مرتضی آتش زمزم را بیشتر در مقام مستندساز به‌جا می‌آوریم. البته او گاهی که فرصت و امکانش دست داده فیلم داستانی هم ساخته و برای بقا در سینمای بی‌رحم حرفه‌ای تلاش‌هایی داشته است، مثلاً فیلمی کمدی را در متن جریان اصلی سینمای ایران امتحان کرده، اما تکاپوی او برای بقا و استمراری که در ذهن دارد، به دلیل نگاه خاصش تا امروز نتیجه‌ای شایسته نگرفته است. یک قلم دیگر درباره‌ی زیست مردم در بلوچستان هم مستند ساخته (که امیدواریم به‌زودی به آن هم بپردازیم) و دل‌مشغولیِ کم‌داشت‌های محیط زیست را همواره همراه داشته است. طبیعی است که فضای فیلمسازی برای فیلمساز دغدغه‌مندی چون او مهیا نباشد. این را باید به نوعی تاوان استقلال دانست.

پیش از پرداختن به فیلم مورد نظر در این مقاله و باز کردن وجوه معنایی و ساختاری‌اش، بد نیست اشاره‌ای بکنیم به مساله‌ی حقابه که بارها از زبان شخصیت‌های فیلم به گوش می‌رسد. این اصطلاح تخصصی، گرچه در افواه بسیار شنیده می‌شود، اما شاید نتوان معنای دقیقی را از آن برداشت کرد.

حقابه را می‌توان بر اساس میزان و کیفیت برداشت‌های قبلی زارعان بررسی کرد، یا از زاویه‌ی مالکیت زمین. در عین اینکه مفهومی است جهانی و جاافتاده، بسیار پیش می‌آید که بر سر آن مناقشاتی هم درمی‌گیرد. بنیان نفاق‌افکنی بین اقوام مختلف ساکن در خاک ایران بر سر چنین مفهومی طبیعی است که ریشه در عزمی فراتر دارد. انتقال حقابه یا فروش آن هم شده مستمسکی برای کشتن وقت و سر دواندنِ خیل معترضان‌و نمی‌تواند جز توجیه منطق دیگری داشته باشد. بیهوده نیست که یکی از بومی‌ها در جایی از فیلم، ریشه‌ی این ماجرا را تا عصر شیخ بهایی و تعیین حدود همین حقابه، پی می‌گیرد. راستی وقتی مساله‌ای با عقلِ قدمایی به این سهولت قابل حل بوده، چه میزان بی‌تدبیری برای به این روز افتادنش در زمانه‌ی انفجار اطلاعات و اینترنت و دهکده‌ی جهانی لازم است؟

فیلم «مرده‌رود» ساخته‌ی مرتضی آتش زمزم، تولید سال ۱۳۹۱ که در جشنواره‌ها با نام «رودی که کشته شد» به نمایش درآمد، به خشک شدن نیمی از طول ۴۰۰ کیلومتری رودخانه‌ی زاینده‌رود می‌پردازد. نگارنده نمی‌تواند تنها نمایش فیلم را در خانه‌ی سینما در سال ۱۳۹۳ از یاد ببرد. امید بود که آن نمایش فتح بابی باشد برای بیشتر دیده شدن فیلم. بغض دائمی تماشاگر در مواجهه با چنین فیلمی، تنها ناشی از عرق میهنی یا تعلق خاطر به طبیعت نبود. آدم‌هایی که پیش دوربین سفره‌ی دل‌شان را باز می‌کردند، هرکدام درامی مجزا داشتند و احساس تاثر در قبال آنچه می‌گفتند ناگزیر رخ می‌داد. بغض مدام اغلب‌شان، اینکه برخی توانایی تکلم بهتری داشتند و دیگرانی تنها نظاره‌گر خاموش بودند، و اصرار چندباره‌ی آنها بر اینکه چیزی جز حقوق بدیهی خود را نمی‌خواهند، قابل فراموشی نبود.

