دیدگاه

چهار اکتبر برابر با ۱۲ مهر، روز جهانی حیوانات (World Animal Day) است که ابتدا در ۱۹۳۱ توسط کنوانسیون زیست‌شناسان در فلورانس و به‌منظور یادآوری اهمیت گونه‌های در خطر انقراض، این روز انتخاب شد. این روز عید مقدس سنت فرانسیس اسیسی قدیس حامی حیوانات هم محسوب می‌شود. اکنون دهه‌ها پس از این روز نامگذاری که این دیدگاه را می‌نویسم، حال و روز حیات وحش بدتر از نیمه نخست قرن بیستم میلادی است و وضع انقراض گونه‌ها و کاهش تعداد آن‌ها، بدتر از هر زمانی در گذر حیات بشر است.

همزمان سال ال نینو است و رکوردهای اقلیمی پشت سر هم شکسته می‌شوند. در کنار آن، جامعه هم متفاوت از پیش شده است. دیگر در همه‌جا، علم با مذهب گره نخورده است و نسل‌های تازه‌تر، مانند امثال من، دیگر مذهب را راهنمای تمامی زندگانی‌شان نمی‌شناسند اما مذهب، حداقل در چهارچوب اقتصاد و توسعه، همچنان در زندگی ما حاکم است.

مثالش حس برتری‌ است که به‌عنوان گونه جانوری انسان خردمند، همچنان نسبت بقیه جانداران برای خودمان قائل هستیم. زمین را سرزمین خودمان می‌شناسیم و معتقدیم هرگونه تغییری بخواهیم اجازه داریم انجام دهیم، حتی اگر به قیمت جان و زندگی دیگر جانداران زمین تمام شود. یا حتی اگر گونه خود ما را هم در خطر انقراض قرار دهد اما باز هم با اعتماد به نفس فراوانی می‌رویم و چهره زمین را متفاوت می‌کنیم.

البته پیش از اینکه بیشتر در مورد نقش مذهب در نابودی حیات بر زمین صحبت کنیم، بگذارید کمی از حیات‌وحش بگوییم و از آنچه در ایران بود و حالا دیگر نیست. برگشتنش ممکن است هر چند فصل‌هایی از کتاب حیات‌وحش ایران دیگر هرگز باز نخواهد گشت. چون طبیعت با کسی شوخی ندارد، برخی از مرزهای وابسته به قوانین فیزیک و شیمی را که رد کنی، دیگر نقطه بازگشتی نخواهد بود.

به‌عنوان مثال، هرچه شهرهای شمال ایران را گسترش دهی و ویلا بسازی، درست که از جنگل‌های هیرکانی و جاندارانش هنوز نقاطی دست‌نخورده باقی مانده است، اما دیگر نه مازندران و گیلان و گلستان مانند گذشته است، نه می‌تواند مانند گذشته‌اش باشد. خیلی چیزها از دست رفته اما هنوز فرصت باقی است تا بسیاری را نگه داشت و حفظ کرد و بازگرداند، اگر بخواهیم. بگذارید بگویم چرا باید خواستار چنین بازگشتی باشیم.

Ad placeholder

 نفس‌های عمیق خوشبختی در طبیعت ممکن است

لابد شنیده‌اید که یکی از راه‌های آرامش، خوشبختی و کنار زدن افسردگی، اندوه یا سوگواری، دل سپردن به طبیعت است. چند دقیقه پیاده‌روی در یک دشت یا جنگل، کوهنوردی یا صرف تماشای پرنده‌ها یا به آغوش کشیدن یک حیوان خانگی مانند سگ یا گربه یا صرف گوش سپردن به صدای گذر آب می‌تواند آرامشی گسترده نصیب آدمی کند یا حداقل اگر برای شما صدق نمی‌کند، پژوهش‌های مختلفی این موضوع را تایید می‌کنند.

