«باد صبا»، فیلم مستندی‌ست تاریخ‌ساز که از زمان تولید تا به امروز همیشه موضوع بحث‌هایی چند بوده است. شاهکار اسکار‌برده‌ی اَلبِر لاموریس، فیلمساز فقید فرانسوی از چند وجه درخور بررسی می‌نماید. او مشهور بود به شاعر سینما.

 او برای ساخت این مستند که از پیشنهادهای دولت وقت ایران بود، مدتی را در ایران به سر برد و گفته می‌شود بسیار هم به فرهنگ ایرانی دل باخت. اگر کمی بیشتر دقیق شویم، دلمشغولی‌های عمیق زیست‌محیطی هم با وجود دستمایه‌ی شاعرانه، جا به جا به کار او راه پیدا کرده‌اند. اصلاً مگر فکر می‌کنیم شعر و ادای حرمت به طبیعت را نمی‌شود دست در دست گذاشت؟ معلوم است که می‌شود. 

برای مثال زیست‌بوم در آستانه‌ی تغییر ایرانیان در پهنه‌ای وسیع، بسامد بالای واژگانی چون باد، زندگی، و عشق که هر کدام دلالت‌های تمثیلی هم به خود می‌گیرند و نگاه فاعلانه‌ی فیلمساز در نسبت با محیط، فیلم را از مستندی یک بار مصرف به حد اثری هنری و ژرف ارتقا داده‌اند.

Ad placeholder

«باد صبا» در سال ۱۳۴۸ خورشیدی جلوی دوربین رفت. داستان فیلم از زبان یک باد تعریف شده است و دانایی ما محدود است به نریشن طولانی باد در طول بیشتر از یک ساعت زمان فیلم، بادی که متولد کویر است و برادرش موسوم به باد دیو، او را همیشه تحقیر و خوار می‌کند. 

این باد بنا دارد برای پیدا کردن محیط مأنوس برای زندگی، از نقطه‌ی استقرار خود مهاجرت کند. در نتیجه راه خود را در مسیری طول و دراز آغاز می‌کند، با همراهی روایتی پرکشش و مشابه داستان‌های کلاسیک پر از حکمت در زبان فارسی که به هر سامانی که می‌رسد با خود پندی یا نکته‌ای برمی‌دارد تا بتواند بعدها از این توشه‌ی قیمتی به تناسب خرج کند.

او به هر کجا که می‌رود با باد پیر مستقر در آن مکان وارد گفت‌وگو می‌شود. (اشاره‌ای واضح برای ما که تاویل زیست‌محیطی از فیلم داریم: اقلیم‌ها با یکدیگر همنشین می‌شوند و به قولی هوای هم را دارند) از آن باد مدد می جوید تا مسیر تازه و همواری بیابد. تا روزی به این نتیجه می‌رسد که نام خود را بگذارد باد عاشقان یا باد صبا. او خویشکاری بزرگش را یافته: رساندن عاشقان به هم. پس فیلم هم نمایشی است و هم افسانه‌وار، هم ریشه در واقعیت دارد و هم به‌تمامی با خصلت‌های سورئالیستی داستان خود را پیش می‌برد. شخصیت باد صبا عملاً پروتاگونیست این مستند است. مثلاً در تهران، ما بادی را می‌یابیم که به باد بازار مشهور است و اعتقاد دارد در این زیست‌بوم به‌درستی جای‌گیر نشده و دوست دارد از آنجا خارج شود. باد صبا از او هم چیزی می‌آموزد متناسب با نیازش. 

 فیلمساز دردمندانه هشدار می‌دهد که به خود بیاییم. این هشدار از زبان بادی خودی که ریشه در سرزمین ایران دارد، بعد از بیش از نیم‌قرن، همچنان با صدای بلند به گوش می‌رسد.

در مسیر طول و دراز حرکت این باد در ایران جغرافیایی، همچنان که با انواع متفاوت کشت در شمال و جنوب و شرق و غرب و وسعت فلات مرکزی کشور آشنا می‌شویم، سری هم می‌زنیم به تغییرات زیست‌محیطی. این میان ناگفته نماند که خود لا‌موریس زمانی که با اعتراض نمایندگان حکومت در مواجهه با حاصل نهایی کارش روبه‌رو شد، تصمیم گرفت (یا ناچار شد) بار دیگر به ایران برود برای گرفتن نماهای افزون بر کار پیشین خود؛ به این هدف که از آنان در نسخه‌ی نهایی تدوین بهره ببرد.

