یکشنبه ۱۵ اکتبر، پس از تجمع هفته‌‌ی گذشته در ۱۰ اکتبر، تجمع دیگری در حمایت از فلسطین در جنوب غربی مارسی در ویوپورت (Vieux Port) برگزار شد. این دو تجمع در شرایطی برگزار شد که دولت فرانسه به بهانه‌‌ی جلوگیری از «بر هم زدن نظم و امنیت عمومی» هرگونه تجمع و تظاهرات در دفاع از فلسطین را ممنوع و غیرقانونی اعلام کرده است. بنابراین شرکت در هرگونه تجمع در دفاع از فلسطین مطابق قوانین دموکراتیک جمهوری پنجم غیرقانونی بوده و خطر دستگیری و جریمه شدن را در پی دارد. همین امر، اگر چه نه به تنهایی، اما تا حدودی، تعداد اندک شرکت‌کنندگان در تجمع در حمایت از فلسطین را توضیح می‌‌دهد؛ به ویژه در مارسی، شهری که تعداد قابل توجهی جمعیت مهاجر عرب‌تبار را در خود جای داده است.

یکشنبه در مجموع جمعیتی بین ۲۰۰ الی ۳۰۰ نفر گردآمده بودند. عمده‌ی جمعیت را مهاجران عرب تبار از کشورهای مختلف شکل می‌‌دادند. با این حال تعداد نه چندان قابل توجهی از فرانسوی‌‌ها نیز در آن شرکت داشتند. بین جمعیت عرب‌تبار شاهد حضور تمامی رده‌‌های سنی از نوجوان تا کهن‌سال بودیم. اما در بین تعداد اندک فرانسویان عمدتا حضور جوانان بیست تا سی‌ساله برجسته بود.

ویوپورت – جایی که تجمع در حمایت از فلسطین در آن برگزار شد- یکی از توریستی‌ترین مناطق فرانسه محسوب می‌شود. ویو پورت بندری است که تعداد قابل توجه قایق‌‌های تفریحی در تمام فصول سال آنجا لنگر گرفته و توسط زنجیره‌ای رنگارنگی از کافه‌‌ها، رستوران‌‌ها، هتل‌‌های اعیانی و به همراه آن خیل عظیم توریست‌‌های ثروتمند احاطه شده است. اما همه‌‌ی اینها مانع حضور “جمعیت مازاد” سرمایه‌ی فرانسوی – ولگردان، خیابان‌خواب‌‌ها، بزهکاران و فروشندگان مواد مخدر و… – در آنجا نمی‌‌شود. ویو پورت – اگر نه عادلانه- سخاوتمندانه فضایش را در اختیار بالاترین لایه‌‌های طبقاتی (بورژوازی و لایه‌‌های بالایی خرده بورژوازی عمدتا اروپایی) و پایین‌ترین لایه‌‌های طبقاتی دنیا (بی‌خانمان‌‌ها و مهاجران از سراسر دنیا) قرار داده است.

تجمع یکشنبه از طرف برخی فعالان چپ ترتیب داده شده بود و به دلیل محدودیت‌‌های قانونی از پیش هیچ فراخوان رسمی وجود نداشت. تعداد زیادی از شرکت‌کنندگان تنها ساعتی پیش از شروع تجمع از چنین تجمعی مطلع شده بودند. حلقه‌ی اولیه‌ی جمعیتی در حدود سی نفره در زیر سایبان آینه‌ای ویوپورت، گرد هم آمدند. بلافاصله نیروهای سرکوب که از پیش بسیج شده بودند و ساعاتی قبل از شروع تجمع در آن جا حضور داشتند در تعدادی بیش از تعداد اولیه‌ی جمعیت بین چهل تا پنجاه نفر جمعیت سی نفره‌ی اولیه را احاطه کردند.

رفته‌رفته بر تعداد شرکت‌کنندگان در تجمع افزوده می‌‌شد، اما عمده‌‌ی آن‌‌ها بیرون از حلقه‌‌ی احاطه‌شده توسط نیروهای سرکوب قرار داشتند. در این حین پلیس‌‌ها مدارک شناسایی افراد درون حلقه را طلب می‌‌کرد و برای آن‌‌ها به حکم قانون جمهوری جریمه صادر می‌‌کرد. به تدریج که بر تعداد تجمع‌کنندگان افزوده شد، یکی از نیروهای پلیس، بلندگویی در دست، به حکم قانون جمهوری اعلام کرد که این تجمع غیرقانونی است و از جمعیت خواست که هر چه زودتر پراکنده شوند.

