میلان کوندرا

میلان کوندِرا (۱ آوریل ۱۹۲۹ – ۱۱ ژوئیه ۲۰۲۳) نویسنده اهل جمهوری چک بود که در سال ۱۹۸۱ به تابعیت فرانسه درآمد.
«کوندرا» در شهر برنو چک متولد شد اما در سال ۱۹۷۵ به دلیل انتقاد از تهاجم شوروی به چکسلواکی ناگزیر به فرانسه مهاجرت کرد. پدر او موسیقی‌دان بود و به همین دلیل هم تحت تأثیر موسیقی قرار داشت و رمان‌هایش چندصدایی بود.
اولین رمان کوندرا با عنوان «شوخی» در سال ۱۹۶۷ منتشر شد. رمان «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» که در ایران با نام «بار هستی» ترجمه شده، در سال ۱۹۸۴ منتشر شد. در سال ۱۹۹۰ رمان «جاودانگی» از کوندرا با درون‌مایه‌ای فلسفی و مفاهیمی جهان‌شمول‌تر منتشر شد. این سرآغاز سبکی تازه در ادبیات جهان بود که می‌توان آن را «رمان اندیشه» نامید. تلفیق زبان جستار با زبان رمان از ویژگی‌های این سبک است.
کوندرا در سال ۱۹۸۷ جایزه‌ ملی اتریش برای ادبیات اروپا را دریافت کرد. همچنین در سال ۲۰۰۰ برنده‌ جایزه‌ بین‌المللی «هاردر» شد. در سال ۲۰۰۷ هم جایزه‌ ملی ادبیات جمهوری چک به این نویسنده تعلق گرفت.
از دیگر آثار کوندرا می‌توان به «عشق‌های خنده‌دار»، «دون ژوان»، «زندگی جای دیگری است»، «میهمانی خداحافظی»، «والس خداحافظی»، «صاحب کلیدها»، «ژاک و اربابش»، «هیچ‌کس نمی‌خندد»، «آخرین می»، «کلاه کلمنتیس»، «خنده و فراموشی»، «هنر رمان»، «آهستگی»، «وصایای تحریف‌شده»، «هویت» و «جهالت» اشاره کرد.
نویسنده در این مقاله که به مناسبت درگذشت کوندرا نوشته شده، به مخالفت کوندرا با نظام‌های تمامیت‌خواه، بی‌‌اعتمادی او به تاریخ و قدرت سیاسی و همچنین مسأله تبعید و پیوند با زادگاه اشاره می‌کند.
اواسط سال‌های دهه ۱۹۹۰ میلان کوندرا به زبان عاطفی‌اش پشت کرد و به عنوان یک نویسنده تبعیدی رمان «هویت» را به زبان فرانسه نوشت. رابطه پرتنش او با زادگاهش ادامه یافت. در سال ۲۰۰۸ «انستیتوی دولتی پژوهش‌های رژیم‌های توتالیتر در پراگ» که پرونده‌های موجود در وزارت اطلاعات چکسلواکی سابق را مورد بررسی قرار می‌داد، به صورت‌جلسه‌ای از پلیس امنیتی چکسلواکی در زمان اشغال در سال ۱۹۵۰ دست یافت که موضوع آن مرد بیست و دو ساله‌ای است به نام میروسلاو دووراچک که برای یکی از جنبش‌های ضدکمونیستی آن زمان کار می‌کرد. او به عنوان جاسوس از آلمان به پراگ رفته بود تا اطلاعاتی جمع‌آوری کرده و به خارج منتقل کند. صورت‌جلسه چنین آغاز می‌شود: «امروز ساعت چهار بعد ازظهر، دانشجو میلان کوندار متولد اول آوریل ۱۹۲۹به این دایره مراجعه نموده است.» از این جا پای میلان کوندرا به میان کشیده شد. در آن زمان کوندرا بیست سال داشت و کمونیستی معتقد بود و در یک خوابگاه دانشجویی زندگی می‌کرد.
او ظاهراً از طریق دوستی باخبر می‌شود که این فرد تحت تعقیب، پیش یکی از آشنایان‌اش در همان خوابگاه مخفی شده است و گویا دقیقاً همین را به اطلاع پلیس مخفی می‌رساند. البته امضای کوندار پای صورت‌جلسه نیست و فقط امضای مأمور پلیس مخفی دیده می‌شود. بنابراین معلوم نیست این میلان کوندار همان میلان کوندرا بوده باشد. یکی از هم‌دوره‌ایی‌های آن زمان کوندار گفته بود این نه کوندرا بلکه دوست او بود که مخفیگاه جاسوس را لو داده است. به هر روی دووراچک همان شب دستگیر می‌شود. شایعاتی هم مبنی بر رقابت عشقی بین کوندرا و دووراچک وجود داشت که قابل اعتنا نبود.
کوندرا این اتهامات را که غیرقابل اثبات هم بود رد کرد و از تلاش برای قتل عامدانه یک نویسنده سخن گفت. در سال ۲۰۱۸ نخست‌وزیر وقت جمهوری چک تلاش کرد تابعیت جمهوری چک را به او بازگرداند اما کوندرا بی‌اعتنا ماند. از او به عنوان سرشناس‌ترین نویسنده در جمهوری چک یاد کرده‌اند.

