مولوی فتحی محمد نقشبندی، امام جمعه شهرستان راسک (سربازـ بلوچستان) و مدیر مدرسه مفتاح العلوم این شهر و یکی از روحانیون برجسته اهل‌سنت، بعد از ظهر یک‌شنبه ۲۹ مردادماه در نزدیکی شهر چابهار به دست نیروهای امنیتی بازداشت شد.

این روحانی سنی مذهب که موضعی اعتراضی و انتقادی علیه وضع موجود اتخاذ کرده است، درحالی بازداشت شد که جهت انجام کار اداری به شهر چابهار سفر کرده بود. رسانه‌ها می‌گویند مولوی فتحی‌محمد نقشبندی همراه فرزندش محمدنقشبندی با ضرب و شتم بازداشت شدند.

بازداشت مولوی فتحی محمد نقشبندی با موجی از اعتراض‌ها در میان شهروندان بلوچ همراه بود.

خلیل‌الله بلوچی گفت‌وگویی داشته با حافظ عبدالغفار نقشبندی، فرزند مولوی فتحی محمد نقشبندی و از او در مورد پدرش، چگونی و علت بازداشت پرسیده است.

خلیل‌الله بلوچی: جناب آقای عبدالغفار نقشبندی، مختصری از پدرتان مولوی فتحی‌محمد نقشبندی بگویید.

حافظ عبدالغفار نقشبندی: پدرم مولانا فتحی‌محمد نقشبندی متولد سال ۱۳۳۷ از منطقه کیشکور سرباز در بلوچستان است و فارغ التحصیل علوم اسلامی عربی از دانشگاه دارالعلوم کراچی پاکستان. ایشان بعد از فراغت به ایران برگشت و اوايل در شهرستان چابهار به فعالیت دینی مشغول شد، نهایتا با اصرار مردم سرباز در اواخر دهه شصت به شهرستان راسک آمده و به عنوان امام جمعه رسمی و قانونی این شهر انتخاب شد، در کنار آن بزرگ‌ترین مسجد منطقه و نیز مدرسه مفتاح العلوم راسک را پایه‌گذاری کرد.

این مواضع انتقادی و اعتراضی مولوی فتحی‌محمد نقشبندی پیشینه داشته یا به اعتراضات اخیر مردم ایران مربوط می‌شود؟

_: خیر، جناب مولانا نقشبندی از همان زمان که به شهر سرباز آمدند با این چالش‌ها روبه‌رو بود، چون شهر راسک و منطقه سرباز یک منطقه مرزی است، اتفاقات زیادی در آن‌جا رقم می‌خورد، از کشتن سوخت‌بران و مصادره اموال آن‌ها تا بازداشت و شکنجه شهروندان توسط ماموران امنیتی. جناب مولانا همیشه هم‌سو و صدای این مردم مظلوم بود، تا جایی‌که تریبون مسجد جامع قاسمی راسک به صدای مردم و جامعه معروف بود. پس این مواضع اعتراضی پدرم مورد جدیدی نیست، از بدو فعالیت ایشان خوی مطالبه‌گری و فعالیت مدنی را داشته و از همین جهت است که حاکمیت با ایشان کینه قدیمی دارد.

پدر شما مولوی فتحی محمد نقشبندی یک‌بار در سال نود بازداشت شده بود؛ ممکن است در این‌مورد بیشتر برای ما بگویید.

_: داستان زندان رفتن ایشان در سال ۱۳۹۱ طولانی است که باید طی یک کتاب و یا مستند مفصل به آن پرداخت، چون من و پدرم در آن زمان یک‌روز یا یک‌ماه بازداشت نشدیم بلکه قریب به چهارسال را در زندان گذراندیم. مسئولان استان و کشور همیشه دنبال کم‌رنگ کردن نقش پدرم در سطح جامعه بودند، از طرفی قدرت این را نداشتند که پدرم را از سمت امام جمعه عزل کنند، چون در بلوچستان این مردم هستند که در تعیین امام جمعه نقش ایفا می‌کنند.

در اوایل دهه نود پدرم بارها مورد تهدید و ارعاب اداره اطلاعات قرار گرفت و از ایشان خواستند که از موضع خود عقب‌نشینی کند، اما ایشان قبول نکردند، برای همین زمینه بازداشت و حتی حذف ایشان را فراهم کردند، در همان سال مولوی مصطفی جنگی‌زهی ترور شد، حکومت خود را وکیل و وصی ایشان جا زد، در اولین فرصت پدرم و مدتی بعد من را بازداشت کردند، بعد از چند روز ما متوجه شدیم که به اتهام قتل مولوی جنگی‌زهی بازداشت شدیم.

