توماج صالحی
شنبه ۸ ژوئیه/۱۷ تیر در مونترال، ونکوور، لندن، اسلو، برلین، اشتوتگارت، هامبورگ، فرانکفورت، آمستردام، استکهلم، مالمو، گوتنبرگ، استانبول، بروکسل و شمار دیگر از شهرهای اروپا و کانادا تجمعهای اعتراضی علیه جمهوری اسلامی و در حمایت از توماج صالحی، خواننده معترض برگزار شد. حاضران در این تجمعها خواهان آزادی این خواننده معترض و دیگر معترضان بازداشتشده در ایران و توقف صدور و اجرای حکم اعدام شدند. توماج در معرض حکم اعدام بود.
در نهایت رزا اعتماد انصاری، یکی از وکلای توماج صالحی، دوشنبه ۱۹ تیر اعلام کرد که «بر اساس ابلاغیه دادگاه، توماج صالحی از بابت اتهام افساد فیالارض به شش سال و سه ماه حبس محکوم شد.» انصاری در مصاحبه با شبکه شرق گفت: «بر اساس رأی صادره، فقط مجازات اشد در قبال توماج که همین شش سال و سه ماه حبس با احتساب ایام فعلی بازداشت است، اجرایی خواهد شد. او همچنین از اتهامات توهین به بنیانگذار انقلاب و رهبری و ارتباط با دول متخاصم تبرئه شده است.» وکیل توماج صالحی در ادامه گفت: «توماج صالحی همچنین در راستای اعمال مجازاتهای تکمیلی از تاریخ قطعیت حکم به مدت دو سال، ممنوعالخروج شده و پاسپورتش ابطال خواهد شد. او همچنین از هرگونه فعالیت، تهیه و تولید آثار موسیقی و خوانندگی به مدت دو سال محروم شده است. توماج همچنین به مدت دو سال به حضور در دورههای مدیریت رفتار و مهارت دانش که توسط معاونت اجتماعی و پیشگیری از جرم دادستانی اصفهان برگزار میشود، ملزم شده است. براساس رأی دادگاه، توماج صالحی باید گواهی پایان دوره این کلاسها را به واحد اجرای احکام کیفری ارائه کند.»
توماج صالحی ۸ آبان در روستای گِردبیشه در استان چهارمحال و بختیاری ایران بازداشت شد. این خواننده سبک رپ، اهل شاهینشهر اصفهان است که در جریان اعتراضات سراسری محل زندگیاش مخفی بود و پیامهای بسیاری را در حمایت از مردم منتشر میکرد.
جهان از آغاز تاکنون با تمام تنوع و پیچیدگیاش آینهی انسان است و انسان آینهی جهان، و بازتاب این رابطه دغدغهی مانای انسان است که در تنوع اشکال «روایت» بارز میشوند. «اسطوره»ها بازنمای یکی از اشکال صورتبندی این رابطهاند.
کارکرد اسطوره چیست؟
فرهنگ انگلیسی آکسفورد اسطوره را این طور تعریف کرده است: «روایت تخیلی که معمولا دربارهی اشخاص، اعمال، یا رویدادهای ماوراء طبیعی است و نوعی اندیشهی مردمپسند دربارهی پدیدههای طبیعی یا تاریخی را تجسم میبخشد.»[i]
موضوعیت اساطیر و تاثیرش بسیار بیش از آن چیزی است که در این تعریف تقلیلگرای آکادمیک انعکاس یافته. ارنست کاسیرر فیلسوف آلمانی در مورد اهمیت صورتبندیهای اسطورهای مینویسد:
انسان با شناختههایش از طریق این صورتها ارتباط برقرار میکند. او واقعیت را به خود و خود را به واقعیت آشکار میسازد و بدینسان میگذارد تا خود و محیطش وارد این واسطهی شکلپذیر گردند؛ بهگونهای که نهتنها در تماس با یكدیگر باشند، بلکه درهم آمیخته گردند.[ii]
