یادبودی برای نیکا و سارینا طراحی کرده است. حتی مکان نصب آن‌ها را می‌داند. مجسمه نوید افکاری در شیراز، خدانور در زاهدان، ویدا موحد در خیابان انقلاب تهران و خیلی تن‌های دیگر که از یادش نمی‌روند. ویدا را بزرگ می‌سازد، با دستی که نماد آزادی را بر‌افراشته است. فیگور مقاومتی که بعد از او تکثیر شد و شجاعت را نیز تکثیر کرد. او همه این سال‌ها به شهر خود خیره شده و برایش نقشه کشیده است. شهری که آن‌ را تسخیر شده می‌بیند و رویای آزادیش را در سر دارد. به هر نقطه از شهر که نگاه می‌کرد، ردی از آن‌ها می‌دید. با خود فکر می‌کرد،‌ شهرش  در آزادی به چه شکل خواهد بود. و آن را پر از یادبودهای قهرمانانی می‌دید که برای آن آزادی جنگیدند.

یادبود‌ها (Monument) قسمتی از فضای شهری‌اند که با حافظه، زمان و مکان درگیرند. آثاری که برای بزرگداشت فرد، گروهی خاص و یا رویدادی تاریخی، در قالب‌های مختلفی چون بنا، مجسمه و تندیس ساخته می‌شوند. شی یا جسمی که با زبان بصری خاص خود، برگی از تاریخ را یادآوری می‌کند تا در ذهن ماندگار شود. این ساختارها نمادهای شهری‌اند که با بینش، فرهنگ،‌ تاریخ و عقاید یک جامعه در ارتباط‌ هستند و برخی اوقات حتی به سمبل شهر تبدیل می‌شوند. اما روایت‌های مختلفی برای هر برهه از تاریخ وجود دارد و این‌که کدام چشم‌‌انداز در تاریخ غالب می‌شود، بسته به ساختارهای قدرت دارد. تصمیم‌گیری برای ساخت و نصب یادمان‌ها در فضای شهر، تصمیمی سیاسی است و این نشان‌دهنده میزان تسلط حاکمان بر فضای اطراف و هویت شهری است. بنابراین، یادمان‌های هر دوره‌‌ای، بازتاب ایدئولوژی حاکم بر آن دوره می‌باشد.

در چند دهه اخیر،‌ یادمان‌ها دستخوش تغییرات محتوایی و فرمی زیادی شدند. به عنوان مثال، جنبش ضدیادبود counter-monumentalism که در آلمان آغاز شد، تمامی ابعاد یادمان‌های مربوط به ترویج ایدئولوژی یک دولت یا فرد خاص را زیر سوال برد. به این معنا که هنر و طراحی شهری نباید ارزش‌های معنوی خاصی را حمایت یا تایید کند، ‌بلکه می‌تواند آن‌ها رو مورد پرسش و گفت‌و‌گو قرار دهد. جنبش ضد‌یادبود، چالشی برای خلاص شدن از آن دسته حجم‌های سنگین، چیره‌ و ناخوشایندی بود که مانند دملی‌ روی پوست شهر بودند و مهر تاییدی بر غالب بودن آن روایت از تاریخ که به نفع حکومت‌های امپریالیستی و دیکتاتوری است.

پس از تهران، نیشابور تنها شهری است که رشته مجسمه‌سازی در دانشگاه دارد و به همین دلیل مجسمه‌های زیادی در شهر دیده می‌شود. دیدن فیلم شکاندن پرتره خمینی، حس‌های زیادی چون شوق، خشم و هیجان را در بیننده برمی‌انگیزد.

به همین دلیل است که در طول تاریخ، یادمان‌های زیادی از پایه‌های مرتفع خود به پایین کشیده شدند. با قدرت گرفتن مردم در اعتراضِ آن‌ها نسبت به حکومت، سلطه ایدئولوژی حاکم در سطح شهر متزلزل می‌شود. این حرکت‌های مردمی در دوره‌های مختلفی از تاریخ بالا گرفت، مانند دوره اصلاحات انگلیس، انقلاب فرانسه و سقوط شوروی، که باعث از بین رفتن بناها و مجسمه‌های یادبود زیادی شد. اما در سال ۲۰۲۰، موج عظیمی از شمایل‌شکنی (Iconoclasm) در سراسر جهان به وجود آمد که در راستای جنبش «Black Lives Matter» بود. جنبشی که باعث شد تعداد زیادی از مجسمه‌های برده‌داران و امپریالیست‌هایی که در مناطق تحت استعمار، به غارت و جنایت پرداختند،‌ توسط معترضان تخریب شود. این ساختارشکنی، منجر به ظهور بیشتر ساختارهای نوینی در طراحی فضای شهری شد، مانند یادمان‌هایی برای گروه‌ها، قوم‌ها و افرادی که به اسارات و بردگی گرفته شدند و زمین‌ها و زبان‌هایی که عامدانه نابود شدند. (عکس ۱)

