رمان «همه تنها میمیرند» نوشته «هانس فالادا» اولین باردر سال ۱۹۴۷ یعنی حدود دوسال بعد از پایان جنگ جهانی دوم در آلمان شرقی منتشر شد. اما چندان که باید مورد استقبال قرار نگرفت. تا اینکه در سال ۲۰۰۹ ترجمه انگلیسی این رمان درخشان با اقبال زیادی مواجه شد و بعد از شصت و پنج سال نسخه کامل کتاب در سال ۲۰۱۱ در المان انتشار یافت و مدتها در صدر لیست رمانهای پرفروش قرار گرفت. با خواندن این رمان دلیل این استقبال گسترده عیان میشود.
هانس فالادا با نام واقعی «رودلف ویلهلم فریدریش دیتسن» در فاصله دوجنگ جهانی چند رمان پرفروش نوشت اما با برآمدن نازیسم در آلمان ابتدا چند اثر او با اعمال سانسور و یا با ایجاد تغییراتی اجازه انتشار پیدا کرد. اما به تدریج و با کامل شدن سیطره نازیسم هیتلری برآن کشور و تعرض آلمان به کشور چک و بالاخره آغاز جنگ جهانی دوم، هانس فالادا نه تنها ممنوع القلم شد بلکه بارها مورد تعقیب و آزار نازیها قرار گرفت. در سال ۱۹۳۸ و زیر فشار همان تهدیدها تصمیم گرفت آلمان را ترک کرده و به انگلستان مهاجرت کند. اما در آخرین ساعات از تصمیم خودش منصرف شد.
رمان همه تنها میمیرند بر مبنای یک ماجرای واقعی نوشته شده است. برمبنای زندگی «اتو و الیزه هامپل». ماجرایی حیرتانگیز با پایانی به غایت تلخ و وحشتناک. درعین حال این رمان که فقط یک سال بعد از پایان جنگ به نگارش درآمده گزارشی است اززندگی و زمانه مردم عادی در زیر چکمههای فاشیسم و سازمانهای متعددی که هیتلر برای کنترل سلطه خود بر مردم آلمان ساخته بود.
❗️ این یادداشت میتواند داستان رمان را فاش کند.
زن و مرد کارگری در همان اوایل جنگ تنها پسرشان را ازدست میدهند. در شرایطی که هیتلر و فرماندهانش پیروزی آسان ارتش آلمان بر فرانسه را جشن گرفته و از باده پیروزی مست شده و خواب سلطه برتمام اروپا را میبینند، این زن و مرد داغدیده و سوگوار تصمیم میگیرند دو نفری برای رسوا کردن هیتلر و سازمانهای پلیسی مخوفش وارد میدان شوند. اما از دو نفر کارگر که در تامین حداقل معاش خود مشکل دارند و مثل تمامی مردم آلمان مدام زیر نگاه متهم کننده جاسوسهای ریز و درشت حکومت هستند و با کوچکترین واکنشی که میتواند تعبیر به مخالفت با حکومت شود مورد مواخذه قرار میگیرند چه کاری ساخته است؟ با این وجود آنها تصمیم ندارند مثل اکثریت خاموش بر یوغ بندگی که هر لحظه تنگتر و محکمتر میشود گردن بگذارند و خاموش بمانند. نمیتوانند با این استدلال که یک دست صدا ندارد از خون فرزند بیگناهشان چشم پوشی کرده و با سایرین در رخوت انفعال و درماندگی بمانند و ناظر خاموش مرگ جوانها باشند. نمیخواهند مثل دیگران زیر هرفشاری گردن خم کنند. تنها سلاحی که در اختیار دارند یک قلم فلزی است و مقداری جوهر، و کارت پستالهایی که همه جا یافت میشود. و البته شناخت دقیق تنها نقطه ضعف دشمن، یعنی آگاهی و بیداری مردم. مرد که نجار است تعدادی کارت پستال میخرد. پشت کارتها با دست خطی که به آسانی قابل شناختن نباشد برای مردم پیامهایی مینویسد و آنها را در معابر شلوغ و در پلکان و راهروهای ساختمانهای بزرگ میاندازد. البته با رعایت مخفیکاری و به کمک و همراهی همسرش. مرد نجار در کارخانهای کار میکند که برای ساخت مبلمان تاسیس شده اما در دوران جنگ فقط تابوت تولید میکند. او که درس چندانی نخوانده و هرگز کتاب نمیخواند به قدرت جادویی کلمات پی برده است. پیامهای او مستقیم و بدون هرگونه استعاره و کنایه است. بدون هیچ گونه پرده پوشی سر مار را نشانه میرود.
مرد و زن رمان شخصیتی ساده دارند. آنها به خوبی میدانند که در صورت دستگیری کمترین مجازاتشان مرگ است. در تمام طول داستان ما شبح مرگ را در اطراف آنها حس میکنیم. وهر لحظه منتظریم مرگ بیهنگام از راه برسد و بر این شجاعت کم نظیر نقطه پایان بگذارد. با این وجود کوچکترین ابراز پشیمانی از هیچ کدام ثبت نشده است.
