ما که شهروند جهانیم

 
جامعه فرهنگی ایران در برابر کشتار فسلطینیان در غزه و تبهکاری حماس در حمله به شهروندان غیرمسلح در شهرک‌های یهودی‌نشین جنوب اسرائیل بی‌تفاوت نیست. فرشته مولوی، از نویسندگان سرشناس ایرانی در بیانیه‌ای با عنوان «ما که شهروند جهانیم» نوشته است:
«ما امضاکنندگان این بیانیه که خود را شهروند ایران و خاورمیانه و جهان می‌دانیم، باور داریم که همه از یک گوهریم و عدالت و آزادی برای ما در گرو عدالت و آزادی برای همنوعان و همسایگان ماست. ما با پایبندی به این باور، همزمان با محکوم‌کردن بنیادگرایی اسلامی و کنش‌ و واکنش تروریستی حماس و هرگونه مداخله‌ی جمهوری اسلامی، کنش و واکنش بنیادگرایان صهیونیست و سیاستمداران راست افراطی اسراییل را هم محکوم می‌کنیم.
ما برعهده‌ی خود می‌دانیم که با صدای رسا و زبان گویا خواستار آتش‌بس بی‌درنگ، رهایی ساکنان غزه از مجازات جمعی و جنایت جنگی، برقراری صلح و امنیت برای یهودیان اسراییل، و نیز پاسخگویی اسراییل و جهان به خواست‌ برحق فلسطینی‌ها برای داشتن کشوری مستقل باشیم.»
این بیانیه را شماری از نویسندگان، شاعران و روزنامه‌نگاران ایرانی امضا کرده‌اند.
پس از انتشار رمان «تاریکخانه‌ی آدم» در سال ۱۳۹۴، اخیرا نشر «آزادان» (Azadan Books) یک مجموعه نسبتا کامل داستان کوتاه از آثار فرشته مولوی با نام «پنجاه و چیزی کم»، و یک رمان تازه به نام «کمین بود» را منتشر کرده است.
در قیام ژینا بیانیه «ما ادبیاتی‌ها» به قلم فرشته مولوی بسیار پربازتاب بود. با این بیانیه شمار زیادی از نویسندگان ایرانی اعلام کرده بودند که دیگر تن به سانسور جمهوری اسلامی نمی‌دهند.
پیمان وهاب‌زاده، جامعه شناس، شاعر و داستان‌نویس در سال ۱۳۷۶ مجموعه داستان «در من چه مرده‌ست» از نخستین جلوه‌های دادخواهی را منتشر کرده بود و سپس در ادامه این روند در سال ۱۳۸۸ «کتاب علی» (بازتاب‌هایی بر زندگی کوتاه احمد علی‌وهاب‌زاده) برادر اعدامی‌اش را منتشر کرد. با «دکترم و من» وهاب‌زاده روند دادخواهی را تداوم بخشیده است. او جامعه‌شناس است و تخصص او درباره جنبش‌های چریکی‌ست.

در عصری زندگی می‌کنیم که خشونت هر دم لایه‌هایی نهان‌تر به خود می‌گیرد و در بوق و کرنای رسانه‌هایی که از هر سو به کار خبررسانی -که گاه معادل تبلیغات است- مشغول‌اند، لایه‌های پیچیده خشونت، سرانجام در نقطه‌ای سر باز می‌کند و آنجا درست دری از جهنم کشتار و خونریزی به زندگی‌های مردم خاورمیانه باز می‌شود. در چنین وضعیتی سکوت کردن و نظاره‌گر بودن چندان ساده نیست. زمینه‌های پذیرش خشونت در جامعه بسیار فراهم است. برخی چشم امید دوخته‌اند که اسرائیل نقشه خاورمیانه را تغییر دهد تا ازین نمد کلاهی برای آنان دوخته شود. برخی که خود بخشی از نظام تبعیض در جهان ما هستند، هنوز در اندیشه‌ی آپارتاید بر مهاجران افغانستانی هستند و حضور آنان را خوش نمی‌دارند، گاه طرفداران تبعیض بر ضد افغانستانی‌ها، خود مهاجرانی ترک وطن کرده در اروپای آزادند که خود نیز بخشی از نظام تبعیض مهاجرستیز در آن کشورها هستند. خشونت، فقط زاده نفرت نیست، محصول بی‌تفاوتی هم هست. در این مجال، به دنبال دلایل بی‌تفاوت نبودن در جهان شلوغ آکنده از تبعیض امروز، با فرشته مولوی و پیمان وهاب‌زاده به گفت‌وگو نشسته‌ایم تا به نمایی از وضعیت جامعه خود در بحران امروز فلسطین دست یابیم.

