دیدگاه

پیش از کشته شدن ژینا، من سارا افراسیابی بودم. روانشناس، نویسنده و فمینیستی که با برخی از فمینیست‌­های دیگر، فعالان سیاسی و شبکه­‌های خبری فارسی زبان روابط نزدیک و گسترده­ای داشتم. مقاله­‌هایم در وب­سایت­‌های خبری منتشر می­شدند و رسانه‌­های متفاوتی گاه برای مصاحبه به من پیام می­‌دادند. و این برای یک زن کنشگر موقعیت بدی نبود!

خبر کشته شدن ژینا اما شرایط پرالتهابی را به دنبال داشت. همه‌ی ما غافلگیر شده بودیم. اعتراضات گسترده می‌شد، موج دستگیری‌ها و سرکوب‌ها شدت می‌گرفت و این هردو به ویژه در کوردستان بسیار مشهود بود. بیشتر فعالان سیاسی و فمینیست‌های کورد داخل ایران بازداشت شده بودند و ارتباط من با دوستانم و فعالین داخل ایران قطع شده بود.

درست همینجا بود که فعالیت‌هایم در فضای مجازی را بر بازتاب اخبار کوردستان و تحلیل رویدادهای مرتبط با آن متمرکز کردم؛ و به عنوان یک “فمینیست کورد” به فعالیت‌هایم ادامه دادم. و داستان از این نقطه شروع شد: واکنش‌های منفی و نادیده‌انگاری‌ها! این البته تازگی نداشت. پیش از این هم به‌دلیل “کورد بودن” ، “زن بودن” و فعالیت‌ گسترده در شبکه‌های اجتماعی، برخی بازخوردهای منفی را تجربه کرده بودم اما اینبار در موقعیت متفاوتی قرار گرفتم و از سوی کسانی بایکوت شدم که آنها را به‌عنوان دوست، فمینیست و فعال سیاسی می‌شناختم.

حتی از شبکه‌های خبری فارسی زبانی هم که تا پیش از آن گاه در آنها حضور پیدا می‌کردم در مدت کوتاهی حذف شدم. البته که من در این مسیر تنها نبودم و توانستم دیگر قربانیان این رویکرد حذفی را هم پیدا کنم؛ فعالان اتنیک‌/ملت‌­های مورد ستم و فمینیست‌های کورد، ترک، بلوچ و عرب که آنها هم همچون من به حاشیه رانده می‌شدند، و تعدادشان کم نبود!

در شرایطی که رنج مضاعف زن بلوچ کم برخوردار و بی‌شناسنامه یا زن کورد سنی مذهب یا یارسان به روال گذشته اما این‌بار توسط نیروهای پیشرو سیاسی و اجتماعی نادیده گرفته می­‌شود، من چه چشم‌اندازی را می‌توانم برای خودم و دیگر فعالان و فمینیست‌های حاشیه متصور باشم؟

این چیزی نبود که من در بحبوبه اعتراضات درک کنم، بعدتر که آتش اعتراضات خیابانی در ایران کمی فروکش کرد، من و برخی دیگر از فمینیست‌هایی که موقعیت مشابه داشتیم بیشتر همدیگر را پیدا کردیم و دیدیم که در معرض نادیده‌انگاشته شدن قرار گرفته‌ایم. هرچه جلوتر رفتیم حذف و نادیده شدن به آزار کلامی و روانی هم پیوند خورد. مقالاتی که نوشتم و منتشر نشدند، ویدیوهایی که با خواهر بلوچم درست کردیم و در سکوت و بی‌توجهی رسانه‌ها و دوستان اکتیویست‌مان به فراموشی سپرده شد، نقدهایی که بر رویکرد تمامیت‌خواهی بر سر تعیین پرچم شیر و خورشید به‌عنوان پرچم آینده ایران کردم و بر من تاختند؛ همه اینها مفهوم خواهری فمینیستی را در نظرم از همیشه بی‌معناتر کردند و من دانستم رابطه‌ای که قرار بود ما را به هم نزدیک کند به ابزاری برای انکار من تبدیل شده است .

