طبقه کارگر و بازنمایی آن در سینما
فیلمهایی درباره کار و کارگران هرگز به ژانر مهمی بدل نشدهاند و حتی فضای جلوی کارخانه نیز در حاشیه مانده است. بیشتر فیلمهای داستانی در آن بخش از زندگی آدمها میگذرند که آنها از محیط کار دور شدهاند. هر چیزی که صورت صنعتی تولید را بر سایر صور مقدم بدارد (تقسیمکار در قالب مراحلی خرد، تکرار مستمر، درجه سازمانیابیای که مستلزم تصمیمات اندک فرد است و جایی برای حرکتش باقی نمیگذارد) مخل تغییر شرایط کار است.
در سلسله مقالات پیش رو، علاوه بر یک درآمد تحلیلی که به مسئله کارگری و طبقه کارگر در آثار سینمایی میپردازد، فیلم هایی از سینمای بعد از انقلاب ایران چون «دشت خاموش»، «قصهها»، «روسری آبی»، «آواز گنجشکها»، «برادران لیلا» و «جنگ جهانی سوم» نیز به طور خاص مورد بررسی قرار خواهند گرفت.
باید توجه داشت که طبقه کارگر در سینما اغلب به شکلها و از طریق داستانهای متفاوت بازنمایی شده است. به طور کلی موضوعاتی که در بازنمایی طبقه کارگر در سینما مورد بررسی قرار میگیرند، ممکن است شامل موضوعاتی از جمله نمایش زندگی روزمره کارگران و اعتراضات و جنبشهای کارگری باشد.
سینما در بسیاری از مواقع به عنوان یک وسیله برای ایجاد و تقویت اعتراضات و جنبشهای کارگری به کار میرود. فیلمها میتوانند به توصیف نبردهای کارگری، اعتصابات، اتحاد و تضادهای داخل کارگری، نقش سندیکاها و اتحادیهها و تلاش کارگران برای بهبود شرایط کار و حقوقشان بپردازند.
سینمای ایران از این مضمون خود را برکنار نگه داشته است و در برخی مواقع هم که به این مضمون پرداخته، در صدد تحریف برآمده است.
۱.
فیلم سینمایی «قصهها» ساخته رخشان بنیاعتماد محصول سال ۱۳۹۰ است که توانست شیر نقرهای بهترین فیلمنامه را از هفتاد و یکمین جشنواره فیلم ونیز برای کارگردان به ارمغان آورد.
«قصهها» به این دلیل فیلم مهمی در سینمای کارگری ایران محسوب میشود که در چند اپیزود از آن بهطور مستقیم به مسائل مربوط به کارگرانِ ایران در سالهای دهه ۱۹۹۰ میپردازد. بنیاعتماد در این اثر سعی کرده تا هر چه بیشتر فیلم خود را به فرم مستند نزدیک کند. در همین راستا تلاش داشته تا از فرم زیباییشناسانهی آشنایِ سینما دوری گزیند. بازیها نیز جنبهی مستندگونه به خود گرفته است؛ چرا که اغلب دوربین کات نمیخورد و یکسره موقعیت و کاراکترها را دنبال میکند و به همین دلیل نماها طولانی است. حتی در صحنههایی از فیلم، نماهایی وجود دارد که حامد، شخصیت مستندساز در فیلم، با هندیکمِ شخصیاش فیلم میگیرد و همین کادرها، تبدیل به زاویه دید در فیلم میشود. بنابراین در قصهها خبری از پلانها و میزانسهای سینمایی نیست و کارگردان با تمرکز بر موضوع فیلم و نشان دادن نگاهش نسبت به جامعهای که در آن زندگی میکند، فرم را مدام نادیده میگیرد.
۲.
