شاید بتوان ادعا کرد که قصهپردازی و توجه به آن، همزاد انسانها و عمر زندگی اجتماعی است، زیرا از آن زمان که چشم بشر بر روی اولین پدیدهها یا رویدادهای شگفتانگیز گشوده شده است، اولین باورمندیها در ذهن او شکل گرفته و آن را همراه با تصویرهای خیالی غالبا مبالغهآمیز، بیان کرده است. به تدریج با دریافت این نکته که بیان رویدادهای زندگی در قالب افسانه یک ضرورت آموزشی در جهت فراگیری و یک نیاز روانی برای سبک کردن بار اندوه است، توجه به آن بیشتر شده و قصهپردازان با جستن جاذبههایی خاص از جمله وزن، موسیقی و جز آنها انگیزههایی تازه در تاثیرگذاری گرفتند. اینان در سوگواریها، جشنها و مراسم عمومی، شاهان و مردمان عادی را سرگرم میکردند، در عین حال امکان یافتند در لباس طنز، هجو و… همراه با موسیقی، پیروزیها را ثبت کنند، نیازها و آرزوها را بازگو نمایند و در بیان حقایق از امکاناتی خاص برخوردار شوند. استرابون، جغرافیدان یونانی، ضمن گزارش روایات حماسی در میان تیرههای مادها، سکاها و پارسیها اشاره میکند: «خنیاگران از شعرهای ستایشی، در سوگوارهها: جشن و سرور، ترانههای عاشقانه، صحنههای شکار و رزمخوانی بهره میگرفتند».
گوسانها در متون و روایات
گوسانها قصهپردازانی موسیقیدان و بدیههسرایانی نابینا بودند که از قدیمترین زمان در میان اقوام ایرانی، داستانهای پهلوانی و گاهی حماسی عشقی را به صورت نمایشی همراه با بازیها و بیشتر به نظم نقل میکردند. البته از بر کردن داستانها در یونان باستان شیوهی شاعران هومری بود که اشعار هومر را از بر میکردند. آنان بنمایهی این داستانها را از استادان میآموختند، اما خود را موظف نمیدانستند که نقل استاد را به خاطر بسپارند و عینا بیان کنند، بلکه هر نوبت به تناسب حال و مقام در جزییات داستانها، آهنگ سخن و لحن بیان تغییراتی میدادند و جاذبههای پذیرشی مناسب و تازه میآفریدند تا با این جنبههای ابتکاری بر تنوع نقلها بیفزایند.
به نوشته خانم مری بویس، پژوهشگر نامدار در زمینه مطالعات زرتشتی
گوسانها در زندگی پارتها و همسایگانشان تا اواخر عهد ساسانی نقشی قابل ملاحظه داشتهاند. سنت گوسانها در پرداختن به داستانهای حماسی- سنتی غنی بوده است، به ویژه گوسانان و راویان خراسان که هم از امکانات متنوع فرهنگی و هم از آزادیهای دینی دوران کوشانی و اشکانی در شرق برخوردار بودند و بهترین حافظ و شاید مهمترین عامل تلفیق داستانهای حماسی ایران به شمار میروند. همین سنت بعدها به فردوسی رسیده و او پس از سالها رنج با نبوغ سخنوری خود چهرهی جاودانی پهلوانی شکست ناپذیر ایران را به گنجینهی سخن فارسی بخشیده است.
اصطلاح گوسان که در فارسی میانه معادل آن؛ هونیاگر، هونیاور و در دورهی ساسانی نواگر و رامشگر و در فارسی نو خنیاگر و چامهگوست، در داستان ویس و رامین دو بار به کار رفته است، یک بار با صفت نواگر و بار دیگر با صفت نوآیین:
نشسته گرد رامینش برابر / به پیش رام گوسان نواگر
همی زد راههای خوشگواران / همی کردند شادی نامداران
میآسوده در مجلس همی گشت / رخ میخواره همچون میهمی رشت
سرودی گفت گوسان نوآیین / درو پوشیده حال ویس و رامین
در ادامه این ابیات آمده است:
دگر باره بزد گوسان نوایی / نوایی بود بر رامین گوایی
…
چو گوسان این نوا را کرد پایان / به یاد دوستان و دل ربایان
از بیتهای یاد شده درمییابیم مفهوم گوسان چه بوده و روشن میسازد که گوسان در سرودگویی و نوازندگی و رامشگری دست داشته است.