وقتی این اتهام را ما شنیدیم فورا متوجه شدیم که قتل ایشان یک سناریو برای بازداشت ما بود، از طرفی به خانواده مولوی جنگی‌زهی فشار آوردند که بر علیه ما شهادت بدهند ولی هرگز این‌کار را نکردند چون مطمئن بودند که دست ما به خون بی‌گناه ایشان آلوده نیست، هیچ سند و مدرکی دال بر قاتل بودن من و پدرم وجود نداشت، برای همین شروع به اخذ اعترافات اجباری کردند.

در اعترافات اجباری هرگونه شکنجه و آزاری بود سر ما آوردند، هر آن‌چه که ما از زندان‌های این رژیم شنیده بودیم را با بدن خود لمس کردیم، پدرم با این‌که مسن بود ولی برای تحقیر و شکنجه او شرم نداشتند، بارها دیگر زندانیان را جلوی ما لخت کردند، روی تخت معجزه شکنجه شدیم، با کابل بر جان ما افتادند، در حین شکنجه بارها من تشنج کردم، گاهی در حالت آویزان بیهوش می‌شدم و وقتی به هوش آمدم خود را در بهداری می‌دیدیم. خواب را از ما گرفتند، حتی گاهی ما در طول یک هفته نیم ساعت خواب نداشتیم، بر گردن ما طناب می‌انداختند و چون پای رفتن نداشتیم کشان کشان ما را به اتاق بازجویی می‌بردند. افرادی که به آن‌ها حاجی داوود می‌گفتند مسئول شکنجه ما بودند، من از شدت درد گاهی اسم خدا را می‌بردم، شکنجه‌گران شروع کردند به توهین خداوند که اگر خدایی وجود دارد فریاد بزن تا تو را از دست ما نجات بدهد، می‌گفتند خدا زیر کفش‌های ماست.

شکنجه‌هایی که هنوز اثرات آن روی بدن و روان من وجود دارند، از بس من را به تخت می‌بستند پوستم سابیده شده و هنوز اثر آن موجود است.

تمام این شکنجه‌ها و گاهی تطمیع فقط به خاطر این بود که شما اعتراف کنید از عربستان سعودی و دولت‌های عربی پول گرفتید تا مولوی مصطفی جنگی‌زهی را ترور کنید، موفق نشدند از پدرم اعتراف بگیرند ولی با تزریق آمپول بنده را مجبور ساختند که در جلوی تلوزیون و بدون اراده این اعترافات را انجام بدهم. البته من خیلی خوشحال هستم که آن اعترافات پخش شد، چون تشت رسوایی آن‌ها ریخت، و همه زندگی ما در جلوی همه مردم قرار داشت و چیز پنهان و مشکوکی در زندگی نداشتیم، و کسانی‌که ما را می‌شناختند می‌دانستند که این اعترافات با زندگی واقعی ما هم‌خوانی نداشت.

چگونه آزاد شدید؟

_: بعد از این‌ همه پرونده‌سازی و تلاش، آن‌ها موفق نشدند که دلیل محکمی به دادگاه ناعادلانه خودشان ارائه بدهند تا دیوان عالی ما را مجرم تشخیص دهد، از طرفی ملاحظه افکار عمومی را می‌کردند و خیلی از آن هراس داشتند، با وجود این‌که ما در تمام مراحل دادگاه استان سیستان و بلوچستان آن اعترافات را رد می‌کردیم، ولی حکم اعدام ما صادر و پرونده به دیوان عالی ارجاع شد.

من یادم هست که چند بار بعد از برگزاری دادگاه هم ما را به انفرادی بردند و شکنجه کردند، با این وجود از گردن گرفتن آن خون به ناحق ریخته شده پرهیز می‌کردیم و از وضع ما درمانده بودند، هیچ راه جلو و عقبی نداشتند و این بازداشت ما سبب شد که خداوند آن‌ها را رسوا کند. من خوشحالم که این جریان ما باعث شد که مردم بیشتر از مکر و شیادی و دسیسه این طایفه جنایت‌کار آگاه بشوند، نهایتا ما صرفا به دلیل اعترافات اجباری در وزارت اطلاعات مجرم شناخته نشدیم و با نبود هیچ مدرکی دال بر این جرم، تبرئه و آزاد شدیم.

