ممکن است با خواندن این مطلب داستان فیلم برای شما آشکار شود.

اولین فیلم بلند امید شمس، در همین ماه‌های اخیر و در اکران عمومی، عنوان پرفروش‌ترین فیلم غیرکمدی تاریخ سینمای ایران را به خود اختصاص داد. فیلمنامه‌ی فیلم را خود کارگردان در کنار بهمن ارک (فیلمسازی جوان و اهل تبریز که در سینمای کوتاه و بلند خودی نشان داده) و علی سرآهنگ نوشته‌اند. داستان فیلم به زندگی دختری خودساخته به اسم پروانه می‌پردازد. پدر پروانه مدتی است به زندان افتاده و برادرش ایمان هم که مدتی به عنوان یکی از قهرمانان مسابقه‌های «مردان آهنین» شهرت داشته، حالا بدهکار است و از دست قانون متواری شده. پروانه در عطاری پدرش کار می‌کند و گاهی او را در زندان می‌بیند. این ارتباط اغلب غیرقانونی‌ست و از طریق یکی از همبندان مرد به اسم فرهاد (هوتن شکیبا) شکل می‌گیرد. فرهاد و پروانه گاهی با هم تلفنی گفت‌وگو می‌کنند. در این میان فرهاد عاشق پروانه می‌شود و از او می‌خواهد که به ملاقاتش بیاید. این آغازی‌ست برای ماجرایی پرسوزوگداز و در عین حال عبرت‌آمیز.

فیلم پرحاشیه‌ی امید شمس، هم توجه منتقدان را جلب کرد و هم در جشنواره‌ی فجر در سال ۱۴۰۰، سیمرغ بلورین جایزه‌ی بهترین فیلم از نگاه تماشاگران را برد. حالا هم که توفیقی فوق‌العاده در جذب بیننده‌ی نمایش خانگی یافته است. به منظور بررسی دلایل پیروزی «ملاقات خصوصی» در نمایش عمومی و خصوصی، در متن حاضر به این پدیده ‌می‌پردازیم.

«ملاقات خصوصی» از نظر هنری و از زاویه‌ی تاثیر اجتماعی، فیلمی‌ست چندوجهی‌. کارگردان با پرداختن به موضوعی حاد و ملتهب و تجربه‌نشده (ملاقات خصوصی بین یک زندانی با دختری که به‌تازگی به همسری‌اش درآمده)[۱] بدون در نظر گرفتن تفاوت‌های ریزِ قصه‌اش با نوع رئالیسم سیاهی که این سال‌ها در سینما باب شده، با شجاعت به دل موضوع می‌زند، اما موفق نمی‌شود ما را تا آخر مسیر با خود همراه سازد. وجوه دیگر فیلم (تکنیکال، ساختاری و اجرایی، مثلاً در کاربستِ سکانس‌های پدر و دختری فیلم) موضوع بحث ما نیستند و از آن‌ها می‌گذریم.

در عین حال موضوع بسیار بااهمیت تاثیرگذاری موج فیلم‌های خشنِ سعید روستایی، محمد کارت، و هومن سیدی، در حکم چراغ سبزی‌ست برای بالا بردن اعتمادبه‌نفس یک فیلمساز نوپا. در همین راستا پرسش‌هایی به ذهن می‌رسند: چرا تمامی فیلم‌های غیرکمدی پرفروش در سال‌های اخیر، جلوتر از همه فیلم‌های سعید روستایی تلاش دارند بر نقاطی حساس و ملتهب از درام اجتماع ایران دست بگذارند و در همان حال با افول نگاه منسوب به سینمای اجتماعی اصغر فرهادی، در دل تولیدهای جریان اصلی، دست بالا را می‌یابند؟ غیر از این است که بیننده از نگاه تک‌بعدی به اجتماع ایران و بی‌تماس بودن فیلم‌ها با معضلات زیستی خودش، به تنگ آمده؟ فیلم‌هایی که قاچاق مواد مخدر، فقر زندگی مردمان جنوب شهر، کاراکترهایی بدون بهره‌مندی از سواد و شغل و مرتبت اجتماعی و بسیار بددهن را تصویر می‌کنند، با اشاراتی گزنده و کنایه‌هایی در حد مقدورات و محدود به خطوط قرمز؟ اینان بناست چه چیزی را به جز تکرار نمایندگی کنند؟ این هم موجی نیست که به‌زودی به پایان برسد؟ مگر قصه‌های مردم طبقه‌ی متوسط و فرازین، دراماتیک یا اجتماعی نیستند؟ فیلم امید شمس چه چیزی برای ما سوغات آورده که پیش از تماشایش نمی‌دانستیم؟ مگر مردم سال‌هاست در لطیفه‌های موبایلی و گفتارِ افواهی خود، بسیار پیش‌تر از جایی را که شمس بدان پرداخته، نشانه نمی‌گیرند؟ مگر غیر از این است که پلیس همیشه باید در فیلم‌های تولیدشده تحت نظارت رسمی حاکمیت، پیروز میدان باشد، وگرنه مجوزهای لازم برای نمایش به فیلم داده نخواهد شد؟ با این اوصاف کجا می‌رود حکایت جاذبه‌ی خط داستانی برای پیگیری مخاطب؟ و با این‌حال فیلمساز اصرار دارد فرمول برنده‌ی درام‌های این سال‌ها را تکرار کند. بدیهی است که به سودآوری و گیشه هم می‌اندیشد. در این مسیر است که مدل ناخنک زدنش به موضوع‌های متعدد هیچ توجیهی نمی‌یابد. یک فقره را مرور کنیم:

