در سالگرد قتل حکومتی ژینا (مهسا) امینی، تصویری از یک مرد دارای معلولیت درحالی‌که با ویلچر در خیابان در حال تردد بود با نشان «زن زندگی آزادی» بر پشت تکیه‌گاه صندلی ویلچرش در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد. او نخستین و تنها فرد دارای معلولیت نبود که در جنبش زن، زندگی، آزادی حضور داشت. او یادآور این بود که همراهی افراد دارای معلولیت با اعتراض‌های مردمی یک سال اخیر همچنان ادامه دارد، آن هم در شرایطی که آنها هنوز برای دریافت حداقل امکانات زندگی نیز با مشکلات بسیار مواجه هستند و از حمایت‌های قانونی برای اشتغال، درآمدزایی، و تامین امکانات بهداشتی، درمانی و توانبخشی مناسب برخوردار نیستند.

افراد دارای معلولیت، در آسیب‌پذیرترین موقعیت ممکن به اعتراض‌ها پیوستند و سرکوب شدند. تنها شش ماه از جنبش زن، زندگی، آزادی گذشته بود که “به توان یک” ویدئویی از حمله چند سرکوبگر به یک زن دارای معلولیت منتشر کرد؛ زنی  چهل و هفت ساله که نشسته روی ویلچر با اعتراض‌های مردمی همراه می‌شد، شب‌ها از خانه بیرون می‌رفت، روی دیوارها شعار می‌نوشت، از بالکن خانه‌اش سرودهای انقلابی پخش می‌کرد و ترانه‌ها و شعارها را فریاد می‌زد. در ویدئوی منتشر شده از این زن، بازو، گردن و صورت او بر اثر حمله سرکوبگران زحمی و کبود شده بود.

در روزهای نخست اعتراض‌ها هم ویدیوئی از یک مادر و پسر در رسانه‌ها منتشر شد که نشان می‌داد چگونه یک زن و فرزند دارای معلولیتش که روی ویلچر نشسته با معترضان همراه شده‌ بودند و حتی در واکنش به رفتار ترحم‌آمیز برخی که از او می‌خواستند با پسرش به خانه برود، صدای فریاد زن را شنیدیم که می‌گفت او و پسرش هم حق دارند در این مبارزه حضور داشته باشند.

اما شاید یکی از تاثیرگذارترین‌ ویدیوهای حضور معلولان در اعتراض‌ها، حضور زنی بود که نشسته بر ویلچر در میان زنانی که روسری می‌سوزاندند با صدای بلند فریاد می‌زد: «نترسید، نترسید، ما همه با هم هستیم.»

https://twitter.com/FSeifikaran/status/1572379040090038272

بیانیه کمپین پیگیری حقوق افراد دارای معلولیت نیز در پی قتل ژینا (مهسا) امینی از نخستین بیانیه‌هایی بود که در این رابطه منتشر شد. با این مضمون که «بی‌شک ما افراد دارای معلولیت به‌عنوان یک قشر آسیب‌پذیر که همواره با چالش‌ها و موانع و نقض حقوقمان مواجه بوده‌ایم با رنج سایر گروه‌های آسیب‌پذیر جامعه از جمله زنان و دختران بیگانه نیستیم».

جنبش ژینا فرصتی بود که افراد دارای معلولیت نشان بدهند بخش مهمی از “ما همه” هستند و در جنبش‌های اعتراضی، کنشگرانی اثرگذار. آنها تصور کلیشه‌ای جامعه از فرد دارای معلولیت را خدشه‌دار کردند: کلیشه‌ی “منفعل و تماشاچی بودن” را. اما هم‌زمان که شاهد تلاش آنها برای گسترش حوزه فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی‌شان بودیم، ادبیات تحقیرآمیز و حاوی تبعیض علیه معلولان از سوی معترضان بازتولید می‌شد؛ از جمله به کار بردن صفاتی مثل “چلاق” برای خامنه‌ای یا “کر و کور” برای مسئولان و غیره و غیره! به کار بردن چنین ادبیاتی البته که تازگی نداشت و ندارد، اما زیر سوال بردن این ادبیات شاید بتواند قدم تازه‌ای باشد در مسیر جنبشی که بسیاری از افراد و گروه‌های تحت‌ستم آن را فرصتی یافتند برای اینکه از بدن‌ها و هویت‌های سرکوب‌شده‌شان اعاده حیثیت کنند.