ف. اکبری- خانم مولوی عزیز، چندی پیش بیانیه‌ای به قلم شما در سایت ادبی بانگ منتشر شد که مخالفت با هرگونه خشونت از هر دو سوی جنگ اسرائیل و حماس بود. آیا مقابله با بی‌تفاوتی بود که شما را به اندیشه‌ی نوشتن این بیانیه سوق داد؟ به نظر شما روشنفکران ایرانی نسبت به وقایع غزه بی‌تفاوت‌اند؟ بازتاب این بیانیه را در بین روشنفکران داخل و خارج کشور چگونه درک و ارزیابی می‌کنید؟ به نظرتان این بازتاب نمایانگر چه نقطه‌نظراتی می‌تواند باشد؟

فرشته مولوی، نویسنده
فرشته مولوی، نویسنده

فرشته مولوی: راستش من سر آن نداشتم که درباره‌ی حماس و اسراییل حرفی بزنم. چرا؟ چون حرف کسانی چون من که از نام و نفود و تریبون بی‌بهره‌اند، خریداری ندارد. گوش دنیا و آن‌هایی که جهان را به کام خویش بر سر انگشت منفعت و مصلحت خود می‌چرخانند هم به نداهای نه‌چندان رسای وجدان‌های بیدار بدهکار نیست. وقتی آقای نوش‌آذر پیشنهاد کردند که بیانیه را بنویسم، یک‌بار دیگر فرمان «حرف‌بس» به خودم را نادیده گرفتم. با این باور که اگر من و مایی که خود را خواهان خیر و بهبود وضعیت بشر و بیداری وجدان‌های آگاه می‌دانیم، سکوت کنیم دیگر جای گله از شر باقی نمی‌ماند؛ چرا که آنچه می‌گذرد از «قامت ناساز بی‌اندام» ماست.

بیانیه نشانگر رأی و نگرش گروهی از ایرانیان است که از نگرش دو قطبی و گزینه‌ی میان اسراییل یا فلسطین دوری می‌کند و می‌خواهد که صدای رویکرد سومی را به گوش برساند. صدایی که بر مدار انسان‌دوستی و برابری‌خواهی و دادگری و صلح‌طلبی شکل می‌گیرد و از تعصب و جانبداری و مصلحت‌اندیشی ایدیولوژیک به هر شکل پرهیز دارد.