همهی فرهنگهای کهن دارای این روایتها، یعنی اسطورهها، هستند. از این منظر موضوع روایتهای اسطورهای تبیینِ واقعیتِ هستیشناسانهی انسان است. «اسطورهها وجه استعاری توان بالقوهی روحی در بشریتاند، و همان نیروهایی كه به زندگی ما جان میبخشند، به زندگی جهان نیز جان میبخشند.»[iii]
هدف از این روایتهای اسطورهای تلاش برای فهم و تبیینِ جهان، کشف ارتباط اسرارآمیز پدیدهها و معنای آن، جستجوی سرمشقهای اخلاقی و آموزش رفتار پسندیده، ستایش زندگی دستهجمعی، یادآوری حقوق و مسئولیتهای انسان و… است. در واقع با فرایندِ جدایی دال از مدلول و انتزاع انسان از شرایط زیست طبیعیاش، انسان تلاش کرد بهکمک روایت تجربی و اسطورهای به تکثر پدیدهها انتظام بخشد و با معنابخشی، آنها را به قلمرو فهم و عمل خویش درآورد:
علم و اسطوره برای وحدتبخشیدن به درهموبرهمی حسّیات و ساماندادن به محتویات ِآشفتهی محسوسات شیوههای تركیبی كاملا مشابه و همانندی به كار میبرند. این شیوههای تركیب شكلهای كلّی ادراكِ شهودی و ادراكِ مفهومیاند كه وحدت آگاهی را تشکیل میدهند و بههمینعلت، هم وحدت آگاهی اسطورهای و هم وحدت آگاهی شناخت علمی را بهوجود میآورند.[iv]
مویرز اسطوره را داستان ما برای یافتن حقیقت، معنا و دلالت طی اعصار و قرون متمادی میداند و مینویسد:
همهی ما نیازمند آنیم كه داستان خود را بگوییم و درك كنیم. همهی ما نیازمند آنیم كه مرگ را درك كنیم و با آن روبهرو شویم، و همهی ما در گذر از ولادت به زندگی و سپس مرگ به كمك نیاز داریم. همهی ما برای زیستن به معنا دادن، لمس جاودانگی، راز آمیز بودن، و فهم اینكه چهكسی هستیم نیاز داریم.[v]
اسطورهها «سرنخهایی بهسوی عمیقترین توانهای معنوی ما هستند»؛[vi] روایت سرگشتگیها، پریشانیها، شادمانیها، رنجها، شکستها، پیروزیها، زخمها، مرهمها و… بیان اغراقآمیز آرزوها و آرمانهای ما هستند: «اسطوره از اساس پدیدهایست روانی كه ماهیت روح را آشكار میكند. اسطوره به انسان سرگشته توضیح میدهد كه در ناخودآگاهش چه میگذشته و آنچه گذشته چرا ماندگار مانده است».[vii] به قول لوکاچ اما «اسطورهها همواره در جایی پا میگیرند که دو حد متضاد یا دست کم دو مرحله از یک حرکت باید به صورت اضداد باقی بمانند»؛[viii] این تضاد آشتیناپذیر باقی میماند.
صدای «توماج صالحی» به عنوان یکی از اسطورههای «جنبش انقلابی ژینا» نیز بیان آشتیناپذیری دو حد متضاد است.
توماج کیست؟ توماج چیست؟
در اخبار آمده است: «دادگاه توماج صالحی برگزار شد». اتهامات توماج عبارتند از افساد فی الارض، همکاری با دول متخاصم، فعالیت تبلیغی علیه نظام، دعوت به اغتشاشات و…
«کیستی توماج» را از لابه لای صفحات مجازی اینترنت میخوانیم: توماج صالحی متولد ۱۳۶۹ گردبیشه استان چهارمحال و بختیاری است. از کودکی مشق موسیقی میکند. در شاهین شهر اصفهان قد میکشد. مهندسی میخواند اما با کارگری روزگار میگذراند. ترانه مینویسد. رپر میشود. اولین بار در شهریور ۱۴۰۰ بازداشت و مدتی بعد آزاد میشود. در آبان ۱۴۰۱ برای بار دوم دستگیر و شکنجه میشود. مجبور به اعتراف اجباری میشود. دادگاهی و به اعدام محکوم میشود. حالا خبر رسیده که حکم او شش سال و سه ماه حبس و دو سال ممنوعیت تولید هنری است.
