پاره کوتاهی از رمان «تن تنهایی»

عاشق با عشق، عاشق بی‌عشق: شادمانی برافشان و بنوش اگر که به وصل و وصالی! شادمانی بشکوفان و بوسه نوش کن از لبان خویش اگرا که به فراق و فراقی!
حالیا اگر اهل تنهایی باشی یا تنِ تنهایی داری، که امروز شقه‌ات کرده‌اند ریایی‌یان بی‌شمار، که خاکستر از نفست می‌‌تراود بس که سنگساریان فردا سنگت می‌‌زنند ‌ و که آتشخوارانِ پسین فردا آتشت می‌زنند؛ گرا‏ن‌جان نشو اما از تاکستانمان، که چرا چهار فصلش انگور ندارد.
هی و ‌های! رسم‌الخط برگ تاک اگر بدانی، نشانی نشانه‌‌ها نشانت می‌دهد و نشانت می‌دهد که کجا کلمات مستی و راستی می‌‌کنند، کجا غثیان دروغ… و نشانیِ شهود شکیبایی‌ هم نشانت می‌‌‌دهد. پس بخوان به این خط که سطر به سطر، به امید رسم‌الخط تاک می‌‌رود، رفتش با ما، بازگشتش نه با ما. من این رمز از تاک آموختم. رندی کلمه از برگش‌هاش آموختم، تاب جمله از پیچپیچای شاخسارانش، که دستان لولی‌اند، هنگام که رقص رقصان، پیش نگاه تو بازوان و ساعد‌ها سوی آسمان می‌‌تاباند.
حالیا، بیا با من! اگر تنها هستی یا اگر ـ بهتر و خوش‌تر اگر ـ تن تنهایی داری. بیا رندی کنیم؛ خرقه «فعل» و «صفت» و «قید» برکنیم، ازرقِ «دستور» بسوزانیم تا رسم گفتن براندازیم.
بیا از این کوره‌راه‌های تاک بیا تا روان شویم به سوی آن سوی عاشقی.
رفتش با ما، اما بازآمدش نه انگار با ما… (رادیو زمانه)

«تن تنهایی» به قلم شهریار مندنی‌پور در آبان۱۳۸۰ در شیراز نوشته و در لس‌آنجلس در سال ۲۰۲۱ بازنویسی شده است. این رمان که در ۱۶۸ صفحه از سوی نشر مهری در لندن به چاپ رسیده، پس از «سانسور یک عاشقانه ایرانی» و «عقرب کِشی»، سومین اثر شهریار مندنی پور است که پس از مهاجرت و در خارج از ایران منتشر شده. داستان این رمان، روایت عشق دو دلدادهٔ ناکام است که پس از رهایی از زندان، به شرح روزگار دردمندی و تنهایی، و مواجهه با سمت تاریک و روشن یکدیگر می‌پردازند؛ داستانی از ممنوعیت‌ها و نبایدها از جنس آدم و دانهٔ ممنوع گندم تا اکنون سانسور، که به پایان نمادین بازی با عقرب می‌انجامد.

نگاهی به عناصر و ساختار داستان

پیشانی‌نوشت داستان، خطابیه‌ای است با حروف برجسته و مورب، که در سراسر رمان آمده و از زبان خواجه حافظ شیرازی یا نویسنده‌ قصه پیش رو روایت می‌کند (راوی) و در همان ابتدای داستان حریف می‌طلبد تا رندی کند و از ممنوعیات بگوید:

بازآی تا رندی کنیم. خرقه‌ی فعل و صفت و قید برکنیم. ازرق دستور نحو بسوزانیم تا رسم ناگفتن براندازیم».

(ص۷)

انتخاب چنین نظرگاهی که به راوی دانای کلِ وقایع و اذهان نزدیک است، زبانی شاعرانه می‌طلبد؛ ذهنیت و زبانی عاطفی و هنجارگریز که در سراسر متن جاری است و به مرور درمی‌یابیم که نویسنده‌اش، همان هماورد خواجه‌حافظ شیرازی، پیش‌تر در قصه «شرق بنفشه»، در کتابخانه حافظیه دلباخته شده است و اکنون به زبانِ تنِ دردمند روایت می‌کند.