بخواهیم نخواهیم مسئله‌ی اسراییل/فلسطین از گره گاه‌های سیاسی فرهنگی ماست. اسلام از همان آغاز پیاده‌شدن تحمیلی‌اش در ایران — و درواقع سوار کردنش بر فرهنگ ایران — سبب‌ساز گره و تضاد و تقابلی بوده که با فراز و فرود در روند تاریخی ایران کمرنگ و پررنگ می‌شود. از بعد از انقلاب هم که اسلام دستاویز و برگ برنده‌ی قدرت و سلطه‌ی جمهوری اسلامی شده، مسئله‌ی اسراییل-فلسطین در صدر آن دسته از ستیزهای دیگرانی بوده که به ما قالب شده تا مایه‌ی بقای قالب‌کنندگان دین‌فروش و سلطه‌گر باشد. به بیان روشن‌تر جمهوری اسلامی — که در بنیاد ملغمه‌ای از خلافت آخوندی در پوششی «امروزنما» و در سودای اسلام جهانگیر است — «ستیز دیگری» را به «ستیز خودی» بدل کرده تا بتواند با سیاست «دشمن‌سازی»‌های موهوم سرپوشی برای نیت‌های خود پیدا کند و «عرق مذهبی» مسلمانان دوآتشه را هم به سود خود برانگیزد. بنابراین گرچه اسراییل/فلسطین همسایه‌ی جغرافیایی ما نیست، هم در سطح حکومت اسلامی ایران مسئله‌ای مهم است؛ هم در سطح ایرانی‌هایی که باری به هر جهت مسلمانی را در هم‌کیشی معنی می‌کنند و بر پایه‌ی دین و مذهب خودی ناخودی می‌کنند؛ و هم در سطح ایرانی‌هایی که بر پایه‌ی گرایش سیاسی خود و نگاهشان به اسلام سیاسی و جمهوری اسلامی جانب یکی از دو طرف اسراییل یا فلسطین را می‌گیرند.

آسیب در این است که جمهوری اسلامی یک‌بار دیگر توجه مردم را از دشواری‌های پایان‌ناپذیر زیستن در سایه‌ی پرنکبت خود بردارد؛ یک‌بار دیگر تور فریب «نگاه دوقطبی» و «یا فلسطین یا اسراییل» را پیش روی مردم بگستراند؛ یک‌بار دیگر فرصت «تجدید قوا»‌ی سرکوب برای خود بخرد؛ و یک‌بار دیگر به هر ترفند بازدارنده‌ی پیشروی جنبش دموکراسی‌خواهی و «زن زندگی آزادی» بشود.

بر این روال گمان من این است که نگاه مردم عادی به ستیز میان اسراییل و فلسطین مهم‌تر از رأی روشنفکران ماست. چون در امروز ما (جامعه‌ی ایرانی کنونی) روشنفکر به معنی کلاسیک (و نه به معنی رایج در میان مردم) نه جایگاه و پایگاهی چون آنچه در گذشته داشت دارد؛ نه تریبون یا رسانه‌ای که بتواند صدایش را به مردم چنان برساند که تأثیرگذار باشد. سوای این در این زمانه‌ی «درخشندگی» ستاره‌رسانه (سلبریتی)‌ها و بانفود (اینفلوئنسر)‌ها، زور افکار عمومی و «مردم» بیش از نفوذ انگشت‌شمار «روشنفکر» است. در مردم (به فراگیرترین مفهوم خود) دودستگی و گرایش به یکی از دو قطب دیده می‌شود. بسیاری از مردم عادی – و همچنین برخی از چهره‌های سرشناس – بر پایه‌ی گرایش‌های دینی یا سیاسی خود از یکی از دو طرف جانبداری می‌کنند. با این‌همه گمان نمی‌کنم روشنفکر (به معنی واقعی آن) ایرانی بی‌اعتنا به این مسئله بوده. همین بیانیه که فقط چندروز است در بانگ درآمده و تاکنون توجه هیچ رسانه‌ی چیره (جریان اصلی) را هم به خود نکشانده و بنابراین از کمترین امکان دیده‌شدن برخوردار بوده، توانسته نام شماری از چهره‌های برجسته‌ی اهل قلم و نظر ایرانی را (بیرون و درون ایران) در کنار یکدیگر گردآورد.

Ad placeholder

– آقای وهاب‌زاده عزیز، قبل از انقلاب، روشنفکران ایرانی متأثر از نهضت چریکی چه رویکردی به فلسطین داشتند؟ رویکرد آن‌ها اکنون چگونه است؟

