بیانیه کانون نویسندگان ایران
کانون نویسندگان ایران

کانون نویسندگان ایران در بیست‌وسومین سالگرد درگذشت احمد شاملو، یاد شاعر بزرگ آزادی را گرامی‌ داشت و اعلام کرد: «امسال نیز، با وجود راه‌بندان‌ و بسیج نیروهای امنیتی و انتظامی در سال‌های گذشته، در سالروز درگذشت این شاعر بلندآوازه‌ی آزادی روز دوشنبه دوم مردادماه ۱۴۰۲ ساعت ۵ عصر در گورستان امام‌زاده طاهر کرج» مزار او را گلباران می‌کند.
در بیانیه کانون نویسندگان ایران آمده است:
«بیست‌وسه سال از درگذشت احمد شاملو (الف. بامداد) شاعر بزرگ آزادی می‌گذرد. شاملو شاعری آگاه و معترض، روشنفکری آزادی‌خواه و ناوابسته به قدرت، روزنامه‌نگاری شجاع، مترجم و فرهنگ‌نویسی چیره‌دست و از اعضای برجسته‌ی کانون نویسندگان ایران بود که در سراسر حیات حرفه‌ای خود هرگز از پیکار بی‌امان با سانسور، جهل و خفقان باز نایستاد.»
کانون نویسندگان ایران در ادامه این بیانیه نوشته است:
«حکومت‌‌های مستبدِ پهلوی و جمهوری اسلامی همواره احمد شاملو را آماج بدترین اتهام‌ها قرار داده‌اند و با ساخت برنامه‌های تلویزیونی و انتشار متن‌های فرمایشی در نشریات و مجلات زرد کوشیده‌اند جایگاه شاعر را در اذهان عمومی خدشه‌دار کنند. اما این تلاش‌های مذبوحانه ثمری نداشته و شعر احمد شاملو، بی‌آن‌که هرگز “رسمی” و “درسی” شده باشد، در متن جامعه جریان یافته است تا رساترین فریاد آزادی‌خواهی مردمان به‌جان‌آمده از تبعیض و ستم و بی‌عدالتی در کوی و برزن شود، چنان‌که در جنبش آزادی‌خواهانه‌ی نیمه‌ی دوم سال گذشته شاهد بودیم: «قصه نیستم که بگویی/ نغمه نیستم که بخوانی/ صدا نیستم که بشنوی/ یا چیزی چنان که ببینی/ یا چیزی چنان که بدانی/ من درد مشترکم مرا فریاد کن.»
کانون نویسندگان ایران با اشاره به مقاومت مدنی زنان آزادیخواه ایرانی در برابر حجاب اجباری و با توجه به تضاد طبقانی در جامعه ایران نوشته است:
«این‌روزها که اخبار مجازات زنان برای حق پوشش آزادانه و اعدام‌‌ها و خودکشی‌ها در فضای جامعه بیداد می‌کند؛ این روزها که تیرگیِ فقر “احتضار فضیلت است” و سفره‌های مردم را از هم دریده است؛ این روزها که حاکمیت با سرکوب‌های گسترده‌ی فعالان حوزه‌های گوناگون در شهرها و اخراج و تعلیق و محرومیت از تحصیل در دانشگاه‌ها بذر نومیدی در جامعه می‌پراکند، او را به یاد می‌آوریم:
احساس می‌کنم/ در بدترین دقایق این شامِ مرگ‌زای/ چندین هزار چشمه‌ی خورشید/ در دلم/ می‌جوشد از یقین؛
احساس می‌کنم/ در هر کنار و گوشه‌ی این شوره‌زار یأس/ چندین هزار جنگل شاداب/ ناگهان/ می‌روید از زمین.»

درگیری‌هایی که شاملو از دیرباز با نظام سلطنت و قدرت حاکمه داشته است، در زایش و تشکل و تحول بخش چشمگیری از شعر و صور خیال او اثرگذار بوده است. از این رو درنگ و بررسی پیرامون شرایط وجودی شعر او از بررسی چگونگی برخورد وی با امر سیاست و مسائل پیوسته بدان نمی‌‎تواند بی‌نیاز و برکنار بماند.

برای دریافت چگونگی برخورد شاملو با امر سیاست و مظاهر قدرت سیاسی سه چیز را می‌‎باید مد نظر قرار داد‎:

  1. گرایش‌ها و ‎‎فعالیت‌های اعتراض‌آمیزی که شاملو را از دیر زمان با قدرت سیاسی و بازی‎گران آن درگیر ساخته است.
  2. نظرات و داوری‌های شاملو دربارۀ سیاست و چگونگی اوضاع اجتماعی بدان‎گونه که در پاره ‎ای از نوشته ‎های پراکنده و گفت‌و‎گوهای او منعکس شده‎ اند.
  3. شعرهای متعهد و دادخواهانۀ شاملو و رخدادها و عوامل زمینه‌سازی که سرایش آن‎ها را سبب شده اند. در این گفتار، هریک از این موارد را به اختصار از نظر می‌‎گذرانیم.

پیش از هرچیز این نکته شایستۀ یادآوری است که شعر متعهد شاملو یک شعر صرفاً سیاسی (در معنای متداول و مبتذل کلمه) نیست، بلکه اساساً یک شعر سیاسی‎– اجتماعی است. به ‎این معنا که این شعر، در سایه برخورداری از یک شیوۀ نگاه و نگرش پویا و اندیشه مستقل و مصلحت ‎گریز‎، متمایل به موقعیت پریشان جامعه و وضعیت مردمان است، و خواستار تحقق‎ یافتن یک زیستگاه انسانی تحول‌پذیر و شرافت‎مند، و برخوردار از شکوفایی خلاقیت و فرهنگ و اندیشه است. چنان‎چه بنا باشد اندیشه سیاسی و اجتماعی شاعر را کالبدشکافی کرده، و چگونگی جزء‎جزء آن را به ‎اختصار بیان داریم، باید بگوییم که شاملو‎: از دید سیاسی پیرو یک نظام مردم سالار و وارسته از استبداد است؛ از دید اجتماعی خواهان یک جامعه انسانی بسامان و آبرومند، آزاد و پیشرفته، و رسته از ستم‎گری و نابرابری و تهی‎دستی است؛ و از نظر فرهنگی آرزومند یک فرهنگ و تفکر و بینش همگانی پویا و شکوفا، و تهی از تنگ اندیشی، انحصارطلبی، و ارتجاع و ایستایی است.

… می‌‎خواهم بگویم تا آن‎زمان که جهل هست، فقر نیز هست، و تا فقر برجاست جهالت نیز باقی است… اشاعه دانش و ارتقای فرهنگ برای آزادی بخشیدن به انسان‎ها دست‎کم برای ما که علی‎رغم سوز دل‎مان از مصایب بهره‎ کشی و ظلم جهانی، و علی‎رغم دوری‎مان از امکانات، هنوز می‌‎تواند امیدی باشد به فردایی (۱)

بخش بزرگی از اشعار شاملو دربرگیرنده درون‎مایه‌ها و به ن‎مایه‌های برجستۀ سیاسی و اجتماعی و نمایندۀ حساسیت چشمگیر او نسبت به ‎امر سیاست در سطوح اجتماعی وگاه جهانی است. با این حال، خودﹺ شاملو از «سیاسی» دانستن چنین اشعاری ‎سرباز می‌‎زند، و در عوض صفت «اجتماعی» را در مورد آن‎ها راست ‎‎تر و برازنده ‎تر می‌‎داند. برخی از ناقدان شعر او نیز (نظیر عبدالعلی دستغیب) براین باورند که اشعار متعهد وی نه سیاسی، بلکه «فرهنگی» هستند. (۲) ولی با درنگی در شعرهای خرده گیر، استبدادستیز و دادخواهانه شاعر به ‎آسانی می‌‎توان دریافت که مرز میان «سیاسی» بودن و «اجتماعی» بودن و حتا «فرهنگی» بودن در این اشعار (همچنان که مرز میان سیاست و قدرت و جامعه) سخت شکننده است و حتا ناچیز می‌‎نماید‎.