قصه در حافظیه شیراز می‌گذرد؛ پیرنگ داستان از روزی آغاز می‌شود که زنی زیبا (نیلا) با چتر سبز کهنه‌ای، هر روز به آن جا می‌آید و بی آن که به طرف مقبره برود، در غرب صحن، پشت شمشادها بر سکوی حجره‌ای می‌نشیند. حافظ-نویسنده که ذهن او را می‌خواند، در می‌یابد زن در انتظار آدم‌فروشی است که روزی او را لو داده. داستان با گمانه‌زنی‌های انتظار شخصیت اصلی زن (نیلا)، گذشته او و ذهن‌خوانی از او پیش می‌رود: در کودکی از سوی پدر مورد تعرض قرار گرفته و خودسوزی مادر را دیده و در نوجوانی دل باخته و روزی، حین فعالیت‌های سیاسی و اعلامیه چسباندن به دیوار دستگیر و زندانی شده و در زندان، لو داده و او را لو داده‌اند. حالا هم بعد از هشت سال، طبق قرار دیرین، به نشان چتری سبز، هر روز می‌آید تا عشق ایام قدیم را ببیند و به پاسخ پرسش‌هایش برسد.

شخصیت اصلی مرد (سام) نیز هنرمند سه‌تارنوازی است که پس از دستگیری و گذراندن دوران سخت زندان، بریدن از حزب، از دست دادن مادر، فلاکت و گورخوابی و بیکاری به خاطر سوءسابقه‌، باز روبه‌روی نیلا قرار می‌گیرد. این دو اما پس از چند قرار درمی‌یابند که دیگر هیچ‌کدام به آن‌دیگری اعتماد ندارد.

تن تنهایی، نوشته شهریار مندنی‌پور، نشر مهری

حضور کاراکتر دیگری (محمود) موجب می‌شود تا احتمال مثلثی عاشقانه به میان آید. محمود به تدریج سام را گرفتار اعتیاد به تریاک می‌کند تا به گمان خود رقیب را از میدان به در کند. نیلا اما در عین عشق به سام، چنان درگیر نفرت است که او را هرگز نمی‌بخشد، اما با دیگری هم نمی‌رود.

پس از اوج و فرود بسیار و دست‌وپنجه نرم کردن با مشکلات، عاقبت نیلا و سام در خانه‌ای مرموز در سینه‌کش کوه‌های بیابان لارستان، به پرورش عقرب و گرفتن زهر از نیش آنان روزگار می‌گذرانند؛ کاری که تنها از زخم‌خوردگان بر می‌آید:

«زن و مردی گژدمه می‌دوشند. قطره‌های طلایی می‌چکند در لوله‌ای شیشه‌ای… اما جفتی که چنین منزوی، تاب همدیگر برانند، برای سالیان، … هر جفتی نیستند. لابد جفتی عاشقا هستند نیش و زخم‌خورده آدمی‌زادگان، که عقرب و عقرب می‌دوشند، و غبار لبخندی بیدار می‌کنند.»

(ص۱۶۷-۱۶۶)

این روایت ضمن اشاره به تجاوزها، اسیدپاشی‌ها، کاترزنی‌ها، پونز در پیشانی فروکردن‌ها، مستی‌ها و شلاق‌خوردن‌ها، خودسوزی‌ها، دستگیری‌ها و شکنجه‌ها، به سرگذشت مردمی ‌می‌پردازد که بر اثر سرکوب‌ها و زخم‌خوردن‌های بسیار، روانشان نژند می‌شود و چشمه اعتمادشان می‌خشکد و روحیات تغییرشکل‌یافته‌شان دست زدن به هر کار غیرانسانی و دور از ذهنی را ممکن می‌سازد.