تلاش انسان در برابر قدرت، تلاش حافظه است در برابر نسیان.

کلاه کلمنتیس، میلان کوندرا. احمد میرعلایی

میلان کوندرا، شناخته شده‌ترین نویسنده چک بعد از کافکا، پنج سال پس از درگذشت او در سال ۱۹۲۹ متولد شد. برخلاف نویسنده هموطنش پیمانه‌‌ی عمر را تا ته سرکشید و نزدیک یک قرن به کمال زیست. جوانی او مملو از افت و خیزهای سیاسی در جهان بود- که موطن او، چکسلواکی آن زمان، متأثر از آن بود و حیات ادبی و هنری او را رقم زد.

 کوندرا به مدت یک دهه در اروپا از مشهورترین نویسندگانی بود که آثارش خوانندگان پرشمار داشت نام او و در صدر مجلات ادبی بود. کوندرا این بخت را داشت که کتاب‌هایش به بسیاری از زبان‌ها، از جمله زبان فارسی، ترجمه شود. او که خود زندگی زیر سایه‌ی قدرت را زیسته بود، به‌روشنی می‌دانست که حکومت‌های اقتدارگرا، سیاست و قدرت همیشه سیطره‌ای تام و تمام بر زندگی خصوصی افراد دارند. مهاجرت و خودتبعیدی او نیز به نویسندگان دور از وطن مانده‌ی ایرانی شباهت می‌برد که زیستن را در وطن دوم تجربه می‌کنند اما رسوخ زادگاه در تن و جانشان همچنان آنان را، علی‌رغم تمام بی مهری‌ها، به آنجا متصل نگه می‌دارد.

تمام تلاش کوندرا در یک عمر نویسندگی‌اش پنجه برافکندن بر قدرت‌های تمامیت‌خواهی بود که سیطره‌شان بر تن و جان آدم‌ها نمودی بزرگ داشت. کوندرا نویسنده‌ای سیاسی بود بی‌آنکه سیاسی‌نویس باشد و سیاست را از منظری بالاتر، از دید هنر رمان‌نویسی می‌نگریست و در مقابل سلطه ایدئولوژی‌ بر ادبیات خلاق مقاومت می‌کرد. رمان‌های او آمیخته‌ای بود از تنانگی و مقابله با قدرت به یادبود وطنی که از او دور شده است. قدرتی که با پا گذاشتن بر تن انسان‌ها و له کردن آنها سعی در تحمیل همه‌جانبه خود بر تمام اشکال زندگی دارد. او تنانگی شخصیت‌هایش را در رمان‌هایش به هجوی علیه قدرت بدل ساخت و در این راه از زبان هیچ کم نگذاشت، نه از زبان موسیقی که همواره دلبسته‌اش بود و در کودکی به همت پدر موسیقی را در سطوح عالی فراگرفته بود و نه از زبان جستار که یکی از معدود نویسندگانی بود که این زبان را به حیطه رمان کشاند و ابایی نداشت که در میانه هیجان پر جوش و خروش یک رمان، چند صفحه‌ای جستار بنویسد و به شرح و واکاوی موضوعی بپردازد.

