توضیح مترجم

این متن در پیوند با بستر اجتماعی ایالت متحده آمریکا نوشته شده است که نویسنده در آن زندگی می‌کند. با این حال، بسیاری از ما که در جهانی ناگزیر جهانی‌شده زندگی می‌کنیم و مخاطبان رسانه‌های نامبرده در متن هستیم می‌توانیم نوعی پیوند با آن برقرار کنیم. برای بعضی از ما که تجربه زیستن در دیاسپورا در زمان جنگ ایران و عراق یا سرکوب جنبش سبز یا انقلاب ژینا را داشته ایم، این نوشته شاید حتی ملموس‌تر باشد، ما تجربه‌هایی از ترومای جمعی را زیسته ایم که اغلب به واسطه روایت‌های خاصی که رسانه‌ها (چه متعلق به جریان اصلی و چه رسانه های اجتماعی و آلترناتیو) دستچین می‌کنند، درک شده اند. هر چند شاید همه ما استعماری عریان را نزیسته باشیم، بسیاری در این تجربه مشترک ایم که رویاهامان تقلا کرده اند تا میان هیاهوی رسانه‌های جریان اصلی با اسلام‌ستیزی و نگاه شرق‌شناسانه‌ی بافته در گفتمان‌شان صدایی بیابند. به این واسطه پرسش از جایگاه سیاست برابری در گفتمان این رسانه‌ها برای ما غریب نخواهد بود. 
اسرائیل در حمله اخیر به غزه بیش از پنجاه نفر از خانواده فادی جوده، شاعر نویسنده‌ی این متن را به قتل رسانده است. 
این ترجمه تقدیم می‌شود به رفیقی که به قول فرزندش، اهل سرزمینی است که روی نقشه نمی‌توان پیدایش کرد؛ وطنی که هفته‌هاست ترکیه در سکوت رسانه‌های جهان به پاره‌ای از آن یورش برده است.

یک.

دیدگاه

هبه أبو ندا ۳۲ ساله، آخرین شعر خود را ۱۰ روز قبل از اینکه بمب‌های اسرائیلی او و بسیاری دیگر را در ۲۰ اکتبر ۲۰۲۳ در غزه به قتل برسانند، نوشت و منتشر کرد. هبه لیسانس شیمی آلی و فوق لیسانس تغذیه داشت و در زندگی کوتاه خود موفق شد یک رمان به نام «اکسیژن برای مردگان نیست» را به چاپ برساند.

صدای راوی در آخرین شعر أبو ندا یک منِ درونی است، و شاید حتی صدای خدا ست که در درون شعر می‌پیچد. قسمتی از شعر چنین است:

تو را و کوچولوها را پناه می‌دهم
کوچولوها حالا مثل جوجه 
در لانه خوابیده اند.
آنها در رویاهایشان 
راه نمی‌روند.
چراکه مرگ
 به سمت خانه قدم برمی‌دارد.

تو را پناه می‌دهم
از زخمه و رنج؛
و با هفت آیه‌ی مقدس
پرتقال‌ها را از نیش فسفر در امان می‌دارم
و رنگ‌های ابر را از دود.

دو.

در اوت ۲۰۱۷، توفند سهمگین هاروی با بارشی شدید شهر هیوستون را درنوردید. خانه ما جزو خانه‌‌‌‌های بیشماری بود که آب گرفت. در ابتدا احساس آوارگی، وحشت، دلبستگی به آنچه از دست داده بودیم، و اختلال اضطراب پس از تروما (PTSD)، ناشی از بزرگ شدن به عنوان یک فلسطینی در این جهان، ورای تحمل ما بود. با این حال، این احساسات به سرعت جای خودشان را به نوعی احساس اذیت و تکدر خاطر دادند؛ احساسی ناشی از زحمتی که باید برای بازگرداندن امتیازات قبلی زندگی‌مان می‌کشیدیم. وضع‌ مالی‌مان خوب بود. بیمه خوبی داشتیم، می‌توانستیم هزینه‌هایی را که بیمه نمی‌داد، خودمان بپردازیم و با افرادی که از ما بدشانس‌تر بودند همدردی می‌کردیم.

برای خواندن آخرین رویدادهای مهم جنگ اسرائیل ــ فلسطین و تحلیل‌ها و نظرها درباره‌ی آن، به صفحه‌ی ویژه‌ی زمانه رجوع کنید:
جنگ اسرائیل ــ غزه: گذشته، حال، آینده

صبح روزی که آب وارد خانه ما شد، هر چهار نفر هجوم آوردیم تا آنچه را می‌توانستیم از طبقه اول نجات دهیم. برخی از آن اقلامْ کتاب‌های من بودند؛ به خصوص آنهایی که در قفسه‌های پایین قرار داشتند. ماه‌ها بعد، پس از بازسازی خانه، آن کتاب‌ها را از جعبه‌هایشان درآوردم تا دوباره در قفسه‌ بگذارم‌شان. روزها با میلی شدید و افراطی در خاطراتم گم شده بودم: کتابهایی که ده‌ها سال پیش خوانده بودم، یادداشت‌های حاشیه‌ی متن و جملاتی که زیرشان خط کشیده بودم، پاراگراف‌های علامت‌گذاری‌شده، فِلِش‌ها، نشانه‌ها، همه انواع علائمی که روی متن گذاشته بودم ــ این‌ها انگار نقشه‌ای بودند از خودم در دنیایی پسینی؛ دنیایی که مطمئن بودم فرا خواهد رسید، اما نمی‌دانستم چطور یا چه وقت: آن وقت [با این نقشه] می‌یابم زمانی چه بوده‌ام، آن موقع چطور فکر و احساس میکرده‌ام، چطور جستجو می‌کرده ام و عشق میورزیده ام، و این که آیا هنوز هم همان احساسات را دارم یا نه.

