موریس رودولف، نویسنده این مقاله، متولد ۱۹۸۹، تحصیلات خودرا در رشته‌های سیاست، تاریخ و فلسفه به پایان رسانده ودرلایپزیگ زندگی می‌کند. درحال حاضرمشغول نوشتن تزدکترای خود در مورد «سیاست بین الملل درقدیمی‌ترین نظریه انتقادی» است. اوبا مجله‌های  Merkur و Agave همکاری دارد.
متن زیر نقدی است بر کتاب جدید هابرماس:
Ein neuer Strukturwandel der Öffentlichkeit und die deliberative Politik
«دگرگونی جدید درساختارحوزه عمومی وسیاست استدلال محور[1]»
منبع: موریس رودلف: پایان مشارکت – منتشرشده درمجله فلسفه (آنلاین) تاریخ انتشار ۱۲ ماه سپتامبر۲۰۲۲.

یورگن هابرماس که شاهد کاهش مشارکت درحوزه عمومی سیاست است می‌خواهد از طریق رسانه‌های عمومی مورد حمایت دولت [در آلمان، یعنی رسانه‌های ملی] جلوی این کاهش را بگیرد. اینکه این ایده می‌تواند موفقیت آمیز باشد، جای سوال دارد.

 «تغیرساختارحوزه عمومی»[2] اولین و پرفروش‌ترین کتاب یورگن هابرماس است ونقطه شروع تحلیلی برای برخی ازنظریه‌های بعدی او مانند « کنش ارتباطی»  ویا «حکمرانی فرا ملی» است.

حال زمانی که هابرماس، پس از۶۰ سال نیاز به تجدید نظردراین نظریه را در دستور کارخود قرارمی دهد، باید به دقت به آن توجه کرد. هابرماس تجدید نظرخود را در پاییزسال گذشته درمجله لویاتان طی مقاله‌ای منتشرساخت. این مقاله اکنون به صورت کتاب با عنوان «دگرگونی جدید درساختارحوزه عمومی و سیاست استدلال محور»، همراه با دومصاحبه جداگانه درمورد بهترین فرم «سیاست استدلال محور»، که آنرا دربطن یک نظریه اجتماعی طرح می‌سازد، منتشرشده است. 

 دیالکتیک مشارکت

 چه اتفاقی افتاده است؟ چراهابرماس دوباره قلم به دست گرفته است؟

او مشاهده می‌کند که تحت فشار فضای مجازی ودیجیتالی، دریک دهه ونیم گذشته شکل جدیدی از حوزه عمومی[3] ظهورکرده است که قوانین قدیمی را زیر پا می‌گذارد.[4]

Jürgen Habermas, Ein neuer Strukturwandel der Öffentlichkeit und die deliberative Politik. Berlin 2022
Jürgen Habermas, Ein neuer Strukturwandel der Öffentlichkeit und die deliberative Politik. Berlin 2022

درحالی که روزنامه‌ها به طورچشمگیری تیراژخود را از دست می‌دهند، رسانه‌های اجتماعی در فضای مجازی مانند فیس بوک، توییتر، یوتیوب یا اینستاگرام به منبع اصلی اطلاعات تبدیل شده‌اند. اطلاعات درآنجا درگردش است، بدون بررسی حقیقت و تعهد منطقی به اخلاق وحرفه‌ی روزنامه نگاری و تعهدی که قبلاً بطور کلی بر روند بررسی اخبارواطلاعات حاکم بود که با سیلی ازاخبارواطلاعات روزانه وبا تفاسیرجدید تأیید، تصحیح ویا تکمیل می‌شدند، ورسانه‌ها پیوسته آنها را بازتاب می‌دادند تا تصویرواقعی روزمره دنیای ما را با شفافیت نشان دهند. برخلاف آن، امروزما «درحوزه‌های عمومی خودگردان با یک فضای عمومی تکه تکه‌ شده روبروهستیم که سردبیری و افکاررسمی عمومی را ازیکدیگر جدا می‌کند و به اصطلاح به سمت خود ارجاعی نظرات که با موضع گیری‌ها وتفاسیرمتقابل کاربران همراه است می‌برد.»