به زیر کشیدن مجسمه کریستف کلمب در سن پل، مینه‌سوتا، ایالات متحده ــ عکس: Shutterstock
عکس ۱ ــ به زیر کشیدن مجسمه کریستف کلمب در سن پل، مینه‌سوتا، ایالات متحده ــ عکس: Shutterstock

اما سرنگون کردن مجسمه‌های حاکمان، به طور مشخص، در کشورهایی با حکومت‌های دیکتاتوری و توتالیتر، در زمان‌های قیام و برهه‌های انقلابی دیده می‌شود؛ تصویر مردمی که مجسمه دیکتاتور را به پایین می‌کشند و تابوی بزرگ را خرد می‌کنند، نماد چیرگی نسبی مردم بر حکومت است. یکی از این تصاویر که در حافظه جمعی ما حک شده است، شکستن مجسمه‌های صدام حسین است.

صدام از سبک تبلیغاتی استالین تقلید می‌کرد و مانند او تعداد زیادی مجسمه سفارش داده بود تا او را به عنوان قهرمانی خیرخواه به تصویر بکشند. مجسمه‌‌های صدام تبلور جنون خودشیفته‌وار او بود. گاهی ایده‌‌های عجیبی برای مجسمه‌هایش داشت که او را در موقعیت‌های غیرمعمول نشان می‌داد، مانند پرتره‌ی بزرگ او با کلاه‌خودی مذهبی که شبیه گنبد مسجد بود. در حکومت صدام، استفاده از پرتره او اجباری بود و تمام مدارس، ساختمان‌های عمومی و ادارات ملزم به نصب تصویر او بودند. (عکس۲و۳)

در ایران نیز، ساخت مجسمه‌ و نقش‌برجسته پادشاهان، سابقه‌ای دیرین دارد که ریشه‌هایش به بین‌النهرین می‌رسد. در واقع، آثار هنری باقی‌مانده، از جنس بناهای یادمانی یک دوره پادشاهی، نشان از میزان قدرت و نفوذ آن حکومت در منطقه دارد. در همین راستا، حاکمان هر دوره، یا دست به تخریب آثار قبلی زدند یا به تجلیل آن‌ها پرداخته و از آن هویت می‌گیرند.

اگر تنها به سرنوشت مجسمه‌های حاکمان در دوره معاصر ایران نگاه کنیم، شاهد این چالش‌ها خواهیم بود. در دوره پهلوی اول، رضاشاه آثاری از قاجاریان را حذف کرد (گرچه قاجاریان یادبود کمی از خود به جای گذاشتند) و مجسمه‌های زیادی از خود در سطح شهر نشاند. مجسمه‌هایی که او را در لباس نظامی به تصویر می‌کشید و جزییات و عناصر آن با الهام از نشانه‌های بصری دوره هخامنشیان، طراحی شده بود.

Ad placeholder

پسر او محمدرضا نیز، همین رویه را در پیش‌ گرفت و سفارش آثاری را داد که در دوره انقلاب یک به یک پایین کشیده شدند. در سال ۵۷ و با خروج محمدرضا پهلوی از ایران، تخریب مجسمه‌‌های پادشاهان پهلوی و آثارشان در اکثر شهرها دیده می‌شد. حتی آرامگاه رضاشاه توسط خلخالی و تندروهای مذهبی بمباران شد. خلخالی که حتی هم‌نوعان خود را با ایده‌های رعب‌آور متعجب می‌کرد، تصمیم به از بین بردن تخت جمشید و آثار هخامنشیان گرفت که با مخالفت رو‌به‌رو شد. بعد از انقلاب و تاسیس جمهوری اسلامی، مجسمه‌های جدیدی از چهره‌های مذهبی و حوزوی جایگزین آثار قبلی شد و بعضا روی همان پایه‌ها نشست. از سرنوشت بیشتر مجسمه‌های کنده‌شده و تکه‌های آن‌ها خبری در دست نیست اما قسمتی از باقی‌مانده‌ها، خود به اثر جدیدی تبدیل شد. مانند پوتین‌های بزرگ رضاشاه که پس از کندن بدن فیگورش در جریان‌های انقلابی اهواز، به کاخ سعدآباد آورده شد و هنوز باقی است. (عکس۵و۴)