Ad placeholder

درباره همین موضوع با نگین حسینی، پژوهشگر مطالعات معلولیت در آمریکا به گفت‌وگو نشستم که در ادامه خواهید خواند:

شادی پناهی-ممنونم که این مصاحبه را پذیرفتید. نخستین سوال این است که بار معنایی منفی دادن به برخی تفاوت‌های کارکردی فیزیکی و روانی از کجا و چطور وارد یک ادبیات و یک زبان می‌شود؟ در زبان فارسی چطور؟ مثلا چرا و چطور فردی که صاحب دستی است که “کارکرد متفاوت دارد” با عبارت “چلاق” توصیف می‌شود؟

نگین حسینی – متاسفانه ادبیات فارسی (چه کلاسیک و چه مدرن)، سرشار است از اشاره‌های مستقیم و غیرمستقیم به تفاوت‌های جسمی و روانی به‌عنوان عیب و نقص در افراد. مثلا سعدی در این بیت:

عیب کنندم که چه دیدی در او
کور نداند که چه بیند بصیر

سعدی

سعدی عملا نابینایی را معادل نفهمیدن در نظر می‌گیرد؛ در حالی که افراد نابینا هم به شیوه خودشان می‌بینند و البته عاشق می‌شوند. مثال‌های زیادی را می‌توان در ادبیات کلاسیک ایران پیدا کرد که مملو از به عاریه گرفتن تفاوت‌ها، به‌خصوص تفاوت‌های جسمی برای تاکید روی نادانی و ناتوانی و بدبختی و بیچارگی و نفرین و… است. متاسفانه این روال همچنان ادامه پیدا کرده تا به امروز رسیده؛ به‌طوری که در قریب به اتفاقِ رمان‌ها، قصه‌ها، فیلم‌ها، سریال‌ها و متن ترانه‌ها هنوز الفاظ نامناسبی چون کور و کر و چلاق و شل و افلیج و زمین‌گیر و … به کار گرفته می‌شود.

معلولیت‌ها و شرایط متفاوت بدنی و روانی هرگز نباید به‌عنوان ابزاری برای فحش و تحقیر و سرکوب مورد (سوء)استفاده قرار گیرند.

نگین حسینی

حال این که این زبان نادرست و معلول‌ستیز از کجا می‌آید، جوابش این است: از دل جامعه! ادبیات هر عصری، آینه و منعکس‌کننده طرز تفکر مردم آن جامعه و آن دوران در مورد بسیاری از موضوعات اجتماعی، از جمله معلولیت‌هاست. البته یک کار تحقیقی و علمی مدون نیاز است تا آثار فرهنگی قدیم و جدید را از منظر بازنمایی معلولیت بررسی کند اما تا جایی که من مطالعه کرده‌ام و برخورد داشته‌ام، نباید تفاوت چندانی بین این دو وجود داشته باشد؛ چرا که همانطور که اشاره کردم، هنوز معلولیت‌ها در محصولات فرهنگی به عنوان ابزاری برای ناسزاگویی و تحقیر و نفرین و معیارِ دوری از یک انسان کامل بودن به‌کار می‌روند. این نوع سوءاستفاده از معلولیت‌ها نشان می‌دهد که خالقان محصولات فرهنگی (در همه عصرها) درکی همسو با عموم مردم نسبت به معلولیت دارند و با این که باید به‌عنوان جمعیت پیشرو (نسبت به بقیه جامعه)، طرز فکر روشنگرانه‌ای داشته باشند، متاسفانه ندارند. از نویسنده کتاب گرفته تا شاعر و فیلمنامه‌نویس و ترانه‌سرا و … همگی همچنان زبانی معلول‌ستیز دارند، به جای آن که سعی کنند نگاه کلیشه‌ای هزاران ساله نسبت به معلولیت‌ها را در آثار خود عوض کنند. ما می‌بینیم که این اتفاق، ولو تدریجی و اندک، در حوزه دیگر گروه‌های در حاشیه قرار گرفته، مانند زنان، افتاده اما در مورد گروه معلولیت، خیر.