همه کاربران نویسنده می‌شوند، اما سردبیر و ویرایشگرنیستند. فیلترهای تعیین کیفیت ازبین رفته‌اند. این باعث ایجاد سیل اطلاعاتی شده که مبنای خود را بررسواسازی وایجاد هیجان دائمی استوارمی سازد تا هر کس نظرات خودش را به نحوی جا بیندازد. گرایش‌ به سمت «سیاست‌‌زدایی» عمومی که همیشه وجود داشته است، حال خود را کاملا و بطور آشکار نشان می‌دهد. تشنجات ودرگیری‌های شخصی، صحنه‌ آرایی‌ها، امتیازدادن به شومن‌ها وپوشش دادن وبرجسته کردن برنامه‌های سرگرم‌ کننده وبی محتوای آنها به بهای کنارگذاشتن برنامه‌های اساسی وواقعی نیز به آن اضافه شده است. سیاستمداران خود را با شبکه‌های اجتماعی سازگاروهم آهنگ می‌کنند وبعنوان تریبون‌های مردمی وبرای نظرپرسی‌ها درآنها جولان می‌دهند و خود را درمقابل رأی وتصمیم‌گیری افرادی قرارمی دهند که متغیر هستند، چون به این ترتیب هرکسی می‌تواند درتصمیم‌گیری‌ها شرکت کند اما نه همراه با متانت ونه برای موضوع مورد بحث، بلکه شرکتی دم‌دمی مزاج که برحضوری اشتباه بنا شده، زیرا آنها از قبل با سؤالات سیاسی که طرح می‌شوند آشنا نیستند. وهمین امرنیزدرنهایت مانع ازهمراهی آنها می‌شود. 

 سانسوری که، نه تنها ذائقه، بلکه قضاوت را نیزپالایش داده بود، در حال ناپدید شدن است، اما دزدکی و ناسازوار از گوشه دیگری دوباره در حال سربرآوردن است: بررسی‌ها وحذف موضوعات اساسی باعث سرازیر شدن موضوعاتی می‌شود که هیچ نقشی دردرک خودفهمی دموکراتیک ندارند. سانسورامروز شامل پنهان کردن اطلاعات نیست، بلکه شامل پرکردن آن با اطلاعاتی است که نه توسط ویراستاران، بلکه توسط الگوریتم‌ها فیلتر می‌شوند. آنها علایق متفاوتی دارند. آنها عامل خودفهمی دموکراتیک نیستند، بلکه بهینه‌‌سازهای تبلیغاتی جهت فروش هستند که نمی‌خواهند مخاطب را ازحبابی که برایش ساخته‌اند رها کنند. درنتیجه آنها او را از دسترسی به افکارعمومی و د رنهایت از ارجاع به افکار خودش هم محروم می‌کنند، و این در حالی است که انسان فقط می‌تواند با تبادل نظر با دیگران خود را مطرح کند.

 انجمنی از طومارنویسان 

یک فضای جدید بینابینی ایجاد شده است که نه عمومی است و نه خصوصی، «حوزه‌ای متورم برای عموم، شکلی از ارتباط، که تا قبل ازآن برای مکاتبات وگفت‌وگوهای خصوصی محفوظ مانده بود». حال نویسندگان دیجیتالی ازطریق لایک‌ها، اشتراک‌‌گذاری‌ها وابرازنظرها، دیگرانی را هم با خود همراه می‌سازند، البته نه همه را بلکه فقط کسانی که دارای جهان بینی یکسانی هستند.

 نظرات مخالف به ندرت وارد این شبکه‌ها می‌شوند چون الگوریتم‌ها می‌دانند چگونه ازپاکی ایدئولوژیک (!) آنها دفاع کنند.  البته یک فضای محدود عمومی هم پدیدارمی‌شود که به ادعاهایی که حقیقت دارند اجازه می‌‌دهند تا دردرون آنها درحال چرخش باشند. ازسوی دیگر، به ندرت امکان تلاش‌های فراگیربرای گزاره‌هایی که ادعای حقیقت دارند وجود دارد. هرکس که درمورد یک موضوع عمومی مرتکب اشتباهی شود، مورد سوء ظن ایدئولوژیک قرارمی گیرد: «ازتایید متقابل قضاوت‌ها یک توصیه‌ی فراترازافق‌های خود فرد به وجود می‌آید، که ادعاهایی درباره عمومی بودن می‌کند، که اساساً مشکوک به ریاکاری است.»  بنابراین فضای عمومی مشترک سیاسی به «میدان نبرد رقابت‌ها درحوزه‌های عمومی» تغیرماهیت می‌دهد و به «ازهم پاشیدگی جامعه سیاسی» می‌انجامد. 