کوندرا در برنو، چکسلواکی متولد شد. در سال ۱۹۴۷ به حزب کمونیست پیوست. در سال ۱۹۴۸ از قدرت‌گیری کمونیست‌ها استقبال کرد و در سال ۱۹۵۰ از حزب اخراج شد. در سال ۱۹۵۲، در حالی که فقط بیست و سه سال داشت، به تدریس ادبیات جهان در دانشکده‌ی فیلم مشغول شد. سال ۱۹۵۶، دوباره به حزب بازگشت و سرانجام در ۱۹۷۰ برای دومین بار از حزب اخراج شد. میلان کوندرا در کنار دیگر جوانان و روشنفکران کشورش، در جنبش بهار پراگ شرکت داشت؛ دوره‌ی کوتاهی از اصلاحات دموکراتیک در چکسلواکی در سال ۱۹۶۸ که با حمله‌ی شوروی به شکست انجامید. با اشغال کشورش توسط شوروی، دوره‌ای از محدودیت‌های سیاسی آغاز شد و نام میلان کوندرا نیز در فهرست سیاه قرار گرفت. با‌ این‌ حال، او به جریان کمونیسم چک متعهد ماند و با این ایده که «اهمیت پاییز پراگ ممکن است از بهارش بیشتر باشد» به نقد دیگر هم‌فکرانش پرداخت. با این حال، کوندرا نه‌تنها از دانشگاه اخراج شد، بلکه رمان‌هایش از کتابخانه‌های عمومی حذف شد و عرضه و انتشار کتاب‌هایش تا سقوط دولت کمونیستی در ۱۹۸۹ ممنوع بود در حالی که او در سال ۱۹۷۵ به همراه همسرش، ورا، به فرانسه مهاجرت کرده بود.

در دوره محدودیت سیاسی، برای امرار معاش در کشورش، چندی به نوشتن ستون طالع‌بینی پرداخت که ماجرای آن را در یکی کتاب‌هایش شرح داده است. در دوران زندگی در فرانسه، به دلیل بیان عقاید سیاسی‌اش دولت وقت چکسلواکی از او سلب تابعیت کرد اما تابعیت جمهوری چک به او پس داده شد.

نخستین آشنایی‌ها

 اولین‌بار احمد میرعلایی خوانندگان فارسی‌زبان را با نام میلان کوندرا آشنا کرد. میرعلایی تنها ۵۳ سال داشت که به دست حکومتی اقتدارگرا و مذهبی به قتل رسید. او با ترجمه کلاه کلمنتیس کوندرا اهمیت مبارزه با فراموشی را به ذهن‌ها سپرد. به گفته میرعلایی، او برگردان انگلیسی داستان را در نوروز ۵۸ خوانده بود و تصمیم به ترجمه‌اش گرفته بود و از آنجا که نمی‌خواست تن به سانسور دهد از ترجمه دیگر کارهای کوندرا دست کشید. این داستان در کنار چند مقاله و مصاحبه از کوندرا در کتابی تحت عنوان کلاه کلمنتیس به فارسی منتشر شد.

کوندرا که با جان بخشیدن به تنانگی در شخصیت‌های رمان‌هایش به هزل قدرت در ساختار روابط شخصی و اجتماعی در جامعه می‌پرداخت، در ایران کتاب‌هایش سانسور و مثله شد. آن‌قدر که یک فصل کامل از رمان «شوخی» در ترجمه حذف شد و مترجم به جای آن فصل، بندی بر عذرخواهی نوشت. کتاب‌های دیگرش هم از دستبرد سانسور در امان نبود. در «عشق‌های خنده‌دار» او تجربه‌های عاطفی شخصیت‌های داستان‌هایش را با تجربه زیستن در نظامی تمامیت‌خواه که بر کردار انسان‌ها سیطره دارد گره می‌زند و هر اتفاقِ به ظاهر ساده‌ و کوچکی به تدریج به بحرانی می‌انجامد. در ترجمه فارسی سه داستان از این کتاب به‌طور کامل حذف شده است و بقیه داستان‌ها هم با جرح و تعدیل‌های فراوانی مواجه است. او از اضطراب‌ها و تردیدها و نگرانی‌های ناگزیری سخن می‌گوید که شیرینی یک رابطه را به تلخی و هراس می‌آمیزند، درست مثل زیستن در جهانی کافکایی اما با زاویه نگاهی دیگر که خنده را جایگزین هراس و سوء‌ظن کافکایی می‌کند. دیگر کتاب او «خنده و فراموشی» ترکیب عجیبی است از رمان، مجموعه‌ای داستان کوتاه و تفکرات فلسفی نویسنده. کوندرا در این کتاب هم، باز دو موضوع مورد علاقه‌اش را وامی‌کاود مبارزه با نسیان حافظه با خندیدن به عنوان سلاح در مقابل جهان گیج و گنگی که در مقابل آن دست بسته‌ایم. در «وصایای تحریف شده» ‌، که مجموعه مقالات اوست، درباره خنده و فراموشی می‌‌گوید:

هنگام نوشتن خنده و فراموشی خودم را در شخصیت تامینا غرق کردم، زنی که شوهرش را از دست داده است و با درماندگی می‌کوشد خاطره‌های پراکنده را بازیابد، جمع کند تا شخصی را که ناپدید شده است، گذشته‌ای را که گذشته، بازسازی کند؛ در آن هنگام بود که ذره ذره فهمیدم خاطره، حضور شخصیِ مرده را به ما برنمی‌گرداند؛ خاطره‌ها تنها تأیید غیبت اویند؛ در خاطره‌ها شخص مرده تنها گذشته‌ای است که دارد رنگ می‌بازد، دور می‌شود، از دسترس بیرون می‌رود. با این همه اگر برایم ناممکن باشد موجودی را که دوست می‌دارم مرده بدانم، او چگونه تجلی می‌یابد؟

وصایای تحریف شده. ص ۲۲۸

Ad placeholder

تاریخ و معضل تبعید

مهم‌ترین اثر او را «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» می‌دانند که در فارسی به «بار هستی» ترجمه شده است. بار هستی کتابی فلسفی است درباره فاجعه تنهایی انسان، ناپیدایی راه درست از نادرست و مهم‌تر از همه وضعیت انسان در جامعه‌ای اقتدارگرا که در آن مدام مجبور است دست به انتخاب بزند. او را «رمان‌نویس موسیقی‌دوست» می‌خوانند و ساختار برخی از آثارش را با سونات مقایسه می‌کنند. کوندرا نویسنده‌ای بود که از وقایع پیش پا افتاده زندگی به خلق بزرگ‌ترین ایده‌ها دست می‌یافت و شاید از این روست که او را باهوش‌ترین نویسنده جهان می‌دانند. وجه موسیقیایی آثارش در کنار فلسفه ژرف‌نگری و نیز تاریخ و هنر از مضامینی است که او بدانها پرداخته است. «جاودانگی» اثر دیگر اوست که نگاهی فلسفی دارد. دیگر موضوع مورد علاقه او، تاریخ است. تاریخ همواره برای او مهم و در عین حال دو لبه بوده است: ناگزیر از تاریخ و گریزان از آن به دلیل اینکه تاریخ چیزی جز تحریف واقعیت نیست. در جایی می‌گوید:

تاریخ، آیا هنوز می‌توانیم به این مرجع منسوخ تکیه کنیم؟ در مقام یک رمان‌نویس همیشه خود را درون تاریخ حس کرده‌ام، یعنی در نیمه راه یک جاده، در گفت‌وگو با آنان که پیش از من رفته‌اند و حتی شاید (اما کم‌تر) با آنها که خواهند آمد. البته از تاریخ رمان سخن می‌گویم و نه از تاریخی دیگر و به گونه‌ای که آن را می‌بینم از آن سخن می‌گویم.

دوایت گارنر، منتقد کتاب تایمز، در یادداشتی که در درگذشت کوندرا منتشر کرده است نوشته است:

موضوع تبعید یکی از انواع مختلف موضوعات ماندگار او بود که به آن می‌پرداخت. رمان‌های کوندرا اغلب جنبه مقاله‌نویسی داشتند که مسائل ذهنی خود را در آنها وامی‌گشود مسائلی همچون: نوستالژی، پوچی مطلق‌گرایی و موسیقی. با این حال، اروتیک (یا تنانگی) موضوع پررنگ آثار او بود. در سال ۲۰۱۵، جاناتان روزن، پس از خواندن «خنده و فراموشی» می‌نویسد که این رمان «همان‌طور که «غرور و تعصب» مهمانی‌های شام را به نمایش می‌گذارد، تجسمی از مجالس عیاشی است.