چه آلترناتیوی هست در مقابل این ادبیات؟ و تا چه اندازه می‌توان به تفاوت‌های بدنی اشاره کرد و با چه زبانی؟ اساسا این عبارت‌ها مثل “چلاق” نباید به کار برده شوند یا می‌توانیم به کار ببریم اما نه با بار معنایی منفی و تحقیر آمیز؟

اشاره به شرایط بدنی و روانی افراد در محصولات فرهنگی تا جایی که در ارتباط با معرفی شخصیت یا شخصیت‌های مورد نظر باشد، ضرورت دارد اما با زبانی مناسب و محترمانه. دهه‌هاست که جنبش حقوقی افراد دارای معلولیت در کشورهای پیشرو، به پالایش زبان رایج در ارتباط با معلولیت‌ها پرداخته و عبارت‌های جایگزین ارائه داده است. مثلا در قانون امریکاییان دارای معلولیت مصوب دهه ۹۰ میلادی، تاکید شده که «فرد» باید مقدم بر «شرایط» او باشد، بنابراین بهتر است بگوییم «فرد معلول» یا «فرد دارای معلولیت» (به‌جای معلول یا معلولان).

البته در ایران برخی افراد، جایگزین‌های دیگری برای «فرد معلول یا دارای معلولیت» ارائه داده‌اند، مثلا توانیاب، توانجو، که به نظرم همین کلمات هم ‌«توان‌زده» هستند و القا می‌کنند که فرد معلول دنبال توانایی است، در حالی که همه انسان‌ها در پی توانایی بیشتر هستند. این مبحث بسیار گسترده است اما به‌طور خلاصه بگویم که بله، کلمات جایگزین وجود دارند، مثلا نابینا (بجای کور)، ناشنوا (بجای کر)، بدون گفتار (به‌جای لال)، فرد معلول از ناحیه دست (به‌جای چلاق)، فرد معلول از ناحیه پا (به‌جای شل)، و غیره. اما این که در دعواها و منازعات سیاسی، روی تفاوت‌های جسمی و روانی دست بگذاریم و از آنها فحش و ابزاری برای تحقیر و سرکوب بسازیم، نه تنها ضرورتی ندارد، بلکه توهین به همه افرادی است که با شرایط متفاوت جسمی و روانی زندگی می‌کنند. فرمول سر راست این است: معلولیت‌ها و شرایط متفاوت بدنی و روانی هرگز نباید به‌عنوان ابزاری برای فحش و تحقیر و سرکوب مورد (سوء)استفاده قرار گیرند.

-به قوانین در امریکا درباره چگونه خطاب دادن فرد دارای معلولیت اشاره کردید. آیا در سایر “زبان” ها هم تلاشی صورت گرفته برای اصلاح این عبارت‌هایی که نسبت به افراد دارای معلولیت بار منفی دارند؟

بله، در پاسخ بالا به قانون امریکاییان دارای معلولیت (۱۹۹۰) و اصلاح زبانی آن اشاره کردم. متاسفانه در زبان و ادبیات انگلیسی (اعم از ادبیات نوشتاری و زبان گفتاری روزمره) نیز مثال‌های بی‌شماری از وام‌گیری معلولیت برای القای مفهوم منفی و به کار گیری زبان توهین‌آمیز وجود دارد. به‌دلیل وفور بازنمایی نادرست معلولیت و زبان منفی نسبت به معلولیت در زبان انگلیسی است که دو پژوهشگر مطالعات معلولیت به نام‌های میشل و اسنایدر، عبارت «پروتز روایتی» (Narrative Prosthesis) را پیشنهاد کرده‌اند، به این معنی که افراد معلول در آثار ادبی و بقیه محصولات فرهنگی به عنوان ترکیبی دمِ ‌دست (یا مثل پروتز آماده) برای شخصیت‌سازی مورد سوءاستفاده قرار می‌گیرند و در این شرایط معلولیت مانند عصایی است که روایت‌ها به نفع قدرتِ مسلط بر آن تکیه می‌کنند. مثلا هرجایی قرار است بدبختی و بیچارگی بیشتر نمایش داده شود، حتما معلولیت به‌عنوان یک ابزار دم دست، به نمایش درمی‌آید.