آیا هدف مراسم تدفین همین نیست؟ عزیزان از‌دست‌رفته‌مان را که جزئی از وجود ما هستند، به زندگی پس از مرگ بدرقه می‌کنیم؛ با یا بدون لوازمی همراه‌شان، اما همیشه با کلمات و با دعاهایی که عزیمت آنها از این جهان را به دنیای خاطرات ما می‌فرستد. و بخش‌هایی از خودمان را که در کتاب‌هایمان دفن می‌کنیم نیز همین کارکرد را دارند: خاطراتی از یک «خود» که وقتی حاشیه‌نویسی‌های برجای‌مانده‌مان در کنار صفحه‌های چاپی را دوباره می‌بینیم، به عنوان نسخه‌ای از زندگی پس از مرگ‌مان با آن «خود» مواجه می‌شویم.

هبة أبو ندى آنقدر عمر نکرد که از طریق کتاب‌هایش با زندگی پس از مرگ خود روبرو شود.

Ad placeholder

سه.

اینجا برای لحظه‌ای سکوت به احترام فلسطینیان به‌قتل‌رسیده در غزه و جاهای دیگر، مکث می‌کنم. و نیز برای همه مقتولان و معلولان جنگ در همه جا؛ چه غیرنظامی و چه نظامی. تصور کنید همین انسانیت برابر را هر بار [که جنگی رخ می‌دهد] به همه‌کس تعمیم دهیم. این چیزی است که سرکوبگران بیش از همه از آن می‌ترسند. زیرا آنها همواره قربانی‌سازان بزرگتری نسبت به دیگران هستند.

بر سر دفن‌نشدگان چه می‌آید؟ آیا فلسطینی‌ها مجازند کشته‌های خود را بشمارند و پس بگیرند؟ دولت آمریکا از زبان رئیس جمهور بایدن می‌گوید که فلسطینی‌ها نمی‌توانند مرده‌های خود را تحویل بگیرند و آنها را دفن کنند. شمار بالا و فزاینده فلسطینیان کشته‌شده از هفت اکتبر مشکوک و تبلیغاتی است. فلسطینی‌ها باز دارند دروغ می‌گویند، کاری که اغلب به انگلیسی می‌کنند، حتی زمانی که به قتل می‌رسند. آمریکا با نوعی هم‌ذات‌پنداری بیمارگون فرافکنانه به جای فلسطینی‌ها صحبت می‌کند، طوری که تمایل ایالات متحده برای مثله کردن آنهایی را که می‌کُشد، بپاید ــ نشانه‌ای از قرابت روایت ملی (آمریکایی) با روایت اسرائیل.

حسین برغوثی نویسنده فلسطینی در کتاب «نور آبی»، تا حدی با گستاخی می‌گوید: «آمریکا همانطور که ساندویچ تولید می‌کند، آدم اسکیزوفرنیک هم تولید می‌کند». مطمئن نیستم که اثر برغوثی در گفتگو باشد با آثار دلوز و گتاری در مورد اسکیزوفرنی و سرمایه‌داری، یعنی تولید تنهایی به عنوان میلی که همزمان در جستجویش هستیم و از آن می‌هراسیم و به عنوان یک آرزوی جهانشمول و نشان افتخار آزادی به همه‌جا صادر شده است. اما از نظر برغوثی، فلسطین در انگلیسی یکی از محرک‌های روان‌پریشی جمعی و اعوجاج در ادراک از خود است، روان‌پریشی‌ای که به نظر می‌رسد گویش محلی آمریکایی و اسرائیلی به‌ویژه در مواقع بحران به آن مبتلا می‌شود.

من متوجه هستم که اسرائیل و ایالات متحده فرد نیستند (که دچار روان‌پریشی شوند)، و صادر کردن حکم کلی در مورد یک جماعت، اگر نگوییم خطرناک، لااقل حتما مناقشه‌برانگیز است. با این حال، اگر با قلبی باز و شرافتمندانه همه چیزهای منفی را که به انگلیسی «فلسطین» با آنها توصیف و نام‌گذاری شده است، بررسی کنید، متوجه خواهید شد که آن چیزها آمریکا و اسرائیل را هم توصیف و نام‌‌گذاری می‌کنند. هم‌ذات‌پنداری فرافکنانه به عنوان پدیده توده‌ای.

فلسطین آینه یک خود ِغربی می‌شود که تلاش می‌کند خود [self] را در آینه بازبشناسد. هر بار که این نسخه از خود، جلوی آینه قایم‌باشک‌بازی می‌کند، نمی‌تواند خود را ببیند. وقتی چشمانش را باز می‌کند، شخص درون آینه یک فلسطینی است.