البته طبق روش روزنامه‌نگاری گذشته هم همه چیزخوب پیش نمی‌رفت. هابرماس در «تغییرساختاری» سال ۱۹۶۲ توضیح می‌دهد که چگونه این روش به انحصارطلبی ملی تمایل داشت و بنابراین تنوع صداهایی را که برای برقراری ارتباط صادقانه ضروری هستند، محدود می‌کرد. اما بازار دیجیتال وضعیت را وخیم کرده است. در حالی که قبلاً تعداد کمی از بازیگران ملی در مورد محتوای چالش‌های اجتماعی تصمیم می‌گرفتند، امروزتعداد انگشت شماری از غول‌های جهانی هستند که علاوه برتصمیم گیری درمورد چالش‌های اجتماعی در بخش‌های نظارت، تحقیقات و تأمین زیرساخت‌ها نیزفعال هستند. به نظر می‌رسد هابرماس به تدریج متوجه می‌شود تشخیص تعیین کننده‌ی فئودالیزه شدن مجموعه اشکال ارتباطی درنتیجه تغییرات ساختاری، امروزدارد رخ می‌دهد. بوربن‌ها اکنون بازمی‌گردند، درآن زمان ما هنوزدر مرحله کشف ماقبل نئوفئودالی با بقایای بورژوازی بودیم که اکنون به تدریج درحال ذوب شدن هستند.

 دولت به عنوان ناجی؟

 اکنون آخرین جملات هابرماس، که با آن خطوط راه حل برای مشکل را ترسیم می‌کند، ازنظر سیاسی جنجال برانگیزشده است: «بنابراین، این یک تصمیم یک‌جانبه سیاسی نیست، بلکه یک حکم قانون اساسی است که باید مشخصه ساختاری رسانه‌های اجتماعی را چنان حفظ کند که نقش فراگیر و شکل گیری خصلت گفتمانی استدلال محور افکاراجتماعی را ممکن ‌سازد» اما: این چگونه امکان پذیراست؟ هابرماس دریکی اززیرنویس‌های کتابش چنین اشاره‌ای می‌کند: «همراه با مطبوعات باکیفیت، که وجود پایه‌های اقتصادی آن به زودی تنها با کمک حمایت دولتی می‌تواند تضمین شود، ودرمقابل به اصطلاح پلاتفرم‌سازی حوزه عمومی وکالایی شدن آگاهی عمومی می‌ایستد.»

ازاین رومنطق امیدواری هابرماس متکی است برشبکه‌های رادیو وتلویزیونی ومطبوعاتی که مورد حمایت حکومت قرار دارند. مشکل فقط این است که آنها حالا دیگر مستقل ازحکومتی نیستند که قرار بود رسانه‌ها‌ی جمعی دروابستگی وقیمومت او نباشند، همان طور که درعصر فروپاشی جامعه کلاسیک چنین شد. درآن زمان، مطبوعات ازجامعه مدنی بورژوایی بیرون آمدند تا حکومت را، درجاهایی که بیش ازحد درامور شهروندان دخالت می‌کرد، زیرنظرداشته باشند. تنها ازطریق مطبوعات بود که به تدریج می‌شد حکومت را واداشت که به کارها وامور خود بپردازد، واورا علیرغم همه بیگانه‌سازی‌های بوروکراتیک که همچنان بطورکامل مقاومت می‌کرد، به حداقل سازش متعهد ساخت تا به خواسته‌های روزمره مردم گوش فرا دهد. اما امروزطرح توصیه‌های منطقی توسط رسانه‌ها برای حکومت، مشکل آفرین است. زیرا حکومت نه تنها اساسا اجازه نخواهد داد چیزی علیه‌اش باشد، بلکه نمی‌گذارد جامعه مدنی ومنطق عمومی رسانه‌ها هم به اووابسته نباشند. امری که درواقع مدت‌ها بود که می‌بایستی اتفاق افتاده باشد!

بهتر است دستی را که به شما غذا می‌دهد گاز نگیری 

یک نگاه به رسانه‌هایی که هابرماس به عنوان الگو برجسته می‌کند نشان می‌دهد که منطق در آنها دریک فضای تنگ ومحدود عمل می‌کند.