متاثر از جنبش‌های حقوقی دهه ۱۹۶۰ امریکا و مشخصا جنبش حقوق افراد دارای معلولیت، در زبان انگلیسی هم کلماتی مانند:

handicapped, mentally handicapped or defective, retarded, cripple, spastic, insane, deaf and dumb, deaf mute, the blind, dwarf

به‌عنوان عبارات نادرست شناسایی شده و پیشنهادهای جایگزین ارائه شده است؛ با این حال، حتی در جوامع پیشرفته هم مشکلی که اشاره کردم، همچنان وجود دارد. مثلا هنوز خیلی از مردم در صحبت روزمره از کلماتی که در بالا اشاره شد، به‌عنوان فحش یا حتی برای نامیدن گروهی از افراد معلول استفاده می‌کنند. هرچند در مقایسه با ایران، پیشرفت‌های تدریجی بیشتری در این زمینه صورت گرفته و دستکم قانون و حقوق افراد دارای معلولیت از ادبیاتی پاکیزه و صحیح برخوردارند و فیلم‌های هالیوودی نیز به سمت استفاده از زبان و بازنمایی صحیح در حوزه معلولیت در حال حرکتند.

Ad placeholder

-بسیاری هنوز معلولیت را با “نقص” یکی می‌دانند و حتی اصرار دارند که این یک امر بیولوژیکی و بدیهی است و نباید با آن برخورد سانتی مانتال کرد. در مقابل این نظرات، ما می‌دانیم که حتی ادبیات علم پزشکی هم در برخی زبان‌ها تغییر کرده و دیگر از عبارت هایی مثل نقص ژنتیکی یا مشکل مادرزادی استفاده نمی‌شود. شما فکر می‌کنید علت مقاومت در برابر این تغییرات در برخی جوامع مثل ایران چیست؟ یعنی این تغییرات در ادبیات روزمره، در ادبیات پزشکی و … چطور باید ایجاد شود؟ و چه چیز باعث می‌شود در برابر این تغییر مقاومت صورت بگیرد از سوی مردمی که خودشان را دارای معلولیت نمی‌دانند؟

به نکته خوبی اشاره کردید. این نوع دیدگاه متاثر است از مدل پزشکی معلولیت که معلولیت را معادل یک نقص و عیب و ایراد در فرد می‌بیند، فرد را به خاطر این شرایط، که آن را نقص می‌داند، سرزنش می‌کند و بر این باور است که اگر فرد معلول می‌خواهد در جامعه مشارکت کند اما نمی‌تواند، دلیلش معلولیت و نقص و کاستی خودش است.

دیدگاه پزشکی، که دیدگاه مسلط به معلولیت در ایران و بیشتر جوامع بشری است، سعی می‌کند تا حد ممکن فرد معلول را به «انسان استاندارد» یا همان انسان بدون عیب و نقص یا با نقص برطرف شده، نزدیک کند. البته کمک‌های پزشکی و توانبخشی برای بهبود کیفی زندگی افراد دارای معلولیت شامل این تعریف نمی‌شود، بلکه مشکل مدل پزشکی از جایی آغاز می‌شود که فرد معلول دیگر اختیاری بر بدن و روان خود ندارد، برایش تصمیم‌گیری می‌شود، جامعه نقص را در داخل بدن و فکر او  قرار می‌دهد و از او می‌خواهد نقص خود را برطرف کند یا به حداقل برساند تا مورد پذیرش قرار گیرد. این دیدگاه آب پاکی را روی دست جامعه غیرمعلول می‌ریزد و او را از مسئولیت‌هایش در قبال افراد دارای معلولیت معاف می‌کند. شاید برای همین است که این دیدگاه همچنان رایج است و طرفدار زیاد دارد! دیدگاه خیریه‌ای و مذهبی به معلولیت هم مشابه همین مدل پزشکی است اما بدن و روان فرد را جایگاه معجزه و پاداش و جزای الهی می‌بیند و از منظر ثواب و کار خیر، به حل مشکلات جامعه افراد دارای معلولیت می‌پردازد.

مشکل مدل پزشکی از جایی آغاز می‌شود که فرد معلول دیگر اختیاری بر بدن و روان خود ندارد، برایش تصمیم‌گیری می‌شود، جامعه نقص را در داخل بدن و فکر او  قرار می‌دهد و از او می‌خواهد نقص خود را برطرف کند یا به حداقل برساند تا مورد پذیرش قرار گیرد.