با این حال، در همین رمان، درباره‌ی تمینا که چهره شوهر مرده‌اش را به خاطر نمی‌آورد، کوندرا علاقه‌ی فلسفی خود را به حافظه، به آنچه که از آن باقی مانده است، نشان داد. کوندرا با اینکار یادآور شد که رمان‌های بزرگ همیشه کمی هوشمندتر از نویسندگان خود هستند. او عمل جنسی را به عنوان عنصری رهایی‌بخش و آزادکننده در رژیم‌های سرکوبگر می‌شمرد اما وسواس در آنجا به او بازگشت که منتقدان او را مردی زن‌‌باره قلمداد کردند. بهترین کار او، مانند نوشته‌های گابریل گارسیا مارکز در مورد آمریکای لاتین در دهه ۱۹۶۰ و الکساندر سولژنیتسین درباره روسیه در دهه ۱۹۷۰، «نه تنها یک منطقه نادیده گرفته شده از جهان را آشکار کرد، بلکه حیاتی بهم‌تافته به آن بخشید.» (نقل از: In Milan Kundera’s Work، the Erotic Meets the Subversive)

Ad placeholder

بی‌اعتمادی به قدرت سیاسی

کتاب‌های او کیفیتی زیرزمینی داشت و شوخ طبعی و طنز او از بی‌اعتمادی ذاتی او به اقتدار سرچشمه می‌گرفت؛ چیزی که شاید او را در ایران و بین خوانندگان فارسی زبان این همه محبوب کرده است زیستن و درک زندگی دیگری در نظام سلطه و همزمان به چالش کشیدن آن است.

در سال ۱۹۸۰، در مصاحبه‌ای به فیلیپ راث گفت:

من ارزش طنز را در زمان ترور استالینیستی آموختم. آن موقع بیست ساله بودم و همیشه می‌توانستم فردی را که استالینیست نبود، شخصی را که نباید از او بترسم، از لبخندش تشخیص دهم. حس شوخ طبعی نشانه قابل اعتمادی از شناخت بود.

همان

عقاید کوندرا درباره ادبیات و هنر و رابطه متضاد این دو با سیاست در مجموعه مقالاتش منتشر شده است: در کتاب‌هایی همچون وصایای تحریف شده، هنر رمان‌نویسی و پرده. کوندرا نویسنده‌ای که زیستن در اختناق را درک کرده بود، تبعید شده و سرانجام در فرانسه مأوا گزید، انسانی غربی (به لحاظ تفکر و پشتوانه تاریخی) بود که با نگاهی غربی به جهان می‌نگریست و به کل منکر مشروعیت داوری اخلاقی در رمان بودو در وصایای تحریف شده می‌نویسد:

از دیدگاه خِرد رمان، این اشتیاق برافروخته به داوری، نفرت‌انگیزترین حماقت و زیانبارترین شر است. نه آن که رمان‌نویس به کلی منکر مشروعیت داوری اخلاقی باشد بلکه در رمان جایی به آن نمی‌دهد. اگر دوست دارید می‌توانید پانورژ را به ترس متهم کنید، می‌توانید اِما بواری را، راستیناک را، متهم کنید. بسته به میل شماست؛ رمان‌نویس کاری به این کارها ندارد. خلق سرزمینی خیالی که در آن، داوری اخلاقی معلق می‌شود، حرکتی بود با داوری عظیم: تنها در آنجا بود که شخصیت‌های رمان می‌توانستند تکامل یابند.

از وصایای تحریف شده. ص ۱۳. ترجمه کاوه باسمنجی

با وجود اهمیت آثار و شهرت زیاد کوندرا در جهان، او از گرفتن جایزه نوبل ادبیات بازماند، اما به عقیده منتقدان، بدون تردید یکی از نویسندگان بزرگ جهان به ویژه در نیمه دوم قرن بیستم و وجدان هشیار نسل‌هایی است که با او زیستند، رنج کشیدند، خندیدند و گریستند تا همچنان که به حیات معنوی خود در مقابل قدرت باور دارند، حیات فیزیکی، تن خود را، که ابزار سرکوب در نظام‌های توتالیتر است، معنا بخشند و بمانند تا فراموش نشوند.