 شبکه‌های رادیوو تلویزیونی که ازحمایت دولت برخوردارهستند دردهه‌های اخیر، پخش عمومی برنامه‌های فرهنگی و سیاسی خودرا قطع کرده و به جای آنها به برنامه‌های سرگرم کننده روی آورده‌اند. بودجه زیادی برای فیلم‌های جنایی عصرگاهی حتا با کم کردن حقوق سرپرستان این رسانه‌ها تخصیص داده شده و آنها بوجه‌های کلانی را می‌بلعند. ما در کنارچنین برنامه‌هایی پخش مسابقات فوتبال، مسابقه‌های سرگرم کننده‌ی پرسش وپاسخ، برنامه‌های آشپزی وموسیقی‌های عامه‌پسند پرطرفدار را نیزداریم. اخباری هم که پخش می‌کنند به سختی می‌توانند حتا با روزنامه‌هایی که روزبه روز فروش و امکانات آنها محدود ترو کوچکترمی شوند، رقابت کنند.

 بدون شک اگرواقعا مداخلات حکومت از این چیزی که هست بیشترشود وضع رسانه‌های مورد حمایت آن از این چیزی که هست بدترخواهد شد. آنگاه نبایستی انتظارداشت ناشرروزنامه فرانکفرترآلگمانیه درمقابل کمیته‌ی منتخب ایالت هِسِن (درآلمان) درباره سهمیه خوانندگان خود، مفید بودن و وزن محتوای مطالب خود به آنها گزارش دهد؟ زیرا سبک واستانداردها از موارد‌ی هستند که مورد بررسی حکومت قرارمی گیرند، درنتیجه بخش جدی فرهنگی روزنامه‌ها خود را کمتر درگیر بحث‌های پیچیده ازقبیل سرنوشت برخی ازکشورها بعد ازانقلابات مارکسیستی، نقش فعالیت‌های انسان درفرسایش محیط زیست یا بررسی تاریخی− علمی محتوای اساسی دموکراسی خواهد کرد، ودرنتیجه به نفع بخش کمی سبک‌ترفرهنگی آن کوتاه ترخواهد شد. طالع‌بینی، صفحات جدول‌های متقاطع وگزارش ازدواج‌های رؤیایی و رویدادها و نتایج ورزشی جای بحث‌های جدی راخواهند گرفت. کوتاه کنم، این‌ها مثال‌هایی برای بی ارزش کردن سیاست «گفتمان استدلال محور» نیست. زیرا اگرچه مشارکت درآن درحال کاهش است، اما آیا درمان مناسب أن نیزدر حال دور شدن است؟ ناگفته نماند تلاش‌های جسورانه برای طرح و تفسیرایده‌هایی که گفتمان سازهستند مانند زمین چمن استثنایی بازی، برای بخش فرهنگی یک روزنامه هستند. مانند بحث‌های عمده گذشته درآلمان ازجمله «مجادله فیشر» گرفته تا «مناقشه مورخین»[5] و یابحث در مورد “قوانین پارک انسانی”[6] پیتر اسلوتردایک ویا انتقاد ولفگانگ اشتریک از یورو[7] ازنوع بحث‌هایی هستند که دردرجه اول دربخش فرهنگی روزنامه‌های مستقل منتشر می‌شدند ودرآنها نیزازارجحیت برخوداربودند.

 در حال حاضر احتمالاًپرداخت کنندگان بودجه روزنامه‌ها به سختی می‌توانند چنین انتظاراتی ازسردبیران روزنامه‌ها داشته باشند. زیراهدف آنها داشتن آما ربالا و یک اعلام موضع روشن سریع، حتا درمورد حقایقی است که ابتدا می‌بایستی درمورد آنها بحث و بررسی صورت گیرد.