در پاسخ به این فراخوان پلیس، شعاری از حلقه‌ی سی نفره‌‌ی محاصره شده طنین انداخت: «ما همه فلسطینی هستیم». این صدا حلقه محاصره پلیس را درنوردید در جمعیت مشارکت کننده در بیرون از آن حلقه انعکاس یافت: «ما همه فلسطینی هستیم»: بازشناسی (سیاسی) صورت گرفت. همین کافی بود که جمعیت جرئت یافته و به سمت حلقه‌ی محاصره‌‌ی نیروهای سرکوب نزدیک شود. پلیس تلاش داشت جمعیت را به عقب براند و محاصره را تنگ‌تر کرد. برخوردهای جزئی بین پلیس و جمعیت صورت گرفت. بر تنش و خشم جمعیت افزوده شد و خودش را در شعار منعکس کرد: «اسرائیل، قاتل است». این‌بار مسیر انعکاس شعار معکوس بود از بیرون از حلقه به درون حلقه: «اسرائیل قاتل است».

این شعاری است که تمام رسانه‌‌های جریان اصلی فرانسه (چپ و راست) در طول هفته‌ی گذشته به نام قانون، به نام دموکراسی، به نام جمهوری و علیه بربریسم، علیه تروریسم، و علیه چپ افراطی بی‌وقفه به محکوم کردن آن پرداخته بودند. طنین این شعار به خودی خود تنش جمعیت را باز هم افزایش می‌‌دهد. اکنون دیگر صدایی که از جمعیت صادر می‌‌شد، حاوی کیفیت خشمی بود که نسبتی با کمیت شرکت‌کنندگان نداشت.

نیروهای سرکوب که در این میان بر تعداد آن‌‌ها نیز افزوده شده بود، شروع به تهاجم کردند؛ تهاجمی دوسویه: تعدادی از آن‌‌ها به دستگیر کردن و پراکنده کردن جمعیت در حلقه‌ی محصور پرداختند، اما بخش عمده‌‌ی آن‌‌ها به شعاردهندگان بیرون از حلقه هجوم آوردند. دو نفر در بین جمعیت اولیه‌‌ی محصور با دست‌بند دستگیر و منتقل شدند.

در حاشیه‌‌ی این دستگیری‌‌ها صحنه‌‌ای حیرت‌انگیز رقم خورد: پیرمردی نظر نیروهای پلیس را به خود جلب کرده بود. عضلات، استخوان پا و فقرات پیرمرد به قدری محکم نبود که بتواند استوار بایستد؛ کمرش کمان و پیکرش تکیده بود. با این حال بازوانش استوار به آسمان قد کشیده بود. استحکام و استواری بازوانش تمام تزلزل قد و بی‌ثباتی قامتش را جبران می‌‌کرد. دستانش به کاغذی A3 که پرچم فلسطین بر آن نقش بسته بود، چنگ زده بود. باد پاییزی بندر که با پرچم کاغذی بازی می‌‌کرد بر استواری میله استخوانی می‌‌افزود. پیرمرد فرانسه نمی‌‌دانست. به عربی شعار می‌‌داد. اما حضور کلمه‌ی فلسطین در کلامش کفایت می‌‌کرد. پلیس هجوم آورد و پیش از حمله به پیرمرد به پرچم حمله‌‌ور شد. پیرمرد با چلاکی و سرعت باورنکردنی‌ای پرچم را پایین کشید. همین سرعت و چالاکی که هیچ تناسبی با سایر اندام‌‌هایش نداشت او را نقش زمین کرد. در حالی که بر زمین افتاده بود، چند پلیس سعی در قاپیدن پرچم کاغذی از او داشتند. پیرمرد تمام پیکر خمیده‌اش را دور پرچم حلقه کرد و شروع کرد به فریاد زدن. دیگر هیچ کلمه‌‌ای از کلامش قابل تشخیص نبود؛ فقط: فلسطین. به سرعت حلقه پنچ نفری پلیس پیرمرد را در درون خود بلعید.

چند متر آنطرف‌تر، پلیس در تلاش بود که جمعیت معترض را از سایه‌بان آیینه‌ای معروف ویوپورت (محل تجمع)، به سمت خیابان‌‌های اطراف پراکنده کند. بخش زیادی از جمعیت به سمت خیابان عقب نشینی کرده بودند. در همین حین گروهی سی چهل نفره؛ همگی سفیدپوش در حالی که سرخوشانه نعره می‌‌زدند، نزدیک شدند. نمی‌‌شد بین آن‌‌ها تمایزی قائل شد. فردفردشان، شبیه به هم بودند. کمی که نزدیک‌تر آمدند، می‌‌شد پرچم انگلیس را بر سر و صورت و شکم‌‌های برآمده و برهنه‌‌شان تشخیص داد. مارسی، در یکشنبه ۱۵ اکتبر ۲۰۲۳ تنها میزبان تجمع کوچک حامیان فلسطین نبود، همچنین میزبان تجمع بزرگ هواداران راگبی در چارچوب جام جهانی راگبی نیز بود. هوادران سرمست راگبی انگلستان جای معترضان خشمگین قتل‌عام اسرائیل را زیر سایبان آینه‌‌ای ویوپورت گرفتند. تو گویی لایه‌ی جدیدی از محاصره‌کنندگان جمعیت معترض پشت ستون پلیس‌‌ها شکل گرفته بود. پلیس همچنان در حال متفرق کردن جمعیت به سمت خیابان بود. اما علاوه بر این دو لایه که رو به روی جمعیت قرار داشت لایه‌ی دیگری نیز از پشت حصار را تکمیل می‌‌کرد: خیل توریست‌‌هایی که زیر سایبان کافه‌‌ها، بارها و رستوران‌‌های ویوپورت با غضب نگاهشان را از شلوغی جمعیت خشمگین می‌‌دزدیند و سر در گیلاس‌‌ها و بشقاب‌‌ها رنگارنگ فرو می‌‌بردند.