برایم همراهی با طبیعت گره خورده با کشورهای مختلفی که در آن‌ها زندگی کردم: ایران، ترکیه، کانادا و بریتانیا. در هر کدام نگاه‌های مختلفی نسبت به حیات‌وحش را شاهد بودم. در کنار آن، شاهد این هم بودم که چگونه و چقدر گسترده، طبیعت را عقب می‌زنیم تا زندگی‌مان را توسعه دهیم.

اجازه که ندارم به ایران برگردم، اما شنیدم در مشهد، شهری که در آن متولد شدم، دیگر خبری از عصرها نیست وقتی نزدیک به حوالی غروب، گستره کلاغ‌ها آسمان را پر می‌کردند و راهی شهر خودشان می‌شدند. شنیدم درخت‌هایی که خانه آن‌ها یا دیگر پرنده‌ها بود قطع شده‌اند تا جلوی گسترش زندگی آن‌ها را بگیرند. شنیدم دیگر چندان پرنده‌ای در شهرها نمی‌بینی. حداقل وضعیت حیات‌وحش، شبیه به گذشته نیست.

تمرین کن ببین یادت می‌آید

یا ایده‌ای که دوستش دارم: چشم‌هایت را ببند و در ذهنت به سال‌های کودکی برو. وقتی زمستان‌ها، برف مفصل می‌بارید و تابستان، یک هفته‌اش خیلی گرم بود و بقیه‌اش را خیلی دوست داشتنی. و به یاد بیاور حیات‌وحش چه شکلی بود. در حومه مشهد روباه هنوز بود. گرگ‌ها هنوز در کوه‌ها وجود داشتند. گستره‌ای پرنده و حشره هر روز سراغ درخت‌ها و بوته‌های شهر می‌رفتند. مار در کودکی‌ام از نزدیک ندیدم اما پوست‌شان را پس از پوست اندازی و رفتن به سراغ ادامه زندگی در باغ‌های اطراف شهر می‌توانستی پیدا کنی.

حالا دیگر از حشره‌ها هم چندان خبری نیست. به‌خاطر ندارم آخرین مرتبه‌ای که پیاده‌روی یا دوچرخه‌سواری کردم و یک حشره به صورتم خورد. از جمعیت همه موجودات دیگر به‌شدت کاسته شده است. مرتب از جلوی باغچه‌های جلوی خانه‌ها رد می‌شوم و همیشه چشمم به‌دنبال این است که در کنار گل‌ها و درخت‌ها چقدر حیات می‌بینم.

اینجا در ونکوور، هنوز حیات‌وحش مثل کودکی‌ام سرزنده است: غازهای وحشی کانادایی همیشه یک جایی در افق پرواز می‌کنند. مرغ‌های دریایی، از پلیس هم بدتر مراقب حرکات تو هستند و هر لحظه می‌توانند غذا را از دستت قاپ بزنند. کلاغ‌های شهر معروف‌ هستند به قلدری هر چند از دید خودم، فقط پرنده‌های مغرور دوست داشتنی‌ای هستند.

در کنار آن‌ها، هرچند در یک محله کهنسال این شهر ۱۳۰ ساله زندگی می‌کنم، اما هنوز بعضا راسو در خیابان می‌بینی. به پارک بروی، احتمال قوی راکون خواهی دید اما هرگز معنی زندگی آرام با حیات‌وحش را نفهمیدم تا وقتی که با یک خرس سیاه در حیاط خانه روبه‌رو شدم.

Ad placeholder

برای خرس سیاه مهم نبود من اینجا هستم

در فرهنگ عمومی، از برخی حیوانات غول جادو ساخته‌اند. خرس یکی از آن‌هاست. اینجا در غرب کانادا، در حدود ۸۰ تا ۱۲۰ هزار خرس سیاه در استان بریتیش‌کلمبیا زندگی می‌کند. این البته به جز جمعیت خرس‌های گریزلی است که تعدادشان خیلی کمتر است اما جزو موجوداتی هستند که اگر بخواهند، انسان می‌خورند هرچند بندرت چنین اتفاقی رخ می‌دهد.