بررسی معناشناختی چند نظام نشانه‌ای

نظام نشانه‌ای لزوماً نه بر معنایی ویژه، که اصلاً بر تعویق معنا و تعلیق تأکید دارد و هر بار که خواننده با متن روبرو شود، ناگزیر از بازآفرینی آن اثر خواهد بود. شاید از این روست که ژاک دریدا می‌گوید متن پس از بستن کتاب آغاز می‌شود. «تن تنهایی» شهریار مندنی‌پور با روایت قصه‌ دو عاشق ناکام، متنی است که با نزدیک شدن به فضای شاعرانه، نظام‌های نشانه‌ای متعددی را با مشخصه‌های معنایی تفسیرگر سانسور و سرکوب می‌سازد که از این قرارند:

ذهن نجواخوان راوی

راوی تن تنهایی، دانای کلی است که غیر از مشاهده حافظیه و وقایعش، ذهن دختر و پسر را می‌خواند، به گذشته آن‌ها می‌رود، تصاویری از خاطرات، یادها و آنِ اندیشه‌شان را بازگو می‌کند و در مواقعی به ذهن بنفشه‌ها و عابران و گنجشک‌ها نیز می‌رود؛ ذهن‌ها و یادهایی که از گذشته تا اکنون، بر اثر سرکوب و ترس، هرگز به بیان درنیامده‌اند و ناگفته مانده‌اند. یا ممنوع بوده‌اند، یا به خاطر نهادینه‌شدن سانسور و خودسانسوری پنهان مانده‌اند. حالا هم که عنوان می‌شوند، در واقع بر زبان نمی‌آیند و جز به ترفند نویسندهٔ داستان، یعنی توانایی ذهن‌خوانی راوی، عملا بیان نمی‌شوند و این خود تاکیدی بر عامل سانسور است:

وحشت داشت آن چه دیدم در حافظه‌اش… دیدمش: دیوارهای سیمان و آهن اطرافش، چشمهایش شُر کرده اند، لبهایش دو لخته کلفت خشک، مو و پوست سرش جاکن شده و جای خالی‌شان خونین است…

(ص۸، به‌معنای زندانی بودن نیلا)

می‌آمد و در ذهنش می‌خواندم که: «اسم جنازه هم می‌فروشم. چهار خون پای من بنویسید! برای چی بترسم؟ نمی‌ترسم…دیدم در یادهایش: توده ای کاغذ کلام پر، و سطلی به دست، می‌ایستد کنار مردی. مرد، صورتش تاریک…او هم توده‌ای اعلان دارد و سطلی از سریش به دست، نوشته‌هایش به رنگ سرخ.

(ص۱۷، توصیف موقعیت دستگیر شدن نیلا و سام)

نقش‌های زبانی

زبان به منزله ابزار ارتباطی در زمان‌های مختلف و در بافت‌های بیانی گوناگون، متغیر است. زبانشناسان در این خصوص شش نقش را برای زبان متصورند: نقش عاطفی، ترغیبی، ارجاعی، فرازبانی، همدلی و ادبی؛ نقش‌هایی که پیام را در فاصله رمزگذاری تا رمزگشایی، تحت تاثیر قرار می‌دهند و موجب می‌شوند ارتباط کلامی، مثلا منحصر به اطلاع‌رسانی نباشد (نظریه ارتباط کلامی یاکوبسن). در متن رمان «تن تنهایی» به انتخاب نویسنده سه نقش عاطفی، همدلی و ادبی نسبت به نقش‌های دیگر پررنگ‌ترند. لحن شاعرانه روایت و احساسات‌گرایی، بیان زیبا و استفاده از دایره واژگان عاطفی غنی، و حدیث نفس شخصیت‌ها از زبان خودشان یا راوی گواهی بر این مدعاست:

مرد نگاه نامطمئنش را به همه جا گرداند جز به چشمهای نیلا. نالید:

-تقصیر کی بود؟ من و تو مقصر نبودیم. ما که نمی‌دانستیم. ما فقط دوتا کوتوله بودیم. نمی‌خواستیم که…
-خودمان خواستیم. فرقی نمی‌کند کداممان اول زه زد…. می‌خواستم فقط ببینم زنده ای یا مرده ای. دعا دعا می‌کردم تیربارانت کرده باشند توی گونی که بتوانم بهت احترام بگذارم…

(ص ۳۵، سام و نیلا، نقش عاطفی)