بنابراین، می‌توان گفت که تعدد تصاویر و نشانه‌های یک دیکتاتور در سطح شهر، سنجشی برای درک میزان دیکتاتوری آن حکومت است. هنگامی که سایه‌ی ایدئولوژی یک نظام به طور کامل بر هنر یک منطقه می‌افتد، نه‌تنها چارچوب‌های مختلفی برای محدود کردن هنرمندان ایجاد می‌شود، بلکه قسمتی از هنر، تبدیل به وسیله‌ای برای ترویج باورها و ارزش‌های آن حکومت می‌شود.

در لایه‌های مختلف شهرهایی که زیر سلطه ساختار فکری حکومت هستند، اشکال متفاوتی از انواع هنر‌های شهری دیده می‌شود که نشان‌دهنده میزان استفاده‌ی حکومت از هنر، به عنوان ابزار تبلیغات خود است. مانند دیوارنگاره‌ها، بنرها، المان‌ها و مجسمه‌های شهری که در زندگی روزمره مردم حضور دارند. در ایران نیز دهه‌هاست که همه این فرم‌های هنر شهری، ویترین نمایش ایدئولوژی مسلط جمهوری اسلامی است. مانند یادمان‌های میدان انقلاب و بنر بزرگ میدان ولیعصر در تهران، که با توجه به هر مناسبت و رویدادی تغییر می‌کند.

موضوع هر بنر، در واقع جهتی است که نظام نسبت به مسائل مختلف می‌گیرد. حتی در طراحی این بنر، تصویری که از مردم ارائه می‌شود، تنها به طرفداران دوآتشه نظام خلاصه شده و اکثریتِ باقی حذف می‌شوند. این آثار در اتاق فکر پروپاگاندای جمهوری اسلامی شکل می‌گیرد و توسط شبکه‌‌ای از هنرمندان همان پروپاگاندا عملی می‌شود. به همین ترتیب، سراسر شهرهای ایران پر از تصویر مردان قهرمانی است که برای ارزش‌های نظام جنگیدند و زنانی که با حجاب خود، سنگر اسلام را نگه می‌دارند. (عکس ۶و۷)

بیشتر این هنرهای شهری سفارشی هستند و توسط مافیای سازمان زیباسازی شهر که وابسته به شهرداری است، اداره می‌شوند. سازمانی که به نقل از خودش، در زمینه بهسازی و حفظ هویت محیط شهری، در جهت ارتقا کیفیت زیست شهروندان می‌کوشد. مافیایی که سرمایه هنگفت را به نام بودجه پروژه‌های فرهنگی-هنری بین هنرمندانی تقسیم می‌کند که یا تبلور هنر را در نمایش ارزش‌های نظام  (به عنوان اسلام راستین) می‌بینند و عضو اصلی پروپاگاندا هستند یا افراد سودجویی که همواره طرف قدرت را می‌گیرند. بیش‌تر سفارشات نیز معمولا به دست تعداد مشخصی از همین سازندگان کاسه‌لیس می‌افتد که اسم‌شان در بیشتر سمپوزیم‌ها و جشنواره‌ها به چشم می‌خورد.

در میان هجمه‌ این بنگاهِ به اصطلاح «هنر شهری» در ایران، همواره دانشجویان و هنرمندانی بودند و هستند که با کور‌سوی امید، برای گفتن حرفی متفاوت تلاش کردند تا ایده‌های خود را اجرایی کنند و در سطح شهر بنشانند. گاهی هم از سر بی‌پولی و بی‌تدبیری مدیران، به برخی سفارش‌ها تن ‌دادند و مورد استثمار و بهره‌کشی مادی و معنوی آن‌ها قرار گرفتند.