خرس سیاه اما بیشتر گیاهخوار است و اگر هم گوشت بخورد، جانوران خیلی کوچک یا ماهی غذایش می‌شوند. به‌رغم اینکه جمعیت آن‌ها در این استان بالاست، به‌سختی می‌توانی آن‌ها را بیابی. چون به‌رغم گندگی‌شان، خرس‌های سیاه می‌توانند عالی در میان درختان و بوته‌ها پنهان شوند. گوششان هم حساس است چون از آدمی می‌ترسند. حق هم دارند بترسند، در این استان به‌طور میانگین سالی ۵۰۰ خرس سیاه کشته می‌شود. عمدتا توسط پلیس یا محیط‌بان‌ها پس از آنکه مردم محلی نگران حضور خرس در نزدیکی خانه‌هایشان شده‌اند.

یک بار در حیاط خانه در شهر کوکیتلم آماده می‌شدم که در فاصله حدودا ۱۵ متری‌ام یک خرس سیاه را دیدم که از سمت حیاط دارد به‌سمت خیابان می‌آید. همدیگر را نگاه کردیم، هر دو تعجب کرده بودیم که این یکی از کجا آمده است. بعد خرس به کنجکاوی‌هایش ادامه داد و درنهایت رفت. مرتبه‌های بعدی هم که خرس دیدم، همراه با فورمول‌های مراقبتی که دولت محلی بهمان آموزش داده، با احترام به آداب و زبان بدن آن‌ها، سرمان به کار خودمان رد شدیم.

طبیعت با انسان کنار می‌آید اگر انسان اجازه‌اش بدهد. در اغلب مواقع اجازه‌ نمی‌دهیم.

تا دیدگاه‌ آدمی تغییر نکند، خوشبختی و رفاه برنمی‌گردد

امسال جدی‌تر از هر سالی، پژوهشگران اقلیمی به مردم زمین یادآور شدند که چندان زمانی باقی نمانده است. مرزهای اقلیمی را به‌سرعت رد می‌کنیم و احتمال دارد خیلی زودتر از آنچه خیالش را می‌کنیم، مثلا از حوالی دهه ۲۰۴۰ میلادی، شاهد فروپاشی گام به گام تمدن بشری باشیم. تا زندگی برای همه خیلی سخت‌تر شود و بسیاری جان ببازند. یا بیمار به زندگی ادامه دهند، همراه با دردی پایان‌ناپذیر. در کنار سلامت روانی که درگیر به تمام فجایع همراه تغییرات اقلیمی، به‌تدریج جان می‌بازد.

آنچه پژوهشگران از آینده به ما نشان می‌دهند، تصویری چشم‌نواز نیست.

ولی راه برای تغییر هنوز باز است، هرچند زمان برای عمل به تغییر بسیار کوتاه خواهد بود. مهم‌تر از همه، باید دیدگاه ما نسبت به‌ طبیعت تغییر کند و قبول کنیم که ما صاحب و ارباب بقیه جانداران زمین نیستیم. مهم‌ نیست که کتاب‌های مذهبی چگونه نوشته‌اند که زمین برای شماست و بروید هرچه می‌خواهید بکنید. باید قبول بکنیم که ما بخشی از طبیعت هستیم و بدون طبیعت، به‌شکل بکر و دست‌نخورده‌اش، برای ما سعادت و خوشبختی‌ای در کار نخواهد بود.

گام نخست هم به‌معنای واقعی کلمه، کفش پوشیدن و بیرون رفتن است: به نزدیک‌ترین طبیعت هنوز دست نخورده در نزدیک خودت برو. قدم بزن. نفس‌های عمیق بکش. نگاه کن چقدر زندگی زیباست. شاید خوشبخت بودی و از حیات وحش هم جانوری جذاب و زیبا دیدی. شاید آرام‌تر برگشتی و تصمیم گرفتی که زندگی را، با طبیعت بی‌پایان کنجکاوی‌برانگیز و سرزنده‌اش، دوست داشته باشی.

Ad placeholder