حالا چند سالی میشود که در تیتراژ بسیاری از فیلمها و پروژههای امنیتی یا تبلیغاتی جمهوری اسلامی نام سازمان اوج به چشم میخورد؛ مؤسسهای وابسته به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که البته حوزه کارش فقط به سینما محدود نمیشود و تقریبا تمام عرصههای هنری و ادبی را دربرمیگیرد.
تازهترین محصول این بازوی پروپاگاندا و ماشین روایتسازی جمهوری اسلامی فیلمی است با عنوان «غریب»که به برههای از زندگی محمد بروجردی، فرمانده سپاه پاسداران در کردستان در سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹ میپردازد.
ارائه تصویر و روایتی مطلوب حاکمیت از سرداران سپاه و ارتش جمهوری اسلامی پروژهای است که سازمان هنری رسانهای اوج از همان بدو تأسیس خود در سال ۱۳۹۰ با تهیه و تولید فیلمی با عنوان چ (۱۳۹۱) در مورد مصطفی چمران و به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا آن را در پیش گرفت. پروژهای که این سازمان آن را در سالهای بعد با تولید فیلمهای دیگری نظیر ایستاده در غبار (۱۳۹۴، در مورد احمد متوسلیان)، منصور (۱۳۹۹، در مورد منصور ستاری) و در نهایت غریب (۱۴۰۱) ادامه داد.
روایت کردستان در سالهای آغاز انقلاب: چهره اهریمنی مخالفان
هم چ، هم ایستاده در غبار و هم غریب تصویر قهرمانان خود را در پیشزمینه رویاروییهای سالهای نخست پس از انقلاب بین نیروهای سپاه پاسداران و احزاب کرد ترسیم میکنند. متفاوتترین فیلم در میان این سه البته فیلم نخست محمدحسین مهدویان یعنی ایستاده در غبار است که به شیوهای شبهمستند ساخته و پرداخته شده است. فیلمی که در ضمن آغازگر راه مهدویان برای ساخت آثار سیاسی ـ امنیتی بعدی خود از جمله ماجرای نیمروز ۱ (۱۳۹۵) و ماجرای نیمروز ۲ (۱۳۹۸) –که هر دو به سازمان مجاهدین خلق در سالهای پس از انقلاب و جنگ میپردازند- شد.
ایستاده در غبار که متشکل از مجموعه تصاویری است که بر روی صدای راویان واقعی (دوستان، همرزمان و خانواده احمد متوسلیان) و گاه صدای ضبطشده خود متوسلیان سوار شدهاند، به نوعی بهتر از بسیاری از فیلمهای تبلیغاتی و امنیتی این سالها شیوه روایتگری جمهوری اسلامی را بر ملا میکند. ایستاده در غبار نشان میدهد که چطور در سینمای تبلیغاتی جمهوری اسلامی همواره متن و روایت اصلی و پیشینیای وجود دارد که کار تصاویر ساختگی فقط توضیح و باورپذیرکردن آن است.
فیلم مهدویان فاقد دیالوگ است و ظاهراً جز موسیقی متن و حرکت آهسته دوربین که نقاط اوج روایت راویان را دراماتیک میسازند، اثر دیگری از سینمای داستانی در آن وجود ندارد. ثانیاً هادی حجازیفر که نقش متوسلیان را بازی میکند تقریباً اولین تجربه جدی بازیگری خود را از سر میگذراند و در نتیجه چهره آشنایی برای مخاطب نیست. دوربین مهدویان نیز که عمدتاً در نمای متوسط یا دور و به شکلی لرزان و پنهانی از شخصیتها و وقایع فیلم میگیرد (بهطوری که گاهی بخشی از تصویر پیشزمینه توسط مانعی ماسکه میشود) از خلال سبک مستندش سعی در القای واقعیت گفتههای راویان دارد. سبک «شبهمستند» یا «مستند جعلی» اما برای ساخت آثار پروپاگاندا و حکومتی همچون شمشیر دولبهای عمل میکند که در عین حال که میتواند وقایع را باورپذیرتر جلوه دهد، مدام پرسشهایی را در باب رابطه واقعیت/داستان و شخصیت/بازیگر در ذهن بیننده برمیانگیزاند.