یکی از این دسته هنرمندان، دانشجویان و فارغ‌التحصیلان رشته مجسمه‌سازی‌اند. رشته‌ای که بعد از انقلاب فرهنگی و به علت حرام و مذموم بودن پیکرتراشی در اسلام، تا سال‌ها حذف شد و بعدها در سال ۱۳۷۲ با هزار بهانه و ترفند، با تلاش فارغ‌التحصیلان این رشته در دوره قبل انقلاب، دوباره تاسیس شد. با این‌که نکوهش فیگور در اسلام حکمی کلی ندارد، جمهوری اسلامی از ابتدا با ایده مجسمه‌سازی مخالفت کرد. چرا که «بدن»، به ویژه بدن زن، محل اجرایِ قدرت این نظام است. و حساسیت این مساله در تمامی ساختارهای حکومت عیان است.

بنابراین، برای زنده‌کردن رشته مجسمه‌سازی و توجیه مسئولان، تعابیر زیادی به کار گرفته شد تا نشان دهد، هنر مجسمه‌سازی تنها به ساخت فیگور خلاصه نمی‌شود و مفاهیم اسلامی چون شهادت و عفاف و آزادگی نیز در قالب مجسمه می‌گنجند. در سال‌های اولیه بازگشایی این رشته، که پس از جنگ ایران و عراق بود، مجسمه‌های زیادی با مضامین جنگ ساخته شد. هنرمندانی که با تلفیق گرایشات مدرنیستی (مشخصا فرم‌گرا) با موتیف‌های هنر اسلامی و صنایع دستی، سعی بر خلق برخورد جدیدی با مجسمه داشتند که هم‌سو با گفتمان انقلاب باشد.

در ساخت آثار مربوط به جنگ، تنها به سبک کلاسیکِ یادمان‌ها، که معمولا فیگوراتیو، ایستا و مرتفع است بسنده نشد. بلکه از قابلیت‌های نوین فرمی و محتوایی نوگرایانه در معماری و هنرهای تجسمی استفاده شد که قالب‌های جدیدی برای نشان دادن ارزش‌های نظام ایجاد کرد. یکی از این نمونه‌ها، استفاده از رنگ قرمز، به عنوان سمبل خون، در حوضچه‌های‌ پارک‌ها بود که بعدتر و پس از انقلاب زن، زندگی، آزادی، توسط هنرمندان گمنامی بازسازی شد، تا علاوه بر اشاره مستقیم به کشتارهای حکومتی، به بازپس‌گیری فضا با برگرداندن ارزش‌های چیره‌شده بر هنر بپردازد.(عکس۸و۹ )

به همین دلیل، به منظور کنترل پتانسیل‌های سیاسی-اجتماعی موجود در هنر، همواره شاهد حضور سنگین تعدادی از مهره‌های نظام در دانشگاه‌های هنر هستیم تا مراقب بستر رشد هنرمندان جوان باشند. افرادی که نقش‌های مهم اجرایی در کادرهای آموزشی دارند (مانند سرگروه‌) تا آزادنه بر محدوده فعالیت دانشجویان هنر نظارت کنند. علاوه بر نظارت، ایديولوژی‌های نظام را در قالب فرهنگ‌ غنی ایرانی-اسلامی به خورد دانشجویان می‌دهند و به عنوان موضوع کار پیشنهاد می‌کنند. به عنوان نمونه، طاهر شیخ‌الحکمایی، مدیر گروه سابق رشته مجسمه‌سازی دانشگاه تهران، که تا سال‌ها این سمت را داشت، بارها درباره موضوع حجاب، به عنوان فرهنگ غنی ایرانی-اسلامی صحبت کرده و نقش‌برجسته‌های تخت جمشید را سندی تاریخی برای اثبات سابقه حجاب در ایران می‌دانست! او با تاکید بر پوشش افراد تصویر شده در نقش‌برجسته‌ها، تلاش داشت دانشجویان را مجاب کند که چگونه فرهنگ حجاب از زمان هخامنشیان در بین ایرانیان و به شکل اختیاری وجود داشته و این رسالت هنرمند است که این فرهنگ را در آثارش پاس بدارد. این صحبت‌ها در حالی بود که دانشجویان دختر در دانشکده هنرهای زیبا، مانند تمامی دانشگاه‌های دیگر، همواره درگیر محدودیت‌های مربوط به پوشش بودند. مانند درگیری‌های بعد از سال ۸۸ و محدودیت‌های جدید، که یکی از آن‌ها الزامی کردن پوشیدن مقنعه بود که با ممانعت دانشجویان روبه‌رو شد. (دانشجویان زن در دانشگاه‌های هنر، کم‌تر از مقنعه و لباس‌های رسمی استفاده می‌کنند.) موضوعی که به درگیری شدید دانشجویان زن با حراست دانشگاه تهران کشیده شد که مانع ورود برخی دختران به دانشگاه می‌شدند. سرانجام با به آتش کشیدن تل بزرگی از مقنعه، توسط دانشجویان زن در حیاط دانشکده هنرهای زیبا، «نه» بزرگی به شکل شعله‌های آتش درآمد که باعث شد حراست به طور موقت حساسیت کم‌تری نشان دهد.