«قصهها» از خردهداستانهایی تشکیل شده که آیندهی شخصیتهای فیلمهای سابق بنیاعتماد را به مخاطب نشان میدهد. عباس، معصومه و طوبی از فیلم «زیر پوست شهر»، محمدجواد حلیمی از فیلم «خارج از محدوده»، دکتر جانباز از فیلم «گیلانه»، نرگس از فیلم «نرگس»، سارا از فیلم «خونبازی»، و نوبر کردانی و رضا از فیلم «روسری آبی» به جهان «قصهها» رجعت میکنند و حال شاهد زندگی آنها پس از گذران سالها هستیم.
مستندساز جوانی به نام حامد، در حال فیلمبرداری از خیابانهای شهر و زندگی مردمان شهر است. او سوار بر تاکسی عباس (پسر بزرگ طوبی خانم، شخصیت اصلی زیر پوست شهر) شده، و در حال گفتوگو با اوست.
حامد از جایی به بعد از ماشین عباس پیاده میشود و این بار زنی با بچهای در بغل سوار ماشین عباس میشود. این زن همان معصومه (دختر همسایه طوبی خانمِ زیر پوست شهر) است که به دلیل دیر رسیدن به خانه، و کتکی که برادرش به او زده بود، از خانه فرار کرده و هنوز آواره خیابانهاست. او که عباس را نشناخته، سعی میکند تنفروشی کند، اما وقتی متوجه میشود که راننده تاکسی عباس است، از ماشین پیاده شده، میگریزد.
سپس وارد زندگی طوبی خانم مادر عباس میشویم که کارگری ساده است و به دلیل تعطیلی کارخانه و واگذاری آن به بخش خصوصی، چندین ماه است که حقوقش را نگرفته. پسر کوچکترش که در «زیر پوست شهر» به خاطر شرکت در فعالیتهای انتخاباتی مجلس ششم، کارش به کلانتری کشیده شده بود، اکنون به دلیل اعتراض به نتیجهی انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ در زندان به سر میبرد.
طوبی در ادارهای برای نوشتن عریضهای درباره حقوق عقبماندهاش به محمدجواد حلیمی، همان کارمند ساده خارج از محدوده برمیخورد. کارمند ساده دولت، پس از سالها اجارهنشینی، با زدن از نان شب خانوادهاش، آلونکی در حاشیه پایتخت به نام هرتآباد دستوپا میکند. او حالا بازنشسته شده و به دنبال پیگیری عودت هزینه عمل پزشکیاش به عریضهنویسی و پیگیریهای اداری باز شده است؛ اما مسئول دولتیِ رسیدگی به این درخواست، نه تنها حوصله خواندن پرونده را ندارد و به حلیمی میگوید تا برایش خلاصه تعریف کند؛ بلکه به جای گوش دادن به سخنان ارباب رجوع، مشغول پیامکبازی و صحبت کردن با معشوقهاش درباره رنگموهایش میشود. جالب آنکه همین مسئول دولتی، اجازه ساخت فیلمی مستند از وضعیت ارباب رجوع را به حامد نمیدهد و برعکس تلاش میکند تا با تطمیع او، وی را به ساخت فیلمی از موفقیتهای اداریاش وادارد.
حلیمی که درخواستش به جایی نرسیده است، سوار بر مترو به سوی خانهاش میرود. در مترو، شاهد گفتوگوی خواهر و برادری هستیم که تلاش میکنند از پدرشان اخاذی کنند. آن دو میخواهند برای اخاذی از پدر حاجیبازاری خود، او را تهدید کنند که اگر پول را ندهد، فیلم «بیعفتی» دخترش را پخش کنند.
در گوشهی دیگری از مترو، دکتر جانباز گیلانه به سوی مؤسسه خیریهای میرود که برای کمک به زنان آسیب دیده معتاد تأسیس کرده است. به مؤسسه که میرسیم فیلمساز جوان قصه در حال پیگیری تولید مستندی درباره زنان آسیبدیده است.
