بهاییان بیشک یکی از بزرگترین نا-شهروندان در دولت تاریخی ایران بودهاند. این بیرونافتادگی رابطه مستقیمی با نفوذ دین (شیعه) در ساختار دولت داشته است. این رابطه البته در لحظهای خاص − و آن هم آغاز حکومت دینی− وضعیتی ویژه پیدا کرد، به این معنا که ایده بهایی در ساختن دولت پس از انقلاب ۵٧ −یعنی همان دولتی که بیشترین آسیب را بدانها رسانده− مؤثر بوده است.
یک:
جامعه بهایی )بابیت و بهاییت) یکی از قدیمیترین مشکلات نهاد دولت در ایران بوده است. اولین کشتار بزرگ آنها به سال ۱۸۴۹ بر میگردد که شاه قاجار حدود ۶ هزار نیروی نظامی را برای مقابله با حدود ۵۰۰ نفر از آنها که در مقبرهٔ شیخ طبرسی در نزدیکی دریای خزر پناه گرفته بودند، فرستاد. آنان که به علت محاصره و گرسنگی مفرط تضعیف شده بودند، فریب وعدهٔ آتشبس نیروهای حکومتی را خوردند و به محض خارج شدن از پناهگاه خود قتلعام شدند.
این مواجهه به شکلهای مختلف تا به امروز ادامه داشته و همه دولتها (قاجار، پهلوی، جمهوری اسلامی) در پیمان با روحانیون شیعه از هیچکاری در مقابله با جامعه بهایی فروگذار نکردند. به روشنی میتوان بهاییها را گروهی بیرونافتاده از قانون دانست که هیچگاه مشمول حق به عنوان شهروند نشدهاند.
از همین روست که به میانجی آنان میتوان به دو مسئله پرداخت:
- اول، خصلت قانون و
- دوم، ارتباط تاریخی میان نهاد دین )روحانیت شیعه) و دولت.
قانون همواره از طریق مستثنی کردن افراد یا گروههایی توان تأسیس و اجرا مییابد. اگر همگان مشمول قانون شوند، قانون بیمعنا میشود. در حقیقت ادغام شهروندان ذیل قانون از طریق حذف تعدادی دیگر (نا-شهروند/کفار) ممکن میشود. بدین دلیل که این نا-شهروندان هستند که شهروندی (یعنی مشمول قانون شدن) را به امتیاز تبدیل میکنند. به عبارت دیگر، اساساً از طریق نا-شهروندان است که شهروندی ممکن میشود. باید توجه کرد که این ساخت چیزی ورای قانونشکنان است. قانونشکنان، مجرمان یا گنهکاران همچنان ذیل قانوناند. آنها میباید تاوان خطایشان را داده و جریمه شوند، اما نا-شهروندان از اساس بیرون از قانوناند؛ بودنشان مجرمانه است و نه اعمالشان. آنان بدون هیچ خطایی نیز مجرم و مشمول محرومیت از حقوقاند. جورجو آگامبن پناهندگانِ بدون مدرک شناسایی در دنیای جدید را از این دسته میشمارد.
به شهادت تاریخ میتوان بهاییان در ایران را نا-شهروندان، بیرون افتادگان از قانون و به تعبیری که گفته شد، سازندگان قوانین دولتی و مفهوم شهروندی در ایران از میانه قرن نوزدهم تا به امروز دانست. به تعبیری میتوان گفت که ایرانیان در دوران مدرن و در دو قرن اخیر به واسطه بهاییها شهروند شدهاند، و این حقیقت به ما میگوید که تا چه حد در برابر رنج تاریخی آنها مسئولاند.
از سویی دیگر به واسطه مسئله بهاییان میتوان فهمید که همواره –و نه فقط در چهل سال اخیر– نهاد دولت و نهاد دین در پیوندی ارگانیک با هم بودهاند.
ستم بر بهاییها توسط دولتهای قاجار، پهلوی و جمهوری اسلامی همواره محصول رابطه دولت و روحانیون شیعه بوده است. به عنوان مثال شدت گرفتن تبلیغات بر ضد بهاییها به دوران پهلوی دوم و سخنرانیهای منبری سرشناس آن روزگار یعنی شیخ محمدتقی فلسفی در رادیو باز میگردد. دولت جمهوری اسلامی در ایران معاصر، شکل تکمیل یافتهی ارتباط میان نهاد دین و دولت بوده که البته همین «تکمیلیافتگی» یا به نهایت رسیدنِ فعلیتِ آن، هم به شدت گرفتن سرکوب بهاییان انجامیده و هم به مرور زمان امکانات اندیشیدن، و نیز مخالفت با این رابطه را گشوده است. در واقع، به نهایت رسیدن ارتباط میان نهاد دین و دولت، نیرویی از معترضان را ساخته که بهگونهای استثنایی در تاریخ ایران، حامی حقوق بهاییان و خواستار ادغام آنها در قانون شدهاند.
دو:
باید توجه کرد چگونه ایدهی «ظهور امام» که در تفکر بابی و بهایی امام را از آیندهی نامعلوم به اکنونِ معلوم منتقل میکند (در واقع خصلت مسیانیستی شیعه را نفی میکند) به طور ناخواسته به ایدهی ولایت فقیه و فعال شدن اندیشه شیخیه[1] کمک کرد.
در تفکر بهایی، امام زمان ظهور کرده است. این فعلیت بخشیدن و گشودن امکانِ آن، نتایج ناخواستهی کاملاً متفاوتی به خصوص در تفکر آحاد جامعه به وجود آورد.