Ad placeholder

در ضمن فیلمساز، واقعیت را به نفع مضمون مورد نظرش بزک نکرده بود. پس ابایی نداشت از اینکه نشان بدهد که همان بومی‌ها با تکیه بر باورهای جاافتاده‌ی خود دوست داشتند به انقلاب سال ۱۳۵۷ هم ادای دین، یا از رهبر جمهوری اسلامی با واژگانی محبت‌آمیز یاد کنند. این خود ابزاری شد برای اینکه مستندساز از دو طیف متعارض بد بشنود.

به خاطره‌ی فیلم که بازگردیم، می‌شود به این هم اشاره کرد که تعدادی از پیرترهای جمع با بهره بردن از عکس رهبر جمهوری اسلامی و تاکید چندباره بر اینکه خودمان انقلاب کردیم، یا «ما نوکر این نظام و رهبری هستیم»، تندگویی دیگران را به موازنه درمی‌آورند. حتی اسم فیلم هم از دهان یکی از شخصیت‌ها درمی‌آید که با طنزی خاص مردمان شهر اصفهان، رودخانه‌اش را از این پس مرده‌رود می‌نامد.

هرچه باشد آتش زمزم باید به امکان نمایش فیلمش هم فکر می‌کرده. کار تندگویی بومی‌ها تا حدی که می‌بینیم هم البته به اهانت نمی‌کشد و محدود است به اینکه «چرا رهبر نمی‌آیند وضع ما را ببینند»، «رهبر و رییس جمهور و رییس مجلس چرا از حال ما بی‌خبرند؟» و «رهبری پدری هستن که از روزگار فرزندشون اطلاعی ندارن».

می‌شود اطمینان داشت که آتش زمزم برای گزینش جملاتی که قابل پخش باشند، تلاش زیادی کرده، و تازه تا همین جایش هم با توقیف ده ساله‌ی فیلم، و محدودتر شدن امکانش برای فیلمسازی، زهر سیستم را حسابی چشیده است. اما این از اهمیت یک موضوع نمی‌کاهد: فیلمساز صورت‌بندیِ پیشنهادیِ خود را با پایبندی به واقعیت است که فراچنگ می‌آورد، نه رویابافی.

در فواصل بین سکانس‌های شلوغ و پر از اطلاعات فیلم، بخشی از داده‌های ضروری متن که نمی‌شد مستقیماً در فیلم ظاهر شوند، در قالب میان‌نویس ارائه می‌شوند. این اطلاعات مختصر و مفید هم تصویری عمومی از شرایط هولناک حاکم بر مدیریت آب و عملکرد وزارت نیرو به دست می‌دهد، هم به‌سادگی مبنای ماجرا را تشریح می‌کند. فیلم از تکرار واژگانی تند هم ابایی ندارد. مثلاً احمدی‌نژاد را پوپولیست می‌نامد و به گناه نابخشودنی محمد خاتمی در کج کردن راه آب به سمت استان زادگاهش یزد هم بی‌توجه نیست. اینکه چه شد که این میزان اصطکاک بین حاکمیت و بومیان بر سر استفاده از حقی طبیعی و البته پایمال‌شده رخ‌نمون شد. اینکه آدم‌ها همگی تنها بنا دارند حقوق شخصی خود را مطالبه کنند.

دقت بکنید که ابتدایی‌ترین نیازهای آنها، یعنی بقا، استمرار نسل از راه ازدواج که از مجاری خاصی مثل تهیه‌ی مهریه می‌گذرد، و توانایی ماندن در خاک اجدادی، همه دارند انکار می‌شوند و آنان چاره‌ای ندارند جز مهاجرت اجباری. در عین حال خالی از لطف نیست اشاره به اینکه تعدادی از پلان‌های این مستند در این سال‌ها با بسامدی بسیار در فضای مجازی دیده شده، علی‌الخصوص در پی اعتراضات گسترده‌ی خیابانی در اصفهان در سال ۱۴۰۰، بسیاری به یاد این فیلم و داده‌های قابل استنادش افتاده‌اند.