نیتم بود که این بار بروم، همه خانه‌اش، اتاقش، بسترش را ببینم. تداعی شوم به لابهلای پیراهن‌های لابد آویخته‌اش در اشکافی. ببویم بوی بویشان را، به درون غبارانم بکشانم غبارانشان را و کنار بسترش بنشینم شاید بتوانم نگهبانی کنم خوابش را…

(ص۱۶، صدای ذهن نیلا، نقش همدلی)

مندنی‌پور در «تن تنهایی» ضمن اشاره به تجاوزها، اسیدپاشی‌ها، کاترزنی‌ها، پونز در پیشانی فروکردن‌ها، مستی‌ها و شلاق‌خوردن‌ها، خودسوزی‌ها، دستگیری‌ها و شکنجه‌ها، به سرگذشت مردمی ‌می‌پردازد که بر اثر سرکوب‌ها و زخم‌خوردن‌های بسیار، روانشان نژند می‌شود و چشمه اعتمادشان می‌خشکد و روحیات تغییرشکل‌یافته‌شان دست زدن به هر کار غیرانسانی و دور از ذهنی را ممکن می‌سازد.  

پیر دست برد به سوی خوشه‌ای. از نور خوشه دست زلالش تابان شد. فشرد. و دیدیم که روح آب انگور افشره شد در ساغری که پیر به زیر آن گرفته بود. سپس جامی به میرمراد تعارف کرد. میر به اکراه گرفت. خوش می‌دیدیم که از لبخنده‌های رندی که بر لبانمان می‌دید، شک‌بر شده بود. جام را بویید. بوی انگور بویید. سرکشید. و چون جام پایین آورد، چشمش به ما افتاد و به دست هریک از ما جامی دید. بداَخم به نوشیدنمان خیره شد. و ما جام‌ها به سویش می‌افراشتیم، تکاتک یا چندچند. «به شادی» می‌گفتیم و سر می‌کشیدیم. و چون جام پایین می‌آوردیم، دهانمان چنان به هم بر می‌آمد که انگار گس شراب بر زبانمان جولان داده.

(ص۱۱۶، راوی، نقش ادبی)

استفاده از واژگان پربسامدی از جمله عشق، زیبا، دهان، بوسه، غبار، بوی، موی، مِهر، اشک، زلال، جام، و راز، یا کاربرد ترکیبات وصفی و اضافی مانند شیرینی تلافی، تلخی تجاوز، سخن خفیانکی، کبوتران بی‌صاحب، سماع اولین باران، نفیر مداحان شعرفروش، خام خواب‌خوار، نهیب نگاه خشمگین، دشمن چهل‌کلاغان دهان، و ساق‌های ترد بنفشه‌های تازه‌کاشته نیز تاییدی بر نقش‌های عاطفی و همدلی و ادبی زبانی است.

جلوه‌های پلشتِ شهر

«تن تنهایی» گرچه در شهر شیراز و عموما در حافظیه‌ای می‌گذرد که به میعادگاه عاشقان شهرت دارد، با تفسیر مشخصه‌های معنایی شهر، آینده روشنی را به جامعه نوید نمی‌دهد. شهر پلشت است و بی‌رحم. تاریک و غباراندود. پر از قهقهه مرگ است و نگاه مردمش تیزی‌های بی‌اعتمادی. ساختن چنین دیستوپیا (پادآرمانشهر) در داستان البته مجالی است تا به سال‌های اختناق دهه ۶۰ و معضلات پس از آن پرداخته شود و آشفتگی‌های اجتماع بازتابانده شود.

روان‌های رنجور و جسم‌های بی‌روح، بیگانگی با خود و دیگری، درون گرایی و بیان نکردن احساسات و اندیشه‌ها، فروپاشی زندگی‌ها، خیانت و بی‌اعتمادی نسبت به یکدیگر، پایان دادن به روابط عاشقانه، وقوع مرگ‌های خودخواسته، اعتیاد و فقر و فلاکت همگی از مضامینی است که در روایت این رمان، مورد توجه مولف قرار گرفته اند.

