در اولین صحنه‌ای که با حیدر آشنا می‌شویم، او را پنهان‌شده زیر پارچه سفیدی می‌بینیم که دنبال برادرزاده‌هایش می‌دود و در قالب شبحی با دختربچه‌ها بازی می‌کند. همین نمای ساده، چکیده‌ای از وضعیت مرد جوان در جامعه سنتی و مردسالار پاکستان را آشکار می‌کند: مردی که فاقد ارزش‌های مردانه است، به چشم نمی‌آید و مدام به حاشیه رانده می‌شود. حیدر، مرد جوان بیکاری است که در خانه از پدر زمین‌گیر و برادرزاده‌های کوچکش مراقبت می‌کند، غذا می‌پزد، لباس اتو می‌کند و کارهای خانه را انجام می‌دهد. همسرش ممتاز، در یک آرایشگاه زنانه کار می‌کند و پول درمی‌آورد و خرج خانه را می‌دهد. از آن‍جا که در نظام مردسالاری ارزشمندی و اعتبار مردان به کار، پول و تأمین مخارج خانواده پیوند خورده است، مساله بیکاری و بی‌پولی حیدر فقط یک مشکل اقتصادی در زندگی حیدر به حساب نمی‌آید. بلکه نقش او در سلسله مراتب قدرت اجتماعی را به خطر می‌اندازد و جایگاه او را در نهاد سنتی خانواده از فرادست به فرودست تقلیل می‌دهد. حیدر با این موضوع که همسرش کار کند و نان‌آور خانواده باشد و خودش در خانه بماند و خانه‌داری را انجام دهد، مشکلی ندارد. اما این جابه‌جایی نقش‌ها و وظایف، ارزش‌های مردانه او را زیر سوال می‌برد و حیدر مدام از سوی پدر و برادر و بقیه مردان سرزنش و تحقیر می‌شود.

به همین دلیل وقتی دوست حیدر به او رقص در نمایش‌های اروتیک را پیشنهاد می‌دهد و به او می گوید «هر کاری انجام دهی، بهتر از این است که زیر منت زنت باشی»، حیدر می‌پذیرد. حیدر باید لباس نیمه‌برهنه بپوشد و روی صحنه با حرکات جنسی برقصد تا بتواند پول دربیاورد. در فرهنگ سنتی، تنانگی و برهنگی و رقص اموری زنانه هستند و فقط زن‌ها مجازند که بدن خود را برای لذت و سرگرمی مردان به نمایش بگذارند. هرچند همان زنان نیز به خاطر چنین شغلی متهم به بی‌بندو‌باری و هرزگی می‌شوند. اما برهنگی و عرض‌اندام مردان همواره در راستای اثبات مردانگی و قدرت و خشونت آن‌هاست، نه برای اینکه همچون زنان به ابژه جنسی بدل شوند و در معرض چشم‌چرانی و لذت‌جویی مردان دیگر قرار بگیرند. این کار باعث سرافکندگی و شرمساری و رسوایی هر مردی است و شرافت و غیرت مردانه را لکه‌دار و بدنام می‌کند. از‌این‌رو حیدر به دوستش می گوید «اگر پدرم بفهمد، سرم را می‌بُرد» و به‌ناچار شغل واقعی‌اش را از پدرش پنهان می‌کند و به دروغ می‌گوید که مدیر اجرایی سالن است. 

سر کار رفتن و پول درآوردن حیدر، بیکاری و خانه‌نشینی ممتاز را به دنبال دارد. پدر خانواده به ممتاز می‌گوید حالا حیدر سر کار می‌رود و پول درمی‌آورد و تو در خانه می‌مانی و بچه‌های حیدر را بزرگ می‌کنی. فیلم در میزانسنی هوشمندانه نشان می‌دهد که چطور زنی بااستعداد و جسور و جاه‌طلب تحت‌فشار قوانین و سنت‌های متعصبانه و تحجرآمیز مجبور به دست کشیدن از حرفه مورد‌ علاقه‌اش می‌شود. همه خانواده دور میز نشسته‌اند و ممتاز به‌تنهایی در یک سوی میز دیده می‌شود. پدرشوهر و برادرشوهر درباره در خانه ماندن ممتاز تصمیم می‌گیرند، نوچی، عروس بزرگ خانواده تایید می‌کند و حیدر خاموش می‌ماند. دوربین پشت ممتاز قرار دارد و تک‌افتادگی او را در خانواده نشان می‌دهد که کسی نظرش را نمی‌پرسد و به او اجازه حرف زدن نمی‌دهد. 