جمعیت این بار نیز متناسب با سرکوب شعار عوض کرده بود: «اسرائیل قاتل است، مکرون همدست». نیروهای سرکوب تا حدود زیادی در متفرق کردن جمعیت موفق شده بودند. اما جمعیتِ پراکنده‌شده زیر ظل نگاه نفرت و اکراه توریست‌‌هایی که در کافه‌‌ها، رستوران‌‌ها و بارها به نظاره نشسته بودند، دوباره خود را در خیابان کنبیر (Canebière)، یکی از خیابان‌های اصلی‌ای که به ویو پورت منتهی می‌‌شد، باز یافت. تجمع تبدیل به تظاهرات شد. شعارها از سر گرفته شد: «اسرائیل: صهونیست، فاشیست؛ تروریست تویی». بخشی از جمعیت معترض، مردم حاضر در پیاده‌رو را به خود فرامی‌خواند. اما در این کار موفقیت چندانی کسب نکرد. تنها تعداد انگشت‌شماری از جمعیت حاضر در پیادرو به فراخوان خیابان پاسخ مثبت دادند. جمعیت معترض، خیابان کنبیر را به سمت شرق طی می‌‌کرد. جمعیت به آرامی پیش می‌‌رفت. تنها محمل بروز خشم معترضان فریادهایی بود که در قالب شعار پرتاب می‌‌شد: «اسرائیل قاتل است»؛ «مارسی، غزه نبرد مشترک است»، «ما همه فلسطینی هستیم»، «کشتارجمعی را متوقف کنید»

ویدئویی از تظاهرات ــ منبع: تیک‌تاک، Amin khlifi

قریب به بیست دقیقه جمعیتی حدود ۲۵۰ نفری خیابان شرقی-غربی کنبیر را به سمت شرق طی می‌‌کرد که به چهارراه رسید که از جنوب به بولوار گاریبالدی (Boulevard Garibaldi) و از شمال به بولوار دوگمیه (Boulevard Dugommier) می‌‌انجامید. معترضان به چپ پیچیدند و مسیر شمال به سمت بلوار دوگمیه را پی گرفتند. همچنان همه چیز آرام بود، و تعداد اندک جمعیت همچنان خشمش را در شعارش بروز می‌‌داد.

اما چیزی از ورود کامل جمعیت به بلوار نگذشته بود که قریب به پنجاه نفر از نیروهای پلیس از پشت جمعیت ظاهر شدند. ظن این می‌‌رفت که جمعیت را از شمال و جنوب بلوار محاصره کنند. شعارها منقطع شد. تنش، سردرگمی و خشم در جمعیت موج می‌‌زد. به ناگاه باران گلوله‌‌های گازداری بود که از پشت و فراز جمعیت خودنمایی کرد. در چشم به هم زدنی دود سفید سوزناکی سراسر بولووار را در خود گرفت. برخی از جمعیت سراسیمه به مغازه‌‌ها، و خانه‌‌هایی پناه بردند که در را به سوی معترضان گشوده بودند. و بسیاری در کوچه‌‌ها و خیابان‌‌های اطراف پراکنده شدند. چند نفر از معترضان، عمدتا کهن سال، در آن آشوب بر زمین خوردند، که بلافاصله بخش‌‌هایی از جمعیت برای همیاری و کمک به سمت آن‌ها می‌شتافتند.

در یکی از خیابان‌‌های فرعی توده‌‌ای بیست نفره از جمعیتِ متفرق‌‌شده در حلقه‌‌های چهار پنج نفره جمع شده بودند. بطری آب به همدیگر تعارف می‌‌کردند و در چشم یکدیگر قطره‌‌های چشمی می‌‌ریختند. زنی میانسال پنجاه-شصت ساله، سرفه کنان، با آرامش و طمانینه‌ای تماشایی شالش را از گردنش باز کرد. عرق پیشانی‌اش را خشک کرد. پکی از سیگارش گرفت و در حالی که دود سیگارش می‌‌رفت که در دود گازهای اشک‌آور گم شود، با صدایی که از سرفه و فریاد خراشیده شده بود و نفرتی نهفته را می‌‌شد در آن تشخیص داد، گفت:

«C’est ça la république, c’est ça la démocratie. Démocratie, c’est la dictature.»

«اینه جمهوری، اینه دموکراسی. دموکراسی همون دیکتاتوریه.»