با این حال، این فرآیند، مجریانش (غربی‌ها) را از جنبه‌های اخلاقی ِمثبت شخصیت‌شان دور یا از دسترسی به این جنبه‌ها محروم‌شان می‌کند. دیر یا زود، فرد نمی‌تواند تاریکی درون آینه را از آن خود ببیند (و آن را به دیگری نسبت می‌دهد).

همانطور که امه سزر گفته است به نظر نمی‌رسد آمریکا و اروپا قادر یا مایل باشند مسئله اعتیاد استعماری‌شان را که موتیف تمدنی‌شان نیز هست، حل کنند. اسرائیل ترجمانی از این شکست، یک میل غربی ارزشمند است. اما اسرائیل در به اجرا درآوردن این میلِ غربی عاملیت دارد.

اسرائیل و ایالات متحده حتی ارواح فلسطینی را هم از ساحتِ وجود پاک می‌کنند.

چهار.

سال‌ها پیش، ویراستاری برجسته درباره یک بیت از شعر بلند محمود درویش، «سخنان “سرخپوست”، سخنرانى ماقبل آخر در برابر “مرد سفيدپوست”» (از مجموعه شعر «اگر من دیگری بودم») از من سوال کرد. شعر صدا و روح رئیس سیاتل [رئیس دو قبیله‌ی بومیان آمریکایی به نام‌های «دوامیش» و «سوکوامیش»، درگذشته در سال ۱۸۶۶.م] را منتقل می کند. در بخش دوم شعر، سطر مورد بحث در ادامه جمله‌ای درباره‌ی کریستف کلمب می‌آید: کلمب، همان «[انسانِ] آزاد که حق دارد هند را در هر دريايى كشف كند و حق دارد ارواح ما را “فلفل”‘ يا “هندى” بنامد».

سطر مورد بحث این است: «شما هفتاد میلیون قلب را متلاشی کردید … به تعداد کافی / آنقدر که برایتان کفایت کند از دلِ مرگ ما، در مقام پادشاهان زمانه نو رجعت کنید»:

فرانرسیده زمان آن آیا، اى غریبه، كه چونان دو غریبه در زمانه و سرزمینی واحد، 
همدیگر را ملاقات کنیم، آنطور که غریبگانی ايستاده بر لبه‌ى پرتگاه؟
ما داریم آنچه را که مال ماست…و داریم آنچه را از آسمان که از آن شماست.
شما دارید آنچه را که مال شماست…و آنچه را از هوا و آب که از آن ما‌ست.  

ویراستار از من پرسید «هیچ نمی فهمم این هفتاد میلیون را از کجا آورده؟».

جوابی ندادم. صحت ادعای درویش برای من جای سوال نداشت. شاید او تمام بومیان نابود شده در قاره آمریکا در طول قرن‌ها را لحاظ کرده بود. تنها فکری که در سرم می‌چرخید این بود: «آیا واقعاً چیزی که در این شعر آزارت می‌دهد این (هفتاد میلیون) است؟»

سال‌ها بعد در یک رویای روز، تحشیه‌ای نوشته بر متنِ روحم به دیدارم آمد و چنین گفت: «آن هفتاد میلیون قلب متلاشی‌شده در شعر درویش را به خاطر می‌آوری؟ اگر بار دیگر از تو سوال شد، اگر سوال کننده گفت که مطالعات تاریخی نشان می‌دهد که این تعداد (کشته) ناممکن است یا هر چیز دیگری از این دست، بوفالو‌ها را به یاد بیاور.»

قلب بوفالو نیز قلبی بومی است.

چه کسی الاغ ها، سگ‌ها و گربه‌های غزه را خواهد شمرد؟

پرندگان باز خواهند گشت.

پنج.

اما همه اینها چه ربطی به طوفان هاروی دارد که شهر امپریالیستی من را در اوت ۲۰۱۷ غرق آب کرد؟

در آگوست ۲۰۰۵، پس از چند ماه خدمت در سازمان پزشکان بدون مرز، از دارفور بازگشتم. برگشتم همزمان بود با طوفان کاترینا در همسایگی‌مان، در نیواورلئان. نزد آمریکایی‌های آواره، بی‌حقوق، پریشان، عمدتاً سیاه‌پوست و صدمه‌دیده از طوفان بازگشته بودم. در تلویزیون می‌دیدم که اندرسون کوپر [روزنامه‌نگار و مجری خبر شبکه سی‌ان‌ان. م] واقعا و بی‌هیچ ریایی غمگین بود. گزارش او صریح و همدلانه بود.

با این حال، وضع کوپر به نظرم رقت‌انگیز بود. در نیتش شک نکردم اما متوجه شدم که این لحظه نقطه عطف شغلی او بود. می‌دانستم قیمت بلیط برای هر کسی که برای بازی در طولانی‌ترین نمایش عصر ما، یعنی رویای آمریکایی تست بازیگری می‌دهد، چقدر است. حتی رنج در امپراتوری، ترجمه‌ای سرمایه‌دارانه است [از رنج در دیگر نقاط جهان].