در واقع ممتاز فقط کار و حرفه‌اش را از دست نمی‌دهد، بلکه با محروم شدن از شغلش، استقلال مالی، آزادی فردی و مشارکت اجتماعی نیز از او گرفته می‌شود و او را به زن مطیع و فرمانبرداری بدل می‌کنند که باید برای خانواده پسری به دنیا بیاورد. در چنین جامعه‌ای ارزش زن فقط با باروری و زادوولد و به دنیا آوردن پسر برای تداوم نسل تعیین می‌شود. درحالی‌که همه از خبر بارداری ممتاز و تولد تنها پسر خانواده خوشحالند، ممتاز خود را زندانی و محبوس در خانه و وظایف تحمیلی می‌بیند. بعد از صحنه سونوگرافی که دو زن در کوچه‌ای خلوت ایستادند، ممتاز به نوچی می‌گوید «دلم می‌خواد فرار کنم.»  اما نوچی که بارها باردار شده و هر بار دختری به دنیا آورده، آرزو دارد جای ممتاز باشد و در آن لحظه، حس پوچی و نومیدی ممتاز را درک نمی‌کند. حیدر نیز که مدام از سوی پدرش تحقیر می‌شود که به اندازه کافی مردانگی ندارد، خود را ناتوان از مراقبت و حمایت از زن خودساخته و مستقلی همچون ممتاز می‌بیند و حتی قادر نیست در رابطه جنسی با او نیازهای ممتاز را برطرف کند. رابطه پنهانی حیدر با بیبا در محل کارش نیز باعث می‌شود که او، ممتاز و رنج‌ها و یأس‌هایش را نبیند و ممتاز روز به روز بیشتر در مغاک تیره و تاری که برای بلعیدنش دهان گشوده، سقوط کند.

حیدر در محیط کارش با بیبا که زن ترنس و تنهایی است، آشنا می‌شود و به او دل می‌بازد. رابطه عاشقانه‌ای که میان آن دو رخ می‌دهد، بیش از هر چیزی ناشی از حس تنهایی و طردشدگی هر دو به خاطر تفاوت‌هایشان در جامعه است. نه حیدر، مرد واقعی به حساب می‌آید و نه بیبا، زن واقعی و هر دو بارها به دلیل اینکه کاملا در قالب کلیشه‌ای زن/مرد قرار نمی‌گیرند، آزار می‌بینند. در صحنه‌ای می‌بینیم که مردهای جوان گروه رقص دور حیدر جمع شده‌اند و در شوخی تحقیرآمیزی کلاه‌گیس زنانه‌ای بر سر او می‌گذارند و از او درباره رابطه جنسی‌اش با بیبا می‌پرسند. آن‌ها درحالی‌که با زور و خشونت کلاه‌گیس را بر سر حیدر نگه می‌دارند، از حیدر می‌خواهند که بگوید اندام جنسی بیبا، مردانه است یا زنانه. آن‌ها معتقدند که چون حیدر هم با بقیه مردها فرق دارد و گرایش به همجنس خود دارد، از بیبا خوشش می‌آید که او هم غیرعادی است. حیدر توان مقابله با مردان را نداد و حتی وقتی کتک می‌خورد، نمی‌تواند از خود دفاع کند. در همان لحظه بیبا از راه می‌رسد و آب دهان توی صورت مردان می‌اندازد و می گوید که «چرا می‌خواهید بدانید در شلوار من چیست؟ مگر من درباره آنچه در شلوار شماست، کنجکاوی می‌کنم؟» در صحنه بعد حیدر همچون پسربچه‌ای تنها و ترسیده پشت موتور بیبا نشسته و سرش را به کمر او چسبانده است. گویی در این جامعه بی‌رحم به یکدیگر پناه برده‌اند. اما فیلم در صحنه‌ای تکان‌دهنده نشان می‌دهد که چطور حیدر که رشدکرده و پرورش‌یافته در فرهنگ مردسالاری است، شناخت و درک درستی از بیبا به عنوان یک زن ترنس ندارد و با خواسته اشتباهی که در رابطه جنسی از او دارد، بیبا را از خود ناامید می‌کند. 

