کودکان جان‌باخته در قیام ژینا

تا یازدهم آذر ۱۴۰۱ در جریان قیام ژینا بیش از ۷۰ کودک دو تا هفده ساله به دست نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی کشته شدند. برخی از این کودکان شهره آفاق‌اند و برخی گمنام. نشریه ادبی بانگ در چارچوب یک کار کارگاهی در تلاش است زندگی و محیط زیست اجتماعی و چگونگی قتل جانباختگان کودک در قیام را با ابزارهایی که ادبیات خلاق در اختیار نویسندگان قرار می‌دهد و با توجه به مستندات موجود و گاه در گفت‌وگو با خانواده‌های جانباختگان بارآفرینی کند. رادیو زمانه از این پروژه حمایت می‌کند.
نیماشفق‌دوست (۱۳۸۵ – ۱۳ مهر ۱۴۰۱) دانش‌آموز معترض ۱۶ ساله ایرانی بود که در قیام ژینا در ارومیه مجروح شد، از ترس بازداشت در بیمارستان، در زیرزمین خانه پدری تحت مداوا قرار گرفت اما محل اختفای او فاش شد، بازداشتش کردند و با وجود وضع وخیم جسمانی به بازداشتگاه بردندش و سرانجام همانجا از شدت جراحات جان خود را از دست داد. فرمانده انتظامی شهرستان ارومیه دلیل مرگ او را «گازگرفتگی توسط سگ» اعلام کرد. مادر نیما اما حقیقت را افشا کرد، همسرش، بهروز شفق‌دوست یک روز بعد به طرز مشکوکی درگذشت.
داستان نیما شفق‌دوست از منظر یک مأمور امنیتی روایت می شود. این بخش را نویسنده تخیل کرده، بخش دوم داستان اما مستند است.

خلاصه‌ای از داستان قتل حکومتی نیما شفق دوست را می‌توانید به شکل چندرسانه‌ای در این نشانی (+) خارج از قاب رادیو زمانه ببینید و بشنوید و بخوانید.  

تابلوی اول: ۳۰ شهریور ۱۴۰۱

اکثر کسبه‌ی ارومیه به اعتصابات سراسری پیوسته‌اند. امروز پنجمین روز اعتصابات سراسری در ارومیه است. اینترنت در اکثر شهرها به طور کامل قطع شده. سر برج است و نیما که در یک سالن غذاخوری در شهرک اسلام‌آباد ارومیه کار می‌کند؛ خوشحال است که امروز حقوق ماهانه‌اش را می‌گیرد. از وقتی که سرکار می‌رود دیگر دستش توی جیب خودش است حتی به پدرش هم که کارگر است کمک می‌کند و مادرش برایش حض می‌کند که پسرش نیمای عزیزش، کمک خرج خانواده است و دیگر برای خودش مردی شده. از طرفی هم دوست دارد پسرش درسش را ادامه دهد اما نیما تا کلاس ششم درس خوانده و دیگر مدرسه نمی‌‌رود. نام شناسنامه‌ای نیما، اصلان است. نامی ترکی به معنای دلیر و شجاع اما همه نیما صدایش می‌کنند. نیما از زمانی که خیلی بچه بوده همیشه فقر و نداری آزارش می‌داده، همیشه وقتی می‌دیده بچه‌های دیگر، خانواده‌هاشان پول‌دارند اما پدر او کارگر است و مثل بسیاری از خانواده‌های فقیر با حقوقی ناچیز زندگی‌شان تامین می‌شود، احساس نارضایتی می‌کرده ولی حالا خوشحال است که با کار کردن او، کمی وضع زندگی‌شان بهتر شده. او حالا هم‌چون پدرش حقوق می‌گیرد و توانسته روی پای خودش بایستد. نیما عاشق موسیقی‌ست. گیتار می‌زند و حالا می‌تواند پول‌هایش را جمع کند و یک گیتار برقی بخرد. آرزویش این است روزی نوازنده‌ای معروف شود. آن روز با خوشحالی خودش را به رستوران می‌رساند و حقوق ماهانه‌اش را می‌گیرد. اما وقتی درحال برگشتن به سوی خانه است می‌بیند اعتراضات شروع شده و همه‌جا شلوغ است. مردم در خیابان‌ها تجمع کرده‌اند و شعار مرگ بر دیکتاتور می‌دهند. عده‌ای دیگر فریاد می‌کشند توپ، تانک، فشفشه آخوند باید گم بشه. نیما در میان شلوغی به راهش ادامه می‌دهد که یکباره ماموران به سمت مردم حمله می‌کنند. درگیری می‌شود و کم‌کم درگیری شدت می‌گیرد. مردم به این‌سو و آن‌سو می‌گریزند. ماموران به سمت‌شان گاز اشک‌آور و گلوله‌های ساچمه‌ای شلیک می‌کنند. حتی با گلوله‌های جنگی به سوی مردم شلیک می‌کنند تا با ایجاد ترس و وحشت دورشان کنند. برخی را دستگیر می‌کنند و در این میانه نیما هم سعی می‌کند از مهلکه بگریزد اما یکباره در حال دویدن احساس می‌کند پاهایش از پشت انگار که یکباره آتش گرفته باشند؛ می‌سوزد و زمین زیرپاش خالی می‌شود و یکباره بر زمین می‌افتد و خون از روی پاهاش فواره می‌زند روی شلوارش و از روی کفش‌هاش می‌خزد روی تن خیابان. مردم به سمتش می‌آیند و کمک‌ می‌کنند نیما را توی خانه‌‌ای می‌برند. دو گلوله از پشت هر دو پاش را سوراخ کرده. پاهاش را می‌بندند تا حداقل فعلا خون‌ریزی‌اش بند بیاید. کمی که خلوت می‌شود با ماشینی او را به خانه‌ی عمویش می‌برند. عموش هم در میانه‌ی شلوغی او را به خانه‌شان می‌رساند. خون‌ریزی‌اش شدید است و نیما حالش به شدت بد شده، می‌خواهند او را به بیمارستان ببرند اما اطراف بیمارستان پر از مامور است. می‌ترسند که مبادا نیما را دستگیر کنند. به ناچار او را به یک مطب خصوصی می‌رسانند. آنجا دکتر به داد نیما می‌رسد و نجاتش می‌دهد. خانواده‌اش در خانه بستری‌اش می‌کنند. مادرش شب و روز بر بالین نیما بیدار است و از او پرستاری می‌کند. در طول حدود دو هفته چندین بار برای شست‌شوی زخم‌هاش و عوض کردن پانسمانش تا دوازدهم مهرماه او را پیش همان دکتر می‌برند. اما شب دوازدهم مهر نیما حالش خیلی بد می‌شود. زخم‌هایش به شدت عفونت کرده است. مجبور می‌شوند او را به بیمارستان برسانند.

