قهرمان مدرن بینام و نشان است، انسانی در سایه و معمولی که مصائب جهان ظلمانی خویش را تاب میآورد و در اوج ناامیدی، بدون هیچ پناه، مرجع والا یا نیروی فراتری، تنها با اتکا به «تبر برندهی عقل» و «امید جهانی بهتر» در هزارتوهای نهادهای توتالیتر گام برمیدارد. او همزاد جهانی است كه در آن شر نهادینه شده و دیگر بخشی از اعیان و اشیا است. تبار او نه به خدایان و پهلوانان، بلكه به شهروندی میرسد كه باید به تنهایی به مصاف دیوهای بیچهرهی زمانهی خویش برود، دیوهایی كه حتی نیزهی دون كیشوت هم به آنها نرسید، چراکه در پس و پستوی نهادها پنهان شدهاند، یا نهادها را ساخته تا دستان خود را پنهان كنند. پیش روی این قهرمان محروم از صفات كلاسیک قهرمانی، فریب و تهدید از هر جا و هر سو در كمیناند. این همان جهانی نیز هست كه كافكا به تصویر میكشد و در آن همه با دادگاه و یا در دادگاه هستند؛ جهانی که در آن مامورین شر بینام هستند یا همگی یک نام دارند، چنان كه یکبار شاهدی شنیده بود كه یكی از قضات در پاسخ به زن متهمی كه دنبال بازجویش میگشت، گفته بود:
سرانجام قاضی درحالیکه نگاه شیطنت بار خود را به من دوخته است و میخواهد به ترفندها و نیرنگها مرا تحت تاثیر قرار دهد، قهقههزنان [پشت تلفن] میگوید «حاج آقا منظور از سعید نام تشکیلات است، چرا متوجه نمیشوید؟ این جا همهی مامورین سعید هستند و همهی قضات احمدی. شما چرا یادتان رفته. یکه میخورم. به تشکیلاتی فکر میکنم که با رمز «سعید» شناسایی میشود. به سعید اسلامی… سعید عسکر… سعید مرتضوی. قاضی گوشی را میگذارد و قهقههزنان به من میگوید «این جا همهی ماموران سعید هستند. همهی قضات احمدی».
مهرانگیز كار، گردنبند مقدس، نشر باران
اما مفهوم قهرمان مدرن خود مفهومی متناقض است. شاید اولین بار این شارل بودلر بود كه شكلی از قهرمانیگری در حیات مدرن را بازشناخت كه در تقابل با قهرمانان سنتی قرار میگرفت: قهرمان مدرن، این شهروندی كه كت و شلوار سیاهش نشان از عزاداریاش دارد، از تمام قهرمانهای یونان قهرمانانهتر است، چرا كه بدون قدرت جادویی باید به جنگ نیروهایی برود كه دیگر پیدا نیستند. قهرمان مدرن نه ابر انسان است و نه سیمرغی راهنماییاش میکند، بلكه شهروندی است که به نام حق خویش بر حیات و زیست زندگیای آزاد، باید به جنگ پیچیدگیهای قدرتهای مبهم جهان برود، جنگی كه در آن سخت میتوان فهمید كه شر چگونه و از كجا و با دستان چه كسانی كار میكند، مگر در آن لحظهی انقلابی كه شر ناچار میشود كل حجاب ایدئولوژیک خود را كنار زده و به شكل عریان همچون زور برهنه، همچون نیرویی كه هیچ پیوندی با هیچ مردمی ندارد، ظاهر شود. لحظهای كه برآمدن آن وابسته به تلاش جمعی همان قهرمانان بی نام و نشان است.
تبار این مخلوق نوین نه به خدایان و الهگان، که به بیصدایان تاریخ سرکوب بازمیگردد. تقابل او نیز نه با دیو و ددان، بلکه با نهادهایی است که حاکم برای پنهان ساختن چهرهی خویش و گمکردن مرجع احکام ایجاد نموده است، و همچنین با گونهای نوین از ضد قهرمان، یعنی قهرمان نمایشی. قهرمان تصاویر قهرمان زاده و محصول نمایش است، و همچون خود حاکم بیشترین تمایل به تکثیر چهرهی خویش و گرفتن تایید از آخرین «دیگری بزرگ» یعنی تلویزیون دارد.
