معیشت و حیثیت

وقتی از حیثیت صحبت می‌کنیم، دقیقاً از چه چیزی حرف می‌زنیم؟ از قدر و منزلت؟
در ایران همواره نویسندگان از راه‌های دیگری گذران می‌کردند. معلمی، طبابت، استادی دانشگاه و کارمندی از حرفه‌های «آبرومند» برای نویسندگان و مترجمان درک می‌شد. با سقوط سرسام‌آور ارزش ریال و در شرایطی که نرخ رسمی تورم از ۵۰ درصد هم فراتر رفته است و با توجه به گستردگی هرچه بیشتر دایره نویسندگان و مترجمان و با در نظرداشتن این واقعیت تلخ که شمار بسیاری از نویسندگان ایرانی در تبعید خودخواسته یا ناخواسته به سر می‌برند، مسأله تأمین معاش هرچه بیشتر به یک چالش بزرگ تبدیل می‌شود.  پرسش‌های دیگری هم مطرح است: آیا با رشد صنعت نشر و تنوع محصول‌ها، نیاز فرهنگی در استفاده‌ی بهینه از محصولاتی نظیر کتاب و نشریات فرهنگی ایجاد می‌شود؟ اگر چنین است، سهم نویسنده و شاعر و مترجم و ویراستار در این میان چیست و عایدی او در این معادله چقدر است؟ چرا عموما نویسندگان و شاعران در همه جای دنیا برای تامین معاش به پیشه‌ای دیگر مشغول‌اند؟ تن دادن به مشاغلی که نزد عموم خوشایند نیست آیا حیثیت نویسنده و شاعر را مخدوش می‌کند؟
در مجموعه‌ای از میزگردها در حلقه‌ای از سه نسل از نویسندگان این پرسش‌ها را به بحث گذاشته‌ایم. در سومین میزگرد از این مجموعه این نویسندگان حضور دارند: سارا افضلی (شاعر و نویسنده ساکن اسلونی)، بابک بیات (نویسنده و مترجم ساکن فرانسه)، سپیده جدیری (شاعر ساکن آمریکا)، ملاحت نیکی (نویسنده ساکن آلمان)
 

رضیه انصاری – در مورد گذران زندگی از راه نوشتن در ایران و سپس در سال‌های مهاجرت شخصا چه تجربه‌ای داشتید؟ این تجربه را در مقایسه با نویسندگان مستقل کشور میزبان و قوانین ناشر و مولف آن کشور چطور ارزیابی می‌کنید؟

ملاحت نیکی
ملاحت نیکی

ملاحت نیکی: برای من که سه کتاب چاپ و منتشرشده دارم، گذران زندگی از راه نوشتن هرگز ملموس نبوده و فراتر از آن پذیرش این‌که چنین انتظاری هم نداشته باشم، برایم متأسفانه با خوشبختانه جاافتاده است. خب در این میان من به عنوان نویسنده علاوه بر اشتغال به نوشتن باید اضطراب ناشی از عدم اطمینان شغلی و پرداخت‌ها و بدهی‌های خود را هم مدیریت کنم.

من این را می‌پذیرم که کار خلاقه، به عنوان فعالیتی که از طبیعت فراتر می‌رود و بر روی آن اثر می‌گذارد، در مرتبه‌ای بالاتر از تلاش برای معاش قرار می‌گیرد، و این واقعیت را هم قبول دارم که اگر نویسنده در پس‌زمینه ذهنش بازار را مدنظر قرار دهد کارش تحت الشعاع قرار می‌گیرد و این با نفس آزادی برای نوشتن منافات دارد، ولی آیا می‌توان منکر مقوله معیشت شد؟

من هرچند ارتباطی با جامعه ادبی کشور آلمان، که در حال حاضر در آن ساکن هستم، ندارم و ارتباطات حرفه‌ای و شغلی من با ایران و ناشر ایرانی است ولی این را هم می‌دانم که یک نویسنده آلمانی در کشور خودش و تحت حمایت قوانین کشورش مشکلات معیشتی نویسنده ایرانی را ندارد. یک وجه قضیه همگانی است و مربوط به ساز و کارهای نظام‌های سوسیالیستی در جهت تأمین حداقل‌هاست ولی بدون شک، وجه مهم‌تر همان پایبندی به قوانین ناشر و مؤلف و ضمانت اجرایی آن است. البته از رونق بازار کتاب و کتابخوانی عموم جامعه هم نمی‌توان در این میان چشم‌پوشی کرد.