بازداشت تازه پدرتان چگونه اتفاق افتاد؟

_: بعد از انقلاب اخیر مردم ایران و کشتار نمازگزاران زاهدان و خاش، پدرم همواره درد مردم را پشت تریبون بیان می‌کرد، جزو اولین افرادی بود که همبستگی خود را با شیخ الاسلام مولانا عبدالحمید و مردم عزیز اعلان کرد، چون ایشان یک شخصیت برجسته و مشهوری در جامعه بودند، سخن و موضع ایشان نیز به همان اندازه وزنه داشت و افکاری عمومی به آن بیشتر توجه می‌کرد، هر جنایت و ظلمی صورت می‌گرفت، پدرم بدون پرده آن‌را در تریبون نمازجمعه اعلام می‌کرد.

اخیرا نهادهای امنیتی به ایشان فشار آوردند که دست از این نوع فعالیت بردارد و در واقع از او خواستند که از برخی مسائل چشم‌پوشی کند ولی پدرم قبول نکرد، و چون ما الآن در ایران یک مافیا بر سر قدرت داریم و راس این هرم و مافیا خامنه‌ای و نمایندگان او هستند، برای همین جهت اتمام حجت نماینده آقای خامنه‌ای در زاهدان، آقای محامی پدرم را به زاهدان احضار کردند و به ایشان تذکر و هشدار دادند، اما پدرم از موضع خود عقب‌نشینی نکرد، تا این‌که صبح همین شنبه ۲۹ مرداد نیروهای اداره اطلاعات و سپاه و مسئولان شرکت نفت چابهار طی تماس تلفنی به مولانا فتحی محمد نقشبندی اطلاع دادند که جهت بازگشایی سهمیه‌های سوخت ماشین‌های خانواده خویش شخصا به چابهار بیاید. پدرم و برادر خردسالم محمد نقشبندی به سمت چابهار حرکت کردند، نیروهای اطلاعات شهرستان سرباز در مسیر راه ایشان را تا پایگاه برجک نوبندیان (نرسیده به چابهار) تعقیب می‌کنند.

نیروهایی که در برجک برای بازداشت ایشان کمین زده بودند، به محض رسیدن مولانا نقشبندی راه را مسدود و ایشان را جلو فرزندش با تحقیر و توهین بازداشت می‌کنند.

هم‌چنان‌که شما اشاره کردید دلیل بازداشت ایشان مواضع اعتراضی به نظام جمهوری اسلامی بود و این مورد در اطلاعیه دادگستری زاهدان نیز قید شده، اما آن‌ها نوشته‌اند مولوی نقشبندی تصرف مال غیر کرده، این چقدر صحت دارد.
جمهوری اسلامی و متعلقاتش همیشه چند اتهام پیش ساخته مانند تبلیغ علیه نظام، تشویش اذهان عمومی و نشر اکاذیب و غیره دارند، هر کسی که در مسیر منافع و صدای مردم قدم بردارد باید خود را برای این اتهام آماده کند، در مورد اطلاعیه دادگستری زاهدان این موردها ذکر شدند و سخنان مولانا نقشبندی علنی بود، مخفیانه فعالیت نداشت، همه شنیدند و خودشان قضاوت کنند که ایشان به جز صدای مردم بودن چه دروغ و اکاذیبی را نشر دادند، تمام سخنرانی‌های ایشان در کانال‌ها و صفحات فضای مجازی موجود است.

اما در مورد تصرف مال غیر، منظورشان باغی است که خود مولانا بیست و اندی سال قبل آباد کردند، آن زمان چون درآمدی نداشتند و از طرفی به فعالیت دینی مشغول بوده و از این مسیر حقوقی دریافت نمی‌کردند، به یک شبه رودخانه خارج از شهر راسک شروع به کشاورزی می‌کند، این نوع کار در همه سیستان و بلوچستان مشهور و معروف است و أصلا هم مال غیر نیست که تصرف شود، مولانا در طی این سال‌ها در کنار فعالیت دینی به کشاورزی نیز مشغول می‌شود و از این طریق برای خانواده خود تکه نانی می‌برد، در این بیست سال روی این باغ هزینه می‌کند و مردم در آباد کردن این زمین به ایشان کمک می‌کنند، اکنون هیچ‌کس ادعای مالکیت این زمین را نکرده، این حکومت است که به دیوار چنگ می‌زند که برای ایشان اتهام بتراشد. حالا علاوه بر این‌که هیچ مدعی برای این زمین وجود ندارد، صدها نفر از مردم راسک حاضراند که در مورد مالکیت این زمین شهادت بدهند که متعلق به پدرم است.