این موضوعات که خاستگاهی جز سرکوب و سانسور ندارند، نمادهای اندیشه و روشنگری و روشنفکری را به ورطه تاریکی و اعتیاد می‌کشانند و جوانان فعال و عاشق و پویا را ناکام، و مرد هنرمند و درویش شاعر و کتابدار عاشق و … را شخصیت‌هایی منفعل ترسیم می‌کند.

حضور مدام پلاس‌ها و معتادها و فالگیرها، ناکسان رذل، فاحشه‌بازها، شکارچی‌های بی‌سلاح و بی‌شکارگاه، یا جوانک‌های کف کرده در صحن حافظیه، پرداخت شخصیت‌هایی از جمله ماه‌مرام و پیرمرد و ارغوان و ذبیح با خرده روایت‌های تاریک، و حضور شحنه‌های میرمراد، پدر متعرض و مادری که خودسوزان می‌کند نیز تاکیدی بر جنبه‌های ویران این شهر است؛ مکانی نفرین شده‌ و سفله‌پرور که به شهادت تاریخ، قهرمانان ناکام را در خود پنهان کرده است.

سرنوشت‌ها

سرنوشت تلخ و تیره شخصیت‌های اصلی و فرعی در این داستان را نباید از نظر دور داشت. دو شخصیت اصلی (نیلا و سام) در دخمه‌ای در دل کوه، به پیشهٔ عجیب و خطرناک زهرگیری از کژدم دست می‌زنند. خانه کودکی هر دو از دست رفته و خانه بختشان هرگز به سامان نمی‌رسد. نیلا مادرش، سلما را سال‌ها پیش (شاید به خاطر خیانت پدر) بر اثر خودسوزی از دست داده و سام پس از رهایی از زندان، مادرش دقمرگ می‌شود. ذبیح و ارغوان خودخواسته به زندگیشان پایان داده‌اند و حافظ-نویسنده‌ با بازگشت به ایام قدیم و قرون پسین، خود را و تبار شاعران و راویان را تاراج شده می‌بیند. ماه‌مرام شلاق می‌خورد، خرداد بی‌سرانجام می‌ماند، باغ نابود می‌شود، سه‌تار می‌شکند و کسی یا چیزی و خاطره و امیدی بر جای نمی‌مانَد.

خیانت به هم‌بندی‌ها و معشوق، نفرت به جای عشق، هویت باختگی، خشونت و سردی، انفعال، انزوا و اعتیاد و بی اعتنایی به هستی دیگران نیز از رفتارهای محوری شخصیت‌های این رمان است که به معنای سقوط انسانیت و یادآور تنهایی آدم و سرنوشت تیره و تار او بر اثر سرکوب و هراس است.

بارش باران را نگاه می‌کنند شاید بلکه باران را ببینند… از آن روز که در بهشتشان نخستین باران بر برهنگی‌شان بارید، که غبار از برهنگیشان شست، که بر برهنگی خود دانا شدند، همه هر بار که باریده، از رفتار و کردار وامانده‌اند. مات مانده‌اند به بارانِ مرموزتر از آتش، همان آتشی که در نخستین دوزخشان، برهنگی بر تنشان سوزاند…(ص۳۷)

حرف آخر

مولف این رمان با به تصویر کشیدن فرجام عاشقانی مبارز که از آغاز سانسور شده‌اند، از سرکوبی تاریخی روایت می‌کند که قربانی می‌طلبد. او این نافرجامی را به سرنوشت همه انسان‌های یک جامعه و بلکه حتی به روزمرگی‌هایشان تسری می‌بخشد؛ ستمی که از سوی همان جامعه، با بی‌رحمی پنهان می‌ماند و در تاریکیِ بی‌اعتنایی‌ها تکثیر می‌شود. مولف، خود به عنوان کنشگری اجتماعی، این دریافت را در زبان شاعرانهٔ «تن تنهایی» می‌تند و خواننده را به مبارزه‌ و هماوردی می‌خواند، تا قصه را بخواند و عاشق شود و این بار، بی‌تن‌دادن به سانسور و سکوت، قصه عاشقی‌اش را عالم‌گیر کند.

تهیه کتاب