«چیستی توماج» را اما باید از لابهلای برگهای خونبار رویدادهای تاریخ معاصر خواند.
از معنای لغوی «توماج صالحی» آغاز میکنیم: «توماج» به چند معنا به کار برده میشود. در زبان کُردی به معنای «طوفان» است. معنای دومش «پرتوی از آفتاب» به عنوان نمادی از «حقیقت» است. معنای دیگرش «چرم دباغیشدهی خوشبو» و نمادی از «محکم بودن» و «استقامت» است. معنای چهارم توماج «سوارکار ماهر و مبارز» است، معادل «شوالیه» در فرهنگ غرب. «صالحی» منسوب به «صالح» به معنای «شایسته» و «لایق» است.
«توماج صالحی» در مقام یک «چیستی» در قیام آبان ۹۸ متولد شد. صدای مردم شد. «درد» را سرود. به «ترکمانچای» ایران و چین اعتراض کرد. «طنابدار» را نفرین کرد. «زلزله» شد و پس از شهریور ۱۴۰۱ در کشاکش پیکار شوالیهی سربلند جنبش انقلابی ژینا شد.
اگرچه صدای توماج از دل اساطیر آمده اما رنگ ارواح مرده را نگرفته است. صدایش ریشه در تاریخ داشت اما تکرار تاریخ نبود. مانند اساطیر و قهرمانان حماسه در تقابل با دشمن رخت نیاکان را بر تن کرد. رجز خواند. کل کل کرد. افتخار نیاکانش را به رخ کشید. ارواح گذشتگان دلیر را به مدد گرفت. افتخار اسطورههای مردمی را به رخ کشید. لباس ماندگار پهلوانان و عیاران را به تن کرد. دشمن را تحقیر کرد. بذر شد. ریشه دواند. میوهی نور شد و به شکل درخت امید وطن درآمد.: «خونِ سیاوشم، کمان آرشم، پروازیام که پر زد رفت، تابش ناگریزِ نورم، رویش ناگزیرِ بذرم، ریشه دارم، استوارم، من درخت امید وطن».
صدای توماج از تاریخ و روح اساطیر آغاز کرد اما آن را به بچههای کار امروز، دستهای پینهبستهی کارگران، به خون ندا آقا سلطان، به خشکی دریاچه ارومیه، به صورت سرباز سیلیخورده و به تیری که بر سینهی اهواز تشنه نشست، پیوند زد و این چنین او صدای بلوچ، کرد، عرب، ترک، بختیاری و…شد.
«بچه کارم، گمنامم، پینهی دست رویام، فصل اتحاد گردانم، خون ندام، سلطانم، خشکیِ قلبِ یه دریاچم… فقر بلوچم، کولبر کوردم، زبان مادری عربم تورکم من پسر ایرانم، بختیاریام، نمادِ جرات»
در شعر «سوراخ موش بخر»، او چهرههای گوناگون مکر و حیلهی دشمن را برملا کرد. از تمام صورتهای فریب راززدایی کرد:
اگه دیدی درد مردمو ولی چشاتو بستی، ظلم به مظلوم رو دیدی و از کنارش رفتی، اگه از ترس یا واسه منفعتت توبه کردی، توام همدست ظالم هستی، توام مجرم هستی، اگه خودتو به خواب زدی وقتی که خونا رو میریختن، گرفتار کسبتی وقتی جون جوونا رو میگیرن، اگه وسط بازی وسط بودی و سیاست چی هست، بدون رأی سفید نداریم، بیطرف نداره این جنگ، اگه دست رو چشمات گذاشتی دستات خونین، خائنی اگه تریبون داری و حرفات بو میدن، دوری از وطن و دوربینای ما کمسو نیستن، یادت باشه کثافتای پشت ابر لو میرن…
سپس بدون هیچگونه شبه و تردیدی تجلی عینی همهی چهرههای بزک کردهی دشمن را تهدید و سرانجامشان را مشخص و برملا کرد: «ژورنالیست بازاری، مخبر دوزاری، هنرمند درباری، سوراخ موش بخر، مأمور، معذور، از بالا دستور، جلاد مجبور، سوراخ موش بخر. سوپاپ اطمینان، منصوب بیاختیار، اصلاحطلب حزب باد، سوراخ موش بخر، صادراتی، نائی یاکی، زیروروکش، چهارتایی، بده هرچی دلار داری، سوراخ موش بخر.»