سپیده جدیری: شرایط من شاید تا حدودی استثنایی باشد چون پس از چند ماهی کار به‌عنوان مهندس خط تولید یک کارخانه در حوالی تهران، دیگر همواره، تنها و تنها از طریق نوشتن و ترجمه، گذران زندگی کرده‌ام. البته از یازده کتابی که تالیف و ترجمه کرده‌ام، جز برای یک کتاب که ترجمه‌ی اشعار ادگار آلن پو بوده، حق‌الزحمه‌ای دریافت نکرده‌ام. ناشران کتاب‌های من چه در ایران و چه خارج از کشور، اغلب ترجیح داده‌اند به جای حق‌التألیف و حق‌الترجمه، بیست سی جلد از کتابم را به دست من برسانند. به جرأت می‌توانم بگویم این وضعیت در مهاجرت به مراتب بدتر شد چون به گفته‌ی ناشران، کتاب فارسی در این طرف، فروش چندانی ندارد تا ناشر بتواند دستمزدی به مؤلف یا مترجم بپردازد.

البته تاکنون تمام ناشران کتاب‌هایم چه داخل ایران و چه خارج از کشور، با من قرارداد بسته‌اند تا درصدی از قیمت پشت جلد را به من پرداخت کنند، اما چنان‌که گفتم، جز یک ناشر در ایران، مابقی به جای دستمزد، تعدادی از کتابم را تحویلم داده‌اند. با این حال، درآمد من همچنان از نوشتن حاصل می‌شود؛ در ایران سال‌ها برای مطبوعات، مطلب ترجمه می‌کردم و مقاله می‌نوشتم؛ این طرف نیز شرایط بر همین منوال است و البته در اینجا مقالاتم را اغلب داوطلبانه نوشته‌ام اما برای ترجمه‌هایم دستمزد دریافت کرده‌ام.

سپیده جدیری، شاعر و مدیر کانال ۴۰۱
سپیده جدیری، شاعر و مدیر کانال ۴۰۱

با توجه به ارتباط نزدیکی که با تعدادی از چهره‌های معتبر شعر آمریکا داشته‌ام، باید بگویم وضعیت آن‌ها نیز چندان بهتر نیست. در مجموع، شعر در هیچ کجای جهان، فروش خیلی بالایی ندارد و زندگی شاعر صرفا با نوشتن شعر نمی‌چرخد؛ دوستان شاعر آمریکایی من اغلب از استادان دانشگاه‌های آمریکا هستند و از آن طریق کسب درآمد می‌کنند، نه از نوشتن.

بابک بیات: در ایران حدوداً یازده سال کارمندی کردم. در طول این یازده سال، نوشتن از لحاظ کار فکری در اولویت قرار داشت، اما طبعاً از لحاظ شغلی خیر. یعنی زورش نمی‌رسید که بشود شغل من. من هم البته تمایلی نداشتم که از نوشتن ارتزاق کنم. شرایط و پیشنهادهایی هم پیش می‌آمد که نوشتن بتواند جایگاه شغلی پیدا کند، که هر کدام را به دلایلی رد می‌کردم. هر کدام به دلایلی «نمی ارزیدند». کلی بگویم که، تعریفم از نوشتن چیزِ دیگری بود. مثل بسیاری از رفقای مشغول در نوشتن بوده و هستند، شاهد دشواری‌های زیست روزمره‌ی رفقای به اصطلاح «نویسنده‌ی تمام وقت» بودم. یک گزاره کلی اما گریبان امثال ما را رها نمی‌کند و آن این است که، نوشتن جنگیدنِ مداوم با تعارض‌های هستی‌شناختی و پدیدارشناسانه‌ی بشر است. ابتدا خیال می‌کنی یک در است و یک کلید هم نیاز دارد و تو می‌توانی وارد این قصر بشوی و تمامی رازهای پنهان در پشت و پسله‌ها و گوشه‌های تاریک و جامانده‌ی آن را کشف کنی و جایگاهی پیدا کنی. اما می‌بینی که نه. یک در است و هزاران کلید و باز درهای دیگر و کلیدهای دیگر و باید نقب بزنی و از مسیر همیشگیِ همگان نمی‌توانی وارد شوی. مکافات از این جا شروع می‌شود. این تعارض – مکافات‌ها در روزگار کنونی ما، چه بسا که پیچ و تاب‌های فراوان‌تری به نسبت گذشته برداشته است. نوشتن یک امر تمام وقت است در ذات خودش، و زندگی در شکل روزمره‌اش هم مثل نفس کشیدن و هزار فعل تکراری دیگر، امری همیشگی و بی‌وقفه است. اولین مزاحم و مهم‌ترین مزاحم همین است از نظر من. زندگی روزمره از تو مقدار مشخصی توجه صرف می‌کند. توجه یعنی زمان و پول. اما آنچه شاید کمی پاسخ به نظر بیاید برای پرسش مطرح شده این است که، مسیر تاریخی ادبیات در جهان، حتا در ایران که حاکمان کنونی آن سخت می‌کوشند تا از «جهان» خارجش کنند، طوری گشته و گردیده که نوشتن در طبقه‌ی فعالیت‌های شغلی پردرآمد قرار نگیرد. فکر باید یک چیز «ارزان قیمت» باشد و این یک پیش‌فرض کلی است. یا بگویم یک قانون نانوشته‌ی پذیرفته. حالا شما در نظر بگیرید که مثلاً ناشر فارسی زبان داخلی و خارج‌نشین، تازه در اخلاقی‌ترین و حرفه‌ای‌ترین شکل ممکن، از این قاعده چه بهره‌ای می‌برد یا می‌تواند ببرد و همین‌طور نویسنده در کجای این مناسبات جای می‌گیرد.