Ad placeholder

محدودیت‌های موجود در دانشگاه‌های هنر، هم به ظاهر و رفتار دانشجو مربوط می‌شود و هم طرز فکر او را در برمی‌گیرد. محدودیت‌هایی که لیستش هر سال بلندتر می‌شود تا جلوی دست و پای هنرمندان جوان را از خلق‌ و هم‌فکری بگیرد. ممیزی سوله‌های مجسمه‌سازی نیز، مانند بقیه کارگاه‌ها و مکان‌های تمرین، آنقدر زیاد است که منجر به حذف خیلی از ایده‌‌ها می‌شود. اما این مساله باعث خاموشی دانشجویان نشد،‌ بلکه با نوآوری از این محدودیت‌ها استفاده کرده تا حرف خود را بزنند. و در نهایت خود را برای مواجه شدن با برخورد و اقدامات مسئولان برای حذف اثر آماده می‌کنند. مسئولینی که حتی آثار شاخصی چون مجسمه‌های بهمن محصص را تکه‌تکه کرده و به انبار موزه هنرهای معاصر تهران ریخته بودند، ابایی از حذف آثار هنرمندان در حال رشد ندارند. برای حذف آثار هنری،‌ از نمایش‌ها تا نمایشگاه‌ها، خط قرمزهای مختلفی وجود دارد. یکی از خط قرمزها، اشاره به «قدرت جمعی مردم» در اثر است. قدرتی که ترس را می‌شکند و هم‌بستگی ایجاد می‌کند. آثار زیادی به دلیل داشتن این مضمون، حتی با اشاره‌ای غیرمستقیم و سمبلیک، حذف شدند.  

یکی از این ایده‌های شهری مجسمه «ما»، ساخته افشین صیقلی بود که از دل دوسالانه‌ مجسمه‌های شهری در سال ۱۳۹۷ بیرون آمد و در پارک لاله، مقابل بازراچه خوداشتغالی در خیابان کارگر تهران، جای گرفت. اما این مجسمه پس از چندی برداشته و به مکان نامعلمومی منتقل شد. با پیگیری این جا‌به‌جایی بدون هماهنگی، جواب‌های ضدو‌نقیصی دریافت شد. سازمان زیباسازی شهرداری،‌ با وجود این‌که در ابتدا گفته بود، این اثر «بار اعتراضی» دارد، آن را انکار کرده و بعدتر دلیل حذف اثر را، فرسودگی به علت قالب‌گیری بد اعلام کرد. کما‌این‌که فرسودگیِ یک اثر در طی زمان، در بسیاری از آثار هنری، جزوی از مفهوم و پروسه اثر محسوب می‌شود و اثر را کامل می‌کند. در نهایت با پیگیری هنرمند و واکنش بسیاری از کاربران در شبکه‌های اجتماعی و خبرساز شدن آن در روزنامه‌ها، مجسمه بتنی به پارک لاله بازگشت. اما داستان «ما» تلنگری برای هنرمندان بود تا دوباره به یاد آورند که چقدر تاب و تحمل ما را ندارند، چقدر از ما شدنِ ما می ترسند و چقدر قدرت «ما» زیاد است. (عکس۱۰)

عکس۱۰ ــ مجسمه «ما»
عکس۱۰ ــ مجسمه «ما»