امروز، تمامِ سی‌ان‌ان ماشین پروپاگانداست برای محو فلسطینی‌ها، دستاوردی همتراز با هر دم‌و‌دستگاه پروپاگاندای دیگری در ایالات متحده که همین کار را در رسانه‌های طرفدار حزب جمهوری‌خواه انجام می‌دهند. چقدر شگفت‌انگیز که کشتار و ویرانی فلسطینی‌ها، رسانه‌های آمریکایی را متحد می‌کند.

در دور بعدی انتخابات ریاست جمهوری، بسیاری از آمریکایی‌ها انتخاب سختی در پیش دارند. آیا آدم به کسانی رای می‌دهد که پاکسازی قومی فلسطینیان در ادامه زنجیره یک نسل‌کشی را قانوناً مجاز می‌دانند، آن را پیش می‌برند، از آن حمایت مالی و تسلیحاتی و اجرایی می‌کنند؟ اگر این کار را نکنند، خطر فروغلتاندن دوباره آمریکا به عظمت‌اش وجود دارد. اما ما آمریکایی‌ها قبلاً با موانعی به ظاهر غیرقابل عبور روبرو بوده‌ایم و مجبور نیستیم صورت خودمان را خنج بکشیم. فلسطینی‌ها، بر خلاف ما بی‌صورت و بی‌نام هستند.

می‌توانید تصور کنید که مثلا یک سال پس از توقف فرآیند نابودسازی غزه، صنعت فرهنگ ایالات متحده بی‌وقفه صداها، روایت‌های فلسطینی را بدون سانسور مرسوم به نمایش بگذارد؟ اگر همبستگی با فلسطین به انگلیسی سودآور شود چه؟

شش.

پیدایش کردم. کتاب‌هایم را که از سیل ۲۰۱۷ جان سالم به در برده بودند ورق می‌زدم و به دنبال چیزی می‌گشتم، چیزی که نمی‌توانستم بگویم چیست. پیدایش کردم. بخشی از خود قدیم‌ام که به آینده‌ام فرستاده بودم، به زندگی پس از مرگم. «عزیزکِ قیری» (Tar Baby) تونی موریسون. از دو دهه پیش که خوانده بودمش دیگر بهش فکر نکرده بودم. و این کتاب حالا اینجا بود، پس از سیل و بازسازی خانه. مثل یادگاری‌ای در یکی از مقبره‌هایم. تحشیه‌نویسی‌های من روی صفحات آن کتاب. کتاب را مرور کردم و به پاراگراف طولانی ای رسیدم که فوراً آن را، کلمه به کلمه، به شعر بازسازی کردم. تونی موریسون در مقام شاعر بزرگی که واقعا بود، به من بازگشت.

برای بسیاری، شعر ممکن است دشوار باشد. بعضی ممکن است استدلال کنند که در شعر، متن از بافت روایی خود خارج شده است، از ظرایف ضروری خود خلع شده و با توسل به تعصبات و احساسات دستکاری شده است. مثلا شخصیتی که رمان تونی موریسون از زبان او روایت می‌شد، تناقضات و نقص‌هایی داشت که فقط رمان می‌تواند آن‌ها را توضیح دهد. با این حال، من متن موریسون را متنی خنده‌دار می‌دانم، طنز آن لطف نجات‌دهنده‌ای است که حقیقت متن را به جهان واپسین می‌برد. سطر پایانی آن پاراگراف را برای عنوان شعر خودم انتخاب می کنم: «غنودن در نور سرد یکی از قاتلان جهان».

و در این روزها و شب‌های طولانی فلسطینی که خورشیدش غزه است، خورشیدی که پس از پایان قتل عام تمام نمی‌شود، نیاز دارم لبخندی هم بزنم.

Ad placeholder

هفت.

در حالی که شاهد مرگ دسته جمعی فلسطینی‌ام در رسانه‌های دیجیتال و تلویزیون‌های غیرآمریکایی هستم، به «رودی از بدن‌های یکی‌شده» هم بدل شده ام، به مجرایی برای کرامت جمعی، تسلیت و همبستگی‌ای که بر بودن من شهادت می‌دهد و تعالی‌ام می‌بخشد، بازمانده‌ای که صاحب مرگ خود است، بازمانده‌ای با نامی آشنا، صدایی برانگیزاننده همراهی، پیکری مرتبط با وضعیت، ظرفی برای سرازیر شدن همدلی که بدواً نوعی از مرئی شدن را پیشکش می‌کند که نمی‌توان آن را از نیروهای بازار جدا کرد – و این حقیقت دارد که کتاب‌های من، همراه با نوشته‌های چندین نویسنده فلسطینی فروش خوبی داشته اند. در مورد من این فروش خوب از زمانی شروع شد که مرگم را به جامعه آمریکا اعلام کردم، دست‌کم تا زمانی که رسانه‌های جریان اصلی علاقه‌شان به سودآوری از نمایش غم و اندوه من را از دست داده باشند، زیرا پرداختن به غم و اندوه من از گفتگویی دردسرساز در مورد برابری انسان‌ها، از شرطی سیاسی برای آزادی، از شرطی غیر قابل تصور برای آمریکا و اسرائیل در مقابل فلسطینی‌ها، از شرطی که نبودِ آن برای ادامه تخریب زندگی فلسطینی‌ها ضروری است، منفک نبود.