پیمان وهاب‌زاده

پیمان وهاب‌زاده– طبیعی است که مفهوم «روشنفکر» خود جای ابهام بسیار دارد و روشن نیست که آنگاه که از روشنفکر (در هر کجای جهان) سخن می‌گوییم، از چه گروهی یاد می‌کنیم و شرط ورود به این گروه چیست. بنابراین گروه یا مقوله‌ی عامی به نام «روشنفکر ایرانی» نیز نمی‌تواند ممکن باشد، چرا که از زمان مشروطه به این سو روشنفکران ایرانی بسیار ناهمسنخ بوده‌اند، درست مانند خود جامعه‌ی ایران که مردمی چندگانه و با باورهای و زندگی‌های متنوع و چه بسا واگرا دارد. سه دیگر آنکه، اگر مفهوم «روشنفکر» را همچون دانش‌آموختگان حرفه‌مند (برابر با intelligentsia) در نظر بگیریم، همانا روشنفکران چپ بودند که در دهه‌ی ۱۳۴۰ خورشیدی جنبش چریکی را به راه انداختند. اگر اجازه بدهید با کمی مسامحه و تعمیم سخن بگویم، جنبش چپ ایران، و پس جنبش چریکی در دهه‌ی پنجاه خورشیدی، همواره یک ویژگی ضداستعماری داشته، و از این رو، هم عضوی از خانواده‌ی گسترده‌ی چپ بوده و هم عضوی از خانواده‌ی جهانی جنبش‌های آزادیبخش ملی. در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ جنبش‌های آزادیبخش ملی در جنوب جهانی برای استعمارزدایی و استقلال از قدرت‌های اروپایی مبارزه می‌کردند و این مبارزات گونه‌ای همبستگی میان مردمان آفریقا و آسیا و امریکای لاتین را آفریده بود. در این میان، دو مبارزه‌ی حماسی ضداستعماری و برای آزادی ملی – جنگ آزادیبخش ویتنام و مبارزه‌ی مردم فلسطین – نمادهای جهانیِ شورش مردمان مستعمره‌ها بر علیه کولونیالیسم و امپریالیسم بودند. روشنفکران چپ‌گرا و آزادیخواه ایرانی هم طبیعتاً از تمامی این مبارزات پشتیبانی معنوی می‌کردند. دو سازمان مهم چریکی در ایران – چریک‌های فدایی خلق و مجاهدین خلق – رابطه‌ی دوستانه با سازمان‌های آزادبیخش فلسطینی داشتند و گهگاه از آنها پشتیبانی لجستیک دریافت می‌کردند، و هر آنگاه که ممکن بود، برخی از اعضای خود را به یاری این سازمان‌ها می‌فرستادند.

حماس به همان اندازه مردم فلسطین را نمایندگی می‌کند که جمهوری اسلامی مردم ایران را… برآمدن بنیادگرایی را باید در زمینه‌ی افول آلترناتیوهای سوسیالیستی و ناسیونالیستی در جنبش‌های آزادیبخش ملی جست‌وجو کرد

– خانم مولوی، در بیانیه، شما به وضعیت ژئوپلتیک خاورمیانه و حکومت‌های استبدادی منطقه اشاره کرده‌اید که جنگ می‌تواند وضعیت استبدادی و به عبارتی سرکوب را در آنجاها بدتر کند. به نظر شما جنگ حماس با اسرائیل چه تأثیری بر جنبش آزادیخواهی مردم ایران خواهد گذاشت؟

جنگ همیشه و همه‌جا راهی برای دستیابی به قدرت و ثروت و سلطه‌ی بیشتر و یا پاسداری از این‌ها بوده و هرگز و در هیچ‌کجا سودی برای مردم عادی (بخوانید بی‌قدرتان) نداشته. این حرف گزاره‌ای کلی‌ست اما در آن اصلی بنیادین نهفته است: جنگ حتا زمانی که توجیه‌پذیر و ناگزیر و تدافعی باشد، تباهی و ویرانی و زخمش بیشتر نصیب کسانی می‌شوند که کم‌برخوردارترین‌اند.