بابک بیات
بابک بیات

اسم رمز اینجا به صدای بلند فاش می‌شود: برای دل خودت بنویس. یا اصلاً برای دل خودت بنویسی بهتر است. برای «همه» بهتر است. همه یعنی همه جز خود نویسنده که برای کار فکری‌اش و برای تلاش بی‌وقفه‌اش و برای این مکافاتی که رهایش نمی‌کند، در هر شاخه و سبکی که اثر تولید می‌کند، انواعی از رسالت‌های شخصی، فرمی و سبک شناختی، فلسفی، اخلاقی، تاریخی، اجتماعی، سیاسی، تعلیمی و غیره و غیره قائل است. اما آیا این رسالت‌ها که او بر آن‌ها سوار کرده اسکلت کارش را، برای ساز و کار اقتصادی جهان چه اندازه ارزش دارد؟ من می‌گویم آن‌قدر که، در بهترین حالت ممکن، بتواند بنویسد و نمیرد. در «بهترین حالت». من مدام دارم روی این «بهترین حالت» می‌مانم، چون این بهترین حالت را خیلی‌ها اصلاً در آرزوش هستند و هنوز برایشان پیش نیامده. تا پیش از وقوعِ این حالت، فقط می‌توانی بنویسی تا نمیری. همین. من از این شکلی که در ذهنم ترسیم کرده‌ام و بیانش کردم، استثناهای تاریخی را حذف می‌کنم. آن بیرون از حلقه‌ی این «بهترین حالت» قرار دارند. و تقریباً تمامی‌شان به دلایل پیش‌بینی و نه به دلیل برنده شدن بلیت‌شان در ادبیات وضع و اوضاع خوبی داشته و دارند. و خب، طبعاً در میان نویسندگان و شاعران و متفکران ما کسانی هم بوده‌اند که تمکین مالی داشته‌اند و حتا کمک‌هایی می‌کرده‌اند به همپالکی‌های کم درآمدترشان. اما در ساختار تقسیم کار امروز، نویسنده‌ی پردرآمد یک جور تکنسین است. و تکنسین تعریف‌های خودش را دارد. موضوع وسیع است. و من نمی‌دانم چقدر می‌شود روی این پرسش توقف کرد و در آن باریک شد. مثلاً اینجا جایگاه مدیوم‌های مصرف کننده‌ی ادبیات مطرح می‌شود که چقدر توانسته‌اند نویسندگان را به خودشان جذب کنند و درآمدهای به مراتب بالاتری را برای ایشان به ارمغان بیاورند. اما گمانم بهتر باشد در همین محدوده‌ی کتاب نوشتن و نشر دادن نوشته‌ها در قالب کتاب و مقاله و پاورقی و نظایر آن باقی بمانم. القصه، من بعد از خلاص کردن خودم از چرخه‌ی سکرآور و بی‌حاصلِ کارمندی، ۵ سال به شکل تمام وقت نوشتم. چیزهایی هم چاپ کردم. حق التألیف‌شان را هم دریافت کردم و خیلی مؤمنانه و ناگزیر، تمام آن درآمد و بیشتر از آن را به چرخه‌ی کتاب و نشر بازگرداندم و قفسه‌ی کتاب و مجلاتم را سنگین‌تر و سنگین‌تر کردم. اما بعد باز مسئله‌ی معیشت من را به کار کردن در شاخه‌های دیگر مطبوعات و انتشارات کشاند. و باز دیدم که کارمند شده‌ام و حالا این بار در یک دفتر انتشاراتی یا یک مجله. یا مشفول تمیز کردن و بازسازی متن دیگران هستم یا خواندن کتاب‌ها پیش از چاپ و نظر دادن و انتخاب کردن یا نکردنشان. و خب صادقانه دیدم که نفس کارمندی با نفس نوشتن هرگز نساخت که نساخت. یا به طبع من نساخت! بعد از مهاجرت ترجمه‌کردن را یک بار تجربه کردم. ایران بیشتر از یک بار شرایطش فراهم بود. نکردم. به خیالم نوشتن ارجحیت داشت با اینکه کار ترجمه در ایران اوضاعش بهتر بوده و هست از کار نوشتن. دست‌کم مترجم‌ها دیرتر از نویسندگان می‌میرند! اما در خارج از ایران کار ترجمه و کار نوشتن هم‌ارز یکدیگر قرار می‌گیرند، مگر اینکه به روی مترجم زبان انگلیسی وزیر امور خارجه‌ی دولت جمهوری اسلامی ایران بشوی! در غیر این صورت، نمی‌شود از هیچ کدامشان توقع شغلی داشت. دلایلش را لابد و حتماً دیگر دوستان و هر کسی با این فضا اندکی نزدیکی کرده باشد، می‌داند. من ترجیح می‌دهم از پیامدهای نوشتن یا ننوشتن یا بهتر است بگویم، فکر کردن به زبان فارسی یا حذرکردن از اندیشیدن به فارسی، در خارج از مرزهای این زبان سخن بگویم.

