آیا این عبارت معروف را شنیدهاید که «اگر کسی با خدا حرف بزند، میگویند دارد دعا میکند، اما اگر کسی ادعا کند که خدا با او حرف میزند، میگویند شیزوفرنیک است»؟
هشتم سپتامبر سالروز درگذشت صاحب این جملات است، روانپزشکی که اعتقاد داشت بیماری روانی وجود ندارد: توماس ساس (۱۹۲۰-۲۰۱۲). او روانپزشک مجاریالاصلی بود که در دهه سی میلادی از ترس نازیسم از وطنش گریخت و به ایالات متحده آمد و به تحصیل و سپس تدریس در رشته روانپزشکی روی آورد.
ساس همچون کسانی مانند فرانکو بازالیا، دیوید کوپر و رونالد لینگ در دهه شصت و هفتاد میلادی به جنبش ضد روانپزشکی پیوست، جنبشی که در دهه ۱۹۶۰ و در انگلستان پا گرفت و بر این باور استوار بود که روانپزشکی به سرکوب و منزویسازی بیماران روانی و سایر مطرودان جامعه مشروعیت میبخشد.
اگر کسانی مانند بازالیا خواستار تعطیلی آسایشگاههای روانی و بهبود و تغییر شیوههای درمان بیماران روانی بودند، توماس ساس به کلی منکر وجود بیماری روانی شد.
افسانه بیماری روانی
بحث اصلی و بنیادی ساس حول این ادعا سازمان مییابد که بیماری روانی یک افسانه است. این روانپزشک رادیکال بر این باور بود که بیماریهای روانی برعکس بیماریهای جسمانی فاقد شاخصهای بیولوژیکی هستند و بنابراین تشخیص آنها پایه و اساسی ندارد. به قول او، «هیچ مدرک دیگری نیاز نیست تا ثابت کنیم “بیماری روانی” نه نام یک وضعیت بیولوژیکی، بلکه نام مفهومی است که هدفش تیرهوتارکردنِ امر بدیهی و آشکار است.»
حرف ساس این است : بیماری روانی انگ و برچسبی است که جامعه بر رفتارهایی میزند که آنها را منحرفانه یا نامطلوب قلمداد میکند.
بهزعم او، برخورد پزشکی با بیماری روانی به آسیبشناسهکردن برخی عواطف و رفتارهای انسانی منجر شده است. آنچه اغلب به عنوان بیماری روانی تشخیص داده میشود در واقع بازتابی از تفاوتهای فردی در سطح شخصیت، ارزشها و رفتارها است. بیماری روانی به باور توماس ساس در واقع نه یک بیماری بلکه مشکلات زندگی هستند و باید با شیوهای غیر از مداخله پزشکی با آنها برخورد کرد. او که همواره بر آزادی و مسئولیت فردی تأکید میکرد، با انتقاد تند از سیستم قضاییای که بین «بیماران روانی» و «مجرمان» تفاوت قائل میشد، میگفت کار روانپزشکان در جامعه مدرن «آزادکردنِ گناهکاران و بستریکردنِ بیگناهان» است.
بنا بر استدلال ساس، روانپزشکی، در پوشش علم مداوای بیماران روایی، به عنوان نوعی ابزار کنترل اجتماعی عمل میکند و روانپزشکان در مقام کارگزاران دولت افرادی را که از هنجار اجتماعی خارج میشوند برچسب میزنند و تحت کنترل درمیآورند. از طرف دیگر، برای ساس روانپزشکی بیش از هر چیز در جایگاه دین و مذهب قرار دارد و روانپزشکان قابلقیاس با مفتشان قرون وسطی هستند. او آرا و عقاید خود در انکار بیماری روانی را نخستین بار در قالب کتاب با عنوان «افسانه بیماری روانی» مدون کرد که در سال ۱۹۶۹ به چاپ رسید و تا کنون به زبانهای گوناگون (از جمله فارسی) ترجمه شده است.
نقل قول معروفی از این روانپزشک مخالف روانپزشکی هست که میگوید: «من فکر میکنم که ما فقط وقتی دلایل شیمیایی شیزوفرنی را کشف خواهیم کرد که دلایل شیمیایی یهودیت، مسیحیت با کمونیسم را کشف کنیم.»