و در پایان جلوههای عناصر حماسی را که متکی بر ارادهگرایی، توان مبارزاتی و قدرت بازوان قهرمان است به قدرت دستهجمعی تودهها گره زد. ناجی در کار نیست. اتوپیای [آرمانشهر] نجاتدهنده به هئیت «من» و «ما» زاده میشود:
منتظر ناجی نباش خبری تو راه نیست، نجاتدهنده خودتی، خودت قهرمانی، من و تو اگه ما بشیم، بیکرانیم، ما منجی زمانهایم، امام زمانیم.
صدای توماج : اسطوره علیه اسطوره
توماج صدای «آزادی از» دهانبند و چشمبند هیولای نظام جمهوری اسلامی و همهی جلوههای بندگی و بردگی شد. صدای «آزادی از» زنجیرهای ترس و تحقیر و نفی همهی تازیانهها و ترفندهایی که ایران را ستمپذیر کرد. نفی ضرب شلاقهایی که ایران را مجبور کرد، زانو بزند. تسلیم شود. سازش کند. تن بدهد. نان آلوده بخورد. همدست ظالم و عملهی ظلم شود. «صدای توماج» معطوف به پیکار انقلاب و نیازهای «انسان مشخص» شد. بازتاب روح مردمی که ایستاده بر دوش اساطیر گذشته قلب دشمنان امروز ایران را نشانه میگیرد و هدفمند شلیک میکند: «از بازماندگان آبانم، شعرم، صدام، جاودانم، من یک از هزارانم، پایان شیرینِ داستانم…»
«صدای توماج» خشمگین است. تهدید و تحقیر را برنمیتابد. هدفش شکست دشمن است. بانگِ عدالت است. از درون شریف و صادق و مانند یک شعر لطیف اما سیلآساست. بنیانفکن است. وحشت و کابوس دشمنان است:
من قهر خدام، من ترس شمام، قاضیِ وطن عدله، انتهام برزخِ خدام، وحشتِ شمام، سرباز حقم، مرگه افتخار، من خروش یه خشمم، غیظم، ریزش یه سدم، سیلم، از درون یه رنگم، طفلم، لطیف مثل مرگم شعرم…
توماج صدای داردار شیپور جنگ و رپرپهی طبل انقلاب شد که بر دوش حماسهی اساطیر گذشته ایستاده بود، بدون اینکه از گذشتهی حماسی اسطوره بسازد. صدای چکاوک شمشیرها و پرتاب تیرها و نیزهها در میدانهای ستیز روشنایی با تاریک، صدای آتش سوزندهی ستمدیدگان معاصر تاریخ، زمانی که از منجنیق زخم و صبر رها میشود و توقفناپذیر و ویرانگر مقر فرماندهی لشکر تاریکی را نشانه میگیرد.
صدای توماج به مدد گذشتهی تاریخی و درد مشترک مردمی ترس در دل دشمن انداخت، و بدون اینکه صدایش روی موج ایدئولوژی ملی کوک شود، ایدئولوژی غیرملی هیولا را تحقیر کرد؛ تهدید کرد؛ طاعون زندگیاش شد؛ کابوس رویاهایش شد تا زبون و درماندهاش کند؛ فراریاش دهد؛ وطن را پس گیرد؛ ایدئولوژیزدائی کند و بسازدش.