این فکر که جریان همبستگی با فلسطین با سرعت حلزون‌وارش تا چه حد به شرایط رنج حداکثری فلسطینیان وابسته است، به وحشتم می‌اندازد. تا زمانی که تنها فلسطینی‌ها در معرض مرگ، مردن و زندگی‌ای دوزخی هستند، همبستگی با آن‌ها مشروعیت پیدا می‌کند. هرگونه اختلال در این تعادل ــ که هرگز جایگاه فلسطینی‌ها را به عنوان جمعیتی که بیشترین رنج را متحمل می‌شوند تغییر نمی‌دهد ــ باید توسط متحدان آرمان فلسطین مورد حمله قرار گیرد، مهار شود، و با برتری اخلاقی خوار شمرده شود که پیش از این چیز چندانی در مورد چندین دهه جنایات اسرائیل نگفته بودند.

کی قرار است واقعا به آنچه فلسطینی‌ها دهه‌هاست می‌گویند گوش کنید؟

این که بسیاری هرگز این سوال اساسی را که «آیا واقعاً معتقدم که زندگی فلسطینیان با زندگی یهودیان برابر است؟» از خود نپرسیده‌اند به وحشتم می‌اندازد. برای بسیاری از افراد، پاسخ یک نه قاطع است. اما نه کسی این سوال را از آنان می‌کند و نه بابت این جوابِ نه به چالش‌شان می‌کشد. در عوض، آن‌ها مسئول سوال کردن هستند. پشت حجم غیرقابل تحمل رویدادها پنهان می‌شوند، اخلاق فلسطینی را زیر سوال می‌برند، به فلسطینی‌ها می‌آموزند که چطور به یک مسأله آسیب‌شناسانه تبدیل شده اند.

بررسی چرایی این رویکرد باید تنها به یک سوال منتهی شود: آیا حالا اعلام خواهید کرد که زندگی فلسطینیان با زندگی یهودیان برابر است؟ یک بار این ایده را بسنجید و ببینید به قامت‌تان می‌آید یا نه!

هشت.

چه چیز اهمیت بیشتری دارد؟ تعداد کشتگان فلسطینی یا تعداد فلسطینیانی که پس از ارضای میل اسرائیل به کشتار، زندگی بدتر از مرگ را تحمل خواهند کرد؟

سؤال اول ما را اسیر ریاضیات مجاز بودن (کشتار) می‌کند و با آن می‌فریبدمان – ریاضیاتی که در طول دهه‌ها هژمونی آمریکا به ما تلقین شده است. با ریاضیات همدلی کنید. مثلا اگر هدف این است که بیست هزار فلسطینی کشته شوند قبل از اینکه ما تصمیم بگیریم که این آستانه غیرقابل قبول است، منطقی است که ایالات متحده و اسرائیل در تعداد فلسطینی‌هایی که می‌کشند شک کنند. این تاکتیک تاخیری اجازه می‌دهد ماشین جنگیِ متمدن مأموریتش را انجام دهد – چنان که درویش در «سخنرانی ماقبل آخر» خود نوشته است:

اما اگر مى‌بايست ما را بكشيد
نكُشيد جاندارانى را كه دوستی‌شان را ارزانی‌مان كرده‌اند، ديروزمان را نكُشيد
آتش‌بسى كم خواهيد داشت با اشباح ما در شبهاى بی‌حاصل زمستان
و آفتابى نه چنين سوزان، و ماه كاملى نه چنان كامل، تا جنايت بر پرده‌ى بزرگ كمتر بزم گونه بنمايد
پس شتاب نکنید براى كشتن خدا…

سوال آخر در مورد زندگی بدتر از مرگ، برای عموم مردم آمریکا ترجمه‌ناپذیرتر و تقریبا غیرقابل تصور است؛ برای مردمی  که همیشه در حال حرکت اند، از نسلی به نسل دیگر، از رستگاری‌ای به رستگاری دیگر، از یک جک‌پات به جک‌پات دیگری، و به گفته امیری باراکا، از یک تغییر همان‌چه‌که‌هست به دیگری‌ای یکسان با آن. در موعد مقرر، این حرکت به ترحم تبدیل می‌شود، شاید حتی به یک رابطه عاشقانه بیمارگون.

چه حد از فراموشی، خستگی و اندوه، گریبان آمریکاییان طرفدار فلسطین را پس از کشتار خواهد گرفت؟ آیا فلسطینی‌ها پس از آن بار دیگر به جایگاه نازل‌شان در عرصه‌ی عمومی بازخواهند گشت، آن هم به عنوان سوژه‌های متعلق به زمان‌مندیِ شهودهای اخلاقیاتیِ صهیونیست‌ها؟

من اما سوالی جسورانه‌تر دارم. مردم اسرائیل به طور کلی، جوامع یهودی خارج از اسرائیل که با شدت یا ضعف، تدافعی یا جنگ‌طلبانه با اسرائیل همذات‌پنداری می‌کنند، جریان اصلی دنیای غرب، و همه مظاهر صهیونیسم، از جان فلسطینی‌ها چه می‌خواهند؟