 حال علاوه بر فشاربرای تنزل کیفیت مطالب روزنامه‌ها، فشار دیگری نیز برای خودتطبیقی سریع وبدون تردید آنها وجود دارد. اگرچه رادیو و تلویزیون مورد حمایت دولت ازتاکید براستقلال خود خسته نمی‌شوند، اما همین اصرار و تأکید برآن به این شک و شبهه دامن می‌زند که آنها برا‌ی استقلال مورد ادعای خود چندان هم مبارزه نمی‌کنند. زیرا بدیهی است که اعضاء شوراهای مدیریت رادیو و تلویزیون دارای دفترچه‌های حزبی و یا وابسته به گروه‌های لابی هستند که مدیران شبکه‌ها نیز براساس نظرسیاسی اکثریت آنها انتخاب می‌شوند. حال اگریک خبر‌نگار قدرتمند در براب ریک فرد قدرتمندتردرسیاست مقاومت کند، فورا برکنار می‌شود، همانطور که چند سال پیش رولاند کخ و ادموند اشتویبر (دو سیاست مدارپرنفوذ آلمانی) باعث برکناری نیکولاس برندر، سردبیرمستقل ZDF (کانال۲ تلویزیون رسمی آلمان) شدند. بنابراین، زمانی که شرایط سخت واستثنایی ایجاد می‌شود – وفقط درچنین شرایطی است، که ماهیت یک چیز آشکارمی‌شود – وآن‌ اینکه تاکید وتکرار برروی استقلال یک فرستنده تلویزیونی هم نمی‌تواند ارزش چندانی داشته باشد. احتمالاً روزنامه‌نگاران روزنامه‌های مورد حمایت دولت هم سرنوشتی غیرازاین نخواهند داشت. حتی اگرفشارهم آشکارا نباشد. روزنامه‌ای که ازمنبع تامین مالی اش اطلاع دارد ترجیح می‌دهد که آن را از طریق انتقاد به خطر نیندازد. روزنامه‌نگار باهوش بدون دستوربیرونی، دستی را که ازدرون به او غذا می‌دهد گازنمی گیرد. پس این ربط زیادی به «سیاست استدلال محور» ندارد، زیرا این دیگر«عدم مقاومت در مقابل استدلال قوی و برتر وتوافق ناگزیر بر روی بهترین راه حل ممکن»[8] (هابرماس) نیست که تصمیم می‌گیرد، بلکه منافع سیاسی احزاب حاکم است.

–––––––––––––––––––––

پانویس‌ها

مترجم: توضیحاتی که در پانویس آمده برای باز شدن بیشتر مفهوم متن آورده شده‌اند. منابع توضحیات ویکی پیدیا، اشپیگل، روزنامه فرانکفورترآلگماینه و زوددویچه، فرهنگ‌های معتبرواژگان سیاسی، همچنین کتاب‌های زیر هستند:

Jürgen Habermas : Der Strukturwandel der Öffenlichkeit; Suhrkamp Verlag

Jürgen Habermas : Ein neuer Strukturwandel der Öffenlichkeit und die deliberative Politik; Surkamp Verlag


[1] Deliberativ

Deliberation (دراندیشیدن، درنگ کردن، سنجیدن):  شکلی از تصمیم گیری است براساس مبادله استدلال بین افراد مختلف با حقوق مساوی. در این مبادله همه استدلال‌ها با یکدیگرسنجیده می‌شوند و بهترین استدلال تصمیمات را شکل می‌دهد و نه رای اکثریت.من برای Deliberation معادل «گفتمان استدلال محور» به کاربرده‌ام که بر پایه نظریه گفتمان هابرماس است.

[2] تغیرساختارحوزه عمومی و نظریه کنش ارتباطی

هابرماس محورنظرات خود را براساس تاثیرات سه مؤلفه‌ی نقش مردم، ارتباطات و جامعه طرح می‌کند. به نظر اوارتباط بین افرادهمیشه تحت تاثیرجامعه‌ای که درآن زندگی می‌کنند شکل می‌گیرد. از این منظربرای او، نقش جامعه درارتباط با نحوه وچگونگی ارتباط بین مردم با یکدیگربسیارتعیین کننده است. این اثر هابرماس آشکارا متاثر از ایده‌های مارکسیسم و نظریه انتقادی هورکهایمر و آدورنو است. او در آن به مکاتب فکری و نویسندگان دیگر از جمله وبر، دورکیم، جرج هربرت مید، پارسونز و لومان نیز می‌پردازد. فشرده‌ی منطق هابرماس در این کتاب این است که: ارتباطات اساساً برای رسیدن به اجماع است و اجماع را می‌توان از طریق استدلال به دست آورد. نقدی که براین نظریه طرح می‌شود این است که راه حلی که پیش می‌نهد تا حدودی غیر واقعی یا حداقل آرمان‌گراست.

[3] حوزه عمومی آن عرصه‌ای اززندگی اجتماعی است که درآن مردم گرد هم می‌آیند تا در مورد مسائلی مختلفی که قراراست در فرآیندهای سیاسی حل شوند آزادانه بحث وتبادل نظرکنند. برای این منظور، دسترسی به همه منابع اطلاعاتی و رسانه‌ها باید آزاد باشد واطلاعات باید درآنها آزادانه مورد بحث قرارگرفته و منتشرشوند.