در مجمل التواریخ و القصص تالیف سال ۵۲۰ هجری قمری، آنجا که به گزارش پادشاهی بهرام گور پرداخته شده، آمده:
واندر پادشاهی داد و عدل از همه نیاکان بیفزود، و از آن شادخوارتر پادشاه نباشد و دلیرتر، و مردم رعیت از آن به نشاط و رامشگری که در ایام وی بودی به هیچ روزگار نبودست و همواره از احوال جهان خبر، و کس را هیچ رنج و ستوه نیافت، جز آنکه مرمان بی رامشگر شراب خوردندی، پس بفرمود تا به ملک هندوان نامه نوشتند و از وی گوسان خواستند گوسان به زبان پهلوی خنیاگر بود.
در شاهنامه نیز روایتی مشابه از نحوه ورود گوسانان به ایران آمده. بدین گونه که مردم درویش به بهرام گور شکایت میبرند که آنها برخلاف مردم توانگر از آواز رامشگران به هنگام میگساری بیبهرهاند. بهرام کسی را نزد شنگل شاه هند میفرستد و از او میخواهد:
از آن لوریان برگزین ده هزار / نر و ماده بر زخم بربط سوار
به ایران فرستش که رامشگری / کند پیش هر کهتری بهتری
این خواستهی بهرام گور برآورده شد و آنگونه که از شاهنامه و دیگر منابع برمیآید، پیشینهی گوسانان یا لوریان، خوانندگی و نوازندگی و بیزاری از کارهای کشاورزی بوده است.
روزنهای به جایگاه اجتماعی نابینایان
جلال خالقی مطلق در کتاب” گل رنجهای کهن” در خصوص نابینا بودن گوسانان چنین نوشته است:
موضوع جالبی که با زندگی گوسانهای دوره گرد آمیخته است موضوع کوری آنهاست. مثلا معروف است که هومر کور بوده است و او خود هم دربارهی همحرفهایهای خود همین گزارش را میدهد. بسیاری شعرای دورهگرد ترکمن و یوگوسلاوی و روسیه کور بودهاند. در ایران نیز مشهور است که رودکی [به عنوان آخرین شاعر گوسان] کور مادرزاد بوده است. این گزارش که رودکی کور بوده، خواه افسانه باشد و خواه واقعیت، بی ارتباط با مسئله گوسانها و کوری مادرزادی آنها نیست. چون از میان این گروه آنهایی که به کوری شهرت داشتهاند، واقعا هم کور نبودهاند، بلکه درباره بعضی از آنها افسانهی کوری مادرزادی را شایع کردهاند، چنان که احیانا در مورد رودکی ساختهاند. و اما باید پرسید که اصلا گوسانی چه ارتباطی با کوری دارد. و چرا گوسانها یا لااقل عدهای از آنها کور مادرزاده بودهاند؟ ارتباط آن این است که در اجتماع آن روز، کوران مادرزاد و یا کسانی که در کودکی بینایی خود را از دست داده بودند، فقط از چند راه معدود میتوانستند امرار معاش کنند. یکی از این امکانات این بود که به کودک کور از کودکی موسیقی و آواز بیاموزند تا در جوانی به کمک این هنرها و به مدد نیروی حافظه که در کوران به نسبت قویتر از دیگران است، بتواند از راه پیشهی گوسانی کسب معاش کند. و چون در نتیجه در میان گوسانها عدهی کوران نسبت به سایر مشاغل دیگر زیادتر بوده، از این جهت عموما گوسانها، و به ويژه مشهورترینشان، کور پنداشته میشدند.