شجاعت اسطورهای «توماج» در لحظهی تاریخی درست او را تبدیل به نماد اساطیر تاریخی چون «رستم» و «سیاوش» کرد وگرنه شعارهای فریبکارانهی تندتر و رادیکالتر از صدای توماج اما در لحظهی تاریخی غلط نقشی بیشتر از «شغادِ برادرکش» و «گرسیوز سیاوشکش» نداشتهاند. صدای توماج ورای تئوری کارشناسان فسیلشدهی رسانههای سمعی و بصری و محملبافیهای بزدلانه و جبون آکادمسینهای جیرهخوار تبدیل به بیان یکی از وجوه مهم برجستهی تاریخ ایران شد. یکی از صداهای صحنهی نبرد تضادها و تقابلها در بزنگاه انقلاب به عنوان لوکوموتیو تاریخ:
انقلاب لوکوموتیو تاریخ است. انقلاب جشن ستمکشان و استثمارشدگان است. توده های مردم هیچگاه نمیتوانند مانند زمان انقلاب آفریندهی فعال نظامات اجتماعی نوین باشند.[ix]
انقلاب به معنی حادشدن آنتیتزها در قالب سمبلها، نمادها، اندیشهها، عملکردها و منافع متضاد در اشعار حماسی «توماج» بازنمایی و خودِ توماج تبدیل به شوالیهی «جنبش انقلابی ژینا» شد.
ژینا و توماج علیه روحالله و سیدعلی
اگرچه انطباق ماهوی اسامی اشخاص و هویتشان و ارتباطشان با حوادث تاریخی نوعی تقلیلگراییسطحی و خرافی است اما در پارهای از اوقات یا برحسب تصادف و یا به هرعلت دیگر این انطباق و ارتباط به شکل شگفتانگیز و غیرقابلباوری اتفاق میافتد. «کیستی» و «چیستی» توماج را کوتاه خواندیم. کیستی و چیستی «ژینا امینی» را نیز کوتاه میخوانیم تا انطباق ماهوی «کیستی» شخصیتها را با «چیستی» تاریخیشان گره بزنیم.
مهسا «ژینا امینی» متولد ۱۳۷۹ شهرستان سقز استان کردستان است. ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ توسط گشت ارشاد دستگیر میشود. در اثر ضربات ماموران گشت ارشاد دچار شکستگی جمجمه و مرگ مغزی میشود. از روز جانباختگی «ژینا امینی» تا به امروز نیم قرن تاریخ اخیر ایران ورق خورد و «چیستی ژینا» در جنبش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» به «معنا» درآمد. در فرهنگ لغت «ژینا» اسم کُردی و از ریشهی «ژین» به معنای «زندگی» و «ژینا» منسوب به «ژین» به معنای «زندگی بخش» و«حیات بخش»، و «امینی» به معنای «امانتدار»، «وفادار» و…است. «ژینا امینی» به معنای فردی است که «وفادار به حیات بخشی زندگی» است. این تطابق حادث میان کیستی و چیستی اساطیر جنبش انقلابی ژینا، توماج و ژینا، در تقابل با رهبران انقلاب ۵۷ روح الله خمینی به معنای روح خداوندی که معطوف به قریهی محدود خمین و سید علی خامنهای به عنوان سیدی از قصبهی کوچک خامنه، شگفتانگیز و حیرتآور است.
به واقعیت جامعهی ایران بازمیگردیم. رهبران انقلاب ۵۷ پس از کسب همهجانبهی نظام قدرت نمیتوانستند فرهنگ عقبمانده و محدود فئودالی را به شکلی وسیع تودهای کنند، بدون اینکه تودههای وسیع را دچار محدودیت عقبماندگی فئودالی به صورت فرهنگی کنند. فرهنگ واپسگرای فئودالی معطوف به جغرافیای محدود قریه بخش مهمی از بافت ذهنی رهبران انقلاب را تشکیل میدهد؛ بافتی که تا همین امروز هم عمل میکند، و مطالبات واقعی مردم و اعتراضاتشان را در یکی از مدرنترین جنبشهای انقلابی در جهان معاصر، از منظر همان فرهنگ عقبماندهی فئودالی به «برهنگی و عیاشی» تفسیر و تقلیل میدهند.
آرمان «خمینی» و «خامنهای» آنچنان با فرهنگ متکثر و شهروندی مدرن در تقابل قرار داشت که انسان ایرانی را در قریهی محدود «ایدئولوژی» و قصبهی تنگنظرانهی «مذهب» مستحیل و نهادهای متناسب با محدودیت عقبمانده را عمومی و نهادینه کرد و بهتدریج این ساختارها موجب بیگانگی و ازخودبیگانگی انسان ایرانی با «زندگی» شد. چیستی «ژینا امینی» و «توماج صالحی» به عنوان دو سمبل و اسم رمز «جنبش انقلابی ژینا» در آرمانِ «زن»، «زندگی»، «آزادی» و در تضاد کامل با این فرهنگ عقبماندهی سرکوبگر متبلور شد. «ژینا» و «توماج» مترادف دو وجه «زندگی» و «انقلاب» شدند که سرشار از «پویایی» و« شادابی»اند که با دو وجه «عقبماندگی» و «فرسودگی» فرهنگ فئودالی چهلوسهسال گذشته در تقابل قرار گرفتند.