شعر متعهد شاملو یک شعر صرفاً سیاسی (در معنای متداول و مبتذل کلمه) نیست، بلکه اساساً یک شعر سیاسی‎– اجتماعی است. باید بگوییم که شاملو‎: از دید سیاسی پیرو یک نظام مردم سالار و وارسته از استبداد است؛ از دید اجتماعی خواهان یک جامعه انسانی بسامان و آبرومند، آزاد و پیشرفته، و رسته از ستم‎گری و نابرابری و تهی‎دستی است؛ و از نظر فرهنگی آرزومند یک فرهنگ و تفکر و بینش همگانی پویا و شکوفا، و تهی از تنگ اندیشی، انحصارطلبی، و ارتجاع و ایستایی است.

در عباراتی هم که در بالا از شاعر بازگو کردیم می‌‎بینیم که او «جهل» و «فقر» و «بهره کشی» و «آزادی بخشیدن به انسان‎ها» را یک ‎جا بر زبان می‌‎آورد، و به ‎گونه ضمنی وضعیت سیاست و جامعه، حال و روز مردمان، و فرهنگ اجتماعی آنان را به ‎یکدیگر ربط می‌‎دهد. البته دو چیز می‌‎تواند توضیح ‎دهنده «سیاسی» ندانستن شعر شاملو توسط خود او بوده باشد. یکی موضع‎گیری منفی همیشگی او در قبال امر سیاست چه در اشکال دولتی و رسمی و تشریفاتی، و چه در اشکال حزبی و محفلی و مسلکی است. این موضع‎گیری خواه ناخواه شیوه خاصی از برخورد شاعر را با امر سیاست موجب شده است. دو‎ دیگر، متمرکزشدن تدریجی نگاه و اندیشه کلی او بر انسان و انسانیت است‎، و این موردی است که شعر متعهد او را در درازنای زمان از محدودۀ مردمی‎– اجتماعی و صرفاً بومی عبور می‌‎دهد، و هرچه بیش‎تر به پهنه جهان‎بینی و انسانیت ‎اندیشی می‌‎پیوندد. به ‎موجب این وسعت‎گرایی، هرگونه سیاست و سیاست‎گزاری در سطوح اجتماعی و کشوری و نیز جهانی که با ارزش‎ها و آرمان‎های بشری و شرافت و آزادگی انسان در تضاد و تعارض قرار گیرد از نظر شاعر مردود شمرده می‌‎شود.

افزون بر این، آن چنان که در زیر خواهیم دید، در شعرهای فراوانی از شاملو رخدادها و سرکوب‌های سیاسی دوره پهلوی بازتاب برجسته یافته ‎اند، و این چیزی است که این دسته از شعرهای او را خواه ناخواه نگران چگونگی امر سیاست در جامعه و چگونگی وضعیت جامعه در ارتباط با اشکال مستبدانۀ سیاست‎گزاری می‌‎گرداند. این سرکوب‌ها اغلب در مورد کسان یا گروه ‎هایی اعمال شده است که پیرامون فقر و تهی‎دستی و نابسامانی مردمان، غیاب آزادی، و سیطره خودکامگی و خفقان به پا خاسته بوده اند. به ‎این لحاظ نیز، در شعر شاملو با بن مایه ‎هایی روبه ‎رو می‌‎شویم که آن‎ها را جز به «بن مایه ‎های سیاسی‎– اجتماعی» نمی‌‎توان تعبیر کرد، مانند «ستم‎گری» و «ستم‎بری»، «نابرابری» و «سرکوبی»، «بردگی» و «بندگی» و غیره. این بن مایه ‎ها از عناصر بارز و مسلط در شعر متعهد شاملویی است. پس شعر متعهد شاملو را هم می‌‎توان «اجتماعی» دانست (چیزی که مورد نظر و خواست خود اوست)، و هم به اعتبار بازتاب رخدادهای سیاسی در آن، و یا بازتاب اندیشه سیاسی خود شاعر در آن، می‌‎توان «سیاسی» به شمار آورد. ولی ما، با توجه به هم‎گرایی و هم‎جواری امر (یا مسألۀ) سیاست و جامعه در اشعار متعهد شاملو، و نیز به لحاظ درآمیختگی این دو در فضای ذهن و اندیشه او، صفت «سیاسی‎– ‎اجتماعی» را در مورد شعر متعهد وی جامع ‎تر و نزدیک‌تر به واقعیت تشخیص می‌‎دهیم و به کار می‌‎بریم.

به اعتبار زمینۀ مفهومی و بازبُردی، «سیاسی‎– اجتماعی» بودنﹺ شعر شاملو را در پرتو وجود یک تعهد انسانی‎– اجتماعی نزد او می‌‎توان مد نظر قرار داد و دریافت. تعهدی است که رو به سوی خواست‎ها و نیازهای واقعی مردم و آرمان‎های آزادی‎خواهانه و برابری جویانه آنان می‌‎دارد. در غیر این صورت، بهتر آن خواهد بود که به هیچ‎وجه صفت «سیاسی» به این شعر اطلاق نگردد. در این مورد کافی است که درون‎مایه ‎های برجسته‌ای از شعر شاملو را در نظر آوریم که متوجه «شهر» و «کوچه»، «بند» و «زندان»، و «مردم» و «خلق» و «دشمن» و غیره ‎اند، و از وجود «ستم‎گری» و «ستم‎بری»، «بندگی» و «بردگی»، و «خون» و «قربانی» و «شکنجه» و «مرگ» دم می‌‎زنند. در برخی موارد حتا می‌‎توان به ویژگی «سیاسی‎– انسانی» بودن شعر او اندیشید، و این به ‎هنگامی است که او، در چشم اندازی گسترده تر، به آرمان‌ها و ارزش‌های والای انسانی می‌‎اندیشد‎، نظیر غرور و شرافت و انسانیت، بی‌پروایی و حقیقت‌ستایی، سازش‌ستیزی و وارستگی، و آزادگی و سرافرازی‎. ناگفته پیداست که تحقق آرمان‎ها و ارزش‎هایی از این‎گونه در یک محیط استبدادزده و خفقان‌‎آور، و تن‌‎سپرده به مصلحت جویی و رنگ و ریا، امکان ‎پذیر نمی‌‎تواند باشد.