اگر در رابطه حیدر و ممتاز شاهد جابه‌جایی نقش‌ها و وظایف جنسیتی هستیم که زن کار می‌کند و مرد در خانه می‌ماند، در رابطه حیدر و بیبا با تعویض ویژگی‌ها و صفات جنسیتی مواجهیم. حیدر مردی است با بدنی نحیف و ظریف  و روحیه لطیف و ملایم و بیبا زن ترنسی است با بدنی ورزیده و درشت و روحیه قوی و گستاخ. در جامعه‌ای که صفات معینی برای مرد و زن تعریف شده است، ظاهر و رفتار زنان و مردان باید دقیقا بر اساس همان ارزشگذاری جنسیتی باشد و اگر کسی در این دو گانه قرار نگیرد، غیرعادی و ناهنجار و مسئله‌دار تلقی می‌شود و ساختارهای برآمده از قدرت همچون سنت، مذهب، قانون، خانواده، مدرسه، رسانه و محیط اجتماعی درصدد تغییر و تبدیل آن‌ها به هنجارها و کلیشه‌های تثبیت‌شده برمی‌آیند. هر نوع سرپیچی از الگوی ظاهری و رفتاری زنانه و مردانه با برخوردهای بازخواست‌گرانه و واکنش‌های خشونت‌آمیز روبرو می‌شود تا درنهایت فرد را سرکوب و مطیع کند. 

فیلم خانواده‌ای را زیر سلطه مردسالاری را به تصویر می‌کشد که تک‌تک اعضای آن از پدر تا پسر و از زن تا مرد، قربانی کلیشه‌های جنسیتی می‌شوند و همه مجبورند که همان وظایفی را انجام دهند که از آن‌ها انتظار می‌رود. این‌جا فقط ممتاز نیست که به‌ناچار کارش را رها می‌کند و در خانه می‌ماند و باردار می‌شود. حیدر نیز باید مردانگی و غیرت و قدرت جنسی‌اش را اثبات کند. حتی پدر خانواده نیز که رئیس خانواده به حساب می‌آید و آداب  و رسوم اجباری را به همه تحمیل می‌کند، خودش هم امکان ادامه رابطه با زن همسایه را که به او علاقه دارد، از دست می‌دهد. بنابراین فیلم به جای اینکه انگشت اتهام را به سمت مردان بگیرد، قوانین و سنت‌های ریشه دار مردسالاری را مقصر و مسبب نابودی زندگی شخصیت‌ها نشان می‌دهد و می‌کوشد پرده از ماهیت سرکوب‌گر نقش‌های جنسیتی بردارد. 

در صحنه‌ای از فیلم، پدر پیر و مریض خانواده دراز کشیده است و حیدر پشت به دوربین در حال ماساژ دادن کمر پیرمرد است و پدر درباره مردانگی با پسر حرف می‌زند. این‌جاست که به‌خوبی می‌توان سنگینی بار مردسالاری را بر شانه‌های نحیف مرد جوان احساس کرد. شانه‌هایی که مجبور است قوانین موروثی پدر را بر خود حمل کند تا وارث شایسته‌ای برای او به حساب بیاید. همان قوانینی که کمر خود پدر را خم کرده است! از این جهت فیلم نمونه قابل‌تأملی برای اثبات این ایده است که مردسالاری فقط زنان را قربانی نمی‌کند، بلکه هر مردی را هم که از تن دادن به الگوهای جنسیتی سرپیچی کند، به قربانگاه می‌فرستد. ازاین‌رو مبارزه با تبعیض جنسیتی باید به هدف و خواسته‌ای جمعی بدل شود تا هرگونه ساختار مبتنی بر نابرابری فروبپاشد و دوگانه زن/مرد که به قول کیت میلت، فمینسیت رادیکال امریکایی، الگوی تمام مناسبات قدرت است، از بین برود و جامعه‌ای شکل بگیرد که توان مشاهده، پذیرش و درک تمام افراد با طیف‌های مختلف از نظر هویت و گرایش جنسی را داشته باشد.