آلترناتیوهایی برای روانپزشکی سنتی
ساس میگوید که منظورش از افسانه خواندن بیماری روانی آن است که این مشکلات نه روانی و ذهنیاند و نه پزشکی. بنابراین، او نه فقط روانپزشکی سنتی، بلکه روانکاوری را نیز محکوم میکند چراکه به نظرش این رشته سعی میکند یک دین و مذهب (یعنی روانپزشکی) را به یک شبهعلم بدل سازد.
یکی از ایده های کلیدی ساس مفهوم «قراردادِ درمان» است که او آن را پایه و اساس هر رواندرمانی مؤثری میداند. بر خلاف درمان روانپزشکی سنتی، که اغلب شامل تعهد و دارو درمان غیرارادی میشود، رویکرد ساس بر مشارکت و همکاری داوطلبانه بین درمانگر و درمانجو تأکید دارد. به عقیده او، افراد باید حق داشته باشند که طبق شرایط خود به دنبال درمان باشند و بر اهداف و روشهای درمان خود کنترل داشته باشند.
قرارداد درمان، بنا بر تعریف این روانپزشک، بر اساس رضایت متقابل و درک مشترک از روند درمان است. این رویکرد به استقلال فردی که به دنبال کمک است احترام می گذارد و او را در مرکز تصمیم گیری در مورد درمان و شیوههای آن قرار میدهد.
ساس همچنین از رویکرد رواندرمانیای حمایت میکند که به جای آسیبشناسی رفتارها یا احساسات فرد، بر حل مسئله و رشد شخصی تمرکز داشته باشد. او معتقد است که رواندرمانی باید به افراد کمک کند تا با چالش ای خاصی که در زندگی خود با آن مواجه هستند برخورد کنند و راهبردهای مقابلهای را توسعه دهند. این روانپزشک پیشنهاد میکند که به جای زدن برچسب «بیماری روانی» به این چالشها، درمانگران به مراجعان در شناسایی اهداف و ارزشهای خود و همچنین دستیابی به رشد شخصی و خودسازی کمک کنند.
مناقشات و اعتراضات
ادعا و استدلال اصلی توماس ساس مبنی بر انکار وجود بیماری روانی و افسانه قلمدادکردن آن بحث های گستردهای را برانگیخته است. بسیاری از اعضای جامعه پزشکی و روانپزشکی استدلال میکنند که شواهد قابلتوجهی مبنی بر وجود عوامل بیولوژیکی وجود دارد که در اختلالات مختلف سلامت روان، مانند شیزوفرنی، اختلال دوقطبی، و افسردگی نقش دارند. آنها معتقدند که نادیده گرفتن بیماری روانی و تلقی آن صرفاً به عنوان معضلاتی اجتماعی یا اخلاقی میتواند منجر به درک ناکافی این شرایط و نهایتا عدم درمان شود.
بهگمان برخی، ساس پیچیدگیهای سلامت روان را بیش از حد ساده میکند و دیدگاه دوتایی او که بین بیماریهای پزشکی و مشکلات اجتماعی خط قاطع و پررنگی میکشد، نمیتواند تأثیر متقابل پیچیده بین عوامل بیولوژیکی، روانی و اجتماعی در ایجاد و درمان اختلالات روانی را توضیح دهد.
منتقدان همچنین میگویند که رد کردن مفهوم بیماری روانی میتواند به انگ زدن به افراد مبتلا به مشکلات سلامت روان منجر شود. اگر مشکلات این افراد و تقلا و مبارزه آنها را صرافاً مشکلات زندگی یا انحراف از هنجارهای اجتماعی بخوانیم، ممکن است ناخواسته رنج واقعی افراد مبتلا به اختلالات شدید سلامت روان را انکار کنیم.
در نهایت، تا جاییکه به شیوههای درمان پیشنهادی ساس و خصوصاً درمان قراردادی مربوط میشود، بسیاری بر این باور اند که تأکید این روانپزشک بر استقلال شخصی و مشارکت داوطلبانه افراد در درمان، سوالاتی را در مورد چگونگی برخورد با افرادی که به دلیل وضعیت روانی خود قادر به تصمیم گیری منطقی نیستند، مطرح میکند. منتقدان استدلال میکنند که چنین رویکردی با معضلات و چالشهای اخلاقی بالقوهای مواجه است، چراکه در بسیاری از موقعیتها فرد برای خود یا دیگران خطرناک است اما حاضر به آغاز فرآیند درمان نیز نیست.
یک چیز مشخص است: بحث و گفتوگو ذیل سرفصلی که ساس گشوده، همچنان ادامه دارد.