Ad placeholder

سیاسی اما نه حزبی؟

گفتیم که شاملو شعر متعهد خود را یک «شعر سیاسی» به حساب نمی‌‎آورد. ولی باید دانست که شاعر، از رهگذر این سیاست ‎زدایی، در واقع برکناربودن شعر خود را از وابستگی ‎های محفلی و حزبی (در اشکال مشکوک و مصلحت ‎جویانه) اعلام می‌‎دارد. پاره ‎ای از نظرات و داوری ‎های خود او مؤید این نکته است. در گفت ‎وشنودی که در ۱۳۷۱ میان او و فرج سرکوهی صورت گرفته است چنین می‌‎خوانیم‎:

من در مورد شعر کلمه سیاسی را به کار نمی‌‎برم. کوششی را هم که می‌‎کنند تا شعر از آرمان‎گرایی منحرف شود می‌‎بینم‎… می‌‎توانم بگویم آرمان هنر جز تعالی تبار انسان نیست، و آنان که خلاف این را تبلیغ می‌‎کنند بهتر است ابتدا ثابت کنند پشت شعار مضحک‎شان شیله‎پیله‎ای پنهان نکرده‎اند. همین که سعی می‌‎کنند آرمان انسانی صورتی از جهت گیری‎های سیاسی وانمود شود، به نظر من خبث طینتی را نشان می‌‎دهد. (۳)

بنا بر این نظر، «سیاسی» نبودنﹺ شعر نشانۀ دوری جستن آن از دیدگاه‎های مصلحت‎جو و تعصب‌آمیز مکتبی و محفلی و سوءنیت هایﹺ ناشی از آن‎ها است؛ و «اجتماعی» بودنﹺ آن در این امر نهفته است که به خواست‎ها و نیازها و به ویژه آرمان‎های انسانی می‌‎پیوندد، آرمان‎هایی که در آیینه «هنر» نیز چهره می‌‎نمایند، و این‎که آن‎ها را با سیاست ‎بازی ‎های مبتذل و آلوده به رنگ و ریا کاری نیست. شاملو در گفت و شنودی دیگر‎، آن‎گاه که نظر او را درباره «سیاسی» انگاشتن شعر «نازلی» (درباره وارتان ساخالانیان) جویا می‌‎شوند، از‎ نو به تأیید سیاسی نبودنﹺ شعر خود (در معنایی که آمد) برمی ‎خیزد‎:

‎اسمش را سیاست نگذاریم. برای این‎که سیاست آن‎قدر کثیف است که حتا اگر غبارش به دامن شعر بنشیند آن را آلوده می‌‎کند. این‎ها شعر سیاسی نیست، شعر اجتماعی است، و در ستایش انسان. چون سیاست در ذات‎اش جز رذالت و پدرسوختگی و فریب و دروغ و چاخان و تبلیغات و این حرف ‎ها چیزی نیست. (۴)

برای روشنگریﹺ بیش‎ترﹺ این‎که چرا شاملو از سیاسی دانستن شعر متعهد و اجتماعی خود پرهیز دارد، و این‎که کاربست صفتﹺ «سیاسی» را در مورد آن مشکوک و نابه ‎جا به ‎حساب می‌‎آورد، می‌‎باید دو مورد مهم را در نظر داشت‎: یکی نظر منفی شاملو درباره کل امر سیاست (سیاست رسمی و تشریفاتی و مصلحت‎جویانه) در هر زمان و مکان است، زیرا به ‎دیدۀ او محض سیاست با رسالت شعر و شاعری و وارستگی آن همجوشی و همنوایی ندارد. دو دیگر موضع گیری انتقادی او در برابر محافل حزبی انحصارجوی زمانۀ او مانند «حزب توده» است. درباره مورد نخست همین بس که به یک داوری شاملو درباره سیاست و سیاست‎گزاران نظر اندازیم، سیاستی که در برابر انسانیت و غرور و شرافت مردمی قرار می‌‎گیرد، و سیاست‎گزارانی که در اصل، و در نهایت، جز «مظاهر فریب و دروغ» بیش نیستند‎:

پیروی از سیاست یعنی پیروی از قانون جنگل، از قانون جهنم، از قانون شیطان. چه، اگر دو دشمن سیاسی به ‎پاس منافع خویش در لحظاتی جامی به ‎سلامت یکدیگر می‌‎نوشند، شاعران هرگز از وجود این نرمش آگاهی ندارند. جنگ اینان تا نفس آخر است. اسکندر در پایتخت ایران از مستی شراب و پیروزی عربده می‌‎کشید، و به ‎بهانه جهاد یونانیان و انتقام آنان آتش به کاخ‎های تخت جمشید می‌‎افکند، حال آن‎که یونانیان خود علیه او سر به ‎طغیان افراشتند. سیاست‎مداران مظاهر فریب و دروغ اند. آن‎که انسانیت را پیامی می‌‎آورد شاعر است. (۵)

در سطح زبان شاعرانه، شاید بهترین مصداق مصلحت ستیزیﹺ سیاسیﹺ شاملوی شاعر را در سرودۀ هجوآمیز «نبوغ» (در باغ آینه) بتوان یافت. در آیینه این شعر می‌‎بینیم که شاه پروس، «سلطان فر‎دریک»، با پیشکش کردن زن خود «لوئیز» به مستبدی چون ناپلئون، و با چشم پوشیدن از ناموس و شرافت و آبرو و حیثیت، نومیدانه و مذبوحانه در تلاش است تا برای چند صباحی هم که شده است فروپاشی سلطنت و سروری خود را به تأخیر بیاندازد‎! و شاملو با تصویرکردن این صحنۀ مضحک و مفتضح بر آن است تا چیزی از بنیاد پوچ و پوشالی سیاست‎های مصلحت‎جویانه را، و کنش و منش بس فرومایه و شرم ‎آور مستبدان را، بازنمایاند.

برای میهن بی‌‎آب و خاک
خلق پروس
به خون کشیده شدند
ز خشم ناپلئون…
آن‎گه فره‌دریک وطن‎دوست
آراست چون عروس
در جامۀ زفاف
زنش را،
تا بازپس ستاند ازین رهگذر
مگر
وطنش را…
هنگام شب…
خاموش شد به حجله سلطان فره‌دریک
شمعی و شهوتی.
وآن دم که آفتاب درخشید
برگورهای گم‎شدۀ راه و نیم‎راه…
خاک پروس را
شه فاتح
گشاده ‎دست
بخشید همچو پیرهنی کهنه مرده ‎ریگ
به سلطان فره‌دریک،
زیرا که مام میهن خلق پروس بود
سرخیل خوشگلان اروپای عصر خویش! (۶)

مورد دومی که گویای انزجار شاملو از اشکال مشکوک سیاست است، و این‎که او را به «سیاسی» ندانستن شعرش وامی دارد، مربوط به موضع‎گیری او در برابر «حزب توده» می‌‎باشد، حزبی که دیرزمانی می‌‎کوشیده است تا اهل قلم و اندیشه و شعر را به ‎سوی خود کشاند، تا مگر هرچه بهتر و مطمئن ‎تر به مقاصد محفلی و مصلحت‎جویانه (و نیز گاه بیگانه پرستانه) خود جامه عمل بپوشاند. در این‎باره، شاملو در گفت‌وگویی که در مرداد ۱۳۵۸ با او انجام گرفته است چنین می‌‎آورد‎:

… ‎ شعر من سیاسی نیست. آیا نشسته ‎ام و شعر سیاسی سروده ‎ام‎؟ باید بگویم به ‎هیچ‎وجه! چرا که اولاﹰً من علاقهه‌ای نداشته ‎ام به اینکه شعر را وسیله ‎ای قرار بدهم برای آنکه خودم را در جامعه جا کنم. کارخانه شعرسازی هم ندارم که از طریق دفتر بازاریابی تحقیق کنم ببینم مردم خواستار چه جور شعری هستند که جنس باب بازار صادر کنم… درحالی که شعر در این وطن سنتی است در نهایت عمیق و با ریشه‌هایی در نهایت گستردگی… خیال می‌‎کنم این مشکل [سیاسی دانستن یا سیاسی خواستن شعر] زاییده همان تخم لقی باشد که بیست‎– سی سال پیش برای اولین ‎بار جوجه تئوریسین‎های حزب توده، که گاو را تنها از روی شاخش می‌‎توانند از خر تمیز بدهند، تو دهن خلایق شکستند. آمدند و گفتند هنر باید «مردمی» باشد، و هنر را باید «توده ‎ها» درک کنند. مطلب را از روی کتاب یادگرفتن و آیه‌‎های استالین مرحوم و آژان فرهنگی ‎اش (آ. ‎ژدانف) را کورکورانه قره ‎قره کردن، گرفتاری‎اش همین چیزهاست… (۷)