خاورمیانه سرزمینی‌ست که از یک‌سو جغرافیایی جذاب برای قدرت‌های بزرگ جهانی (چه به دلیل منابع طبیعی و یا دیگر ویژگی‌ها) دارد و از سوی دیگر تاریخی کهن‌سال و پیچیده و آلوده به استبدادی جان‌سخت. تاکنون هم دیده‌ایم که سیاست جغرافیایی همراه با سنت تاریخی-فرهنگیِ کم‌بهره از دستاوردهای تمدن و فرهنگ پیشرو و مدرن توانسته‌ زمینه‌ساز ستیز و تنش میان اقوام و ادیان و «دولت-ملت»‌های نوپای منطقه باشد. گرفتاری بزرگ مردمان خاورمیانه این است که در عصر جهانی‌شدن، به‌رغم خیمه‌زدن بر زمینی سرشار از ثروت، هنوز و همچنان از توسعه‌ی سیاسی-اجتماعی-فرهنگی بی‌بهره‌اند. در چنین وضعیتی هر تنش یا کشاکش یا جنگ میان کشورهای منطقه به صلح و آرامش و ثبات کل منطقه آسیب می‌زند؛ به قدرت‌های توتالیتر و نیمه‌توتالیتر و نیروهای واپسگرای افراطی و استبدادی و سرکوبگر فرصت میدانداری می‌دهد؛ دستیابی به دموکراسی و توسعه‌ی پایدار را برای مردم این کشورها ناممکن و یا دور از دسترس و پرهزینه می‌کند.

بر این روال، سوای خسارت‌ها و ویرانگری‌های هولناک جنگ حماس-اسراییل برای مردم فلسطین و مردم اسراییل، این جنگ برای همه‌ی منطقه زیان‌های جبران‌ناپذیر به‌بار می‌آورد و خطر و آسیب آن برای مردم ایران دوچندان است. خطر در این است که جمهوری اسلامی، گرچه همیشه حفظ و بقای خود را «اوجب واجبات» می‌داند، همان ناکارآمدی و بی‌تدبیری در سیاست داخلی را در سیاست خارجی به‌کار بگیرد و خواسته‌ناخواسته با مداخله‌گری پای ایران را هم به معرکه‌ی جنون جنگ بکشاند. آسیب در این است که جمهوری اسلامی یک‌بار دیگر توجه مردم را از دشواری‌های پایان‌ناپذیر زیستن در سایه‌ی پرنکبت خود بردارد؛ یک‌بار دیگر تور فریب «نگاه دوقطبی» و «یا فلسطین یا اسراییل» را پیش روی مردم بگستراند؛ یک‌بار دیگر فرصت «تجدید قوا»‌ی سرکوب برای خود بخرد؛ و یک‌بار دیگر به هر ترفند بازدارنده‌ی پیشروی جنبش دموکراسی‌خواهی و «زن زندگی آزادی» بشود.

از یاد نبریم که در کنار پشتیبانی و همدستی پنهان و آشکار حکومتی رسوا مانند جمهوری اسلامی با حماس و حزب‌الله، دولت دست‌راستی اسراییل هم با سیاست آپارتایدی و زیاده‌خواهی خود به ریشه‌دوانی حماس و گروه‌های جهادی یاری می‌رساند. حماس نابودشدنی نیست و تنها کاری که می‌شود کرد این است که فرصت گسترش را از آن گرفت. اسراییل هم نابودشدنی نیست.

– جناب وهاب‌زاده، از پیوند بین جنبش چریکی در دهه پنجاه خورشیدی با جنبش‌های آزادی‌بخش جهان گفتید. ما در حال حاضر جنبش چریکی به آن معنای دهه‌های قدیم نداریم. به نظر شما می‌توان نقطه اتصالی بین این گروه‌ها با شبه‌نظامیان فلسطینی یافت؟ اگر نه، دلیل آن چیست؟