سارا افضلی: با وجود این که از نوجوانی نوشتن را به صورت جدی شروع کرده بودم اما از آن سالی که تصمیم گرفتم وارد دانشکده هنرهای زیبا بشوم و درس طراحی و هنر بخوانم قرار بر این شد تا از این راه امرار معاش کنم. بر این اساس، در پاسخ به سوال چه کار می‌کنی یا چه‌کاره‌ای، خودم را هنرمند هنرهای تجسمی یا هنرمند چندرسانه‌ای (Visual arts artist, Multimedia artist) معرفی می‌کنم. چون اگر بخواهم بگویم از چه حرفه و تخصصی پول درمی‌آورم، مسلم است که شاعری برای من یکی، نانی نداشته. حتی در قراردادهایی که با ناشران داشته‌ام درصدی از فروش کتاب‌هایم به من تعلق می‌گرفت اما مبلغی دریافت نکردم، طلب هم نکردم.

در ازای آن مثل اغلب نویسنده‌ها، چند نسخه از کتاب‌هایم را داشتم. البته که از همان ابتدا توقع و انتظار تأمین مالی از این طریق هم نداشتم. در این چندسالی هم که در اروپا و کشور اسلوونی زندگی می‌کنم، فقط در ازای سخنرانی‌ها و مقالات ادبی و هنری‌ام دستمزدی دریافت می‌کنم؛ اما اگر شعر یا داستانی در مجله‌ای منتشر شود یا در فستیوال ادبی حضور داشته باشد، نه.