برادری که در مسابقات پربیننده‌ی «مردان آهنین» نامش مطرح شده، کجای این داستان را به خود اختصاص می‌دهد؟

اگر بنا بود به مافیای احتمالی پشت این مسابقات خیره شویم ممکن بود توجیه‌پذیر باشد. اما فیلم اجتماعی که بنا نیست در دو ساعت، کلیه‌ی مشکلاتی که شهروند ایرانی در طول روز با آن‌ها روبه‌روست را زیر نور بگیرد! ظرف و مظروف باید با هم تناسبی داشته باشند. این‌قدر از صغری و کبرای داستانی فیلم دست‌مان را گرفته که فیلمساز دارد به معضل هولناک اعتیاد می‌پردازد. طبیعی است که خامدستی‌های کار فنی‌اش را هم بگذاریم به حساب کم‌تجربگی در سینمای حرفه‌ای. اما ریز که بشویم، شمس اصلاً چیزی به نام افق معنایی برای خودش طراحی کرده است؟ یعنی از مجرای طرح مدل‌های جدید اعتیاد در ایران امروز، بناست به این برسد که باید مسئولان همت کنند و برای ریشه‌کن شدن این بلای خانمان‌سوز بکوشند؟ عزم فیلمساز برای زدن به دل خطر را در ابعاد کوچک و مشخص خودش ستایش می‌کنم، اما چه می‌شود کرد که فیلم ابداً از عهده‌ی ماجرا بیرون نیامده است.

Ad placeholder

اضمحلال روابط آدم‌ها در یک فیلم مضمحل‌شده

از طرف دیگر، فیلم عاطفه‌ی انسانی را در فرازهایی به زیبایی به تصویر کشیده (مثلاً تعابیر خاص فرهاد از رنج جدایی و زندگی روزمره‌ی زندانی در امیدواری به دیدار معشوق)، چنان که بیشتر حسرت بخوریم از اضمحلال روابط آدم‌ها در چنبره‌ی اجتماع، اما در نهایت به دلیل قابل پیش‌بینی بودن و فقدان موضع‌گیریِ مناسب، گویی دارد داشته‌هایش را قمار می‌کند. دیگر اهمیتی ندارد که فرهاد خودش معتاد هست یا نه. کاری که او با زنش می‌کند، حاصل فرهنگ اعتیاد جلوه می‌کند. فراموش نشود. موضوع هرچقدر هم انسانی و درخور بررسی باشد، وقتی کارگردان نتواند یک جهان‌بینی یا یک نگاه درست هنری را بر آن حاکم کند، خودبه‌خود از اهمیت می‌افتد.

پوستر فیلم «ملاقات خصوصی» ساخته امید شمس
پوستر فیلم «ملاقات خصوصی» ساخته امید شمس

باز یک سوال: چطور ممکن است سیاوش چراغی‌پور پدر پریناز ایزدیار باشد؟ مگر ممکن است دورخیز فیلمساز به هر قیمتی فیلم ساختن باشد؟ نیت‌خوانی نمی‌کنیم، اما فیلم که با عزم کارگردانش فیلم نمی‌شود. مساله‌ی «ناموس» که از دهان پدر شنیده می‌شود، یا گرای غلط دادنش به قاضی در دادگاه پایانی را کسی هست که بپذیرد؟ خیلی ساده، این لات‌بازی‌ها نباید به اندام و بیان بازیگر بیاید؟ وقتی خشت اول کج گذاشته شود، به جای تاثیرگذاری حرف فیلم، باید به سراغ جاذبه‌های دیگری رفت که بتواند بیننده را روی صندلی بنشاند. بگذارید مثالی بیاوریم:

در «ملاقات خصوصی» فصلی کلیدی هست که می‌توان به‌تنهایی موقعیت رقت‌انگیز سینمای ایران را در سال‌های اخیر به واسطه‌ی آن تشریح کرد. دیده‌اید که برای معرفی فیلم‌های روز جهان روی جلد دیسک‌ها یا دی‌وی‌دی‌ها ابتدا می‌روند سراغ نماهایی که بازیگران در آن برهنه‌اند؟ مسأله‌ی تازه‌ای نیست و اقتضای بازار است و آن را داوری هم نمی‌کنیم. اصلاً کشف من و ما هم به حساب نمی‌آید. اما حالا نَقل سینمای ما را بشنوید. در این فیلم جایی که دیگر هر عقل سلیمی ایمان دارد زن و شوهر گیر قانون خواهند افتاد، هوتن شکیبا برای اثبات اینکه در این نوبتِ ملاقات خصوصی، مشغول آمیزش با زنش است، پیراهنش را درمی‌آورد. نمایندگان پلیس دارند به در می‌کوبند. او هم‌زمان به زن اصرار می‌کند که مواد را بریزد در توالت تا از شرشان خلاص شوند. زن هم بنا می‌کند به زاری. پلیس با زور در را باز می‌کند و هر دو دستگیر می‌شوند. پلیس زن هم حاضر است برای مشکل تماس دو نامحرم. تا اینجایش مشکل منطق سناریو است و می‌رود بین خیل ایرادهای متنی. نکته‌ اینجاست که در تبلیغ‌های فیلم، مدام روی همین بالاتنه‌ی برهنه‌ی بازیگر مرد تاکید شده، انگار قرار باشد بیننده با چنین تمهیدی به سنت فیلمفارسی‌های پیش از انقلاب، خیال کند فیلم صحنه‌های برهنگی هم دارد!

سینمای ایران در طی این دوران، کم پیش نیامده که قافیه را به فقدان طبیعت انسانی در برابر دوربینش ببازد، اما این یکی دیگر با هر معیاری نوبر است. هرچه باشد، سکس هم مثل هر کنش ساده‌ی انسانی در سینمای جهان سال‌هاست به طور طبیعی به نمایش درمی‌آید. تعیین خوب و بدش هم با ما نیست. صلاحیتش را نداریم. حکایت، حکایتِ نوع مواجهه با یک امکان دریغ‌شده است. اگر نمی‌توانیم ابزاری را به کار ببندیم که باعث جذب مخاطب انبوه می‌شود، دیگر فریب او عین بی‌اخلاقی است. از دو حال که خارج نیست. یا فیلمسازِ اجتماعی‌ساز دغدغه‌ی موضوعی که دارد طرح می‌کند را دارد یا ندارد. پرده‌ی سینما لودهنده است و منطقی نیست که سینماگر ما تصور کند می‌تواند با صرفِ مضمونی که بدان می‌پردازد، برای خود وجاهتی بخرد. نمونه‌های زیادی وجود دارد از سینماگران حوزه‌ی مستند که خیلی بی‌واسطه‌تر و اتفاقاً هنرمندانه‌تر با موضوعات‌شان روبه‌رو شده‌اند. تاوان‌های بیشتری هم داده‌اند. متاسفانه در فضای حرفه‌ای سینمای ایران سال‌هاست که هوچی‌گری و هیاهو دست بالا را دارد، ولی ماه تا ابد پشت ابر نخواهد ماند.

فکر و خلاقیت تلف شده

چطور می‌شود حسرت نخورد از امکانی بسیار نادر که در همدستی شرایط تولید در سینما و فقدان بیش‌خواهی و خلاقیتِ کارگردان چنین تلف شد؟ اگر فیلم می‌توانست روی تصویری بماند که دقایق ابتدایی‌اش را از خود آکنده، عشقی خاموش و از راه دور، هزار بار بهتر نبود؟ به حاشیه رفتن عشق در برابر مصلحت؟ اینکه شاهد عشقی باشیم متکی بر مکالمه‌های تلفنی، و توصیف‌های احتمالی پدر پروانه از او، که وقتی در وجود پسر شکل می‌گیرد، دیگر دست‌بردار نیست؟ مگر از دل معضل اعتیاد و تیرگی‌اش رسیدن به چنین دوست داشتنی را در هر فیلمنامه‌ای می‌توان یافت؟ این پرداخت انسانی به مساله‌ی فراگیر اجتماع ایران، بهتر نبود از پاره‌ای فکرهای کلیشه‌ای و قابل پیش‌بینی که نه سروتهی دارند و نه ما را به دستاورد تازه‌ای دلخوش می‌سازند؟

ناگفته نماند که نباید تنها توپ را در زمین سینماگر انداخت. ارشاد هم با نگاه از بالا و تعیین تکلیف کردن‌های مداوم خود، بر کیفیت آثار سینماگران ما تاثیری سوء داشته است. نمودهای سرِ زا رفتن فکر و خلاقیت دارند یکی‌یکی روی دست فرهنگ ایران می‌مانند و آنان که باید مسئولیتی بپذیرند، چنان همیشه، خاموش مانده‌اند. سینمای ایران به ویژه با این اصرار نظارت یکسان‌ساز بر ارائه‌ی تصویری پاستوریزه از جامعه‌ی پیرامون، دارد نفس‌های به‌شماره‌افتاده‌ی خود را انکار می‌کند، اما با این فرمان، عاقبتی جز مرگ نمی‌شود برایش متصور بود.

Ad placeholder

پانویس:

[۱]. تنها محض نمونه ببینیم چطور می‌شود در دل همین سیستم ممیزی ارشاد هم داستان چنین زوجی را با حفظ خویشکاریِ اجتماعی و تاکید بر پیام انسانی، به مقصد رساند: رمانِ «آمرزش زمینی»، نوشته‌ی زنده‌یاد یعقوب یادعلی، نشر نیلوفر، چاپ اول، ۱۳۹۸