در این ابراز نظر و داوری، مسأله سیاست‌زدگی شعر و بایستگی سیاست‌زدایی آن مطرح است، و در این‎جا «سیاست» در معنای عام و مبتذل واژه، و نیز به ‎اعتبار نیات به ‎ظاهر مردمی ولی در واقع حزبی و تبلیغاتی، مورد توجه قرار می‌‎گیرد. مفهوم «اجتماعی بودن» شعر نیز مشخص می‌‎شود. به ‎این معنا که شعر متعهد، در عین حال که از اجتماع و خواست‎ها و نیازهای حاد و واقعی جدا نیست، می‌‎باید از زمان و مکان خود پیشی بگیرد، تا این‎که از افسون‎گری مصلحت‎جویی و ابتذال و «باب روز» در پناه بماند. پس شعر متعهد و پویا، درعین این‎که چیزی از نوع «هنر برای هنر» نیست، با «هنر مردمی» یا «هنر توده ای» نیز (به ‎عنوان یک مورد از پیش طراحی شده و سیاست آلوده، و یا تابع «باب روز» و ابتذال گشته) بیگانه است. در پرتو این مصلحت‎گریزی است که شعر متعهد، همزمان با پای‎بند بودنش به آرمان‎های واقعی مردم و جامعه، در چشم ‎اندازی بس گسترده و دورنمایی انسانیت ‎شمول منزل می‌‎کند.

می‌‎دانی
تو می‌‎دانی
که مرا
سر بازگفتن کدامین سخن است
از کدامین درد…
ماندن
آری
ماندن
و به ‎تماشا نشستن
آری
به تماشا نشستن
دروغ را
که عمر
چه شاهانه می‌‎گذرد
به شهری که
ریا را
پنهان نمی‌‎کنند
و صداقت هم‎شهریان
تنها
در همین است. (۸)

برای سنجش و دریافت بهترﹺ ویژگی سیاسی ‎‎اجتماعی شعر متعهد شاملو چه‎ بهتر که بر محتوای کیفی پاره‌ای از اشعار او نظر اندازیم. در هوای تازه، درون‎مایۀ کلی شعرهای متعهد متمایل به وضعیت زیستگاه نابسامان انسان‎ها است، و زبانِ ‎حال این شعرها بیان‎گر پیوستگی شاعر به مردم (و نه به مدعیان مردم‎فریب) است. «امروز/‎ شعر/ حربه ‎خلق است/ زیرا که شاعران/ خود شاخه ‎ای زجنگل خلق اند…» (۹) بر پایه این پیوستگی به مردم است که شاعر، مثلاً در سروده «لعنت» (هوای تازه، ۱۳۳۶)، «خداوندان خوف‌انگیز شب پیمان ظلمت دوست» را مخاطب قرار می‌‎دهد، از «شکنجه‎ گاه پنهانی» در «فردوس ظلم آیین» آنان دم می‌‎زند، و از آنان می‌‎خواهد تا «ظلمت آباد بهشت گند» شان را به روی او بازنگشایند. (۱۰) شعرهای هشداردهنده این‎چنانی در هوای تازه پیش‌درآمدی است بر سروده‌های دیگری که از حسرت «آزادی» و خاموشی «سرود آزادی» دم می‌‎زنند، از «دیوار»‎های «فروریخته» و «غیاب انسانی» می‌‎نالند، و از «غیاب بزرگ» ی که همانا ناپیدایی انسان آزاد و وارسته و آزاده منِش در یک زیستگاه استبدادزده است. «ترانه بزرگ‎‌ترین آرزو» ی شاملو (دشنه در دیس، دیماه ۱۳۵۵) نمونه گویایی از اشعار همزمان متعهد و حسرت‌انگیز اوست. (۱۱)

از سوی دیگر، می‌‎دانیم که نگاه شاعر در موارد بسیار بر «شهر» (به عنوان الگوی زیستگاه اجتماعی، و مرکز تقل رویدادها و نابسامانی ‎ها) متمرکز است. شهر و «کوچه» های آن معرکه ‎ترس و وحشت و خون و فریاد، و جولان‎گاه «برهنگان» و گرسنگان و «روسپیان» است. حتا «باغ آینه» ‎ی شاعر اغلب چیزی جز یک زیستگاه دشمن کیش و عصیان برانگیز نیست. «شهر» پریشان ‎جایی است برای آمد و شدهای عبث، سرکوبی‌ها و دژخیمی ‎ها، و نیز برای بی‌‎تفاوتی ‎ها و ازخودبیگانگی‌ها و مسخ شدگی ‎ها. با نظرافکندن بر این سیاه‎چال است که شاعر «شبانه» سرمی ‎دهد، از «لوح گور» و از «شهر سرد» می‌‎گوید، و همچنان «مرثیه برای مردگان» می‌‎خواند. هم در چنین مهلکه ‎ای است که او می‌‎بیند «پدران از گورستان» بازمی گردند، و این‎که‎:

خنده ‎ها، چون قصیل خشکیده، خش خش مرگ ‎آور دارند. سربازان مست در کوچه ‎های بن ‎بست عربده می‌‎کشند و قحبه‌ای از قعر شب با صدای بیمارش آواز ماتمی ‎می ‎خواند…

نیز «کوچه» های شهر نمایش‎گاه بزه‎کاری‎ها و دیگرکشی‌های پیاپی است، با «سنگفرش» هایی آغشته به‎ «خون» و فضایی سرشار از بوی «مرگ». «یاران ناشناخته» همانندِ «اختران سوخته» به خاک درمی ‎افتند، «گرسنگان» و «برهنگان» و «زندانیان» از جای برنمی ‎خیزند، زمین و زمان به «شبی بی‌ستاره» می‌‎ماند، و «خون» همچنان بر «سنگفرش» ها می‌‎لغزد. در این مهلکۀ هیچ و پوچ، شاعر، این «جغد سکوت لانه تاریک درد خویش»، عاصی می‌‎شود، از «دره‎های سکوت» و «سرگردانی» بیرون می‌‎جهد، «جام لبان سرد شهیدان کوچه را» در هم می‌‎شکند، و با دهان آنان فریاد برمی ‎آورد‎:

یاران ناشناخته ‎ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فروریختند سرد
که گفتی
دیگر
زمین
همیشه
شبی بی‌ستاره ماند…
فانوس برگرفته به معبر درآمدم
گشتم میان کوچه مردم
این بانگ با لبم شررافشان:
«– آهای!
از پشت شیشه‌ها به ‎خیابان نظر کنید! خون را به ‎سنگفرش ببینید! این خون صبح‎گاه است گویی به سنگفرش کاین گونه می‌‎تپد دل خورشید در قطره‌های آن…» (۱۲)

بایستۀ یادآوری است که «سنگفرش» شاملو با شعری از هوشنگ ابتهاج، با عنوان «بر سواد سنگفرش راه» (اسفند ۱۳۳۱)، هم‎جوش و هم ‎آواز است. ابتهاج در این شعر (که در واقع تصویری از استبداد سال‎های ۱۳۳۰ و پس ‎از آن را به‎ دست می‌‎دهد) چونان شاملو در «سنگفرش» از فریاد «خشم سرکش» و «خروش خلق» سخن می‌‎گوید، و نیز از «جلاد» و «خون شهیدان» و «سنگفرش» خون ‎آلود. تنها تفاوتی که میان این دو شعر دیده می‌‎شود این است که شعر شاملو ویژگی روایی و ‎گزارشی دارد، و این‎که خطاب شاعر با مردم «کوچه» است، در صورتی که شعر ابتهاج به یک وضعیت حی و حاضر می‌‎پردازد، و روی سخن آن یک‎راست با «جلاد» زمانه است…:

می‌کشم فریاد/ای جلاد! ننگت باد! /… می‌‎درخشد زیر برق چکمه ‎های تو/ لکه‌های خون دامنگیر/… و به ‎جا مانده ‎ست از خون شهیدان/ بر سواد سنگفرش راه/ نقش یک فریاد.(۱۳)

یاد کاستی‌ناپذیر وقایع خونینی که در سیاه‎چال شهر رخ می‌‎دهد تا سال‎ها بعد در فضای ذهن و اندیشه شاملو پایدار می‌‎ماند، با تأثرات برگرفته از دیگر رخدادهای زمانه درهم می‌‎آمیزد، و ازجمله در ترانه «صبح» (۱۳۵۸) به ‎رستاخیز درمی ‎آید.