نگین حسینی

در دهه‌های اخیر، در مقابل مدل پزشکی و خیریه‌ای، مدل اجتماعی و حقوق بشری معلولیت پیشنهاد شده که ضمن به رسمیت شناختن شرایط متفاوت در بدن یا روان فرد، در بیشتر مواقع آن را گونه‌ای از تنوع زیستی به‌حساب می‌آورد و بر این باور است که شرایط خاص فرد معلول در اکثر مواقع، وقتی به «ناتوانی» تبدیل می‌شود که جامعه پذیرای تفاوت او نیست و در مقابلش ده‌ها مانع فیزیکی و نگرشی قرار می‌دهد. بنابراین دیدگاه اجتماعی و حقوق بشری، مسئولیتی اجتماعی را به دوش جامعه غیرمعلول می‌اندازد تا همه خدمات و امکاناتش را برای همه نوع تفاوت‌ها قابل دسترسی کند. در واقع از این منظر، «نیاز» افراد معلول به «حق» آنها تبدیل می‌شود؛ به حقی از حقوق بشر که باید تامین شود. از مصداق‌های این نگرش، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: ممنوعیت هرگونه تبعیض بر اساس معلولیت، مناسب‌سازی معابر عمومی و وسایل حمل و نقل عمومی، مناسب‌سازی محیط‌های کاری بر اساس نیازهای شخصی برای فراهم‌کردن حداکثر دسترسی، و آموزش و تحصیلات همه‌‌شمول. چه نهادی وظیفه دارد این کارها را انجام دهد؟ دولت از طریق قوانینی که ضمانت اجرایی داشته باشد. پس ببینید وقتی که مدل اجتماعی و حقوق بشری معلولیت اتخاذ شود، جامعه (اعم از دولت، نهادهای مدنی، بخش خصوصی، و…) چقدر مسئولیت پیدا می‌کنند؛ مسئولیت‌هایی که از منظر کنوانسیون جهانی افراد دارای معلولیت (که ایران نیز به آن پیوسته است)، بخشی از حقوق بشر و لازم‌الاجرا است.

وقتی که دولت به مفهوم نهاد قانون‌گذار و مجری قانون، از زیر بار مدل اجتماعی شانه خالی کند و از طریق بازوهای رسانه‌ای خود، مدل خیریه و پزشکی معلولیت را به‌طور پیوسته تبلیغ کند، مردم نیز همچنان در چنبره همان طرز فکر و نگرش کلیشه‌ای باقی می‌مانند. از طرف دیگر، فکر می‌کنم طبیعت آدمی (دستکم برای اکثریت انسان‌ها) اینطور است که تا خودشان گرفتار شرایطی نشوند، نمی‌توانند درک صحیحی از آن شرایط داشته باشند. تا وقتی کسی معلول نشده باشد و نگاه‌های خیره و پر از ترحم را روی خودش ندیده باشد و گفتار تلخ و قضاوت‌گرانه مردم را نشنیده باشد و حذف شدن صرفا به خاطر داشتن بدنی متفاوت را تجربه نکرده باشد، متوجه نمی‌شود رفتار با فرد معلول چه بایدها و نبایدهایی دارد. مطالعات زیادی نشان داده که آنچه افراد دارای معلولیت با آن مشکل دارند، نه معلولیت خودشان، که نگرش مردم نسبت به معلولیت آنها و رفتارها و واکنش‌های دیگران است!

-برگردیم به جنبش‌های سیاسی و اجتماعی. به کار گرفتن ادبیات معلول‌ستیزانه توسط فعالان سیاسی و اجتماعی در یک جنبش، چه تاثیری بر حضور و فعالیت افراد دارای معلولیت می‌گذارد؟

همانطور که در مقدمه اشاره کردید، جنبش زن زندگی آزادی برای نخستین بار در تاریخ مبارزات اجتماعی مردم ایران، شاهد مشارکت گسترده افراد دارای معلولیت‌های مختلف بود؛ شاید به این دلیل که ماهیت این جنبش به حقوق زنان (به عنوان یک گروه در معرض ستم مضاعف) مرتبط می‌شد و شباهتی ماهیتی با وضعیت جامعه افراد دارای معلولیت (به عنوان یک گروه دیگر در معرض ستم مضاعف) داشت. مشارکت افراد با معلولیت‌های مختلف در تظاهرات سراسری یا کنشگری اعتراض‌آمیز آنلاین آنها نشان داده که بسیاری از افراد دارای معلولیت و شرایط متفاوت به «عاملیت» رسیده‌اند و بجای نقش کلاسیک «تماشاچی»، این بار می‌خواهند مانند همه اعضای جامعه، فعالانه در مسیر یک تحول اجتماعی و سیاسی نقش داشته باشند. در این مسیر، همانطور که اشاره کردم، متاسفانه زبانِ معلول‌ستیزی به کار برده شده که همچنان در همه لایه‌های جامعه رایج است.