علاوه بر تمام این موارد این زمین کشاورزی به ثبت و سند سازمان جهاد کشاورزی رسیده و پدرم این زمین را به نام خودش کردند و تمام اسناد و مدارک مالکیت آن نیز موجود است، ولی این نظام و دستگاه دروغ‌پردازیش در روز روشن به هواپیمای اوکراین شلیک می‌کند و آن‌را انکار می‌کند و نهایتا با فشار بین‌المللی مجبور به قبول آن می‌شود، فکر می‌کنید از این دروغ شاخ‌دار می‌ترسد، خیر اصلا؛ دروغ و شیادی از صفات بارز این حکومت است.

بسیاری معتقدند که شاید دلیل فشار بر خانواده شما، شخص شما باشید که موضع شما صریح و شفاف علیه جمهوری اسلامی است.

_: از این حکومت اصلا بعید نیست، گروگان‌گیری نزدشان عادی و چون در برخی موارد به نفع‌شان تمام شده به آن عادت کردند، بسیاری از زندانیان سیاسی در زندان زاهدان صرفا به‌خاطر فعالیت خانواده‌شان در زندان هستند، سلمان میایی یک جوان بی‌گناه بود که صرفا بخاطر فعالیت‌های برادرش علیه این نظام اعدام شد، مثال در این‌ مورد زیاد است، حتی این حکومت گردشگران خارجی را به گروگان می‌گیرد تا از آن‌ها به عنوان برگ برنده علیه کشورها استفاده کند.

اگر پدر به‌خاطر من بازداشت شده این‌ را همان روز اول در حساب‌های شخصی خود گفتم و می‌گویم، من تا برگزاری دادگاه عادلانه علیه این مسئولان این رژیم می‌جنگم، خواه در این راه پدرم، برادرم و عزیزترین شخص زندگیم بازداشت و کشته شود، بالاتر از سیاهی رنگی نیست، پدر من هم مانند صدها بی‌گناه است که در زندان ظالمانه نگهداری می‌شوند و اصلا خونش از آن‌ها رنگین‌تر نیست. پا گذاشتن در عرصه مبارزه با ظلم قطعا این هزینه‌ها را دارد، ممکن است در این راه جان خودت در خطر باشد ولی نباید جا زد، نباید ترسید، من فکر می‌کنم ما در وضعیت کنونی چیزی برای از دست دادن نداریم، این حکومت چیزی برای گرفتن از ما باقی نگذاشته، پس این فشارها علیه من و خانواده‌ام هرگز جواب نمی‌دهد و من از این مسیر عقب نخواهم رفت.

ممنون از این‌که وقت گران‌بهای خودتان را در اختیار ما گذاشتید، اگر در پایان صحبتی دارید بفرمایید.

_: من از شما و تیم رادیو زمانه سپاس‌گزارم که این فرصت را به من داد و صدای من و پدرم و مهم‌تر از همه ملت ایران شد، حکومت بداند که این ظلم‌ها عمر او را نه تنها طولانی نمی‌کند، بلکه به سقوط نزدیک‌تر خواهد شد. نظام‌هایی که بر یک قاره حکمرانی می‌کردند اکنون اثری از آن‌ها نیست، افرادی در همین خاورمیانه بودند که فکر می‌کردند بدون قدرت آن‌ها چرخ خاورمیانه نمی‌چرخد، ولی سرنوشت آن‌ها چه شد؟ توسط همین مردم بی‌دفاع و سلاح به زباله‌دان تاریخ انداخته شدند.

سرنوشت این حکومت دیکتاتور نیز همین است، ما آن‌ روز را می‌بینیم که این ملت شهر به شهر، خیابان به خیابان و کوچه به کوچه این خون‌خواران را دنبال خواهند و آن‌ها در آن روز هیچ پناهگاهی ندارند، معامله ملت ایران با آن‌ها سخت خواهد بود.