تابلوی دوم: ۱۲ مهر ۱۴۰۱

در بیمارستان خانواده‌ی نیما آرام و قرار ندارند. پدر از طرفی می‌ترسد مبادا ماموران پسرش را دستگیر کنند از طرفی نگران حال خیلی وخیم نیماست. مادر بی‌تاب و گریان است. نیمایش دارد جلوی رویش جان می‌دهد. هنوز نیم ساعت از آمدن‌شان به بیمارستان ‌نگذشته که نیما به خاطر عفونت شدید زخم‌هایش تمام می‌کند. دنیا روی سر پدر خراب می‌شود. مادر ویران شده از خود بی‌خود می‌شود. بدتر از آن این است که پیکر نیماشان را هم تحویل نمی‌دهند و می‌گویند برای بررسی‌های بیشتر باید به پزشک قانونی بفرستیم. دو روز تمام پیکر بی‌جان پسرشان را نگه می‌دارند. ماموران در این مدت آنها را تهدید می‌کنند که اگر درباره‌ی چگونگی مرگ نیما جایی حرفی بزنند و اطلاع‌رسانی کنند همان بلایی که سر نیما آورده‌اند سر خانواده هم می‌آورند. آنها هم هراسیده و به هیچکس چیزی نمی‌گویند. حتی ماموران پدر را تهدید می‌کنند حق ندارد مراسم ختم عمومی برگزار کند، اگر بخواهند مراسمی بگیرند، جنازه را تحویل‌شان نخواهند داد. حالا خانواده نیما مجبورند پیکر بی‌جان او را تحت تدابیر شدید امنیتی با حضور ماموران در روستای‌شان «زیندشت» محل تولد نیما به خاک بسپارند. درد سنگین از دست دادن پاره تن‌شان برای آنها حالا دوچندان می‌شود وقتی باید به اجبار حقیقت را هم پنهان کنند.

تابلوی سوم: ۲۴ مهرماه ۱۴۰۱

پس از سه هفته از زخمی شدن نیما و حدود یک هفته از مرگ او در بیمارستان؛ روز ۲۴ مهرماه ۱۴۰۲ در خبرگزارى‌های رسمی جمهوری اسلامی خبری پخش می‌شود به نقل از فرمانده انتظامى ارومیه به این ترتیب که: «فرمانده انتظامی شهرستان ارومیه، با انتشار مطلبی در خصوص درگذشت یکی از نوجوانان ارومیه‌ای در پی تجمعات اخیر را تکذیب کرد. سرهنگ حسن شیخ‌نژاد در این خصوص، گفت: رسانه‌های معاند با پمپاژ اخبار دروغین در بین مردم و عملیات روانی سعی در گمراهی مردم مبنی بر فوت نوجوان ارومیه‌ای به نام «نیما شفق‌دوست» در پی تجمعات اخیر در ارومیه را داشتند چراکه منافقان و معاندان با نیات شیطانی خود همیشه به دنبال ایجاد تفرقه و تشویش اذهان عمومی هستند. فرمانده انتظامی شهرستان ارومیه، ادامه داد: با بررسی‌‌های صورت گرفته، مشخص شد که نامبرده حدود ۳ هفته پیش به علت اینکه توسط سگ گاز گرفته شده، به یکی از مراکز درمانی ارومیه مراجعه و سپس از ادامه درمان در بیمارستان خودداری کرده و در منزل تحت مداوا قرار می‌گیرد که متاسفانه به علت شدت عفوفت محل گاز گرفتگی، در نهایت فوت می‌کند.»