سارا همان دخترک داستان «خونبازی» است که پس از ترک اعتیاد در کنار دکتر به زنهای آسیبدیدهای چون خودش کمک میکند. در مؤسسه، آشپز و مستخدمی به نام نرگس (همان شخصیت فیلم نرگس که با شوهر دزدش و آفاق زندگی میکرد) نیز حضور دارد. او که به دلیل سوختگی، صورتش را با روسری بسته، وقتی در حرم سرگردان بود، برای کار به مؤسسه معرفی میشود. حالا شوهر معتادش بعد از سه ماه، او را که از خانه رفته است با پرسوجو در کمپ پیدا میکند.
ادامه ماجرا با روایت حامد فیلمساز که حالا با کارگرانی معترض در یک مینیبوس همراه شده است، تا راهی یکی از نهادها برای اعاده حقوق خود شوند، ادامه مییابد. (در جمع کارگران، طوبی را میبینیم که حالا با همکارانش برای احقاق حقش اقدام میکند) کارگرانی که به قول طوبی، نه پارتی دارند و نه کارت از فلان نهاد و فلان گروه. ایام درگیریهای خیابانی پس از انتخابات ۸۸ است و هر گونه تجمعی از نگاه نیروهای انتظامی غیرقانونی است. حامد در مینیبوس از درد دلهای کارگران، مشغول فیلمبرداری است که دوربینش به وسیله نیروهای انتظامی که مانع حرکت مینیبوس به سمت مرکز شهر هستند، ضبط میشود.
در بخش دیگری از داستان، شاهدیم که دخترهای حاج رسول کارخانهدار در داستان «روسری آبی»، که ازدواج پدر را با نوبر کردانی نپذیرفته بودند، بعد از وخیم شدن حال پدر، او را برای معالجه به خارج برده و نوبر را از خانهاش بیرون انداختهاند. نوبر پس از این آوارگی، چند سالی است همسر رضا (یکی از کارگرهای معترض داخل مینیبوس) شده است و دو فرزند دارد. حاج رسول، حالا فوت کرده و وکیلش با یک نامه، سراغ نوبر آمده است. رضا سواد ندارد و نمیتواند نامه را بخواند. منتظر میماند تا زنش بیاید و نامه شوهر قبلی را بخواند. نامه، وصیت حاج رسول است. وی خانهای را برای نوبر به ارث گذاشته است.
در اپیزود آخر فیلم، نوبر (خدمتکار بیمارستان) دختر کمپ را که خودکشی کرده است، سوار ماشین حامد میکند. حامد که دانشجوی ستارهدار و اخراجی از یکی از بهترین دانشگاههای کشور است، ناامید از پیدا کردن کار به مسافرکشی روی آورده است. او با ماشینش گاهی در اختیار کمپ ترک اعتیاد است و در این بین، به سارا علاقه پیدا میکند. سارای «خونبازی» با کمک مادرش توانسته اعتیادش را ترک کند؛ اما خود دچار بیماری ایدز شده است.
در فیلم «قصهها»، مستندساز جوان درمییابد که مسئولان دولتی، تمایلی به نمایش مشکلات زندگی مردم و ناکارآمدی در ادارات ندارند؛ اما حامد دست از تلاش برای نمایش مشکلات موجود در جامعه برنداشته و سعی دارد این کار را ادامه دهد.
۳.