سارا افضلی
سارا افضلی

رضیه انصاری: بله، همه در موقعیتی کم‌وبیش مشابه گرفتار هستیم، متأسفانه. اما اگر به خاطر داشته باشید، از زمانی که علی جنتی به مقام وزیر ارشاد منصوب شد، همزمان مسئله کاهش تصدی‌گری دولت مطرح شد؛ بعد در دولت دوم روحانی معلوم شد که کاهش تصدی‌گری به معنای کاهش خدمات دولتی، و برای مثال پیش‌خرید برخی کتاب‌ها هم هست که این امر بر معیشت نویسندگان و مترجمان و بر اقتصاد نشر تأثیرگذار بود. در همان حال ساز و کار سانسور هم هیچ تغییری نکرد و به قوت خود باقی بود. به یک معنا، دولت بودجه فرهنگی را کاهش داد و دست از حمایت اندک در همان حد و حدود مختصر برداشت، درحالی‌که نظارت را ثابت نگه داشت و در برخی مواقع آن را تشدید هم کرد. با این تفاصیل، به نظر شما آیا در شرایط کنونی ممکن است تعاون نویسنده، ناشر و خواننده راهگشا باشد؟ ببینید مثلا نشر نوگام با چنین ساز و کاری می‌گردد. ایده‌ای را معرفی می‌کند، خوانندگان از آن حمایت می‌کنند و سپس آن کتاب منتشر می‌شود. شکل‌های کامل‌تری از این الگو هم ممکن است یافت شود. در برخی کشورهای اروپایی برای مثال خانه ادبیات در شهرها حالت تعاونی دارد. به نظر شما در حوزه زبان فارسی این می‌تواند یک راهکار باشد؟ آیا فرهنگ تعاون در نسل نویسندگان جوان‌تر شکل گرفته؟ شما چه پیشنهاد می‌کنید آقای بیات؟

بابک‌بیات: ملاحظه کنید، وقتی به مدل‌های پیشنهادی یا جایگزین فکر می‌کنیم، پیش از هر چیز باید توجه کنیم که چقدر از متن و پیش‌زمینه‌های فرهنگی تاریخی و خاصه سیاسی ایران ریشه می‌گیرند. مدل تعاونی در ساختار سیاسی‌- اقتصادی ایران، چه در پیش از انقلاب و چه در حال حاضر، یک مدل بازنده است. تکلیفش از پیش مشخص است. این شاید در کشورهای دموکراتیک که از اساس نهادهای مدنی تعریف شده و حضور و قدرت و تشخص دارند، می‌تواند منتهی به‌نتایجی روشنی در عرصه‌ی فرهنگ باشد. اما در کشور ما – که دولت در رأس هرم است و باقی تیول او به حساب می‌آیند و در معنای عام کلمه و فارغ از دوره‌های ریاست‌جمهوری اشخاص و جریان‌های مختلف، اصل اولش را بر تمرکزگرایی و نظارت هر چه تمام‌تر بر مسئله‌ی فرهنگ گذاشته است و نظارت هر چه تمام‌تر بر مسئله‌ی فرهنگ گذاشته است- هر گونه تشکیل تعاونی و نظایر آن تنها می‌تواند به جنس وشکل دیگری از خیریه‌ها بینجامد. خیریه‌هایی که هر زمان احساس کند دارند تحرک اضافه بر سازمانی از خود بروزمی‌دهند، می‌تواند درش را تخته کند. یا نظیر این رفتار را بارها در رخدادهای طبیعی ناگهانی همچون سیل‌ها وزلزله‌ها می‌توانیم مشاهده کنیم. دولت به راحتی از مسئولیت ذاتی خویش تا جای ممکن سر باز می‌زند، چون از پیش می‌داند که «مردم» پا در میدان خواهند گذاشت و بحران را تا جای ممکن رفع و رجوع می‌کنند. طبعاً وقوع زلزله را نمی‌توان با مثلاً اقتصاد نشر و حقوق معنوی و مادی اهالی قلم برابر نهاد. مسئله‌ی مهم دیگر این است که این‌گونه مدل‌ها در اقتصادهای راست‌گرا اصلاً کار نمی‌کنند و تا حدی مربوط هستند به اقتصادهای سوسیالیستی و چپ‌گرا. و بالاتراز همه، مشکل اساسی اکنون این است که فرهنگ در وضعیت حاضر یک امر تماماً علی السویه است، موضوعیت ندارد و تنها همین قدر موضوعیت دارد که دولت همان آب باریکه را هم قطع کند و پایش را محکم‌تر بر خرخره‌ی نویسنده و پدیدآورنده‌ی محصول فرهنگی مستقل بفشارد. شما اولویت امور فرهنگی هنری را با محیط زیست و اقتصاد در ایران‌ مقایسه کنید. نه، من شخصاً خوش‌بین به مسئله نیستم. اما اگر بخواهم اندکی اولویت به خودمان و موضوع بحث بدهم، می‌گویم که قطع امید کردن از حمایت‌های دولتی در عرصه‌ی فرهنگ، نباید به تشکیل تعاونی و گل‌ریزان برای ناشر و پدیدآورنده بیانجامد. ناشر و نویسنده تاکنون به هیچ تشریک مساعی روشنی با یکدیگر نرسیده‌اند تا بتوانند حقوق طبیعی خودشان را از دولت و قانون طلب کنند. تلاش‌هایی شده در این سال‌ها. دور و نزدیک شاهد بودیم. اما نتیجه چیزی دستمان نداده که قابل عرض باشد. راه نجات تنها در ایستادگی مقابل انحصارطلبی و تمامیت‌خواهی دولت و نیز شکستن تک‌صدایی حاکم بر گفتمان فرهنگی حاضر است. در این وضعیت هر گونه فعالیتی صرفاً یک واکنش به آن تمامیت‌خواهی و آن تک‌صدایی خواهد بود. راهکار تعاون و نظایر آن هم در درازمدت به همان دیدگاه خیریه‌یی می‌انجامد و نویسنده و مترجم و مؤلف را هم خواسته ناخواسته به یک اعانه‌بگیرِ سفارشی‌نویس تقلیل می‌دهد. می‌شود تصور کرد که ناشر به نویسنده یا پدیدآورنده یک کار بگوید که ‌فلانی ایده‌ی کارت برای کسی جذاب نبود. ببخشید. بفرمایید از ما کاری ساخته نیست. تخیل می‌کنم که اگر کافکا با یک بغل از ایده‌هایش به سراغ چنین ناشرانی می‌رفت چه می‌شد، یا سلینجر را به خاطر می‌آورم و سرویراستار نیویورکر را که در دو خط، نسخه‌ی آن نویسنده را پیچید، یا سرانجام بسیاری از متن‌های بولگاکوف را و… خب، نمونه‌ها زیاد است و این‌ها هیچ‌کدام با ذات ادبیات (دست‌کم ادبیات) سازگاری ندارد و آزموده را آزمودن خطاست.