نمونه دیگری از دلایل حذف برخی آثار هنری،‌ تنها اشاره به واقعیات در حال وقوعِ اطراف است. به عنوان مثال، مجسمه رویای باغ طهماسب‌آباد، ساخته شهریار رضایی در کرمان، که در سال ۱۳۹۷ حذف شد. این چیدمان از سکوهایی تشکیل می‌شد که دور یک حوض سنتی قرار داشتند. پنج فیگور مجسمه روی آن سکوها نشسته و به حوض آب خیره شده بودند. این اثر با موضوع بحران آب و هجوم ساخت ‌و سازهای شهری طراحی شده بود؛ ساخت‌‌وسازهای دیوانه‌واری که باعث تخریب بافت‌های تاریخی کرمان، از جمله باغ طهماسب‌آباد (مکان اثر) شده بود.

سکوهای این اثر، خیلی زود پاتوق نشستن مردمی شد که با اثر ارتباط برقرارکرده بودند و با نشستن روی سکوها، به آن معنای بیشتری می‌بخشیدند. اما این اثر به بهانه‌ی «غمگین بودن» حذف شد! (عکس۱۱و۱۲)

جمهوری اسلامی، از ابتدا با سرکوب، سانسور و حذف آزادی بیان و اندیشه شکل و هویت گرفته و با همین روند ادامه دارد. فضای رعب و وحشت دهه شصت، تا سال‌ها مردم را وادار ‌کرد تا خیلی از محدودیت‌های عجیب و وحشتناک را بپذیرند. سایه تسلط مطلق نظام بر خصوصی‌ترین بخش زندگی فرد تا عمومی‌ترین حوزه شهروندان افتاده بود.

یکی از نشانه‌های بارز این سایه، تصویر دو رهبر نظام است که همیشه و همه‌جا جلوی چشم عموم قرار دارد. در ابتدای هر کتاب درسی، بالای پیشخوان بانک، مغازه، رستوران، کافه‌، باشگاه و در مسیر تردد در خیابان و میدان و به طور کلی همه‌جا. حتی از اضافه‌کردن تصویر دو پیرمرد بر روی مکان‌های تاریخی هم ابایی ندارند، ‌مانند نقاشی کردن پرتره آن‌ها بر نمای کاخ عالی قاپو! (عکس۱۳)

عکس ۱۳ - عالی قاپو
عکس ۱۳ – عالی قاپو

این تنها به تصویر دو رهبر محدود نمی‌شود. تنها طی یک سال پس از کشته شدن قاسم سلیمانی، نشانه‌های او در ‌همه‌ی شهرهای ایران دیده می‌شود. مجسمه‌هایی که نه‌تنها نماد سنگینی ایدئولوژی نظام‌اند، بلکه نشان از هدر دادن سرمایه‌ی مردم دارد. سرمایه‌هایی که برای پروژه‌ها و آثاری صرف می‌شوند که حتی از نظر بصری و فنی هم ذره‌ای کیفیت ندارد؛ مجسمه‌های‌ بلاهتی که مانند پتکی بر سر هنرمندان کشور می‌خورد. (عکس ۱۴و۱۵)

پس از دهه سیاه شصت و با ظهور جنبش‌های اعتراضی مختلف، تابوشکنی‌هایی نسبی شکل گرفت که به میزان حضور مردم و خشم ‌آن‌ها در هر دوره بستگی داشت. شاید اولین بار در اعتراضات جنبش سبز بود که تصویر خامنه‌ای در خیابان و توسط عموم مردم به آتش کشیده شد. حرکتی اعتراضی که به طور مستقیم ولایت فقیه را نشانه گرفت و در برهه‌های بعدی، مانند آبان ۹۸، تکرار شد. اما در جریان جنبش انقلابی «زن، زندگی، آزادی»، تابوهای زیادی شکسته شد و هیبت‌های دروغین مختلفی فروریخت. مانند سوزاندن عکس رهبران نظام که در شعله‌ها خاکستر شده یا توسط مردم و دانش‌آموزان، در خیابان و مدرسه لگدمال شدند. تصاویری که در فضای مجازی به سرعت پخش شده و به مردم قدرت بیشتری داد تا از ارزش‌های نظام تقدس‌زدایی کنند و مقابل آنچه نمی‌خواهند بایستند.