[4] هابرماس: «…در این چارچوب نظری، که تغییر ساختاری سال ۱۹۶۲ برای آن یک کار مقدماتی اجتماعی-تاریخی بود، من ساختار رسانه‌ای تغییر یافته دیجیتالی و تأثیرات آن بر روند سیاسی را تشریح می‌کنم. پیشرفت تکنولوژیکی ارتباطات دیجیتالی، در ابتدا مرزهایی را که تعریف شده‌اند از بین می‌برد وبعد حوزه‌ی عمومی را به سمت چندپارگی هدایت می‌کند. علاوه برنبود هیت تحریریه، کاراکترپلاتفرومی رسانه‌های جدید، فضای ارتباطی‌ای ایجاد می‌کنند که درآن خوانندگان، شنوندگان و بینندگان می‌توانند به طور خودجوش نقش نویسندگان را بر عهده بگیرند.»

[5] مناقشه فیشر بحث جنجالی‌ای است که از سال۱۹۵۸ تا حدود۱۹۵۹ – به شکل محدودتری از ۱۹۶۲ تا ۱۹۷۰و۷۱ در حوزه تحقیقات تاریخ آلمان و در مورد استراتژی سیاست خارجی امپراتوری آلمان قبل و در طول جنگ جهانی اول صورت گرفته است. طبق این تحقیقات مسئولیت شروع جنگ در سال۱۹۱۴ و تداوم طولانی مدت آن، نتیجه‌ی سیاست هژمونی طلب آلمان شناخته می‌شود. این نتیجه ازطریق تحقیقات فریتز فیشر، مورخ اهل هامبورگ، وبعد هادر پی چاپ کتاب Griff nach der Weltmacht (در پی قدرت جهانی شدن) در سال ۱۹۶۱ توسط او ارایه می‌شود که بحث‌های مناقشه برانگیزی را به راه می‌اندازد. این بحث‌ها ازنظر تاریخی اهمیت زیادی داشتند زیرا درپی فروکش کردن بحث درباره عذرخواهی درقبال گناه جنگ جهانی اول، توسط جمهوری وایمار که پس از ۱۹۴۵ کاهش یافته بود، مجددا فعال شد. در روزنامه‌ها بحث دراوج خود ش به شدت دنبال می‌شد. در این بحث‌ها و مناقشه‌ها علاوه بر گرهارد ریتر (مورخ)، سیاستمداران بانفوذی نیز بارها شرکت وازمخالفان فیشر حمایت کردند، از جمله صدراعظم لودویگ ارهارد، فرانتس یوزف اشتراوس و رئیس بوندستاگ اویگن گرستن مایر.

جدل دیگری میان مورخان وجود دارد که به مناقشه هابرماس نیزمعروف است. این جدل بحثی در سال ۱۹۸۶-۸۷  بود درمورد تاریخ معاصرآلمان با طرح این سوال که هولوکاست چه نقشی درشکل‌دهی هویت و تصویر تاریخی آلمان می‌تواند داشته باشد.

[6] مقراراتی برای پارک انسانی، سخنرانی است که پیتر اسلوتردایک فیلسوف آلمانی برای اولین بار در ۱۵ ژوئن ۱۹۹۷ در بازل و بار دیگر به شکل کمی تغیر یافته در۱۷ ژوئیه ۱۹۹۹ در Schloss Elmau (باواریا علیا) ایراد کرد ودرحقیقت نامه‌ای است در پاسخ به نامه‌ی هایدگر در باره اومانیسم که بعد با همین عنوان دراوایل سال ۲۰۰۰ به صورت کتاب توسط انتشارات زورکمپ منتشرشد. انتشاراین کتاب منجر به موضع‌گیری‌ها و بحث‌های عمومی جدی‌ای در مورد انسان گرایی و کاربرد تغییرات ژنتیکی (بیوتکنولوژی) به راه انداخت.

[7] ولفگانگ اشترک، جامعه شناس آلمانی، مخالف اتحادیه اروپاست. او معتقد به یک اروپای غیرمتمرکزاست وخواستار احیای دولت‌های ملی و بیرون از زیر چتر سازمان‌‌ فراملی‌ای چون اتحادیه اروپا است.

[8] یکی از مفروضات محوری تئوری‌ دموکراسی براساس گفتمان استدلال محور و یا نظریه «گفتمان» یورگن هابرماس، این فرضیه است که درارتباطات گفتمانی استدلال محور، اولویت‌ها ومنافع فردی در صورت لزوم، به نفع منافع جمعی کنار گذاشته می‌شوند. این امراز طریق «عدم مقاومت درمقابل استدلال قوی وبرتروپذیرفتن ناگزیرآن »، و تطبیق آن با هنجارهای پذیرفته شده عمومی (معتبر جهانی) به دست می‌آید.