راه چیست؟ عجالتاً کاهش حمایت دولت از فرهنگ را به فال نیک بگیریم و به دنبال راه‌هایی برای کاهش تصدی‌گری آن هم باشیم. توجه کنید که در نظام‌های سیاسی پدرسالار، پدر حتی وقتی دست توی جیب‌اش نمی‌کند و قرانی پیش پای عیال و نان‌خورهاش نمی‌اندازد، باز توقع احترام و اطاعت و سرسپردگی دارد، چه رسد به زمانی که بخواهد سرکیسه را برای رعیت (امت) شل کند. مادام که در ایران، ناشر بخواهد از پدر کمک بگیرد و از آن طرف هم ژست استقلال رأی و عمل به خود بگیرد، ره به جایی نخواهیم برد. باید عملن برسیم به آن جا که «ما را به خیر تو امید نیست، شر مرسان» و سر خودمان را جملگی بر یک بالش بگذاریم. راه را بر شبه‌مستقل‌ها و شبه‌منتقدها و نظایر آن باید بست که این خودش کاری بس دشوار است.

بعد، شاید بتوان راه‌های مشترکی برای ناشر و نویسنده جست. راهی که هر دو از آن نفع اقتصادی ببرند، راه سخت و بدون میان‌بُری است. خیلی‌ها سگرمه‌هایشان در هم می‌رود وقتی از این مدل سخن به میان می‌آید.

رضیه انصاری: خانم نیکی، دریافت شما چیست در این مورد؟

ملاحت نیکی: من، هم‌نظر و احساسم همسو با پاسخ آقای بیات هست. دریافت من از جامعه پیرامونم، قائل به سنت جمعی کار کردن و به نفع جمع اندیشیدن نیست. شاید به دلیل زیرساخت‌های آموزشی و بسیاری پارامترهای زمان بر تاریخی و اجتماعی…

من هم در هر دو دوره مورد اشاره، کتاب درآورده‌ام ولی به عنوان نویسنده، تغییری احساس نکرده‌ام. علاوه براین متأسفانه با گذشت سال‌ها کار در این زمینه، من هنوز درگیر احساسِ در حاشیه بودنِ خودم هستم. این احساس هم مرا بیشتر به سمت دنبال‌کننده و تماشاچی‌بودنِ تحولات سوق داده، تا تأثیرگذاری در آن. لاجرم تلاش‌های منِ نوعی در این مرحله، در رسیدن به یک عدالت اجتماعی نسبی برای دیده شدن متوقف می‌شود و گمان می‌کنم آن تعامل و تعاون در مرحله بعد شکل خواهد گرفت.