او برای محقق کردن این تصمیم، با هلیکوپتر، فیلمبردار و ادوات فیلمبرداری، بر فراز سد تازه‌تاسیس کرج در نزدیکی پایتخت به اهتزاز درآمد. چنان که گوینده‌ی گفتار متن فارسی و انگلیسی فیلم، منوچهر انور، تصریح می‌کند، او پس از گرفتن چند نما، با خشم ناشی از نارضایتیِ کارگردانانه، به فرزند خود و فیلمبردار که همراهی‌اش می‌کردند دستور می‌دهد روی زمین منتظر بمانند تا بتواند نماهای مورد نظر خود را از سد تهیه کند. با خلبان دوباره اوج می‌گیرد و بر اثر حادثه‌ای به سیم‌های دکل فشار قوی بر فراز سد کرج گیر می‌کند و برای همیشه خاموش می‌شود، در همان نقطه‌ای که چنان به آن علاقه دارد. به این شکل حکایت باد عشق، به دست فیلمسازی عاشق و شاعر، جاودانه می‌شود.

آنچه برای ما و از منظر محیط زیستی قابل اشاره است را می‌توان در سه منظر خلاصه کرد:

۱. تغییرات نامحسوس زیست‌بوم در هر لوکیشن و هر فصل: محیطی که تنها یک باد و از منظری فراتر از نگاه مرسوم و ارتفاع انسانی و از چند صد متری می‌تواند رصد کند. به عنوان مثال سلطه‌ی هرچه بیشتر و روزافزون نظام شهرسازی و ایلغار بساز و بفروش در شهرهای بزرگ که به‌ویژه در فصل تهران رخ‌نمون می‌شود. در لانگ‌شات‌های پایتخت هرچقدر زرق و برق ظاهری فریبنده می‌نماید، در زیر متن، با کنایه‌‌‌هایی نوشته‌شده برای باد، نیک می‌دانیم که خبری نیست که نیست. پروژه‌ی مدرنیزاسیون راهی به دهی نمی‌برد و این ساخت‌وساز بی‌رویه عملاً محیط را نابود خواهد کرد.

۲. آنچه در کار لاموریس پررنگ است عشق‌ورزی یکسان اوست به نقاط مختلف جغرافیای ایران‌زمین. برای او تفاوتی ندارد که سازهای سنتی و موسیقی کلاسیک ما را به کمک بگیرد (با کاربرد بامعنای تمبک و سنتور در فصولی متمایز: تصویری از یک پهلوان‌پنبه و شور حرکت پرندگان بر فراز آب‌های آزاد)، یا برای ترسیم آنچه در جنوب کشور و برای استخراج نفت به کار برده می‌شود روی به داده‌های علمی بیاورد، یا پهنه‌ی دشت باشکوه فلات مرکزی کشور را با همراهی گفتار متنی متخیل، به تصویر بکشد. این گستره و تنوع پوشش گیاهی و جانوری و زیست بشری، در همه حال برایش آرام‌بخش جلوه می‌کند. لذا آنچه او موفق می‌شود از محیط زیست در منظری کلی ترسیم کند، امیدآفرین است. هر کدام از نقاط جغرافیایی کشور سهم خود را در این مستند می‌یابند و به اندازه‌ی خود محترم هم به نظر می‌آیند. این دستاورد شگفت‌انگیزی است برای عرصه‌ی سینمای مستند که معمولاً به اقتضای ابزارش و آنچه مد نظر دارد و به عادت، تنها بر یکی از امکان‌ها (در اینجا زیست‌بوم‌ها) نور می‌تاباند.

باد صبا خویشکاری بزرگش را یافته: رساندن عاشقان به هم. پس فیلم هم نمایشی است و هم افسانه‌وار، هم ریشه در واقعیت دارد و هم به‌تمامی با خصلت‌های سورئالیستی داستان خود را پیش می‌برد.

۳. آنچه برآیندی است از دو مورد قبلی و در عین حال شاعرانگی شگفت‌انگیز تصاویر این شاعر سینما را نیز در بر می‌گیرد، تعلق خاطر او به آن نخ باریکی است که گذشته‌ی ایرانیان را به امروزشان وصل می‌کند. به این اعتبار باد راوی گذار تاریخی از سنت به مدرنیته هم هست. پس هر چه فكر رسوخ به زندگی نزدیک به بدوی پاره‌ای از مردم کشور، یا ترسیمی دقیق آیین‌های عروسی سنتی اهمیت دارد، پذیرش ایجاب‌های زندگی امروزی هم ناگزیر می‌نماید.