حالا در سلسله مراتب قدرت، آنجا که من یک زن فمینیست کورد بودم خودم را به زنان فمینیست سیاه نزدیک می‌دانستم؛ آنجا که می‌دیدم فمنیست‌های مرکزگرا می‌خواهند نقش خواهر بزرگتر را برای من بازی کنند، می‌خواهند راه درست را مطالبات اصلی زنان را آنها تعیین کنند و من باید به دهانشان نگاه کنم، خواسته‌ها و مطالبات آنها را تکرار کنم و مطالبات خودم را به فراموشی بسپارم.

آنجا بود که دانستم وقتی به‌عنوان فمینیست کورد از حقوقی همچون آموزش زبان مادری یا حق تعیین سرنوشت حرف بزنم دیگر نه آن خواهر فمینیست هستم و نه هم‌سنگر مبارزه با جمهوری اسلامی. آنجا بود که دانستم محتملا در چنین موقعیتی از “سوژه” به “اوبژه” تبدیل می‌شوم،  و احتمالا به “تهدیدی برای ایران یکپارچه”، آماج حملات ناشی از تئوری توطئه، و موضوع بازتولید سرکوب‌های اتنیکی. و تلخ‌تر اینکه امتداد این رویکرد حذفی، این به حاشیه رانده شدن را در عملکرد رسانه‌ها هم می‌دیدم.

تنها با یک شرط می‌شد در حلقه‌ی رسانه‌ها و اکتیویست‌ها حضور داشت؛ اینکه خلاف موج گفتمان رایج حرفی نزنم، و خواهر کوچک‌تر حرف‌شنویی باشم که قدردان فضا و تریبونی است که در اختیارش گذاشته‌اند.

Ad placeholder

من یک زن نیستم؟

 بل هوکس، نویسنده و فمینیست ضدنژادپرست امریکایی در کتابی با همین عنوان پرسید : من زن نیستم؟ و این سؤال را پیش روی فمینیسم سفید آمریکا قرار داد.

من تنها چند ماه پس از آغاز جنبش ژینا، جنبشی که همه معادلات و ساختارهای پیشین را در هم کوبیده بود، از حاشیه شروع شده بود و به مرکز می‌رفت، جنبشی که صدای بی‌صدایان بود، صدای آنها که در سلسله مراتب امتیازات و قدرت در پایین‌ترین جایگاه قرار داشتند؛ از خودم این سوال را پرسیدم: آیا من زن نیستم؟ آیا من به‌عنوان یک زن کورد، بلوچ، عرب و ترک، زن نیستم؟ آیا حقوق و مطالبات من مهم نیست؟ آیا در فردای آزادی ایران بدون جمهوری اسلامی، من همچنان به روال چهل و چهار سال گذشته و حتی صد سال گذشته استثمار خواهم شد؟ حالا که همه حقشان را فریاد می­زنند، من چقدر دیگر باید در انتهای صف به انتظار بایستیم؟

در شرایطی که مطالبات “زن دگرجنسگرای متعلق به طبقه متوسط و شیعه” در ایران بیشتر مورد توجه است و بر دستیابی به آنها پافشاری می­‌شود، در شرایطی که فمینیسم مرکزگرا درک جامعی از مطالبات و حتی چالش­‌ها و مشکلات فمینیسم حاشیه و فعالان آن ندارد و از  درک ستم مضاعف و درهم­‌تنیدگی اشکال مختلف ستم عاجز است، در شرایطی که رنج مضاعف زن بلوچ کم برخوردار و بی‌شناسنامه یا زن کورد سنی مذهب یا یارسان به روال گذشته اما این‌بار توسط نیروهای پیشرو سیاسی و اجتماعی نادیده گرفته می­‌شود، من چه چشم‌اندازی را می‌توانم برای خودم و دیگر فعالان و فمینیست‌های حاشیه متصور باشم؟