سپیده جدیری: من هم با تمام آن‌چه آقای بیات گفتند موافقم. ضمن آن‌که تا جایی که به خاطر دارم، دست کم در سال‌هایی که من ایران زندگی می‌کردم، چنین پیش‌خریدی برای کتاب‌های شعر شاعران مستقل وجود نداشت. هر خدماتی هم در حوزه‌ی شعر بود، بیشتر به شاعران به اصطلاح خودی‌شان تعلق می‌گرفت.

این را در نظر بگیرید که یکی از ویژگی‌های اقتصاد نئولیبرال (که به گواهی اقتصاددان‌هایی نظیر دکتر فریبرز رئیس‌دانا، دکتر احسان سلطانی، دکتر فرشاد مومنی و بسیاری دیگر، از دوران ریاست‌جمهوری هاشمی رفسنجانی به این سو، نظام اقتصادی جمهوری اسلامی نیز در تمام دولت‌ها، از اصلاح‌طلب گرفته تا اصول‌گرا، از آن تبعیت کرده) این است که دولت از ارائه‌ی خدمات اجتماعی صرف نظر کند.

واقعیت این است که همان‌طور که گفتم، این خدمات اجتماعی در هیچ دورانی به شاعران مستقل تعلق نگرفته، حالا اگر در این نظام اقتصادی که جمهوری اسلامی سال به سال و روز به روز بیشتر در آن غرق می‌شود، از این خدمات صرف نظر کرده باشد نیز، کسانی که باید نگران باشند، شاعران خودی‌شان هستند و موضوع به ما مربوط نمی‌شود.

از آنجا که حوزه‌ی ادبیات داستانی حوزه‌ی کاری من نبوده، از ساز و کار این خدمات و این‌که به چه گروهی از نویسندگان تعلق می‌گرفته، اطلاعی ندارم.

در مجموع، درباره‌ی تمهیدات ناشرانی که مبنا را بر تعاون می‌گذارند نیز با آقای بیات هم‌نظرم. به قول معروف، شاعر باید بر قدرت باشد و نه با قدرت. و این «قدرت»، به حکومت‌ها ختم نمی‌شود بلکه هرآنچه در جایگاه سلطه بر کار نوشتن و سرودن ما قرار گرفته، همانی است که ما نباید به آن نزدیک شویم و سفارشی کار کردن حتی برای ناشران غیرحکومتی نیز در همین تعریف می‌گنجد.

سارا افضلی: تجربه شخصی من می‌گوید فرقی نمی‌کند شاعر مستقل از سیستم حکومتی باشی یا جدا از محافل ادبیِ غیردولتی. چرا که وقتی با ناشری شناخته‌شده کار نکنی یا در محافلشان حضور نداشته باشی، همان هم‌صنفی‌های خودت هم تو را حمایت نخواهند کرد و از تو و از کتابت نام نخواهند برد.

پس در جایی که حتی جامعه فرهنگی و ادبی‌اش هم حامی و مبلغ دوروبری‌ها [و دیگران] است، از دولتی که عینا و علنا خودی و غیرخودی را از هم سوا کرده انتظاری نخواهد رفت. (اول یک سوزن به خودمان بزنم تا بعد یک جوالدوز به دیگران). براساس این سیستم، شاعر یا نویسنده‌ای که کاملا از هر نهادی جداست و مستقل، نمی‌تواند توقع پشتیبانی داشته باشد.

در مورد راهکار تعاون هم اگر بشود این‌طور مطرحش کرد که یک انتشاراتی قبل از این‌که موضوعی را باب کند و چندین کتاب در آن حیطه منتشر کند و بعد هم مدام منتقدانش در وصف آن‌ها بگویند و بنویسند، راهی را باز کرده تا دغدغه مخاطبشان را بشناسد، قابل توجیه و البته تأمل خواهد بود. حالا یک نویسنده می‌پسندد و می‌نویسد، یکی هم نه. قرار هم نباشد دیکته شود به نویسنده یا خواننده، یک امر اختیاری یا انتخاب باشد. آن‌وقت این روند می‌تواند راهی تازه باشد برای شناخت طبع تازه مخاطب معاصر -که البته سال‌به‌سال تغییر می‌کند- و همچنین شناخت بیشتر و به‌روزتر نویسنده از جامعه پیرامونش. شاید دیدنش از این زوایه قشنگ‌تر باشد.