پاسخ کوتاه آنست که حماس یک جنبش آزادیبخش نیست. حماس به همان اندازه مردم فلسطین را نمایندگی می‌کند که جمهوری اسلامی مردم ایران را. بنیادگرایی اسلامی – از طالبان تا جمهوری اسلامی تا حماس – از یک خانواده هستند و در پی انحصار قدرت و تحمیل ارزش‌های عتیقه‌ی خود بر مردمانی که به گونه‌ای کاهش‌ناپذیر چندگانه و متنوع هستند و با جهان‌بینی‌های متفاوت. حالا از این می‌گذرم که انحصار قدرت ناگزیر فسادپرور است. برآمدن بنیادگرایی را باید در زمینه‌ی افول آلترناتیوهای سوسیالیستی و ناسیونالیستی در جنبش‌های آزادیبخش ملی جست‌وجو کرد (و البته پرداختن به دلایل چنین افولی موضوع یک کتاب است). از این رو، به نظرم تمرکز بر حماس نگاه ما را از مسئله‌ی خطیر مقاومت مردم فلسطین در برابر استعمار منحرف می‌کند. اگر حماس هم نبود، بیش از دو میلیون مردم غزه – کسانی که در بزرگترین زندان جهان زندگی می‌کنند – و نیز فلسطینان کرانه‌ی غربی از راه‌های دیگری برای مبارزه استفاده می‌کردند. بهترین نمونه‌اش هم دو انتفاضه یا خیزش مردمی (۱۹۸۷-۱۹۹۳ و ۲۰۰۰-۲۰۰۵) هستند. از یاد نبریم که در این چند دهه اسرائیل تمام آلترناتیوهای دمکراتیک فلسطینی را نابود و رهبری سازمان آزادیبخش فلسطین در کرانه‌ی غربی را عملاً بی‌اثر کرده است. حماس برآیند همین سیاست‌هاست.

جنبش‌های اجتماعی پدیده‌های تاریخی و برآمده از پس‌زمینه (کانتکست) مشخص هستند، و پس ناگزیر یک عمر مشخص دارند. جنبش‌های چریکی، از آنگونه که در ایران دهه‌ی ۱۳۵۰ دیده‌ایم، نیز برآمده از یک تاریخ مشخص بودند و آنگاه که آن پسزمینه دگرگون شد، موضوعیت خود را از دست دادند. اما خواسته‌های جنبش چریکی – رهایی و عدالت اجتماعی – همچنان خواسته‌های اجتماعی معتبری هستند، و از این رو، جنبش‌های پیشرو نسل‌های بعد راه‌های تازه‌تری برای رسیدن به این خواسته‌ها را می‌آزمایند و به کار می‌گیرند.

Ad placeholder

– خانم مولوی، در ادامه پرسش پیش، پیش‌بینی شما از ادامه وضعیت سرکوب در ایران در صورت پیروزی یا شکست حماس چیست؟ (گرچه این جنگ برد و باخت ندارد ولی ادامه یافتن آن می‌تواند کفه‌ی ترازو را به نفع یکی از طرفین درگیر سنگین کند).

