارند بر پارههای کاغذ بیاورند و سانسورچیهای حکومتی چون میرغضبها بالای سر نویسندگانِ نیمهجان ایستادهاند تا هر حرکتی را ناکام بگذارند.
«برای یک زندگی معمولی» میخواهد دریچهای بگشاید به داستانهایی که نویسندگان مقیم ایران نوشتهاند، اما نخواستهاند تن به سانسور بدهند.
به گفتهی فرهاد کشوری در کتابِ «برای یک زندگی معمولی»، سه نسل از نویسندگان ایرانی [بیترس و پروای قیچی سانسور] در کنار هم داستان دارند. آنها با داستانهای خود دریچهای به داستاننویسی امروز ما گشودهاند. سه نسلی که با وجود تفاوت سنی، هریک جهان داستانی خود را روایت کردهاند.
او نویسندگانی چون نسیم خاکسار و امین فقیری را جزو نسل دوم داستاننویسی قلمداد کرده که هنوز پویایی خود را در نوشتن میدانند. بر اساس این تقسیمبندی نسل سوم شامل نویسندگانی چون حسین آتشپرور، قباد آذرآیین، صمدطاهری، غلامرضا رضایی، زنده نام یعقوب یادعلی و کیهان خانجانیاند و حسن بهرامی، شهلا شهابیان، حسین مقدس، مصطفی راحمی، احمد حسنزاده، حبیب پیریاری، محسن زهتابی، مریم دهکردی، جواد عسکری، محسن مرادی و محمدجواد روزگار در نسل چهارم قرار گرفتهاند.
آسیبشناسی داستان امروز
کشوری، در این مقدمه در آسیبشناسی داستان امروز به جز سانسور چند مشکل دیگر را برمیشمارد که هریک در جای خود قابل تاملاند. مشکلاتی چون پیچیدهگویی و معمانویسی، اقبال به یک موضوع در مجموعه داستان و فرار از تنوع مضمون، انشانویسی تحمیلی از سوی مجلات ادبی، تقلیل داستان کوتاه به داستان کوتاهِ کوتاه، پست مدرنیسم، ترویج ناداستان به جای داستان و سرانجام آموزش داستان از سوی افراد بیتجربه ونابلد.
مواردی که کشوری به عنوان آسیبهای داستاننویسی مطرح میکند، در برخی موارد ممکن است مانع درخشش ادبیات داستانی ایران در میان کشورهای دیگر شده باشد. اما این را باید در نظر گرفت که قالب داستان کوتاه در تمام دنیا یک قالب خاص و البته کم مخاطب شمرده میشود. این قالب دوستداران ویژهی خودش را دارد و نمیتوان آن را با قالبهایی چون رمان مقایسه کرد. مخاطبان ادبیات در کشور ما نیز مثل دیگر کشورها اقبالشان به رمان بیشتر است و نویسندگان گاه به صورت تفننی داستان کوتاه مینویسند نه به صورت حرفهیی و متاسفانه این واقعیت را باید پذیرفت که اگر مجلههای ادبی نبودند، داستان کوتاه به یک قالب فراموش شده تبدیل میشد. این نکته که چرا داستانهای کوتاه چخوف، موپاسان، آلنپو، کارور، اوکانر، همینگوی و… دوشادوش رمانهای زمانهی خودشان حرکت میکردند و امروز نه، پرسشیست که میتواند موضوع بحثهایی طولانی باشد.
دنیای امروز در کنار نگاه عمیق سریالوارش به وقایع و رخدادها، علاقهی زیادی به مینیمالیسم دارد و اقبال نویسندگان به پدیدآوردن داستانهای کوتاهِ کوتاه، تلاش برای حفظ مخاطب است تا تقلیل داستان کوتاه به این قالب. این نکته را اما فرهاد کشوری به عنوان یکی از آسیبهای داستاننویسی درک کرده است.
علاوه بر این نباید از اهمیت ترجمه و مناسبات فرهنگی ایران با سایر کشورها هم غافل ماند.
از سوی دیگر به نظر میآید برخی موانع چاپ و نشر که کشوری به درستی بهآن اشاره کرده، انتشار داستان را در قالب مجموعه به یک ریسک بزرگ تبدیل کرده باشد. داستاننویسان علاقهیی به انتشار الکترونیک آثارشان ندارند و شکل فیزیکی کتاب هنوز در میان مخاطبان و نویسندگان محبوب و مطلوبتر مینماید. بنابراین یک نویسنده برای به دستآوردن مخاطبان بیشتر انرژیاش را صرف نوشتن رمان میکند تا داستان کوتاه.
نکتهی دیگری که در مقدمه به آن اشاره شده، جایگزینی ناداستان در مقام داستان است. این نمیتواند درست باشد چون ناداستان قالبی قدیمی و جا افتاده است که هنوز مخاطبان خاص خودش را دارد و البته به لحاظ حجم میتواند با داستان کوتاه رقابت کند و این زمینهی رقابت اتفاقا میتواند اسباب رشد داستان کوتاه باشد نه موجب آسیب. از طرفی ناداستان میتواند زمینهیی برای ثبت اتفاقات غیر داستانی و قرار گرفتنشان در فهرست مضمون داستان کوتاه باشد نه به منزلهی آسیب یا مانعی در راه نوشتن داستان کوتاه.
۱۹ داستان کوتاه از ۱۹ نویسنده
در مجموعهی «برای یک زندگی معمولی» ۱۹ داستان کوتاه از ۱۹ نویسنده در حال و هواهای متفاوت منتشر شده. این داستانها در فضاها، جغرافیا و تاریخهایی متفاوت هم میگذرند.