در بهترین حالت، فکر نمی‌کنم آن‌ها واقعاً بدانند. فکر این‌که پیشرفت بی‌امان سلب مالکیت و قتل عام فلسطینیان به سطح غیرقابل برگشت و غیرمنطقی‌ای رسیده، وحشت‌زده‌ام می‌کند. در ساعات تاریکم، که هر سال بیشتر می‌شود، در عجب‌ام آیا اسرائیل قادر نیست انگیزه‌اش برای آزمودن حد و مرز نسل‌کشی علیه فلسطینی‌ها را بسنجد یا خنثی کند، چرا که نتوانسته نسل‌کشی نازی‌ها علیه یهودیان را  درک و هضم کند ــ نسل‌کشی‌ای که قرن‌ها یهودی‌ستیزی، قتل‌عام، سکوت و روی برگرداندن اروپایی‌ها امکانش را فراهم کرد؟

اگر این مسیر را قرار است بپیماییم، وقتی این مسیر به مرحله انفجار و احتراق خود می رسد، چه خواهد شد؟ آیا ما هنوز به آن مرحله نرسیده ایم؟ فلسطینیان لازم نیست با پوست و گوشت خود تجربه یهودیان از نسل‌کشی را عینا تجربه کنند.

اسرائیل لازم نیست تجربه کامل نسل کشی یک مردم دیگر را اجرا کند  تا واقعاً اروپایی‌ها را به خاطر کارهایی که با یهودیان کرده‌اند ببخشد.

اما همانطور که درویش سروده بود «اگر می‌بایست ما را بکشید» چه؟ آیا این کشتار کافی خواهد بود یا فلسطینی‌ها همچنان از مقایسه رنج‌شان از نظر بزرگی مقیاسش با سایرین رنج می‌برند و قربانی بودن ناقص و ناخالص‌شان موضوع تحلیل قرار می‌گیرد؟ یا همه اینها به قربانی شدن ناقص صهیونیسم مربوط است؟

کدام نسل کشی کفایت نمی‌کند؟

یهودیان بی‌شماری هستند که عشق و نور الهی به راحتی و آشکارا در آن‌ها زندگی می‌کند و نه می‌خواهند چنین فاجعه‌ای بر سر کسی بیاید و مطلقا نمی‌خواهند که چنین فاجعه‌ای خاطره‌ی یهودیان را لکه‌دار کند.

بنابراین، قبل از اینکه به شعر تونی موریسون بپردازم، از شما خواننده عزیز می‌خواهم به یاد داشته باشید که «عزیزک قیری» که در سال ۱۹۸۱ منتشر شد، در کارائیب جریان داشت و صدای مونولوگ را تنها باید از خلالِ چارچوبِ استعمار مستعمره‌نشین و وحشت یکسان‌ساز آن شنید. با این حال، اینکه چقدر پس از خواندن شعر منزجر و آزرده شوید، برابر است با اینکه چقدر از خندیدن به خودتان فاصله دارید.

من همچنین از شما می‌پرسم که درویش در «سخنرانی ماقبل آخر» چه می‌پرسد: «مگر شما برای باز ایستانیدن کشتار کمی شعر اَز بَر نمی‌کنید؟» طنین یک غریبه به شعر معروف ویلیام کارلوس ویلیامز: «سخت است / دریافت اخبار از شعرها / با این حال مردان هر روز به طرز بدبختی می‌میرند / به دلیل کمبود / آنچه در آنجا یافت می‌شود.»

نه

«غنودن در نور سردی برآمده از یکی از قاتلان جهان» ــ بخشی از «عزیزک قیری» تونی موریسون

شرافت حیوانات وحشی را هم نداشتند که
همان جایی غذا نمی‌خورند
که
می‌رینند اما آنها
می‌توانند بر سرتاسر یک مردم
برینند
و بروند آنجا برای زندگی
و باز بیشتر برینند
با پاره‌پاره‌کردن سرزمین
و به همین خاطر چنین
عاشق مالکیت بودند.
چرا که آن را کشته بودند
هرزش داده بودند رویش ریده بودند
و جاهایی را بیش از همه دوست دارند
که آنجا می‌رینند
حتی می‌جنگند و می‌کشند تا صاحب شوند
چاه مستراحی را که خودشان ساخته اند
و با اینکه به آن گفتند
“معماری”
در حقیقت ساختن دقیق و ظریف مستراح بود،
و تزیین مستراح، مستراح‌هایی که همراه با و
به دست
کسب‌و‌کارها و شرکت‌ها
محاصره شده اند
تا بین ریدن‌ها
کاری برای انجام دادن داشته باشند
چرا که هرزدادن امر رایج روزگار بود
و اصل نظم‌دهنده به جهان
و به ویژه آمریکایی‌ها
که بدترین بودند
چون تازه وارد شده بودند
به کسب و کار ریدن
و همه‌ی زندگی‌شان را سپری کردند به
حمام کردن، حمام کردن،
حمام کردن،
زدودن بوی گندِ
چاه‌های مستراح،
با اینکه صابون خالص هیچ ربطی به خلوص ندارد
این بود تنها آموزه‌ی جهان‌شان:
چه طور هرز دهیم، چه‌طور ماشین‌هایی بسازیم که بیشتر هرز دهند،
چه‌طور محصولات هرزدهنده بسازیم،
چه‌طور هرز بگوییم.
[…]
و این روزی غرق‌شان خواهد کرد
در هرزیات خودشان و هرزیاتی که از جهان آفریدند
فروخواهند رفت
و بالاخره صلح و شادی حقیقی را
که این همه وقت به دنبالش بودند
خواهند شناخت […]