یکی از شخصیتهای فرعی ایستاده در غبار، محمد بروجردی، که بهشکلی گذرا در چند نما و روایت فیلم با او مواجه میشویم، چند سال بعد به سوژه اصلی و قهرمان فیلم غریب تبدیل خواهد شد. این بار اما فیلم کاملاً در چارچوب درام و داستان و با بازی یکی از نامهای آشنای پروژههای سینمایی امنیتی این سالها یعنی بابک حمیدیان ساخته شده است. تمایز میان کرد خوب/کرد بد و تقابل پاسداران/احزاب شورشی کرد نیز که یکی از مضامین اصلی ایستاده در غبار را شکل میداد در اینجا به شکل کاریکاتورگونهای برجسته شده است.
تلاشی که جمهوری اسلامی از همان آغاز به قدرترسیدنش برای دیگریسازی از کردها و اهریمنیجلوهدادن آنها نشان میداد در غریب با جدیتی دوچندان دنبال میشود. مهران احمدی که به طرز مضحکی کردی را بد صحبت میکند بازیگر نقش کاک شوآن یا محمد مایی، یکی از فرماندهان برجسته کومله، است که در فضایی دیستوپیایی شورشیان کرد را رهبری میکند و کردهای موافق یا همراه جمهوری اسلامی را به بیرحمانهترین شکل شکنجه میدهد یا میکشد.
برای مثال، در دو مقطع از فیلم، شوآن را میبینیم که گلولهای را در تن معشوق و یکی از رفقای نزدیکش خالی میکند و آنها را در راه آرمان خویش به قتل میرساند. کردهای بد کومله مردم خود و سپاهیان را میکشند و شکنجه میکنند، و کردهای خوب حامی جمهوری اسلامی برای رفتن بروجردی و متوسلیان از کردستان اشک میریزند. در هر دو فیلم ایستاده در غبار و غریب چندین بار به نارضایتی مردم کردستان از احزاب کرد و ترک شهر توسط آنها اشاره میشود، حال آنکه بنا بر اسناد و تصاویر تاریخی میدانیم که در روز سی و سیویک شهریور ۱۳۵۸ مردم مریوان در قالب کوچی عظیم و گسترده شهر را خالی کردند و تا سیزدهم مرداد همان سال در منطقهای خارج از شهر مستقر شدند. و در مردادماه همان سال و به دستور خمینی بود که بروجردی برای سرکوب ناآرامیهای کردستان به عنوان یکی از فرماندهان ارشد سپاه به پاوه رفت.
سرداران عارف: سربازان وطن
در هیچ کدام از این دو فیلم اما اثری از اراده مردم کردستان به خودمدیریتی، تنندادن به اقتدار نامشروع مرکز و اداره امور به دست خود دیده نمیشود. کردهای شورشی تنها همچون آشوبطلبانی تصویر میشوند که پاسدارهایی نظیر بروجردی و متوسلیان البته از استفاده از اسلحه مقابل آنها بیم دارند و سعی میکنند تا آنجا که ممکن است راه مدارا را با ایشان پیش میگیرند. حال آنکه در ۲۸ مرداد ۱۳۵۸، خمینی در نطقی که با آیه «اشداء على الكفار رحماء بينهم» آغاز میشد، بر لزوم سرکوب کردستان تأکید کرده و اعلام کرده بود:
این توطئهگرها در صف کفار واقع هستند. این توطئه گرها در کردستان و غیر آن در صف کفار هستند، با آنها باید با شدت رفتار کرد. دولت با شدت رفتار کند، ژاندارمری با شدت رفتار کند؛ ارتش با شدت رفتار کند. اگر با شدت رفتار نکنند، ما با آنها با شدت رفتار می کنیم . ما با خود همینها، با خود همینها که مسامحه بکنند،اگر مسامحه بکنند، با شدت رفتار می کنیم. […] بروید فاسدها را سرکوبی کنید. بروید توطئه گرها را سرکوبی کنید. مسامحه نکنید! دولت مسامحه نکند! ارتش مسامحه نکند! ژاندارمری مسامحه نکند! پاسداران مسامحه نکنند!