… در مزار شهیدان هنوز خطیبان حرفه‌ای در خوابند حفره معلق فریادها در هوا خالی است. و گلگون کفنان به ‎خستگی در گور گُرده تعویض می‌کنند. (۱۴)

می‌‎بینیم که در اشعار بازگوشده در بالا وضعیت اسف‎بار محیط اجتماعی، سیطره و فرمان‎روایی بی‌گذشتﹺ استبداد، و سرنوشت خونین معترضین و مبارزین، آشکارا و جسورانه به تصویر در‎آمده است.

Ad placeholder

بازتاب سرکوب‌های سیاسی در شعر شاملو

شمار فراوانی از سروده‎‌های متعهد شاملو زیر تأثیر مستقیم رخدادهای سیاسی و اجتماعی، و همزمان به منظور افشا کردن استبداد و خفقان سروده شده است. از این میان، تعداد درخوری از آن‎ها با نام و نشان معترضین اجتماعی و یا خاطره جان‎باختگان سیاسی همراه است. در زیر، برجسته ‎ترین و بامعناترین این سروده‌ها را یادآور می‌‎شویم.

با نگاهی بر دیگر اشعار متعهد شاملو درمی یابیم که حساسیت و توجه او نسبت به سرکوب‎های سیاسی و سرنوشت قربانیان استبداد تا سال‎های پایانی زندگانی‌اش همچنان پایدار و کاستی ناپذیر باقی می‌‎ماند. کافی است از یک «هجرانی» (پرداخت اسفند ۱۳۵۶) یاد شود که یکی از «ترانه‌های کوچک غربت» او در سال‎های عزلت گزینی در انگلستان و آمریکا است. سرودی است تلخ که، همانند شمار دیگری از این «ترانه ‎ها»، برخاسته از رنج جلای وطن است. با این‎حال بخش پایانی این شعر خاطره تأسف ‎بار «چیتگر» و «دیلمان» را از نو زنده می‌‎کند؛ «چیتگر» ی که میدان تیرباران برخی از مخالفان سیاسی در دوره پهلوی بوده است، و «دیلمان» ی که در گوشه‌ای از آن واقعه بدفرجام «سیاهکل» رخ داده است.

… بگذار سرزمینم را زیر پای خود احساس کنم و صدای رپ‎رپه طبل‌های خون را در چیتگر و نعره ببرهای عاشق را در دیلمان… (۱۵)

نیز شعر «آن روز در این وادی» (در آستانه) که پرداخت ۱۳۷۲ است، و این‎که در آن «یاد زنده جاویدان مرتضی کیوان» از نو زنده شده است، نشانه دیگری از طول عمر خاطره قربانیان سیاسی در ذهن و سخن شاعر است.

… چراغش به پفی مرد و ظلمت به جانش درنشست اما چشم ‎انداز جهان همچنان شناور ماند در روز جهان… (۱۶)

در کنار شعرهای یادشده در بالا، که به‎ اشخاص خاص و مشخص پیوسته است، شعرهای فراوانی دیگری نیز می‌‎بینیم که، بدون آنکه به نام و خاطره‌ای معین و مشخص برگردند، همچنان از درون‎مایه سیاسی‎ و اجتماعی برخوردارند. این شعرها در کل ترجمان پیامدهای یک نظام سرکوب‎گر و غیرانسانی و وجود فراگیر بی‌عدالتی و تهی‎دستی و خوارزیستی هستند. بیش‎ترین بخش از جغرافیای شعر متعهد شاملو به ‎این موارد اختصاص دارد. از آن جمله است‎: «شعری که زندگی است»، «لعنت» و «بودن» (در هوای تازه)، «نامه» (۱۳۳۳، در شکفتن در مه)، «بر سنگفرش» و «کیفر» (در باغ آینه)، «عقوبت» (در شکفتن در مه)، «چلچلی» (دی‎ماه ۱۳۴۴، در ققنوس در باران)، «ترانه بزرگ‎ترین آرزو» و «از منظر» (دی‎ماه ۱۳۵۵، در دشنه در دیس) و غیره. حتا آن‎گاه که شاعر از «عشق» و «اشتیاق» و «هجرانی» و «شبانه» (در معنای عاطفی کلمه) سخن می‌‎راند، و یا مشغله ‎های فلسفی ‎وار و دغدغه‌های وجودی و خصوصی خویشتن را بروز می‌‎دهد (از «ققنوس در باران» گرفته تا «در آستانه» و «حدیث بی‎قراری ماهان»)، همواره شاهد حضور چیزی از عنصر سیاسی و اجتماعی در شعر او هستیم. شماری از عاشقانه ‎های او در دو دفتر آیدا در آینه و آیدا ‎: درخت و خنجر و خاطره، یا دست‎کم بندها و عباراتی از آن‎ها، مؤید این امر پایدار است.

Ad placeholder

فراترروی و وسعت‌گرایی

رویکرد شاملو به وضعیت جامعه و سیاست مانع از این نمی‌شود تا این‎که او از محدوده واقعیات خام و رخدادهای مقطعی درگذرد، و به یک انسانیت بزرگ‎تر و جهانی بپیوندد. علت این فراترروی را در برخورد و ملاقاتی می‌‎توان دید که میان دو گونه تعهد درمی‎گیرد‎، دو تعهدی که مکمل یکدیگرند:

  1. تعهد سیاسی‎– اجتماعی، که نگاه و اندیشه و ره‎یافت برون‎گرا و خرده ‎گیر و پرخاش‎جوی شاعر را در مورد واقعیات زیستگاه بومی ‎و خودی شامل می‌‎شود.
  2. تعهد اساساً شاعرانه که پیوسته به رسالت شعر و شاعری است، رسالتی که در عینِ متمایل بودن به زیستگاه مأنوس و آشنا و مردمان آن، مسیر فراترروی و وسعت‎گرایی در پیش می‌‎گیرد، و درنتیجه ذهنیت شاعرانه و مقوله سخن‎وری را به جهان‎بینی، بشریت ‎اندیشی، و «انسانیت مطلق» (به گفتۀ خود شاعر) می‌‎پیوندد.

در هرحال، در شعر متعهد شاملو، چونان در شماری از سروده‌های نیما و فروغ فرخ‎زاد، می‌‎توان از حضور یک جهان‎بینی انسانیت‌مدار» سخن گفت. این نگرش و بینش فراگیر، بنابر موقعیت و کارکرد جهان‎گستری که داراست، از زمان و مکان خود بس فراتر می‌‎رود. آثار این وسعت نگری را در جغرافیای شعر شاملو نخستین ‎بار در اشعاری از قطعنامه (۱۳۲۰) و هوای تازه (۱۳۳۶) می‌‎توان دید، و سپس در شمار فراوانی از سروده ‎هایی که از زمان پرداخت باغ آینه (۱۳۳۹) به ‎پس عرضه شده اند. «عقوبت» در شکفتن در مه نمونه آینه‌وار این شعرهای وسعت‎گرا و بشریت اندیش است‎:

… بردگان عالی‎جاه را دیده ‎ام من در کاخ‌های بلند که قلاده‌های زرین به گردن داشته ‎اند و آزاده مردم را در جامه ‎های مرقع که سرودگویان پیاده به‎ مقتل می‌رفته ‎اند… (۱۷)

در شعر متعهد شاملو، چونان در شماری از سروده‌های نیما و فروغ فرخ‎زاد، می‌‎توان از حضور یک جهان‎بینی انسانیت‌مدار» سخن گفت. این نگرش و بینش فراگیر، بنابر موقعیت و کارکرد جهان‎گستری که داراست، از زمان و مکان خود بس فراتر می‌‎رود.