Ad placeholder

ده

ماندلای فلسطینی کجاست؟
چرا فقط سفیدپوستان این سوال را می‌پرسند؟
ماندلای فلسطینی کجاست؟
این بذله‌گویی نژادپرستانه کی متوقف می‌شود؟
ماندلای فلسطینی کجاست؟
دی کلرک اسرائیلی کجاست؟
ماندلای فلسطینی کجاست؟
ما اکنون از مرحله آپارتاید گذشته ایم.
ماندلای فلسطینی کجاست؟
چرا از برادران و خواهران آفریقای جنوبی نمی‌پرسید؟ آن‌ها به شما خواهند گفت کجا. غذای فکر. می‌توانید پاسخ آن‌ها را هضم کنید، سپس بقیه‌اش را دفع کنید.

یازده

یک ضرب المثل فلسطینی که از بچگی شنیده‌ام می‌گوید: مردن همراه جمع رحمت است. این صرفاً برعکس مردن به تنهایی یا معادل مردن در حالی که خویشاوندان یا گروهی از انسان‌های دلسوز آدم را احاطه کرده‌اند نیست. این  ضرب المثلی است آرامش بخش در مورد فاجعه‌ای جمعی. به این ضرب المثل تلویحا وقتی استناد می‌شود که خسران بزرگی در راه است، مصیبتی -مثلاً مالی یا پزشکی- که برای جمعی یا خانواده‌ای پیش می‌آید. به راحتی می‌شود تصور کرد که این ضرب المثل از گذشته‌های دور سرچشمه گرفته، زمانی که قحطی یا قتل عام کل روستاها یا قبیله‌ها را نابود می‌کرد.

با این حال، زندگی کردن تجربه مرگ جمعی در زمان واقعی، بر خلاف سخنان من، به سخن در نمی‌آید. تبدیل این ضرب المثل فلسطینی به واقعیت فلسطینی بدون استعاره، خودِ تعریف نسل کشی است. برای فلسطینی‌ها این که دوان دوان در جستجوی پناهگاه باشند، در اتاق‌ها دور هم جمع شوند و با مردن در کنار همدیگر خود را دلداری دهند، تعریف نسل‌کشی است. برای فلسطینی‌ها این که نتوانند مرگی شخصی و فردی عزاداری کنند، زیرا همه و هر مرگ فلسطینی در طول مدت قتل‌های بی‌رحمانه شخصی و فردی شده، تعریف نسل‌کشی است.

دیگر چه می‌خواهید؟ چند استدلال دیگر را اصرار دارید بی‌اثر کنید؟

ترومای بین نسلی به زبانی سلسله مراتبی میان بدن‌های انسانی صحبت نمی‌کند. سلولی بودن همه ما را برابر می‌کند. این تروما دین، قومیت یا الفبا نمی‌شناسد و تسلیم جدول‌های زمانی ما که در خدمت ولع ما برای سلطه اند، نمی‌شود.

غسان زقطان شاعر و نویسنده فلسطینی در کتاب سکوتی که می ماند شعری با عنوان «مرگ جمعی» دارد. او احتمالاً کشتار صبرا و شتیلا در سال ۱۹۸۲ یا کشتار دیگری در آن سال‌ها را در نظر داشته است، کشتاری که از دور شاهد آن بود. بازنگری این شعر در سال ۲۰۲۳ غریب و وهم انگیز است، در زمانه ای که وجود پخش زنده تلویزیونی، رسانه های اجتماعی و سانسوری که آنها اعمال می کنند قرار است «برای این درد بخورد که جنایت کمتر جشن و سرور به چشم آید»:

غروب بدون تاریکی‌اش فرا نرسید.
بدون سقف اما با بالاپوشی خوابیدیم
و هیچ بازمانده ای در شب نیامد
تا از مرگ دیگران به ما بگوید.
جاده ها مدام سوت می زدند
و مکان مملو بود از به قتل رسیدگان
که از محله همسایه آمدند،
فریادهایشان به سمت ما می گریخت.
دیدیم و شنیدیم
مرده‌ها روی هوا راه می‌روند
با ریسمان شوک‌شان به هم گره خورده بودند،
خش خش آن‌ها بدن‌های ما را
از روی زیراندازهای حصیری درخشان‌مان در پی خود می‌کشید
برای دیدن یک تیغه درخشان
که مدام روی جاده ها می افتاد.
زنان می زاییدند
فقط درگذشتگان را
و زنان هرگز فرزندی به دنیا نخواهند آورد.

دوازده.