با وجود این، ماشین روایتسازی جمهوری اسلامی با اهمرینیسازی چهره کردها و تأکید بر چهره انسانی و فراجناحی پاسداران سپاه سعی در انکار کشتار و سرکوب کردستان یا دستکم توجیه آن دارد. فیگور سپاهی عارفمسلک و سرباز وطن همان تصویری است که حاتمیکیا از چمران، مهدویان از متوسلیان، و لطیفی از بروجردی به مخاطب ارائه میدهد، فیگوری که در سالهای اخیر البته نماینده اصلی آن «سردار عارف» قاسم سلیمانی بود که به احتمالا در آینده نزدیک شاهد بازنماییهایی سینمایی آن نیز خواهیم بود. در همین راستا و در جهت نشاندادن چهره مردمی و فراجناحی سپاه است که در آغاز غریب بروجردی حین رانندگی به همراه همسر و فرزندانش در جادههای کردستان به آهنگ «ایران خورشیدی تابان دارد» شجریان و علیزاده گوش میدهد.
انتخاب عنوان «غریب» برای فیلم احتمالاً به غربت بروجردی در کردستان و البته تفاوت بین او و سایر همرزمانش اشاره دارد: ترکیب غریبی از سرسختی، تیکهای عصبی، پایبندی به اصول، وفاداری و ملاطفت، ترکیبی که البته برای بازنمایی بسیجیها و پاسداران سپاه در سینمای جمهوری اسلامی اصلاً عجیب و غریب نیست و از عروسی خوبان گرفته تا از کرخه تا راین و آژانس شیشهای و ایستاده در غبار بارها و بارها تکرار و نخنما شده است. اما پاسداری که برای سرکوب کردها به کردستان آمده و ازقضا چنانکه در چند صحنه فیلم میبینیم کردی را –که در فیلم خود کردها نیز جز معدود لحظاتی حتی بین خودشان صحبت نمیکنند− هم خوب صحبت میکند، هر نام دیگری میتواند داشته باشد جز غریب.
جایی در میانه فیلم، سربازان سپاه و ارتش بر سر صحنه کشتار وحشیانه کردهای حامی و همکار جمهوری اسلامی به دست گردان شوآن حاضر میشوند. بروجردی در میان تمام اجسادی که نصفه و نیمه خاک شده یا رها شدهاند، دست یکی از فرماندهان ارتش را تشخیص میدهند که از زیر تلی از خاک بیرون زده و هقهقکنان بر روی خاک میافتد و دست او را غرق اشک و بوسه میکند.
برای کسانی که با تاریخ جنایتهای جمهوری اسلامی و روایتهای جعلی آن آشنا هستند اما این صحنه یادآور عکسهایی است که صبح یکی از روزهای تابستان ۱۳۶۷ بهشکلی پنهانی و اضطراری از دفنشدگان در گورستان خاوران گرفته شدند و بر کشتار جمعیای شهادت میدهند که هیچ روایت جعلیای قادر به انکار آن نخواهد بود. چرا که در اینجا، دیگر نه با تصاویر ساختگی لرزان و شبهمستند، که با عکسهایی سروکار داریم که لرزش و تار بودن آنها نشان از اضطرار ثبت واقعیت و موحشبودن آن دارند.
فروش سینمایی امثال چ هم با بلیطهای مجانی تضمین میشد که به خانواده کارمندان میدادند!
مخاطب / 31 July 2023