مطمئن نیستم که پرسش شما را درست فهمیده باشم اما روشن است که من تحلیل‌گر نیستم و نمی‌توانم پیش‌بینی کنم. حماس با برانگیختن «عرق اسلامی» مسلمان‌ها و دوگانه‌سازی حق‌وباطل در هیئت مسلمان و یهودی و همچنین برانگیختن حس همدلی برای ستم‌دیده‌های غزه شاید پیروز بنماید، اما در نهایت تیشه به ریشه‌ی همان مردمی می‌زند که مدعی رهایی‌شان است. تنها پیروزی حماس در این جنگ (سوای پروپاگاندای جنگی و امکان دریافت پول و اسلحه) این است که شمار بسیاری از مردم غزه و فلسطین را روانه‌ی بهشت موهوم و برساخته برای شهدا کرده. وگرنه هیج نیرو و جریان افراطی و جزم‌اندیش و ایدئولوژٓیک و خشونت‌گرایی نمی‌تواند به پیروزی از نوع انسانی آن دست پیدا کند. با این‌همه حماس یا هر گرایش دیگری از این دست از میان رفتنی نیست و مادامی که نابرخورداری از زیستی انسانی و ناآگاهی و درماندگی از دستیابی به صلح و رفاه دست‌اندرکارند، گروه‌هایی مثل حماس هم ریشه می‌دوانند. از یاد نبریم که در کنار پشتیبانی و همدستی پنهان و آشکار حکومتی رسوا مانند جمهوری اسلامی با حماس و حزب‌الله، دولت دست‌راستی اسراییل هم با سیاست آپارتایدی و زیاده‌خواهی خود به ریشه‌دوانی حماس و گروه‌های جهادی یاری می‌رساند. حماس نابودشدنی نیست و تنها کاری که می‌شود کرد این است که فرصت گسترش را از آن گرفت. اسراییل هم نابودشدنی نیست. اسراییل کشوری از کشورهای خاورمیانه است و اگر ما مردم خاورمیانه خواهان همزیست صلح‌آمیز با خودمان و با جهان باشیم، ناگزیریم امید ببندیم که نیروهای پیشرو در درون اسراییل بتوانند آن‌قدر توانمند بشوند که اگر نه درمان که مرهمی برای زخم اسراییل-فلسطین پیدا کنند. من و مای ایرانی اگر دغدغه‌ی رسیدن به دموکراسی و توسعه‌ی پایدار و صلح داریم، گمانم چاره‌ای جز این نداریم که پیش و بیش از هر چیز نگاه و نگرش خود را از جزم‌های ایدئولوژیک از هر نوع بشوییم و با همدلی انسان‌دوستانه — اگر می‌توانیم و تا جایی‌که می‌توانیم — به هر دو طرف این ستیز نگاه کنیم. به گمانم تنها از این راه است که می‌توانیم در این وضعیت کنونی هم انسانی و خردمندانه رفتار کنیم و هم نگذاریم جمهوری اسلامی از این فرصت بهره‌برداری کند و میخ ستم و سرکوبش را محکم‌تر بکوبد.

خواسته‌های جنبش چریکی – رهایی و عدالت اجتماعی – همچنان خواسته‌های اجتماعی معتبری هستند، و از این رو، جنبش‌های پیشرو نسل‌های بعد راه‌های تازه‌تری برای رسیدن به این خواسته‌ها را می‌آزمایند و به کار می‌گیرند.

– خانم مولوی عزیز، برای یافتن همین همدلی انسان‌دوستانه چه می‌شود کرد؟ اگر در نظر بگیریم که در ناخودآگاه جمعی مردم ایران که سال‌ها زیر بمباران تبلیغاتی حکومت در مظلومیت فلسطین (به اسم مردم فلسطین و درواقع به نفع گروهای تندروی حماس و حزب‌الله) بوده‌اند، مفهوم فلسطین کم و بیش همان مفهوم برساخته حکومت را دارد و بنابراین مخالفت با تعریف حکومت از موضوع فلسطین نوعی مقاومت مدنی را رقم زده است که در بعضی مواقع از سوی حکومت جرم‌انگاری هم شده است و حکم قضایی در پی داشته است.