رمان همه تنها میمیرند فقط به روایت زندگی و سرنوشت این دو نفر محدود نمیشود. در واقع بیشترآدمهای این رمان ساکنین یک مجتمع مسکونی در یکی از خیابانهای برلین هستند. «خانم رزنتال» بیوه یک مغازه دار یهودی که بازگشت شوهرش از اردوگاههای مرگ را انتظار میکشد. یک قاضی بازنشسته بنام «فروم» که هنوز به فرشته عدالت باور دارد. زنی به نام «آفا» که کارمند اداره پست است اما وقتی عکسی از پسرش را میبیند که در کشتارگاه یهودیان دارد به دختری نوجوان شلیک میکند چنان از خودش و از زندگی بیزار میشود که علیرغم تهدیدهای دستگیری و یا گرسنگی کارش را رها کرده و به تبعیدی خود خواسته تن میدهد. شوهر زنباره و قمارباز آفا که زنان بیپناه را تیغ میزند. خانواده «پرزیکهها» با پدری نازی و دائم الخمر و پسرانی که همگی عضو گشتاپو هستند و رسما دزدی و اخاذی کرده و معترضان را تهدید به قتل یا فرستادن به اردوگاه کار میکنند. «امیل بارکهاوزن»، یک بیکاره پست که با خبر چینی برای گشتاپو و باجگیری و دلهدزدی گذران میکند و بر رفتوآمدهای آشکار مردانی که همسرش به خانه میآورد چشم میبندد. اینها به علاوه خانم گشن و یکی دو خانواده دیگر، ساکنان این جهنم محنت زده اند.
گویی ساکنان این مجتمع مسکونی یک نمونه مثالی از جامعه آلمان در آن روزگار هستند و البته هرجامعه دیگری که تحت انقیاد حکومتی توتالیتر زندگی میکند. گروه اندکی به حقیقت و عدالت باور دارند و حاضر به پذیرش آن انقیاد نیستند. گروه بزرگتری در آن سر طیف درخدمت دستگاه سرکوب هستند و مترصد سوءاستفاده از قدرتی که حکومت به آنان بخشیده است. و اما در میانه این طیف، اکثریت مردم قرار میگیرند. آنان فشار و بیعدالتی را تحمل کرده و برآن چشم میبندند و حتی گاهی به دروغ با گماشتگان هیتلر هم صدا شده و به مناسک و قوانین مضحک حکومت تن میدهند. چاپلوسانه خود را فدایی او مینامند و با «هایل هیتلر» سلام و خداحافظی میکنند.
رمان همه تنها میمیرند درست یک سال بعد از خاتمه جنگ نوشته شده است. سالها قبل از آنکه نویسندگان دیگری همچون «هاینریش بل»، «آنا زگرس»، «گونتر گراس» و دیگران، آثار خود را در باره روزگار و زمانه حاکمیت نازیسم بر آلمان منتشر کنند. در این رمان هانس فالادا فقط روایتگر خشونت، سبعیت، دروغگویی، دزدی و غارت، بیخردی، آدمکُشی و جنایت دم و دستگاه حکومت از صدر تا ذیل نیست. بلکه بخش مهمی از این رمان بازنمایی رفتارها و واکنشهای مردم آلمان است که نه تنها با حکومت همنوایی میکردند بلکه با ریاکاری، با دروغگویی و با خود را به نفهمی زدن، چشم بر حقایق آشکار میبستند و بدتر از آن اینکه برعلیه یکدیگر جاسوسی میکردند و بدین طریق عمق و دامنه سلطه حکومت را افزایش میدادند. پسر علیه پدر، خواهر علیه برادر، زن و شوهر بر علیه هم یا برعلیه فرزندان، کارگران و کارمندان بر علیه همکاران خود و همسایه علیه همسایه خبرچینی میکردند. با مسلط شدن این جو ارعاب و تهدید همه مردم حتی از سایه خودشان میترسیدند و بیشتر از مردم، از ماموران گشتاپو، اعضای حزب و کارگزاران ریز و درشت حکومت.
نویسنده با روایت این رمان آینهای در برابر ملت میگذارد تا مردم تصویر خودشان را در آن ببینند.
«ای مردم! اکثریت ما در برکشیدن هیتلر و مردانش، و در تسلط همه جانبه او بر کشور شریک جرم هستیم و البته در قتل میلیونها آلمانی، در نسلکشی یهودیان و در کشتن ۷۵ میلیون انسان دیگر که براثر سیاستها و تجاوزهای حکومت هیتلر قربانی شدند.»
این رمان در واقع صدای وجدان ملت آلمان است که خودش را به خاطر حمایت از هیتلر و جنایتهایش به محاکمه کشیده است و از این نظر فضل تقدم و اولویت تام بر سایر آثار نویسندگان آلمان دارد. براستی این هانس فالاداست که باید او را صدای وجدان ملت آلمان خواند.