کاش این فیلم به وقتش به نمایش درمی‌آمد و می‌توانست تاثیری بر فرآیند احقاق حق مردمان بومی بیابد. به جان هم انداختن مردمان استان‌هایی مجاور، اصفهان و چهارمحال و بختیاری هم در فیلم زیر ذره‌بین رفته است: حاصل تصمیم محمد خاتمی ریاست جمهوری عصر اصلاحات (همان ماجرای حمایت از یزدی‌ها)، و تکمیل آن توسط محمود احمدی‌نژاد در هشت سال زمامداری‌اش، چنان که در اسفند ۱۳۸۴ و در سخنرانی دافعه‌آمیزش در جمع مردم شهرکرد می‌بینیم. در مورد احمدی‌نژاد، گویی بارش برف در پیش‌زمینه‌ی کادر سخنرانی‌اش، دارد به شکلی کنایه‌آمیز، وعده‌های دروغین و عوام‌فریبانه‌ی او را زیر سوال می‌برد. در عین حال استفاده از تصنیفی با صدای شهرام ناظری، با اشاره‌ی واضح و موکد به مسئله‌ی آب، پایان‌بندی فیلم را به ابتدای آن وصل می‌کند؛ جایی که تصاویر عمومی از زاینده‌رود، و میدان نقش جهان، همچنان مردم اصفهان را در تکاپو و تلاش می‌نمایاند.

تاکید بر اینکه تعدادی‌شان در فضای شهری، جمعی دیگر در محیطی شبیه به زندگی عشایری، و برخی هم در روستا ساکن هستند، امکان‌های متفاوتی را به فیلمساز می‌دهد تا با کات‌های پیاپی ما را به صرافت خوانشی استعاری از داستان بیندازد. با این تکیه‌ی پررنگ بر وجه اسنادی، نام مرتضی آتش زمزم، چه گرفتاری ملی ما با زاینده‌رود روزی رفع بشود و چه نشود، با این مستند در یادها می‌ماند.

استفاده از تصنیفی با صدای شهرام ناظری، با اشاره‌ی واضح و موکد به مسئله‌ی آب، پایان‌بندی فیلم را به ابتدای آن وصل می‌کند؛ جایی که تصاویر عمومی از زاینده‌رود، و میدان نقش جهان، همچنان مردم اصفهان را در تکاپو و تلاش می‌نمایاند.

آغاز فیلم با صدای تصنیف مشهور تاج اصفهانی («به اصفهان رو که تا بنگری بهشت ثانی/ به زنده‌رودش سلامی ز چشم ما رسانی…») و طعنه‌ای که خواه‌ناخواه در بازسازی‌های مکرر و مرمت عمارت باشکوه عالی‌قاپو در میدان نقش جهان می‌بیند، موضع او را به ما می‌رساند. هرچه باشد اصفهان روزگاری پایتخت یکی از امپراتوری‌های جهان بوده است و در عصر صفوی، مبدع و پیشگام در فنون مختلف هنری و صنعتی و به‌خصوص کشورداری. کات هوشیارانه از روزگار گذشته و پرآبیِ رود به امروز که متاسفانه آن رود خروشان تبدیل به محلی شده به قول بومی‌ها برای گل کوچیک بازی کردن، در این مسیر قابل تاویل است.

شخصاً بارها از مردم بومی شنیده‌ام که از کنارش که می‌گذرند، بغضی دارند دائمی و گاه از منظره‌ی تحمیلی امروزینش رو برمی‌گردانند. خطر ریزش پایه‌های سی و سه پل، پل خواجو، و پل‌های اقماری هم که کماکان جدی گرفته نمی‌شود. فیلم در زمانی نزدیک به نیم ساعت موفق می‌شود موضوع ضروری طرح‌شده را به چشم و گوش بینندگان برساند. حالا با ماست که فیلم و صدای رسایش را جدی بگیریم یا نه. صدای یکی از آدم‌ها در ذهن‌مان زنگ می‌زند: «به اصفهان می‌گفتن نصف جهان… دیگه نمی‌شه بگن». به راستی که این داستان حیثیتی و سرشار از ابعادی ملی و میهنی است، چنان که در اوائل فیلم به مسافرانی برمی‌خوریم که راز دل‌شان را بیان می‌کنند. ترک و لر و کرد هم ندارد، همه به زایند‌ه‌رود مثل یک داشته‌ی تاریخی می‌نگرند و از روزگار کنونی‌اش مغموم‌اند.

Ad placeholder