در یک دید کلی ‎تر، و به ‎اعتبار عمومیت موضوعی، نخستین نشانه ‎های فراترروی و وسعت‎گرایی را در اشعاری می‌‎بینیم که از رویدادهای سرزمین‎های بیگانه دم می‌‎زنند. از آن جمله اند‎:

  1. «سرود بزرگ» در قطعنامه (تیرماه ۱۳۳۰، به ‎بهانه یورش آمریکا به کره شمالی).
  2. «شعری که زندگی است»، در هوای تازه (منظومه‌ای است که شاعر در آن، درعین موضع‎گیری در برابر نظم‎پردازان نرمش ناپذیری چون مهدی حمیدی، و ضمنِ یادآوری سرگذشت وارتان سالاخانیان و مرتضی کیوان، به رزمندگی شهامت‎مندانه «شن‎چو» ی کره ‎ای نیز اشاره دارد) .
  3. «پیوند» در هوای تازه (به ‎بهانه اعدام ۳۱ تن از سران حزب کمونیست یونان در آتن).
  4. «خفتگان»، در آیدا در آینه (اسفند ۱۳۴۱، به مناسبت بیستمین سال قیام گتوی شهر ورشو در لهستان).

بنابراین، چشم‌‎انداز انسانی و فراسرزمینی خاصی که با گذشت زمان در برابر شاعر گشوده می‌‎شود از چهارچوبه یک رخدادِ زمان و مکان‌بندی شده و متعلق به یک فرد یا گروه ویژه و مشخص می‌‎گریزد، و از ویژگی سیال و فراگیر برخوردار می‌‎شود. به این لحاظ، حتا آن‎گاه که شاعر به یک قربانی سیاسی خاص می‌‎اندیشد، تعهد انسانی و اجتماعی خود را به مقوله کلی «انسان» و «عشق» پیوند می‌‎زند، و این مقوله را به ‎اعتبار یک نگرش و دریافت و برداشتِ وسعت‎مند به نمایش درمی ‎آورد. سروده «چلچلی» در منظومه «سه سرود برای آفتاب» (دیماه ۱۳۴۴)، ازجمله اشعاری است که این فراترروی و جهان‎بینی و انسانیت‎مداریﹺ توأمان را نیک تعبیر و ترجمه می‌‎کند‎:

با این‎همه از یاد مبر که ما – من و تو – انسان را رعایت کرده‌ایم (خود اگر شاهکار خدا بود یا نبود)، و عشق را رعایت کرده ‎ایم… (۱۸)

بنابراین، اوج‎گیری احساس و نگاه و دید وسعت‎مند شاعر، و فراترروی او از محدوده واقعیت خام و بلاواسطه، زاده یک روحیه شاعرانه پای‎بند به رسالت شعر و شاعری است. رسالتی است که در پرتو یک خیال شاعرانۀ دورپرواز، و یک تعهد انسانی و اخلاقی توفنده، از تنگنای یک زمان و مکان خاص می‌‎گریزد، و سرانجام به ‎آفاق گسترده‌ای می‌‎پیوندد که متناسب با جایگاه بلند و شرافت‎مند انسان و انسانیت است. در گستره فرهنگ ایرانی، مولوی و حافظ در گذشته، یکی با جست و‎جوی انسانی دیگرگونه یا نایافتنی، و دیگری با درگذشتن از «تیره ‎خاکدانِ» ابتذال و درانداختن «طرحی نو»، از جمله شاعران نمونه ‎وارند که در مسیر چنین رسالتی گام‎های استوار و بلند برداشته ‎اند، و شاملوی شاعر از معدود سخن‎سرایان معاصر است که، به پیروی از نیما، و در پرتو تجربه ‎اندوزی ‎و اندیشه ‎وری و جهان‎بینی، به بایستگی حضور چنین رسالتی در عرصه «شعر نو» پی برده است. و این چنین است که او حتا در سخت‌ترین دقایق عزلت، عزلتی که در هیأتِ «اتاقی که دریچه‌ئیش نیست» تجسم می‌‎یابد، «از مهتابی به ‎کوچه تاریک خم» می‌‎شود، و «به جای همه نومیدان» می‌‎گرید. (۱۹) شعرهای انسانیت ‎اندیش شاملو نخست به «مردم» و «کوچه» و «خیابان»، و «برهنگان» و «گرسنگان» و «زندانیان» و «قربانیان» می‌‎پردازند، و سپس راهی آفاق بلند انسانی ‎‎جهانی می‌‎شوند. سرمنزلی را هم که شاعر به ‎هنگام پرداخت این سرودها متصور می‌‎شود اغلب (و البته نه همیشه) خوش‎بینانه و مژده بار است‎:

… اما اکنون بر چار راه زمان ایستاده ‎ایم و آن‎جا که بادها را اندیشه فریبی در سر نیست به ‎راهی که هر خروس بادنماتْ اشارت می‌دهد باور کن! کوچه ما تنگ نیست شادمانه باش! و شاهراهِ ما از منظر تمامی ‎آزادی ‎ها می‌‎گذرد!» (۲۰)

سیاست و طنز در شعر شاملو

در یک دید کلی، طنز را می‌‎توان به ‎عنوان یک واکنش گوشه کنایه ‎آمیز و گاه تند و تیز دانست که نسبت به ‎محدودیت‎های جنسی و عاطفی، امر و نهی ‎های برخاسته از ملاحظات فرهنگی و عقیدتی، روابط و مناسبات محافظه‌کارانه و مصلحت‎جویانه، و یا استبداد سیاسی و آشفتگی اجتماعی، شکل می‌‎گیرد و به ‎بیان درمی‌افتد. این موارد ازجمله مهم‎ترین عواملی است که از دیرباز در جوامع گوناگون، ازجمله در ایران، منشاء طنزپردازی بوده است. در پهنه فرهنگی‎– ادبی ایران زمین، سوزنی سمرقندی، عبید زاکانی، سعدی و حافظ در گذشته، ایرج میرزا، پروین اعتصامی، فروغ فرخ‎زاد و شاملو در چند دهه اخیر، و عمران صلاحی در این اواخر، از ردۀ طنزپردازانی بوده ‎اند که نام‎شان قرین بی‌‎پروایی و پرده‎ دری و گوشه ‎کنایه‌زنی شده است. در زمینه داستان‎های طنزآمیز نیز نویسندگانی چون جمال‎زاده، صادق چوبک، و صادق هدایت نیک درخشیده اند. با نگاهی بر آثار اینان می‌‎توان رابطه بسیار نزدیک میان محدودیت‎ها و مسائل یادشده در بالا و زایش سخن طنزآمیز را به ‎روشنی دید و دریافت.