این جنبش از جنبه‌های زیادی مترقی است اما متاسفانه در زبان اعتراضی فکر نمی‌کنم بتوان گفت که رویکردی مترقی داشته است، اول به دلیل فحش‌های جنسیتی به کار گرفته شده که با ماهیت زنانه بودن این جنبش در تضاد است. چطور می‌شود اسم جنبشی «زن، زندگی، آزادی» باشد اما در داخل آن، همچنان زنان در نقش‌های دختر، همسر و مادر مورد توهین جنسی قرار بگیرند؟! به نظرم این یک انحراف از هدف اصلی جنبش بوده که بعید نیست به‌طور هدفمند از اتاق‌های فکری خاصی بیرون آمده باشد تا اصالت زن، زندگی، آزادی را به سخره بگیرد. متاسفانه افراد زیادی هم بدون فکر، از این زبان توهین‌آمیز استفاده کردند و به زبان آوردن فحش جنسی شد یکی از استانداردهای «انقلابی بودن»!

دوم، استفاده از زبان معلول‌ستیز و به خصوص کلماتی مانند چلاق (برای اشاره به دست خامنه‌ای) و کور و کر (برای اشاره به این که مسئولان جمهوری اسلامی نمی‌فهمند و درک بالایی ندارند)، خیلی بیشتر از گذشته باب شد. خوشبختانه یا متاسفانه، مسئولان جمهوری اسلامی آنقدر عیب و ایراد دارند که بتوان دست روی تک تک آنها گذاشت و مواخذه‌شان کرد. حالا چرا حتما دست خامنه‌ای به عنوان فحش و یک نقطه ضعف او فریاد شود؟ چرا اساسا وضعیت بدنی یک نفر باید ملاک تمسخر او شود؟ این فرد کم خطا نداشته که پررنگ شود و فقط دستش مانده که فحش شود؟

این مثال‌ها نشان می‌دهد که حتی اگر اتفاق سیاسی بزرگی هم بیفتد و رژیم جدیدی بر سر کار بیاید، مشکل فرهنگی معلولیت که ریشه در ذهن و زبان تک تک افراد جامعه دارد، به قوت خودش باقی می‌ماند. به نظرم، استفاده از زبان معلول‌ستیز در بطن یک جنبش در واقع این پیام را به جامعه افراد دارای معلولیت می‌دهد که «تو همچنان از ما نیستی»، و در واقع آنها را پس می‌زند. جنبش مردمی و فراگیر باید بتواند همه لایه‌ها را جذب کند اما این هم متاسفانه نکته منفی دیگری‌ست که جنبش «زن، زندگی، آزادی» را در مسیر حذف گروه بزرگی از مشارکت‌کنندگانش قرار داده است.

-برای تغییر این رویکرد که به آن نقد داریم، چقدر هرچه پررنگ‌تر شدن حضور افراد دارای معلولیت و جدی گرفته شدن و بالا بردن صدای آنها را توسط رسانه‌ها و اکتیویست‌ها مهم می‌دانید؟

من در مورد زبان معلول‌ستیز در جنبش زن زندگی آزادی پست‌هایی نوشتم اما مورد حملات زیادی قرار گرفتم. اساسا فضای دو قطبیِ ایجاد شده در ساحت سیاست که می‌گوید «یا با منی یا دشمن منی»، «یا هرچه من می‌گویم تایید می‌کنی یا عامل فلان جا هستی» جایی برای بیان اشتباه‌ها و تلاش برای تصحیح آنها از همان ابتدای شکل‌گیری تغییر باقی نمی‌گذارد. فضای دوقطبی از خطرناک‌ترین فضاهای سیاسی است که راه را برای تکرار اشتباه‌های گذشته، و افتادن در دامی دیگر باز می‌کند. از این منظر، جامعه افراد دارای معلولیت همچنان راهی دراز و سخت در پیش دارد تا جامعه را وادار به اندک تغییری مثبت کند. اما «گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید»، کنشگران متعهد این حوزه خود را موظف می‌دانند که همچنان از نقاط ضعف و راه‌‌های حل آن بگویند و بنویسند، حتی اگر برچسب‌های زیادی بخورند!

از شما بسیار ممنونم که به این موضوع پرداختید. به امید روزهای روشنی که آفتابش با مهربانی روی همه بتابد!

Ad placeholder