داستان «قنات» از نسیم خاکسار داستان یک پدر و پسر است که راهی کوتاه را در زمانی بلند وکشدار طی میکنند تا به زندگی خود پایان دهند.
داستان امین فقیری زندگی معمولی «آقای صاد» را زیر ذرهبین قرار میدهد که او هم در پی یک اتهام، آویختن از پنجره را به پویایی مدام زندگیاش ترجیح میدهد.
داستان کوتاهِ «نقش جهان» از حسین آتشپرور روزگار نامرادی بابیان و بهاییان را در حال و هوایی شاعرانه و با نگاهی به زندگی محمدعلی جمالزاده، پدر داستاننویسی به عنوان مضمون داستان برگزیده است.
قباد آذرآیین در داستان «در غیاب ماسترمایک» به عیش ناپایدار و سرخوشانهی خانوادهیی بیچیز در خانهی یک مستشار خارجی در جنوب اشاره دارد.
داستان «بازماندهی تلخ» از صمد طاهری داستان رقیه است، دختری سر راهی که با شروع جنگ و در هول و ولای کوچ اجباری به گذشته فکر میکند و به پدر و مادری که او را به پرورشگاه سپردهاند و حالا با نگاه بدرقهاش میکنند.
داستان «پل سیاه» حال وهوایی کافکایی دارد. غلامرضا رضایی این داستان را با آمیزهی وهم و خاطره و واقعیت نوشته است.
داستان «روزهای قهوهیی»، نوشته یعقوب یادعلی یادآور روزهای سرد وسیاه جنگ است وخاطرهی از دست دادنها و رفتن تا مرز مرگ.
نزدیکی داستانها به زندگی مردم
کمکم داستانها به فضای امروزی نزدیکتر میشوند چرا که نویسندگان، به قول گردآورندهی این مجموعه داستان، از نسل چهارم هستند وتجربههایشان متفاوتتر، نوتر و نزدیکتر به حال است.
در آثار این گروه از نویسندگان هنوز رد و نشانی از جنگ دیده میشود. کیهان خانجانی در داستانش، «سوراخ»، نگهبانی از یک سوراخ را مضمون قرار داده تا با نگاهی نمادین از بیهودگی جنگ و سربازی بنویسد.
با اینکه دورهی تازهیی آغاز شده اما هنوز برخی مردم درگیر خرافات و باورهایی کهنهاند. داستان «سر کتاب» از حسن بهرامی، روایتگر این مردمان است.
پیروزی و رابطهاش با گربهها و کلاغها نیز مضمونیست که حسین مقدس نویسندهی داستان «رازقی و رنگینکمان» برای داستان خود برگزیده.
مضمون کشتن و افتادن در گود مبارزهی زندگی و تلاش برای زندهماندن و سپس انتقام گرفتن از آن به فاجعهیی تلخ میانجامد. در داستان «هوا بوی ماهی مرده میداد» از شهلا شهابیان زنکشی به یک فاجعه خانوادگی و اجتماعی میانجامد.
مصطفی راحمی در «جعبهی سیاه» از تقدیر و سرنوشت و همراهی دو آدم از مدرسه تا خانهی سالمندان نوشته است.
احمد حسنزاده اما مضمون یک رمان را در داستان کوتاه آورده تا شاهد عشق ناکام میان دو مرد باشیم و رقابت راوی با خواهری سر سخت بهنام آزاده بر سر رسیدن به وصال.
«اجاق مرد باربر»، از حبیب پیریاری داستان مردیست که مشکل نعوظ دارد.
مریم دهکردی در «کوچ ناتمام درنا»، مترجم ادارهی مهاجرت است که درد گریختن و در گرداب امواج افتادن را روایت میکند.
داستان «دستها» نوشته جواد عسکری روایت خطاطیست که دستهای لرزانش هنر خوشنوشتن از او گرفته است تا به دهان پلنگ بفرستدش. محسن مرادی نویسندهی داستانی بهنام ژانژو و روایتگر پدربزرگی تنهاست که فراموشی گرفته است.
داستان آخر مجموعه از محمدجواد روزگار درباره مضمون آشنای مدرنیته و سنت است. تضاد میان مردمی که گروه گروه برای دیدن تعزیه به یک استادیوم بزرگ میروند و مردمی که در لایههای مدرن جامعهی روبه توسعه بیمقدمه به بیپردگی مدرنیسم پرتاب میشوند.
مجموعه داستان «برای یک زندگی معمولی» مجموعهیی از تفکر نویسندگانی از سه نسل متفاوت است که تلاش دارند آیینهی گوشهیی از اجتماع خود باشند. آیینهیی تمامنما که اگرچه از تکههای کوچک بههم پیوسته تشکیل شده، اما واگرا نیست. تصویری تمامقد از جامعهی ایرانی را نشان میدهد و روایتگر زندگی معمولی مردمانیست که در جغرافیاهای گوناگون سرزمین ایران زیسته و بالیدهاند.
اگرچه به نظر میرسد داستانهای این مجموعه بهترین آثار نویسندگانشان نباشد، اما فرهاد کشوری گردآورندهی کتاب معتقد است این مشت نمونهی خرواریست که در کشورما معمولا زیر گیوتین نقد و پیش از آن سانسور میرود. او در بخش پایانی مقدمهاش مینویسد:
سانسور همچنان بزرگترین مانع داستاننویسی ماست. چه بسیار آثاری که برای چاپ باید تن به سانسور بدهند تا به دست خواننده برسند. سانسور کوتولهساز است. به سانسور تن ندهیم. دیوار بلند سانسور هم روزی فرو خواهد ریخت و آن وقت چه غوغایی میکند ادبیات داستانی ما، در عرصهی جهانی.