اگر جامعهی عادلانهتری میخواهیم، میتوانیم با این فکر شروع کنیم که از چه کسی عکس بگیریم و چگونه عکس را نمایش دهیم.
سوزان سانتاگ
عکاسی روشی برای ثبت سوژههاست. عکس گرفتن یعنی تصرف چیزی که عکاسی شده و به معنای قرار دادن خود در ارتباطی مشخص با دنیا است. همواره انسان و شرایط زندگیاش از جذابترین سوژهها برای عکاسی بوده است. عکسها در جریان آموزش یک زبان بصری نو، تلقی ما را از چیزهایی که ارزش دیده شدن دارد تغییر داده و به آن وسعت بخشیدهاند. گرچه همواره این احساس وجود دارد که دوربین واقعا شکارچی واقعیت است نه تفسیر کننده آن، اما عکسها تفسیرهایی از جهاناند.
در عکس گرفتن نوعی تجاوز و شکارگری وجود دارد و عکاسی از آدمها تبدیل آنها به ابژه نوعی تجاوز به حقوق آنهاست، دیدن آنهاست به شکلی که خودشان هرگز نمیبینند و شناختی که از خودشان هرگز به دست نمیآورند. عکاسی همواره مجذوب فراز و فرودهای اجتماعی بوده است و برای بیش از یک قرن عکاسها با حضور آگاهانه در صحنههای خشونت به عکاسی از ستم دیدهها مشغول بودند. فلاکت اجتماعیِ الهامبخشِ طبقهی متوسط برای عکس گرفتن، باوقارترین شکل شکار و تجاوز بود، تا از طریق آن واقعیت پنهان را مستند کنند.
عکاسی میتواند اعتراضات معناداری نسبت به پوچیهای آزاردهندهای که کل یک جامعه را فرا گرفته نشان دهد. این عمل در مقام مستندنگاری اجتماعی اساسا ابزاری است در خدمت پاسخ به کنجکاوی و بیتفاوتی انسان در مواجهه با سوژهها. عکاسی یک هدف دارد: برملا کردن حقیقتی پنهان، حفظ گذشتهای رو به فنا− و این حقیقت پنهان همان گذشتهی رو به فناست.
متاسفانه امروزه عکسهای نمایانگر قساوت، چیزی پیش پا افتاده شده است، چشمان ما به مشاهده مصائب دیگران عادت کردهاند، اما همچنان عکسهایی از درد و رنج انسانها وجود دارد که احساسات را تحت تاثیر قرار میدهد و توان مشاهده واقعیت را از ما صلب میکند.
مجموعهی «مجنون»
از مجموعه عکسهایی که اعتراض معناداری به شرایط اسف بار نگهداری از معلولان بود میتوان به مجموعهی «مجنون» کاوه گلستان اشاره کرد.
سیّد کاوه تقوی شیرازی مشهور به کاوه گلستان ۱۷ تیر ۱۳۲۹ خورشیدی در آبادان به دنیا آمد و ۱۳ فروردین ۱۳۸۲ خورشیدی در سلیمانیه عراق، در جریان حمله آمریکا به این کشور کشته شد.
کاوه گلستان فصل جدیدی در عکاسی مطبوعاتی ایران گشود، نگاهش انسانی، حساس و عاطفی بود. نگاه در نگاه تصاویرش که میاندازی، قصههایشان آغاز میشود، قصههایی که از جنس لالایی نیستند، خواب از چشمان بیننده میربایند.
مجنون، یکی از سهگانهی «روسپی، کارگر و مجنون» است. این مجموعه مربوط به شرایط نگهداری معلولان در آسایشگاه روانی یافتآباد تهران است که در سال ۱۳۵۵ ثبت شدهاند.
گلستان دربارهی خود میگفت:
من کاوه گلستان هستم (عکاس) نه بالا، نه پایین، نه چپ، نه راست، فقط برای ثبت واقعیت به دنیا آمدهام، این حقیقت است که رنج میکشد.
در جایی دیگر میگوید:
میخواهم صحنههایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتت بخورد و امنیت تو را خدشهدار کند و به خطر بیندازد. میتوانی نگاه نکنی، میتوانی خاموش کنی، میتوانی هویت خود را پنهان کنی، مثل قاتلها، اما نمیتوانی جلوی حقیقت را بگیری، هیچکس نمیتواند.
مجموعهی عکسهای «مجنون» مصداق بارز جملات گلستان است. با کنار هم قرار دادن عکسهای این مجموعه میتوان وضعیت مدرن شدن جامعه ایران دهه ۵۰ را مشاهده کرد. نگاه گلستان به شرایط نگهداری معلولان نگاهی بسیار واقعیست.
سه عکس از سه کودک
در یکی از تصاویر کودکی با پارچه به شوفاژ بسته شده است. قاببندی عکس به صورتیست که شوفاژ، نسبت به کودک، فضای بیشتری را اشغال کرده است. عکاس بالاتر از سوژه، کودک معلول، قرار دارد. نور بر شوفاژ تابیده و کودک، با لباسی کثیف و بیقواره، در قسمت تاریک تصویر قرار گرفته بیهیچ نگاهی به ما، تماشاچیان رنج او. او اسیر فرهنگ برخورد با معلولان است. فضای عکس انتقال دهندهی درماندگی کودک و اقتدار سیستم حاکم است.