یکی از این تصاویر پر‌قدرت، ویدئویی از شکستن مجسمه‌ خمینی در شهر نیشابور است. پس از تهران، نیشابور تنها شهری است که رشته مجسمه‌سازی در دانشگاه دارد و به همین دلیل مجسمه‌های زیادی در شهر دیده می‌شود. دیدن فیلم شکاندن پرتره خمینی، حس‌های زیادی چون شوق، خشم و هیجان را در بیننده برمی‌انگیزد. با شکستن پرتره خمینی، فضای خالی (فرم منفی) داخل مجسمه دیده می‌شود که تداعی توخالی بودن تمام ساختارهای نظام است. فضای فیلم، مملو از حظِ عریان کردن حقیقت است. (عکس۱۷)

عکس ۱۷ - تخریب مجسمه خمینی در نیشابور
عکس ۱۷ – تخریب مجسمه خمینی در نیشابور

طی جنبش انقلابی در حال وقوع، هنرمندان از هر فرصتی استفاده کردند تا ردی از زن، زندگی، آزادی در خیابان‌ها بیندازند. از گرافیتی‌های مختلف بر در و دیوار شهر تا چیدمان‌هایی که پیام خود را به طور مستقیم و سریع می‌رساند؛ آثاری که باید با توجه به بستر و شرایط خاص آن سنجیده شوند، از این جهت که پروسه ساخت این آثار، به دلیل خاصیت واکنشی بودن آن‌ها، معمولا کوتاه است.

یک کار هنری از هنرمندی ناشناس برای گرامیداشت مظلومیت خدانور لجعی
عکس ۱۸ – از هنرمندی ناشناس برای گرامیداشت خدانور لجعی

نصب آثار اعتراضی نیز باید سریع باشد، چرا‌که این هنرمندان و مبارزین، با خلق اثر در شهر،‌ خود را در معرض خطر قرار می‌دهند. بسیاری از این چیدمان‌ها با بازسازی موقعیت، فضا را درگیر مفهوم کرده و فرم جدیدی از یادبود می‌سازند تا در حافظه جمعی ماندگار شوند؛ مانند یادمان خدانور بر سر کوچه‌ی «سیاسی»، که توسط هنرمندی گمنام اجرا شد (عکس ۱۸)؛ اثری که باعث شد با دیدن تیر چراغ برق و دست‌های بسته، یاد بلعیده شدن خدانور توسط ماشین کشتار جمهوری اسلامی بیفتیم و «فراموش نکردن» را تمرین کنیم.

این اثر چندین ماه بعد، به شکل دیگری در عزاداری‌های محرم و روز عاشورا تکثیر شد و جوانان با حالت بدنِ خدانور، همان موقعیت را دوباره خلق کرده و مفاهیم شهادت و آزادگی را با بدن خود بازتعریف کردند. این بازپس‌گیری، در لایه‌های مقاومت هر روزه جریان دارد.

در لا‌به‌لای شهر، گفت‌وگوها و کارهای روزمره، بدن‌هایی را می‌بینیم که می‌خواهند فضای شهر را باز پس بگیرند. فضای شهری که سال‌هاست مملو از ترس، اضطراب و تشویش شده و باید تبدیل به فضای امنی برای تنفس، کار، تفریح و در کل زیست مشترک همه شهروندان با هر مذهب، جنس، جنسیت و ملیتی باشد. شهری که آثار هنری آن، بازتابی از مردم است، نه ابزار تحمیل یک تفکر خاص بر آنان.

در این چند ماه اخیر نشان «ما» را بیش از هر زمان دیگری در شهری می‌بیند، شهری که سال‌هاست مراقبند از آنِ ما نباشد. حتی هنرش نیز از تجربه «ما شدن» سرشار شده است. حس جدید و خوشایندی که به او قدرت تخیل می‌دهد. تخیل روزی که شهر متعلق به ما می‌شود. روزی که آغاز دوره نوینی است با تبلور رنگین‌کمانی از بدن‌های سرکوب‌شده. در سر دارد شهر را میزبان یادبود کسانی ‌کند که برای این آزادی جنگیدند، با این‌که می‌داند هیچ‌چیز، حتی همان یادبودها، جای خالی آن‌ها را پر نخواهد کرد. اما به امید روزی است که دست در دست مردم شهر، به دور مجسمه‌های‌ سرنگون‌شده ظالمان برقصد؛ چراکه رقصِ ما، شهر را آزاد خواهد کرد.