قهرمان نمایشی-رسانهای مترصد کوچکترین فرصتی برای عرضهی خویش و مهیای تبدیل هرگونه پتانسیل رادیکال به نمایش و در نهایت ابتذال است. او هر فرصتی را برای «حضور» در تلویزیون و نمایشیکردن سیاست بهکار میگیرد و گفتار لیبرالی-تودهای مسلط کنونی نیز حامی اوست، او قهرمانی رسانهزاد است. تمایل به نمایش، یا ماندن در حاشیه و ادامهدادن بدون نمایش فحوای تقابل این دو گونه قهرمان است.
در نظامهای توتالیتر این میل به نمایش به اوج خویش میرسد و حاکم سعی در تکثیر چهرهی خویش در تمام زوایای جامعه دارد، حتی اگر خود مستقیم حضور نیابد، «جدال» های خویش را در هر گوشه و زاویهای میپاشد. اما خطر جدیتر این نظامها این است که دشمنانشان نیز به سایهای کدر از نظام تبدیل میشوند و بلاهت و ابتذال حاکم را تکرار و در دوران تقلیل سیاست به نمایش نیز به «شومن» تبدل میشوند. به همان میزان که نمایش قدرت مردم در خیابان و در تقابل با چنگ و دندان نشان دادن حاکم حقیقی است، قهرمانهای نمایشی غیر حقیقیاند.
در فضای معاصر سیاست که سیاست و تفکر و هر گونه پایداری مستعد به استحاله به نمایش است، در فضایی که آخرین سنگرهای تفکر و امید مدام در معرض نمایشیشدن هستند، در فضایی که از رادیکالترین چهرهها نیز تنها شومن میخواهد و هر چیزی که توانایی نمایش نداشته یا در مقابل نمایش مقاومت کند، تهدید به فراموشی میشود، نمایش قدرت مردم در خیابان برای به هم زدن نمایش حاکم و وجود چهرههایی که در حاشیه و به دور از جنجال به فکر و کار کردن ادامه میدهند نشان میدهند که هنوز میتوان امیدوار بود که در عصر اعلام پایان قهرمانگری باز میتوان به فکر قهرمانگری بود و راهی به بیرون هزارتوهای پیچیدهی قدرت یافت؛ هنوز میتوان ماند و بدون درغلتیدن به دام نمایشی از هر دو سو مبتذل، از زندگی دفاع کرد.
صالح نیکبخت، با موهای جو گندمی و تهلهجهی کردی، مردی عادی است از تبار حاشیهنشینان و در صف سرکوبشدگان و بیصدایان، کسی که علیرغم وجود تمام شرایط برای بدل شدن به یک قهرمان نمایشی-رسانهای، در هزارتوی راهرو دادگاهها مساحی حقیقت میکند و در صف معین خویش، صف محکومین، مدافع زندگی است؛ با همان لبخند و همان دستگاه گفتاری غریب و همان لهجهی همیشگی کردیاش، او مانده و بدون هیچ جایزه و نمایشی ادامه میدهد.
او بارها با بحرانی كردن جایگاه خویش چون حقوقدان و با قرارگرفتن در دل دادگاه توانسته است خود دادگاه را بحرانی كند و نشان دهد كه هر قانونی در نهایت حجابی است بر بحران حاكم، و قانون پدر در نهایت هست تا به تخطی از خود قانون مشروعیت ببخشد. چنین است كه او میتواند قاتلین مشروع را باز شناسد. اگر بحران در تبار خویش به معنی لحظهای است كه در آن پزشک تصمیم میگیرد كه بیمار مداوا شود یا بمیرد، حضور نیکبخت در دل دادگاهها و به نام تمامی قهرمانان بینام و نشان ما، نشانی روشن است از اینكه بیمار پیشتر مرده است – پس به احترام صالح نیکبخت.