همزیستی چندهزارساله‌ی مردمان ایران بر پایه‌ی پذیرش (اختیاری یا اجباری) گوناگونی قومی و دینی و زبانی و فرهنگی امکان‌پذیر شده. در متن این همزیستی دیرینه که تا امروز پرتوان و پایدار مانده، می‌بینیم که در پیشینه‌ی تاریخی-فرهنگی خود از یک‌سو رگه‌هایی از یهودی‌ستیزی و «عرق اسلامی» را داریم و از سوی دیگر رگه‌هایی از عرب‌ستیزی و «عرق آریایی» را. دشواری بزرگ امروز ما این است که دستگاهِ همیشه ‌در کارِ پروپاگاندای جمهوری اسلامی به فراخور نیازش بر طبل تفرقه و دودستگی میان ملت می‌کوبد و به آشوب فکری و بحران‌سازی دامن می‌زند. همدلی انساندوستانه که با احساساتی‌گری و هیجان‌زدگی تفاوت دارد، نیازمند زمینه‌‌ای از روشنگری و آگاهی‌بخشی بری از جانبداری‌های حیدری-نعمتی است. این زمینه روندی‌ست پیوسته و پیگیر از خبررسانی درست، زدودن یا کاهش تأثیر خبرهای نادرست، دانش‌گستری در زمینه‌ی علوم انسانی (به‌ویژه تاریخ)، به‌دست‌دادن تحلیل‌های سنجیده از وضعیت ما در منطقه و… به بیان روشن‌تر، ‌ همدلی بر پایه‌ی خردی جمعی شکل می‌گیرد و خرد جمعی هم برآیند هم‌اندیشی همه‌جانبه‌ی اندیشمندان و صاحب‌نظران و صاحب‌قلمان جامعه است. خرد جمعی اما زمانی کارآمد و هماهنگ با خیر و مصلحت و منفعت جامعه یا ملت می‌شود که بر افکار عمومی تاثیر بگذارد و پایه و سنجه‌ای برای کنش و واکنش مردم بشود. در گذشته رسانه‌ها کم‌شمارتر بودند، اما روشنفکران و اهل قلم و نظر آسان‌تر می‌توانستند رأی و حرف خود را به مردم برسانند. امروزه جریان رسانای میان آن‌ها و مردم چندان کارگر نیست و کارسازه‌های گوناگونی (از جمله پرشماری شبکه و رسانه و پررنگی فردمداری و چیرگی فرهنگ نمایشی/دیداری/ستاره‌رسانه‌ای) «چراغ‌های رابطه» میان روشنفکر و مردم را خاموش-روشن می‌کنند. از این گذشته در میان خود این گروه هم به هر سبب میلی به هم‌اندیشی و هم‌افزایی نیست. همین است که هرگاه بیانیه‌ای نوشته می‌شود یا امکان کار جمعی و کنشگری پیش می‌آید، شمار همفکرانی که می‌پذیرند در کنار یکدیگر بایستند تا صدای بلندتر و رساتری شنیده شود، کمتر از آنی‌ست که می‌شد باشد.

– جناب وهاب‌زاده، بین حمایت حاکمیت از جنبش‌های فلسطینی و به‌خصوص حماس و حزب‌الله با حمایت روشنفکران گروه‌های چپ بر ضد تبعیض و آپارتایدی که بر فلسطینیان اعمال می‌شود، چه مرزی می‌توان کشید تا در ذهن مردم عادی، حمایت چپ از فلسطین، حمایت حاکمیت را تداعی نکند؟

پرسش خوبی‌ست که پاسخی روشن برای آن ندارم. پروپاگاندای حکومت و «اپوزیسیون» خارج از کشور هر دو بر یک دوگانه‌سازی جعلی استوارند و از یک منطق مشترک پیروی می‌کنند: «دشمن دشمن من دوست من است!» مردمی که دنیا را از زاویه‌ی این دیدگاه‌های تنگ‌نظرانه و خودپسندانه می‌بینند ناگزیر نمی‌توانند مسئله‌ای چنین پیچیده مانند فلسطین را همانگونه که هست ببینند. با توجه به آنکه «مردم عادی» این روزها چگونه با پناهندگان افغان رفتار می‌کنند، همین امر که چگونه تبعیض به یک رفتار جمعی پذیرفته بدل شده است، آیا امیدی هست که مردم ایران بتوانند این را ببینند که مبارزه برای رهایی در یک سرزمین با مبارزات مردمان دیگر پیوند خورده است؟ تربیت افکار عمومی نیاز به رسانه و آموزش دارد، آنهم در سرزمینی که مهربانی و انصاف را بپروراند. آنها که جهان را چنانکه هست می‌بینند و دغدغه‌ی عدالت و آزادی و مهربانی دارند، رسانه‌ای ندارند. تازه اگر هم داشته باشند، چه کسی می‌تواند یک وجدان جمعی را از زندان تبعیض و تبعیض آزاد کند؟ این قصه سر دراز دارد. چنانکه می‌بینید پاسخ به این پرسش بدون نقد فرهنگ ممکن نیست.