کیستی و چیستی «ژینا» با طبیعت آزاد، دموکراتیک و حیاتبخش زندگی پیوند ناگسستنی دارد و کیستی و چیستی «توماج صالحی» در این باید جستوجو کرد که او مکمل اسم رمز «ژینا»، و یکی از فرزندان، «رهبران از پائین» و یک شوالیهی واقعی جنبش انقلابی ژینا است.
به آغاز جستار بازمیگردیم. به دنیای شگفتآور و اسرارآمیز اسطورهها. به آمیزهی آرمانها و آرزوها. به وحدت آرمانی واقعیت و حقیقت، آن طور که شاهرخ مسکوب مینویسد:
نه عمر رستم واقعیت است نه روئینتنی اسفندیار و نه وجود سیمرغ اما همه حقیقت است و این تبلور اغراقآمیز آرمانهای بشر است در وجود پهلوانان خیالی. زندگی رستم واقعی نیست. تولد و کودکی و پیری و مرگ او همه فوق بشری و شاید بتوان گفت غیر بشری است. اما در عین حال آدمی حقیقیتر از رستم و زندگیومرگیبشریتر از آن نیست. او تجسم روحیات و آرزوهای ملتی است. این پهلوان، تاریخ-آنچنانکه رخ داد- نیست ولی تاریخ است آنچنانکه آرزو میشود… پهلوانان شاهنامه مردان آرزویند که در جهان واقعیت به سر میبرند. چنان سربلندند که دستنیافتی مینمایند. درختهای راست و سربه آسمان ولی ریشه در خاک. به سبب همین ریشهها دریافتنی و پذیرفتنی. از جنبهی زمینی، در زمین و بر زمین بودن چون مایند و از جنبهی اسمانی تجسم آرزوهای ما و از دو جهت تبلور زندگی. واقعیت و گریز از واقعیت آدمی در آنهاست و از این دیدگاه کمال حقیقت اند اما چنین حقیقتی انعکاس ساده و بیواسطهی واقعیت نیست.[x]
منابع:
[i] جین فن گاردنر. اسطورههای رومی. ترجمه. عباس مخبر. نشر مرکز. ص.۷.
[ii] ارنست کاسیرر. اسطوره و زبان.ترجمهی محسن ثلاثی. نشر نقره. چاپ ۱۳۶۷. ص ۵۱.
[iii] جوزف كمبل. قدرت اسطوره. ترجمهی عباس مخبر. نشرمركز. چاپ اول. ۱۳۷۷. ص ۴۹.
[iv] ارنست كاسیرر. فلسفه صورتهای سمبلیک. جلد دوم. ترجمهی یدالله موقن. انتشارات هرمس. ۱۳۸۷. ص ۱۲۱.
[v] همان منبع. ص ۲۳.
[vi] جوزف كمبل. قدرت اسطوره. ترجمهی عباس مخبر. نشر مركز چاپ اول ۱۳۷۷. ص ۱۴.
[vii] آنتونیو مورنو. یونگ، خدایان و انسان مدرن. ترجمهی داریوش مهرجویی. نشر مركز. ۱۳۷۶. ص ۱۹.
[viii] جورج لوکاچ. تاریخ و آگاهی طبقاتی. ترجمه ی محمد جعفر پوینده. انتشارات تجربه. چاپ ۱۳۷۷. ص.۳۸۲.
[ix] لنین. آثار منتخبه در دو جلد. جلد دوم. نشریات به زبان های خارجی مسکو. ۱۹۵۰. ص. ۸۹۶.
[x] شاهرخ مسکوب. مقدمهای بر رستم و اسفندیار.انتشارات امیرکبیر. ص. ۹ تا ۱۱.