در شرایطی که هنوز شبکه‌های خبری، فعالان سیاسی و حتی بسیاری از فعالان فمینیست مفاهیمی همچون قتل ناموسی و خشونت علیه زنان را با کوردستان، بلوچستان و اهواز  تداعی می‌کنند، آن را بخشی از فرهنگ و آداب و رسوم این مناطق می‌دانند و نقش حکومت را در فقیرسازی مناطق محروم، تبعیض‌­های اتنیکی/ملی، مذهبی و زبانی که عامل به حاشیه راندن و شدت معضلات اجتماعی در این مناطق هستند نادیده می‌گیرند، در شرایطی که حتی برخی از شناخته‌شده‌ترین فعالان سیاسی در واکنش به قتل ناموسی یک زن عرب آن را به ” زنده به‌گوری دختران سنت‌شان بود” تعبیر می‌کنند؛ در چنین شرایطی من چقدر می‌توانم به خارج شدن از “زیر نگاه مرکز” امیدوار باشم؟

بل هوکس در کتاب “از حاشیه تا مرکز” می­‌نویسد:

در حاشیه بودن را باید چیزی بیشتر از محل دانست. حاشیه محل امکان‌بخشی به کنش‌­های رادیکال و فضایی برای مقاومت است. این مکانی است برای تولید گفتمان­‌های ضد هژمونیک.

من به این حاشیه تعلق دارم. این را پس از کشته شدن ژینا بیش از هر زمان دانستم و احساس کردم. حاشیه جایی نیست که من بخواهم آن را ترک کنم و از آن به مرکز بروم. حاشیه جایی است برای ماندن. مکانی  که از امکان کنش رادیکال آن بشود جهانی بدیل و جدید خلق کرد. جنبش ژینا هم از حاشیه و در رادیکال­‌ترین حالت ممکن اتفاق افتاد و برخی گفتمان‌های رسمی از حاشیه را شکست؛ تا آنجا که مقاومت مثال زدنی بلوچستان توانست بلوچستانی دیگر را در ذهن‌­ها بیافریند. همان‌جا که پیشروترین شعارها و روش­‌های نافرمانی مدنی در آن اتفاق افتاد و زن بلوچ له شده در زیر چرخ‌­های استعمار و ظلم و تبعیض به وسط میدان مبارزه آمد و مطالباتش را فریاد زد.

ما به این حاشیه تعلق داریم و هرچه از سوی “خواهران بزرگ‌تر” نادیده گرفته شویم، امکان این به‌حاشیه رانده شدن بیشتر می‌شود، آسیب‌پذیری‌ ما  افزایش پیدا می‌کند اما هنوز این توان را داریم که جهانی جدید خلق کنیم. چرا که ما همچنان روایت خواهیم کرد. این صدای اعتراض به قصد فضیلت ساختن از حاشیه نیست، بلکه بانگ فریادی است برای به چالش کشیدن شکاف میان حاشیه و مرکز. اگر بسیاری هنوز ترجیح می‌دهند ستم جنسیتی را بر سایر ستم‌ها اولویت دهند، در فضای امن خود بمانند و همه‌ی حمایتشان از زنان در حاشیه به استوری‌ها و هشتگ‌های سوشیال‌مدیایی خلاصه شود، ما برای تقویت صدای به‌حاشیه رانده‌شدگان روایت‌ خواهیم کرد.

Ad placeholder


منابع:

Bell hooks. (1984).  Ain’t I a Woman? Black Women and Feminism, South End Press

Bell hooks. (1981)   Feminist Theory: From Margin to Center, South End Press

سمیه رستم­پور. (۱۳۹۹). نگاهی انتقادی به فمینیسم اروپا محور و مرکزگرا

شهرزاد مجاب، عافیه شهربانو ضیا. نژاد، طبقه و عاملیت: بازگشتی به فمینیسم مارکسیستی. مهسا صباغی. بیدارزنی. (۱۴۰۰)