ظهور «منجی» میل انسان دینی است که با گسترش وضعیت نابهنجار رشد پیدا میکند. ایده بهایی و استقبال از آن از حیث جامعهشناختی به این میل و شرایط وخیم اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران در اواخر قرن نوزدهم (دوره ناصرالدین شاه) باز میگردد. به هر صورت بالفعل کردن امام یا منجی توسط بهاییان، و سپس جدل نظری شدید روحانیت شیعه با این ایده، پذیرش ولایت فقیه را تسهیل کرد، و به ظهور ولیفقیه به عنوان نوعی ظاهر سازیِ منجی یا تحقق ایدهی امام یاری رساند. باید دقت کرد که مخالفت روحانیت سنتی با بهاییت و ولایتفقیه، هر دو ریشه در این اشتراک دارد.
محمد توکلی طرقی، تاریخشناس معاصر، در مقاله «بهاییستیزی و اسلامگرایی»[2] نتیجه ناخواستهی سیاسی و اجتماعی دیگری را برای ایده بهایی بر میشمارد. از نظر او جدال روحانیت شیعه با بهاییت باعث شد که روحانیون مجبور شوند در مقابله با ایده رشد یافتهی بهایی، ظهور امام را برای عامه مردم به زمانی بسیار دور ارجاع دهند و برخلاف نگرش رایج در میان فقها که «ظهور منجی نزدیک است»، آن را به عقب برانند. این تفسیر از نظر توکلی، فضای خالیای را بوجود آورد که میباید با ایدهای پُر شود. میتوان گفت این جای خالی تا ظهور منجی بود که به برآمدن ایده حکومت دینی کمک شایانی کرد.
توکلی مینویسد:
جدل با علیمحمد باب و اهل باب و بهاء جدلهايی درونی در فرجامشناسی (eschatology) شيعه بودند. اينجدلهای آغازين زمينه دگرگونی مفهوم “امامزمان” و “انتظار” در فقه شيعه را فراهم آورد.
او در ادامه نتیجه میگیرد:
در مقابله با بابيان و بهائيان، انتظار ظهور مهدی که امری قريبالوقوع پنداشته میشد به تدريج به آيندهای دورتر ارجاع داده شد. تأخير ظهور مهدی زمانمندی آينده را در پی داشت و زمينه فکری طرح ولايت فقيه را فراهم آورد. بدين سان به جای انتظار برای آيندهای پيشبينی نشدنی، شيعيان به ساختن آيندهای اسلامی دعوت شدند.
هرچند که ساختار سیاسی حولوحوش ولایت فقیه در سرکوب جامعه بهایی از همه شدیدتر عمل کرده اما این واقعیت نباید ما را از فرآیندهای پربسامد تاریخی دور کند. ولایت فقیه تمنّای تحقق «امام» در اکنون و آیندهٴ بعید به طور همزمان است، امری که جنبش بهایی با گشودن امکان ظهور، در رشد و عقلانیسازی آن در اوایل قرن چهاردهم هجری مؤثر بوده است.
–––––––––––
پانویسها
[1] شیخیه اصول دین را منحصر در چهار اصل توحید، نبوت، امامت و تولی و تبری یا به عبارت دیگر معرفت مجتهد جامعالشرایط میداند. به اعتقاد شیخیه، رکن چهارم دین عبارت است از شناختن پیشوایان شیعه و اخوت و مسئله ولایت و برائت و دوستی و دشمنی که همه اینها یک موضوع واحد بوده و اصل بودن آن بسیار واضح و مستند است. از نظر آنان زمانی که به امثال ما وحی نازل نمیشود و پیغمبر هم در میان نیست و امام هم غایب است ناچار باید به بزرگان شیعه و علما رجوع کنیم. نظریات شیخیه در مورد نیابت امام زمان و فهم تمثیلی از قرآن بجای فهم معمولی و ظاهری هم در نظریه ولایت فقیه و هم در بابیت و بهاییت انعکاس یافته است.
[2] محمد توکلی طرقی، ایران نامه، زمستان ١٣٧٩ و بهار ١٣٨٠ – شماره ٧٣ و ٧۴ (صفحه ٧٩ تا ١٢۴)
بهاییت بدلیل خشونتی که در اوایل ظهورش گریبانگیر آن شد، برای بقایش به خارجیان متوسل شد، از پناهنده شدن در سفارت روسیه و بعدها لقب سر گرفتن از استعمار بریتانیا، از خرید زمینهای فلسطینیان تا فروش آن به یهودیان مهاجر در اسرائیل کنونی، عملکرد موازی با فراماسونری جهانی و نفوذ در ارکان دولتی، نظامی و امنیتی در سلسله پهلوی و… پهلوی دوم آنها را متحد خود میدانست و میپنداشت که اقلا آنها بر علیه او اعتراض یا کودتا نمیکنند ولی شاهنشاه عقل کل نمیدانست که تز اسلام با آنتی تز بهاییت نتیجه انقلاب در جامعه مذهبی ایران را دارد. البته استعمار ماسونی غرب بسیار فهیم تر از دیکتاتورهای جهان سومی چون ایران است و در کنار بهاییت، بدیل انجمن حجتیه و مدرسه حقانی را برای روزهای بحرانی بوجود آورد و لژ اسدابادی به رهبری مهدوی کنی و رفسنجانی در فردای انقلاب ایران، سکاندار حکومت ایران شدند. نتیجه آن شد که گرایش سکولار مدرنیسم بهائی- صهیونیستی غرب محور در مقابل ارتجاع سنتی اسلام شیعی عرب محور در ایران شکست خورد. بهاییان معمولی، مومنین و شهروندان خوبی در جامعه دارد و در یک ایران آزاد باید حق داشتن مراسم و مناسک خاص خود را داشته باشند !
ایراندوست / 13 July 2023