در مورد جایگاه گوسانان در جامعهی آن زمان میتوان به چند مورد اشاره کرد. در کتاب “گوسان پارتی و سنت نوازندگی در ایران” به قلم مری بویس آمده است:
آگاهیهای بسیاری است بر اینکه گوسان، در زندگی اشکانیان و همسایگان ایشان تا زمانهای اخیر فرمانروایی ساسانیان اثری ژرف داشتند. اینان سرگرمکنندگان شاهان و مردم عادی و ممتاز در دربار و محبوب میان مردم و حاضر در کنار مزارها و سورها و مداح و هجاگو و داستان پرداز و نوازنده و بازگوکنندهی کامیابیهای گذشتگان و تعبیر کنندهی وقایع زمان خویش بودهاند. در جامعهی اشکانی و دیگر جامعهها، شاعر نوازنده، گوسان، از احترامی درخور پایگاهی که در هنر داشت بر خوردار بودهاست.
اگرچه در مقام و موقعیت گوسانهای نابینا اتفاق نظر وجود ندارد و در برابر نشانههایی بسیار که از اهمیت قصهها و اعتبار گوسانان حکایت میکند، مواردی هم هست که قصه پردازان را تحقیر میکند که: «برای مردم نازل مرتبت مینوازند و آشکار همچون سرگرمکنندگان حرفهای و نوازندگان و خوانندگان نمودار شدهاند».
با همهی اینها بیشترین نشانهها حاکی از موقعیت خاص و والای آنهاست. بوس از کتاب التاج چنین نقل میکند:«گویا نوازندگان سلطنتی نیز تابع نظام مقلدان و شعبدهبازان سلطنتی بودند که میبایستی از همهی نقصهای بدنی و اخلاقی و اصل و نسبی بری باشند».
از دوره ساسانی رسالهای کوچک به نام سورخون باقی مانده که نمونهای از دعاهای سپاس بر سر سفرهی میهمانی است. در این رساله آیین سپاسگزاری از اورمزد، امشاسپندان، ایزدان و میزبان آمده است، همچنین دعا و ثنا برای شاهان، وزرا، سپاهبدان، مشاوران و… ضبط است. سرانجام در بند ۱۸ طبقات چهارگانهی اجتماعی، آتشها، خوانسالاران، خنیاگران (گوسانان) و دربانان و خود میزبان در شمار کسانی هستند که دعا و آفرین بر آنان از وظایف است.
بر اساس نوشتههای فوق در مورد نابینا بودن گوسانان و جایگاه اجتماعی آنها میتوان چنین نتیجه گرفت که در جامعهی آن زمان نابینایی نه تنها سبب طرد فرد از جامعه نمیشد بلکه مزیتی بود که از طریق آن فرد نابینا [معلول] میتوانست با حفظ اشعار پیشینیان و استفاده از ذوق ادبی/هنری خود در سرایش اشعار جدید همراه با نواختن ساز از جایگاهی والا در جامعه برخوردار باشد.
منابع
- عناصری، جابر، معرفی کتاب خنیاگری و موسیقی ایران، چیستا، سال نهم، ص ۳۳۴
- خالقی مطلق، جلال، ۱۳۸۶، حماسه، پدیده شناسی تطبیقی شعر پهلوانی، انتشارات دایره المعارف بزرگ اسلامی، دانشگاه تهران.
- قریب، بدرالزمان، ۱۳۸۶، مطالعات سغدی، به کوشش محمد شکری قومشی، انتشارات طهوری، تهران
- مجمل التواریخ و القصص، از نویسندهای ناشناس سال ۵۲۰ هق، تصحیح ملک الشعرا بهار، چاپ دوم، کلالهی خاور، بیتا، ص ۶۹
- بویس، مری، ۱۳۶۹، گوسان پارتی و سنت نوازندگی در ایران، ترجمه مسعود رجب نیا، بررسی و تحقیق، مجموعه مقالات، به کوشش محسن باقرزاده، توس، ص ۲۹-۳۱
- تفضلی، احمد، ۱۳۷۶، تاریخ ادبیات پیش از اسلام، به کوشش دکتر ژاله آموزگار، انتشارات سخن، تهران
- خالقی مطلق، جلال، ۱۳۸۸، گل رنجهای کهن، نشر ثالث، تهران، ص ۳۸