من دل نگرانی دیگری دارم. نظارت به عنوان شکلی از برده داری قرن بیست و یکم. قتل خانواده خبرنگار الجزیره وائل الدحدوح توسط اسرائیل در ۲۵ اکتبر بخشی از جنونی بی‌رویه نبود. آن‌ها می‌دانند چگونه ترور کنند. یکی از کارشناسان تلویزیون اسرائیل درباره این حادثه گفت: «امروز می‌دانستیم هدف چه بوده است. فردا هدف متفاوتی است.»

آن‌ها با کشتن خانواده الدحدوح پیامی را به همه فلسطینی‌هایی فرستادند که نزدیک به دو دهه به صدای او گوش داده بودند، از جمله در چند هفته گذشته که در تلویزیون زنده در مورد جنایات اسرائیل در غزه گزارش می‌داد. شکستن روحیه او به معنای کشتن صدای بسیاری از فلسطینیان در یک ضربه است. تماشای دویدن وائل با وسایل مطبوعاتی خود و فروافتادنش بر روی اجساد همسر، پسر، دختر و نوه شیرخوار خود، کشتن همسر، فرزند و نوه هر فلسطینی است که آمده است تا در لحن فلسطینی وائل الدحدوح خانه‌ای برای خود بیابد. این دقیقا همان کاری است که ارتش اسرائیل در ۱۱ مه ۲۰۲۲ هنگام ترور شیرین ابوعاقله انجام داد.

از طریق فناوری پیشرفته و نظارت دیجیتال، اسرائیل، همراه با همدستانش، مالک جان و پیکرهای فلسطینی‌ها، حق حرکت، حریم خصوصی، کودکی و رویاهاشان است. به عنوان مثال، کودکان فلسطینی در سن ۱۲ سالگی مانند بزرگسالان جرم انگاری می‌شوند. اسرائیل سخت تلاش می‌کند تا کنترل تقریباً کاملی بر قدرت خود برای مجازات بدن‌های فلسطینی داشته باشد، در صورتی که دولت هر یک از این بدن‌ها را نافرمان یا سرکش تشخیص دهد. مجازات اغلب بی‌رحمانه و وحشیانه است. فلسطینی‌ها به فضاهای باریک محدود می‌شوند و در مورد غزه، تحت محاصره‌ای هستند که دریافت کالری، دسترسی آن‌ها به مراقبت‌های بهداشتی و محصولات بهداشتی اولیه، از جمله محصولات زنانه را کنترل می‌کند.

چه باعث می‌شود که یک دولت با میلی وسواس گون در پی تسلط تام و تمام بر کل یک خلق و مالکیت بر بدن آن‌ها  باشد، چندان که یا نوکری این دولت را کنند یا طرد شوند؟ چه چیزی باعث می‌شود که اکثریت قاطع یک مردم، دیگری را تسلیم فراموشی کنند، دهه‌ها ارتباط آن‌ها با دنیای بیرون را قطع کنند، وجهه و هستی‌شان را به ناموجودات زائد تبدیل کنند؟ چه افرادی عقده قطع درختان زیتون دیگران را دارند؟ زیتون چقدر کشنده است؟

اسرائیل چگونه به اینجا رسید؟ شروع چقدر متفاوت بود؟ وقت آن است که این سوال را بدون سرزنش فلسطینیان بپرسید. به درون خود، عمیق، مهربانانه، در آینه‌های واقعی نگاه کنید و قلب خود را بازیابید.

سیزده.

هدیه‌ای مملو از شبنم. هبه أبو ندا آخرین پست خود در شبکه‌های اجتماعی را ده روز پس از سرودن آخرین شعرش، ساعاتی قبل از کشته شدنش نوشت. حرکت بین دو متن فراموش‌نشدنی است و دائم در ذهنم تکرار می‌شود. خدای درون و خدای بالای سر:

هر یک از ما در غزه یا شاهد آزادی هستیم یا شهیدی برای آزادی. هر کس منتظر است ببیند وقتی آن بالا نزد خدا رسید به کدام از این دو بدل می‌شود (شاهد یا شهید). ما همین حالا هم ساختن شهری جدید در بهشت ​​را آغاز کرده ایم. پزشکان بدون بیمار. هیچ کس خونریزی ندارد. معلمان در کلاس‌های بدون شلوغی. از فریاد زدن سر دانش آموزان خبری نیست. خانواده‌های جدید بدون درد و غم. روزنامه نگاران از عشق ابدی می‌نویسند و از آن عکس می‌گیرند. همه آن‌ها اهل غزه هستند. در بهشت، غزه جدید آزاد از محاصره است. شهر ما اکنون دارد شکل می‌گیرد.

کافی است. کافی است. می‌خواهم خوشحال باشم، بابت چیزها و داشته‌هایم خوشحال باشم، همانطور که غسان زقطان نوشت: «خوشحالم چون دستم را دارم»، «خوشحال و هیجان‌زده از اینکه دستم که تو را صدا می‌کرد / یا تو را لمس می‌کرد/ هنوز با من است.» و بابت اینکه تو هنوز با من هستی. می‌خواهم بابت داشتن صدایم و شادی‌های سرخوشانه‌اش شاد باشم. می‌خواهم به بچه‌هایم چیزی بگویم. به فرزندانم چه بگویم؟ تو به فرزندانت چه خواهی گفت؟

منبع: لیتراری هاب