با اعلام این خبر همزمان خانواده هم با تهدید نهادهای امنیتی مجبور می‌شوند در گفت‌وگو با رسانه‌های دولتی این ادعا را تایید کنند. پدر نیما با سرافکندگی این خبر را تایید می‌کند. مجبور می‌شود برای اینکه خانواده‌اش در امان بمانند دروغ بگوید! با وجود مدارکی که نشان می‌دهند آثار اصابت ۲ گلوله به پاهای کودک‌ معصوم‌شان مشهود است؛ اما پزشکی قانونی ارومیه تحت فشار نهادهای امنیتی علت مرگ نیما را «نامعلوم» اعلام می‌کند.

تابلوی چهارم: ۱۳ دی ماه ۱۴۰۱

حدود سه ماه از کشته شدن نیما گذشته در این مدت خانواده‌ی او هربار به شکلی تهدید شده‌اند که به هیچ عنوان حق ندارند حقیقت را فاش کنند. مادر نیما در این مدت هربار که بر سر قبر فرزندش می‌رود آنقدر اشک می‌ریزد که حالا دیگر چشمانش اشکی ندارند، اشک‌های چشمانش چون دریاچه‌ی ارومیه خشکیده‌اند و حالا او بغضی در گلو دارد که با هیچ گریه‌ای، هیچ اشکی خالی نمی‌شود. بغضی پر از خشم و کینه که در سینه‌اش پا گرفته و راه نفسش را بسته، دیگر نمی‌تواند، تاب و تحملش را ندارد که حقیقت را در سینه پنهان کند. همین می‌شود که سکوتش را می‌شکند چراکه می‌خواهد همگان بدانند چه بر سر پسرش آمده، که پسر او‌ نیز کودک قهرمانی بوده که بی‌گناه کشته شده است. باید همگان بدانند جگر پاره‌ی او به دست کسانی کشته شده که آنها را با تهدید و ارعاب مجبور کرده‌اند سکوت کنند. مادر از مرز ترس و هراس عبور کرده و در گفت‌وگو با شبکه حقوق بشر کردستان سکوت خود را می‌شکند و با صراحت تایید می‌کند پسرش در نتیجه تیراندازی نیروهای نظامی-امنیتی حکومت کشته شده است. او پس از شرح واقعه، حتی افشا می‌کند پس از دفن نیما پسرش چند مامور مسلح به خانه‌ی آنها می‌آیند و علنا تهدیدشان می‌کنند. اینکه در دادگاه قاضی اعلام می‌کند پسرشان به مرگ طبیعی فوت کرده است! در این ویدیوی دو دقیقه‌ای پس از شرح واقعه اعلام می‌کند که پسرم با گلوله نیروهای امنیتی کشته شد و خانواده ما را مجبور کردند بگوییم در اثر حمله سگ فوت کرده است. در رسانه‌ها حتی عکس‌هایی از پاهای زخمی پسرش منتشر می‌شود‌. عکس‌هایی که مادر با دیدن‌شان قلبش را که از درون زخمی‌ست به درد می‌آورند. و عکسی دیگر که مادر با هربار دیدنش نفرتش از حکومتی که به کودکان هم رحم نمی‌کند بیشتر می‌شود؛ عکسی از گواهی فوتی که در آن نوشته‌اند علت مرگ نامعلوم!

تابلوی آخر: ۱۴ دی ماه ۱۴۰۱

یک روز پس از افشای حقیقت توسط مادر نیما، پروین حسن‌آبادی در آن ویدیوی دو دقیقه‌ای؛ در روز ۱۴ دی ماه خبری منتشر می‌شود مبنی بر اینکه بهروز شفیق‌دوست، پدر نیما شفیق‌دوست روز سه‌شنبه سیزدهم دی‌ماه بر اثر سکته قلبی ناشی از فشارهای عصبی درگذشته است. برخی رسانه‌ها مرگ او را مشکوک می‌دانند چرا که همزمان با رسانه‌ای شدن حقیقت مرگ نیما توسط مادر، پدر می‌میرد. آیا بهروز شفیق‌دوست واقعا سکته کرده؟… یا؟ این یک پایان بازِ بی‌رحمانه است برای روایت دردناک مرگ نیما، نیما کودک کارگری که آخرین حقوقش را آغشته به خونش تقدیم خانواده‌اش می‌کند و چون صدها کودک بی‌گناه دیگر او را می‌کشند و در گواهی فوتش حقیقت را که شلیک دو‌گلوله‌ی آتشین بوده زیر لایه‌های ننگین دروغ‌ پنهان می‌کنند. دو‌گلوله‌ای که وحشیانه شلیک می‌شوند به سوی پاهای کودکی که می‌خواست روی پاهای خودش بایستد.