کودکی دیگر در لباسی سفید و تمیز پیچیده شده است. او را روی ملحفههایی تمیز خواباندهاند. عکاس سوژه را تمام قد و معلق در کادر جا داده تا شرایط بدن او را به تمامی نمایش دهد. بدنی در هم تنیده و از فرم افتاده. نه پاها توان حرکت کردن دارند و نه دستها. چشمان کودک به نقطهای خارج از قاب خیره مانده، جایی که نور بر چهرهی او میتابد، و دهانش نیمه باز است.
فضای عکس انتقال دهندهی احساس ناتوانی کودک و اضطراب حاکم بر محیط آسایشگاه است.
کودکی با لبخند به ما، تماشاچیان او، نگاه میکند. نور از پنجرهی سمت راست بر تختهای مرتب و تمیز تابیده و سوژه میان لحاف پیچیده شده است. حالت بدناش به صورتی است که انگار از تشک رسته. تن نحیف و لبخند ماخولیایاش، حرکت انگشتان کوچکاش، پوست صورت پیرنمایاش، همگی فضایی ماخولیایی و جنونآمیز حاکم بر آسایشگاه را به ما نشان میدهد. تکثر تختها در تصویر نشان دهنده این موضوع است که این کودکان در آسایشگاه بسیارند.
رنجکشان دائمی آسایشگاه
در عکسی دیگر گلستان مجموعهای از کودکان را به ما نشان میدهد که در سهگانهی مثلث مانندی قرار گرفتهاند. ترکیببندی مثلث نشانهی ثبات و توازن است. در این تصویر وضوح و ابهام باهم آمیخته شده. ما تنها قادر به مشاهدهی پاهای کودک سمت راست هستیم اما دو راس دیگر مثلث را کودکانی تشکیل دادهاند پر از اضطراب و تشویش با بدنی ناتوان.
نگاههای هر دو خارج از کادر است، گویی عامل اضطراب در محیط بیرونی حضور دارد. تن کودکان معلول قادر به مقابله با فضای آسایشگاه نیست، آنها رنجکشان دائمی آسایشگاه هستند. تا انتها. تا زمان مرگشان.
اضطراب و ترس حاکم بر فضا چنان واضح است که ابهامی برای بینندگان باقی نمیگذارد که کودک سمت راست نیز در حال رنج بردن است با آنکه تنها پاهای استخوانیش پیداست. پاهایی در تضاد با کودک مجاورش. در این مکان چه پا داشته باشی و چه نداشته باشی، رنج خواهی برد.
پرداخت عکاس به رنج گروهی کودکان معلول در این تصویر به وضوح نمایان است. سوژه در موقعیتی پایینتر از عکاس قرار دارد. در این موقعیت مکانی، عکاس قادر مطلق است و کودکِ معلول، حقیر. او و دوستانش بر زیراندازی چرکتاب نشستهاند، ناتوان از برقراری ارتباط با یکدیگر و حتی با تن خود هستند. نگاه سوژه مستقیم به ماست. حالت چهره او یاری طلبانه است و فرم دست و پاهاش نشان دهندهی عدم تواناییاش در یاریرسانی به خویشتن. ترکیببندی این عکس مغشوش و پراکنده است، مانند فضای آسایشگاه.
تصویر شرایط دردناک زندگی و نگهداری معلولان
در آخرین عکس از این مجموعه، کودکی قنداق پیچ شده با پاهایی ناتوان و بدنی ضعیف خیره به ما نگاه میکند. در پسزمینه عکس کودکی خندان زیر لحافی سفید دراز کشیده است. چشمان سوژه جلوی تصویر در قسمت طلایی کادر، یک سوم سمت چپ و پایین، قرار دارد و نگاهش چنان گیراست که ما را از آن فراری نیست. نمیتوانیم از خندهی پسزمینه لذت ببریم. چشمان سیاه درشتاش نگاهی طلبکارانه و پرخاشجویانه دارد، گویی به ما میگوید که به چه خیره شدهایم؟! چگونه میتوانیم رنج او را ببینیم و اقدامی انجام ندهیم. گویی او نمایندهی معلولان آسایشگاه است. ما نیز مانند او فلج شدهایم. تماشاچیان منفعل رنج او.
اگر دو عامل نور و ترکیببندی را از مهمترین عوامل در تاثیرگذاری عکس بدانیم، در این مجموعه هم نور و هم ترکیببندی عکسها به فرمی است که شرایط دردناک زندگی و نگهداری معلولان را نشان دهد. گلستان با ثبت تصاویر کودکانی از فرم افتاده در فضایی خاکستری، نگاههایی تهی، سیاه و عاری از احساس، شرایط نگهداری غیر انسانی، نمایش دوگانهی پاکیزگی و کثیفی، و جنونی که بر فضای عکسها حاکم است میخواسته فرهنگ برخورد با معلولان را در آن سالها به بیپردهترین حالت ممکن به ما نشان دهد. هر کدام از این تصاویر به مانند سیلیاند به صورت مخاطبانش.
عکاسی این قدرت را دارد تا مفاهیم انسانی را به مردم یادآوری کند. مفاهیمی که از یاد بردهایم. اگر بپذیریم نمایش درد و رنج تلاشی برای نفی انسانیت است، آنگاه باید پذیرفت که عکاسی کنشیست برای مواجههی انسانها با واقعیت عریان و بهبود شرایط رنجدیدگان. کنش و اقدامی انسانی و پادزهری برای رنجهای آدمی.