در شعر شاملو، طنز همانند هجو اساسا زیر تأثیر وضعیت پریشان سیاسی و اجتماعی، و یا گرایش‎ها و مناسبات مصلحت‎جویانه و عصیان برانگیز پاره‎ای از «روشنفکران» و «اهل قلم»، شکل گرفته است. (۲۱) طنز شاملو به ‎روی هم سه زمینه کلی را شامل می‌‎شود: شعر و شاعری به ‎شیوه کهن، پاره‌ای از باورها و افسانه ‎های پیوسته به‎ «فرهنگ عامه»، و اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی. از این میان، گریز زدن شاعر طنزپرداز به ‎گذشته ‎های دور، آن هم بویژه در زمینه گوشه‎ ‎کنایه ‎زنی سیاسی‎– اجتماعی، اغلب بهانه ‎ای را فراهم می‌‎آورد تا این‎که او دامنه بیدادگری‎ها، ناراستی‎ها، بداندیشی‎ها و کج اندیشی‎های مربوط به ‎زمان حال را از بعد زمانی گسترده‌تر برخودار سازد، با حافظه تاریخی خواننده در تماس گذارد، و درنتیجه آن‎ها را به ‎گونه ‎ای مؤثرتر و برجسته ‎تر در برابر او به ‎نمایش درآورد.

طنز شاملو گاه تا آن حد پرخاش‎جویانه، کوبنده، و رسواکننده است که آشکارا ابعاد هجو به ‎خود می‌‎گیرد. از این‌رو، به ‎نظر ما، در شعر او نه از حضور طنز در معنای عام کلمه، که بیش‎تر ار حضور طنز هجوآمیز می‌‎توان سخن گفت. این موردی است که طنز کوبنده فروغ فرخ‎زاد را نیز (بخصوص از زمان پرداخت تولدی دیگر به ‎بعد) شامل می‌‎شود (۲۲)، طنزی که شاملو بی‎شک خواننده آن بوده است. جنبه هجوآمیز طنز شاملو از آن‎جا ناشی می‌‎شود که شاعر ضمن گوشه‎ کنایه ‎زدن، و برشمردن و افشا کردن ماهیت مضحک موضوع یا مسأله مورد نظر خود (چیزی که اصولاﹰ خاص سخن طنزآمیز است)، به ‎نکوهیدن و سرزنش کردن وگاه دشنام دادن نیز می‌‎پردازد (موردی که اساسا خاص هجو است)؛ و مهم‎تر اینکه گاه‎گاه تمایلات و نظرات خود را هم در طنز وارد می‌‎کند، و به ‎داوری می‌‎نشیند. دلیل این طنز و هجوگوییﹺ توأمان را می‌‎توان برخاسته از منش خاص شاعر دانست؛ منشی که دربرابر نابهنجاری‎های سیاسی و اجتماعی سخت نرمش ناپذیر بوده، و اینکه گرایش به بذله ‎گویی و تمایل به جدیت فکری را یک‎جا و همزمان در خود گرفته است. در این‎جا، چهار مورد نمونه‌وار از طنز هجوآمیز شاملو را یادآور می‌‎شویم.

  1. نخستین نمونه درخور اعتنا، سروده «برای خون و ماتیک» (۱۳۲۹، در دفتر آهن‎ها و احساس) است. در این طنز، شاملو نظم ‎پردازان محافظه ‎ کار و شعر ناپویای آنان را به ‎تمسخر و سرزنش می‌‎گیرد، و زبان به ناسزاگویی می‌‎گشاید.
  2. «حرف آخر» (در هوای تازه). در این شعر، شاعر با پرخاش‎جویی تام و تمام، و حتا بی‎رحمانه و غیرمؤدبانه، به ‎حمیدی شاعر و شعر او می‌‎تازد.
  3. «با چشم‎ها…» (۱۳۴۶، در مرثیه ‎های خاک). شاملو این شعر طنزآمیز را، آن‎چنان که در بالا یادآور شدیم، در اعتراض به «حزب تراز نوین طبقه کارگر» می‌‎پردازد.
  4. «ضیافت» (بهار ۱۳۵۰، در دشنه در دیس). منظومه ‎ای است نمایشنامه ‎وار در توصیف دنیای آشفته و مسخره خودکامگان و چگونگی مناسبات مضحک و مفتضح حاکم بر این دنیا. شاملو در این شعر، با حضور دادن «ما»، و با قرار دادن «ما» در برابر دیگران (یا خودکامگان)، به افشاگری ستم‎گری و ستم‎بری همت می‌‎گمارد.

در این چهار شعر، که اندکی است از بسیار، مرز میان طنز و هجو سُست و ناچیز می‌‎نماید. افزون براین، طنز یا طنز هجوآمیز در بندهای فراوانی از دیگر سروده ه‎ای شاملو حضور فعال دارد، و این امر اغلب به ایجاد یک فضای سیاسی‎– اجتماعی در این شعرها می‌‎انجامد. از میان شعرهای یادشده، شعر نمایشنامه ‎وارِ «ضیافت»، بامعناترین و پرآوازه ‎ترین نمونه طنز سیاسی‎– اجتماعی شاملو است. در این‎جا می‌‎بینیم که شاعر چگونه «ضیافت» پوشالی و تشریفاتی خودکامگان سرمست و خودباخته را به باد ریشخند و خرده‌گیری می‌‎گیرد، و همزمان به ‎چیستی و چرایی هستن و زیستن در زمانۀ آنان، و در زیر سلطه آنان، می‌‎اندیشد.

… میهمانان را غلامان زهر در جام می‎کنند. لبخندشان لاله و تزویر است. انعام را به‎طلب دامن فراز کرده ‎اند که مرگ بی‌دردسر تقدیم می‌‎کنند. مردگان را به رف‎ها چیده ‎اند زندگان را به ‎یخدان‎ها. گِرد برسفره سور ما در چهره ‎های بی‌خون هم‎کاسگان می‌نگریم: شگفتا ما کیانیم؟ – نه بر رف چیدگانیم کز مردگانیم نه از صندوقیانیم کز زندگانیم تنها درگاه خونین و فرش خون‌آلود شهادت می‎دهد که برهنه ‎پای بر جاده‌ای از شمشیر گذاشته ‎ایم… (۲۳)

شعر «ضیافت»، در عین جدیت و متانتی که داراست، و درعینِ حضور یک «راوی» سرسخت و جدی (شاعر) درآن، شخصیت یک «دلقکِ» پرده ‎در و افشاگر را نیز در خود دارد. این «دلقک» ی است که در میان «مدعیان» و «مداح»، «میهمانان» و «میزبان»، و «خطیب» و «ولگرد»، جا و مقام ویژه ‎ای را به ‎خود اختصاص داده است. هم اوست که در پوشش ریشخند و گوشه ‎کنایه، از مابهتران را، این «سروران» و «خداوندان ظلمت شاد» و خواستاران «باغ فرشتگان» را، زیرکانه دست می‌‎اندازد. «دلقک» نخست دربارۀ بهشت گندآلود اینان طعنه‌زنان به داوری می‌نشیند‎:

باغ
بی‌تندیس فرشتگان
زیبایی ناتمامی ‎است! (۲۴)

او در راستای این داوری، دلیل و شاهدی هم می‌‎آورد، منت‌ها در قالب طنز و کنایه، و بویژه با تأکید و اصرار‎:

که باغ عفونت میراثی گران است!
باغ عفونت
باغ عفونت
باغ عفونت… (۲۵)

در این معرکه، «ولگرد»، که درواقع تهی‎دستی است وارسته از همه چیز، و اینکه وارستگی ‎اش به آسانی به ‎پرد ه دری و خرده گیری می‌‎کشاند، از حقارت ذاتی همه ‎چیز و همه ‎کس می‌‎گوید. «مداح» به ‎نوبه ‎خود از عشق عریان و اندام بی‎قرار زنان عاشق می‌‎آورد، و «راوی» از ترک‎تازی خداوندان زر و زور و تبه‎کاری‎شان سخن می‌‎راند، و «دلقک» همچنان «باغ عفونت» را به رخ باغ ‎نشینان می‌‎کشد. و آن‎گاه که «مدعیان» می‌‎پرسند‎: «… ‎آیا بهار را‎/ از بوی تلخ برگ‎های خشک‎/ که به گلخن می‌‎سوزد‎/ تبسمی به ‎لب خواهد گذاشت‎؟»، دلقک با بی‌‎پروایی پاسخ می‌‎دهد‎:

نیشخندی
آری
گزمه‌ها قدیسانند!
گزمه‌ها قدیسانند! (۲۶)

سرانجام، به ‎هنگامی که «مدعیان بانگ برمی آورند که «‎… ‎حقیقت مطلق جهان، تاکنون‎/ بجز این دو چشم بداندیشِ خون‎چکان نیست‎/ این دو چشم خیره‎/ براین سر/ که از پس شیشه و سنگ‎/ دزدانه‎/ تو را می‌‎پاید»، دلقک حرف آخر خود را به ‎ربان می‌‎آورد، و افشا می‌‎کند‎:

می‌‎دانم‎!
و به صداقت چشمان خویش اگر اعتقاد می‌‎داشتم
دیری از این پیش دانسته بودم
که آنچه در پاکی آسمان نقش بسته است
بجز تصویر دوردست من نیست. (۲۷)

که در این هنگام «خطیبِﹺ» مغرور ولی واقع بین و اندیش‎ناک خود را می‌‎بازد، به فرجام ناخجسته «دلقک» می‌‎اندیشد، و ناگزیر زبان به ‎امر و نهی می‌‎گشاید‎:

تو می‌‎باید خامُشی بگزینی
بجز دروغت اگر پیامی
نمی‌‎تواند بود،
اما اگرت مجال آن هست
که به ‎آزادی
ناله ‎ای کنی
فریادی درافکن
و جانت را به ‎تمامی
پشتوانه پرتاب آن کند. (۲۸)

شعر طنز و هجوآمیز «ضیافت»، نمونه ‎ای است بسیار گویا از درآمیختگی خرده‌گیری سیاسی و اجتماعی و درک و بینش فلسفی ‎وار. در این شعر، هم گسترۀ خودکامگی و ستم‎گری خداوندان زر و زور به ‎تصویر درآمده است، و هم فرومایگی منشی و تهی‌مغزی و اندک‌بینی آنان. درواقع دنیای پست و مضحکی که اینان و پاسداران و جیره خواران و ستایش‎گران‎شان را دل‎خوش و سرمست نگاه داشته است، جز در زبان طنز، و جز با گوشه ‎کنایه ‎های هجوانگیز و رسواکننده، به بیان درنمی ‎آید. از آن‎جا که موضوع بلاواسطه این طنز تبه‎کاران و چگونگی مناسبات میان آنان و زیردستان و ستم‎کشان است، شاعر ناگزیر به پرداختِ طنزِ صِرف بسنده نمی‌‎کند؛ بلکه عبارات طنزآمیز و هجوآمیز را در کنار همدیگر و یا در پیﹺ یکدیگر می‌‎آورد. او در سایه این هم‎جوارگردانی، از یک‎سو به بیان انتقادی و تصاویر پرده درانه خود توانایی و اثرگذاری می‌‎بخشد و، از سوی دیگر، خواننده ‎اش را از موقعیت سرگرم کننده و لذت‎بخش سخن طنزآمیز عبور می‌‎دهد، و به قلمرو حادثه ‎بارﹺ واقعیت تلخ و تکان دهنده می‌‎رساند.

پانویس‌ها:

۱. شاملو، برگرفته از مجابی، جواد، آینه بامداد، تهران، فصل سبز، ۱۳۸۰، ص ۱۳۴.
۲. عبدالعلی دستغیب اشعار متعهد شاملو را به این دلیل «فرهنگی» به‎شمار می‌‎آورد که هم به استبداد و افکار خرافی می‌‎پردازند، و هم به مسایل اجتماعی و جهانی و روشنفکران غیرمسؤول. در این‎باره بنگرید به دستغیب، عبدالعلی، نقد آثار احمد شاملو، تهران، نشر آروین، ۱۳۷۳، ص ۱۵۳.
۳. «گفت‌وگوی فرج سرکوهی با شاملو»، آدینه، مرداد ۱۳۷۱، شماره ۷۲، چاپ تازه در مجابی، جواد (به کوششﹺ –) ‎، شناخت‌نامه احمد شاملو، تهران، نشر قطره، ۱۳۷۷، ص ۷۱۸.
۴. «گفت‌وگوی زمانه با احمد شاملو»، همان ص ۷۴۵.
۵. شاملو، برگرفته از پاشایی، ع. ، زندگی و شعر احمد شاملو، جلد ۲، ص ۶۷۷۶۷۸.
۶. شاملو، «نبوغ»، باغ آینه، مجموعه آثار، دفتر یکم، بخش اول، ص ۴۲۱۴۲۳.
۷. شاملو، برگرفته از پاشایی، ع. ، زندگی و شعر احمد شاملو، ص ۸۷۷۸۸۰.
۸. شاملو، «مجله کوچک»، ققنوس در باران، مجموعه آثار، دفتر یکم، بخش دوم، ص ۶۷۱ و ۶۷۳.
۹. شاملو، «شعری که زندگی است»، هوای تازه، ه‌مان، بخش اول، ص ۱۵۵.
۱۰. شاملو، «لعنت»، هوای تازه، ه‌مان، ص ۱۷۱.
۱۱. شاملو، » ترانه بزرگ‎ترین آرزو»، دشنه در دیس، ه‌مان، بخش دوم، ص ۸۴۴.
۱۲. شاملو، «بر سنگفرش»، باغ آینه، همان، دفتر یکم، بخش اول، ص ۳۵۱۳۵۲.
۱۳. بنگرید به ابتهاج، هوشنگ، «بر سواد سنگفرش راه»، در دفتر شبگیر، تهران، ۱۳۳۲، چاپ سوم، تهران، توس، ۱۳۷۰.
۱۴. شاملو، «صبح»، در ترانه‌های کوچک غربت. آمریکا، ۱۳۵۹، مجموعه آثار، دفتر یکم، بخش دوم، ص ۷۶۷.
۱۵. «هجرانی»، ترانه‎های کوچک غربت، مجموعه آثار، دفتر یکم، بخش دوم، ص ۸۵۵.
۱۶. «آن روز در این وادی»، در آستانه، مجموعه آثار، دفتر یکم، بخش دوم، ص ۱۰۱۳.
۱۷. «عقوبت»، شکفتن در مه، همان، ص ۷۴۳.
۱۸. شاملو، «سه سرود برای آفتاب»، سرود ۲ / «چلچلی»، در ققنوس در باران، ص ۲۹، مجموعه آثار، دفتر یکم، بخش دوم، ص ۶۵۴.
۱۹. شاملو، «چلچلی»، همان، ص ۶۵۶.
۲۰. شاملو، » از منظر» (دیماه ۱۳۵۵)، دشنه در دیس، مجموعه آثار، ص ۸۳۹.
۲۱. درباره گوشه‌هایی از طنزهای شفاهی و نوشتاری شاملو بنگرید به مجابی، جواد، آینه بامداد، یاد شده، ص ۹ به بعد و ص ۱۵۲.
۲۲. بنگرید به فرخ زاد، فروغ، «ای مرز پرگهر»، دیوان اشعار، ص ۳۳۹ به بعد، . نیز بنگرید به «کسی که مثل هیچ کس نیست»، در ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، دیوان اشعار، ص ۴۵۶۴۶۱.
۲۳. «ضیافت»، در: دشنه در دیس، مجموعه آثار، دفتر یکم، بخش دوم، ص ۸۰۱ –۸۰۲.
۲۴. همان، ص ۸۰۳.
۲۵. همان، ص ۸۲۱.
۲۶. همان، ص ۸۱۳.
۲۷. همان، ص ۸۱۴.
۲۸. همان، ص ۸۱۵.