نویسندگان و صاحبنظران بسیاری در پی پاسخ این پرسش بوده و هستند که فرد بیسواد و متوهم و ابلهی همچون هیتلر چگونه توانست در مدتی کوتاه این گونه عقل و انتخاب مردم آلمان را از کف آنان ربوده و به یاری چند همدست حقیر و تبهکارش همچون «هیملر» و «گوبلز» و دیگران، تسمه از گرده ملت کشیده و به چنین قدرتی دست پیدا کند؟ چرا اکثریت مردم آلمان پذیرفتند به حزب او بپیوندند؟ ابزار هیتلر برای اعمال سلطه بر مردم چه بود؟
بدیهی است که او توانست از شرایط خاص اجتماعی و اقتصادی آلمان نهایت استفاده را ببرد و با خزعبلاتی همچون احیای رایش سوم، شعارهای ناسیونالیستی و ملی گرایانه، جعل تاریخ و ادعای برتری نژاد آریایی و…، روح تحقیر شده آلمان را پس از شکست در جنگ جهانی اول التیام بخشد و با ادعای نجات آلمان عده زیادی را به دنبال خود بکشد. اما آنچه پایههای قدرت هیتلر را در زمانی کوتاه مستحکم کرد و آنچه ملت را وادار کرد او را و حکومتش را تقدیس کنند و او را بر خود و نزدیکان و همه دیگران ترجیح دهند در یک کلمه است و آن همانا «ترس» است. از اسکندور مقدونی نقل است که گفت:
اساس کشور داری ترس است و نه حکمت. آنچه مردم را مطیع و منقاد حکومت میکند ترس است. مردم را باید ترساند تا اطاعت و تحمل را بیاموزند. تا همیشه لذت را در ترس جستجو کنند.
هیتلر و دستگاه تبلیغاتیاش موفقیت خود را در گرو ترس مردم میدانستند و باید پذیرفت که تا حد زیادی موفق شدند. ما از یک طرف پس زدن ترس را توسط مرد نجار و از سمت دیگر آن لذت بردن از ترس را در اغلب واکنشهای شخصیتهای مختلف این رمان احساس میکنیم.
یکی از پرسوناژهای اصلی این رمان «سربازرس روش» است. مردی زیرک و با هوش و موفق که از ابتدای پیدا شدن کارت پستالها مامور پرونده میشود. او قدم به قدم کارت پستالهای یافت شده را تعقیب کرده و برای آن دو نفر دام پهن میکند. اما بعد از دو سال او هنوز موفق به دستگیری آنها نشده. رییس او یک سرهنگ اس اس دائم الخمرست و با این تصور که سربازرس کم کاری میکند او را به خیانت متهم کرده و بعد از کتکی مفصل او را به زندان میاندازد. بازرس بعدی هم ناکام میماند و «روش» مجددا به سرکارش برمی گردد و دوباره آماده چاپلوسی و خدمتگزاری است بیآنکه از آن همه خفت و آزار بیدلیل، کوچکترین کینهای از رییس خود داشته باشد یا مثلا از کارش استعفاء دهد. گویی خودش را مستحق آن همه کتک و بیآبرویی میداند.
روش بعد از دستگیری مرد نجار و همسرش، در هنگام بازجویی سعی میکند کوششهای مرد را بیهوده و احمقانه جلوه دهد و به او بگوید جانش را بر سر هیچ و پوچ از دست خواهد داد. نجار به او میگوید من و تو هر دو حقیقت را میدانیم. میدانیم که هیتلر دروغگو و رذل است و زندگی میلیونها نفر را گروگان گرفته و همه را خواهد کشت. من خودم را از این لجنزار بیرون کشیدم اما تو برای این جانیها قربانی شکار میکنی. و در قبال آن از اینها لباس و غذا دریافت میکنی. آنچه میخوری و مینوشی و این لباس در قبال به دام انداختن و اعدام مردم به تو داده میشود. و بدون این خوش خدمتی تو هیچ چیز نیستی. نه در چشم آنان و نه در چشم مردم. برزبان راندن این حقایق چون پتکی بر سر بازرس فرود میاید و چند لحظه بعد در اتاق خودش با کلت مخ خودش را میترکاند.
همیشه همین گونه است. مردانی که آلت دست دیکتاتورها هستند و برای خوش خدمتی به هرجنایتی دست میزنند و ازآن لذت میبرند در تصور و خیال خودشان کسی هستند. در حالی که به محض پایان کارشان به شکل تحقیرآمیزی طرد میشوند. و یا با کوچکترین خطا و یا تردید، چون فتیله بیبهای شمعی چیده شده و دورانداخته میشوند.
ترجمه رمان «همه تنها میمیرند» ترجمهای پاکیزه و یکدست است. همه انتخابها و ترجمههای آقای محمد همتی از ادبیات معاصر آلمان ستودنی است.