با افزایش جمعیت، پیشرفت پروژه‌ی مدرنیزاسیون روبنایی در دوران سلطنت پهلوی دوم و البته نیازها و اقتضاهای روزگار نو، طبیعی است که زیست‌بوم هم بارها و با شدت تمام، دستخوش تحولاتی بشود. فیلمساز دردمندانه هشدار می‌دهد که به خود بیاییم. این هشدار از زبان بادی خودی که ریشه در سرزمین ایران دارد، بعد از بیش از نیم‌قرن، همچنان با صدای بلند به گوش می‌رسد. فصل برهم خوردن بساط قالی‌هایی که دارند زیر نظر بادی تنبل خشک می‌شوند، همان‌قدر که خیال‌انگیز است، می‌تواند ترسناک هم باشد. سخت بشود فیلم دیگری را نمونه آورد که نیروی قهر طبیعت را چنین ملموس، مرئی کرده باشد. 

در فصل تخت جمشید هم باد تاکید می‌کند که قصه‌ی به آتش کشیده شدن بارگاه هخامنشیان به دست اسکندر مقدونی برای خوشایند یونانیان، به درد تاریخ‌نویسان می‌خورد و خود و دوستانش (بادهای دیگر) را مسئول همه چیز معرفی می‌کند، آن هم در یک تفنن آخر شب! یا جایی که مُصِر است به ما بقبولاند دیاری هست که تنها به بادها تعلق دارد و «… خوشا که در آن دَیّاری نبود» یا جایی که ادعا می‌کند «در زیر پایم چیزها دیدم که چشم بشر مشکل تواند دید. از خلوت وحوش، صحنه‌ها بر من عیان شد. در اینجا حیوان خوشبخت است و آزاد از وحشت آدمیزاد».

بی‌تردید هر کدام از این موارد موضع‌گیری لاموریس در قبال حکایتی که بر طبیعت رفته را هم نمایندگی می‌کنند. در ادامه می‌رسیم به «جزیره‌ای از املاح معدنی در میان دریایی جوشان. هرگز جانداری در اینجا نبوده … و باد سرخ فرمانروای جزیره است…» یا منظره‌ی زیبای گاومیش‌هایی که در آب به خود مشغول‌اند، پس از فاجعه‌ی سال ۱۴۰۰ در استان خوزستان، که تعداد زیادی از آنان بر اثر بی‌آبی تلف شدند، نمی‌تواند آزاردهنده نباشد.

به این ترتیب دوربین کارگردان، یک دور از کویر تفتیده تا قله‌ی برف‌پوشیده‌ی دماوند در رشته‌کوه‌های البرز را طی کرده است. تجربه‌ی تماشای این فیلم حتی برای کسانی که شناخت چندانی از هنر متعالی ندارند هم یگانه است؛ به این معنا که بعد از دیدار فیلم ممکن است با شنیدن هر صدایی از بادهایی که عمری به آنها خو گرفته بودند، تجسم کنند یکی از این‌ها یحتمل خودش است: باد گریزپای صبا.

تلاش نگارنده برای بخشیدن وجهی نسبتاً شاعرانه به متن حاضر در قیاس با نوشته‌های دیگرش در همین صفحه هم، ریشه در چنین ماهیتی دارد: فیلمی متمایز و تکرارنشدنی و تجربه‌ای یکه در هنر سینما که خالقش جان خود را بر سر آن داد؛ چیزی شبیه به افسانه‌ی آرش کمانگیر. تجدید حرمت برای کار و منش اَلبِر لاموریس.

آلبر لاموریس (Albert Lamorisse) (زاده ۱۳ ژانویه ۱۹۲۲ – فوت ۲ ژوئن ۱۹۷۰) کارگردان فیلم و فیلم‌نامه‌نویس، پدیدآور بازی تخته‌ای فرانسوی مبدع سیستم فیلمبرداری از هلیکوپتر که برای فیلم کوتاه «بادکنک قرمز» (۱۹۵۶) جایزه بهترین فیلمنامه کن و اسکار به او تعلق گرفت. او ساخت فیلم کوتاه را از سال ۱۹۴۰ آغاز کرد.
در هنگام ساخت بخش دوم فیلم مستند «باد صبا» در اثر حادثه‌ای که برای هلی‌کوپتر او بر روی سد کرج در ایران اتفاق افتاد در ۴۸ سالگی کشته شد. فیلم، پس از او بر اساس دست‌نوشته‌هایش تدوین و در ۱۹۷۹ منتشر و کاندید جایزه اسکار شد.
محمدرضا شاه پهلوی خلبان مخصوص خود را مأمور کرد تا لاموریس و پسرش این بخش از پروژه فیلمبرداری را تکمیل کنند. هلی‌کوپتر پس از چند بار چرخش بر فراز سد کرج به کابل‌های مخصوص تمرین تکاوران برخورد و در سد سقوط کرد. آلبر و خلبان هر دو در آن سانحه کشته شدند.

Ad placeholder