آیا «قصهها» را میتوان در نسبت با سینمای کارگری سنجید؟ آیا مؤلفههای سینمای کارگری در این فیلم رعایت شده است؟ آنچه بدیهی است، بنیاعتماد بر خلاف آثار پیشیناش، در «قصهها»، زبانی عریان و گزنده بر میگزیند. او «قصهها» را با مجوز فیلم کوتاه میسازد و فیلم مسیر عادی تولید و نمایش در سینمای ایران را طی نمیکند؛ چرا که از آن طریق، فیلم هرگز ساخته نخواهد شد. به همین خاطر «قصهها» تا چند سال اجازه نمایش نمیگیرد. او که در چند فیلم قبلیاش از جمله روسری آبی و زیرپوست شهر زندگی کارگران را به تصویر کشیده بود، حال دوباره به همان فضا و شخصیتها برگشته است. با این تفاوت که این بار شفاف و بیپرده دست به چنین کاری زده است. هم در «روسری آبی»، و هم در «زیر پوست شهر»، سرآخر دست بالا را درام خانوادگی میگرفت. اگر نوبر کردانی در «روسری آبی» با چالشهای زندگی کارگری خود روبهرو بود، این چالشها نه از منظر کارگری که از حیث جایگاه فرودستیاش در فیلم به نمایش گذاشته میشد، و ماجرای دل باختگی صاحب کاری متموّل به کارگر زنش در مرکز فیلم جای میگرفت. همین طور در «زیر پوست شهر»، هر چند طوبی یک زن کارگر است، اما خرده داستانهای فیلم همچنان بر فرودستی خانواده طوبی استوار است. اما در «قصهها»، حداقل در یک اپیزود از فیلم، مشخصاً به مسئلهی کارگران اشاره مستقیم شده است (صحنه مینیبوس). و اگر در ادامه باز به یک درام خانوادگی پرتاب میشویم، این مصائب زندگیِ کارگری است که به خانه درز پیدا میکند. فیلمساز موفق شده تصویری شفاف از رویارویی سیستم و طبقهی کارگر معترض در مینیبوس به نمایش بگذارد و شخصیتها صراحتاً حرفهایی به زبان بیاورند که تو گویی یک کارگر واقعی در حال ادای آن است. و از آنجایی که فیلم جنبه مستندگونه دارد، این حرفها و صراحت لهجهی کارکترها در بافت فیلم طبیعی جلوه میکند.
کارگران همچنان امنیت کاری ندارند. با توجه به اعتراضات کارگری در دهه ۹۰ و اوج آن، نیشکر هفت تپه که جامعه شاهد آن بود، «قصه ها» پیش درآمدی است بر این رخدادها. همچنین، فیلم که در سالهای بعد از انتخابات ۸۸ ایران ساخته شده، به وضوح شرایط متشنجی را به تصویر میکشد که جامعه هنوز با آن دست به گریبان است.
در این اپیزود، ما با مسئلهی رایجِ واگذاریِ یک کارخانه دولتی به بخش خصوصی هستیم که موجب بیکاری عدهی زیادی کارگر شده است. کارگران برای گرفتن حق خود راهیِ کارخانهاند تا بلکه با تحصن صدایشان به جایی برسد. در این سکانس ما گویی شاهد تمامیتی از طبقه کارگر در ایرانِ در سالهای دهه ۱۳۸۰ و ۱۳۹۰ هستیم. آنچه در سالهای بعدی طبقه کارگر به کرات با آن در حال دست و پنجه نرم کردن بود، حال در این اپیزود از فیلم شاهد آن هستیم؛ مسئلهی خصوصیسازی اموال دولتی. کارگران ماههاست که از کار بیکار شدهاند، چرا که کارخانه به فردی واگذار شده که اصلاً صلاحیت و تخصصی در این زمینه نداشته، و به همین خاطر، رفتهرفته کارگران کارخانه از کار بیکار شدهاند. در مینیبوس ما شاهدِ طیف متنوعی از کارگران با طرز فکرهای متفاوت هستیم. یکی خواهان برخورد رادیکال است. دیگری دوست دارد آرام و مسالمتآمیز مسئله فیصله پیدا کند. اما آن نخ تسبیحی که تمام این طیفهای فکری را به هم وصل میکند، مسئله احقاق حقوق کارگران است که در نهایت طی درگیری با نیروهای حکومتی پا در هوا و لاینحل باقی میماند. کارگران همچنان امنیت کاری ندارند. با توجه به اعتراضات کارگری در دهه ۹۰ و اوج آن، نیشکر هفت تپه که جامعه شاهد آن بود، «قصه ها» پیش درآمدی است بر این رخدادها. همچنین، فیلم که در سالهای بعد از انتخابات ۸۸ ایران ساخته شده، به وضوح شرایط متشنجی را به تصویر میکشد که جامعه هنوز با آن دست به گریبان است.