معرفی کتاب «فهم معلولیت: دربرگیری، دسترسی، گوناگونی و حقوق مدنی»، اثر پاول ت. یگِر و سینتیا آن بومن[1]
بسیاری از پیچیدگیهای گوناگونی که افراد ناتوان در زندگی روزمره خود با آن روبرو هستند را میتوان ذیل مسائل دربرگیری در جامعه (inclusion)، دسترسی به امکانات و زیرساختهای برابر (accessibility)، گوناگونی تصاویر و بازنماییهای رسانهای (diversity) و درنهایت ذیل مفهوم کلی دسترسی به حقوق مدنی برابر خلاصه کرد. از این رو، تلاش نویسندگان کتاب فهم معلولیت بر این بوده است که در هر یک از بخشهای کتاب، یکی از مسائل ذکرشده را مورد بررسی قرار دهند.
پاول یِگِر و سینتیا بومن، در این کتاب تلاش میکنند تا به مسائل و مشکلات متنوعی ازجمله نقش افراد دارای ناتوانی در جامعه و تبعیض روا شده به آنان، مسئلهی مهاجرت افراد دارای ناتوانی و پذیرش و ادغام آنها در جامعه جدید، دسترسی مادی و معنوی این افراد به امکانات زیرساختی جامعه ازجمله امکانات شهری یا تکنولوژی، مسئلهی بازنمایی معلولیت، و همچنین آیندهی معلولیت در گفتمانهای فرهنگی بپردازند.
نویسندگان کتاب در مقدمه هدف خود را از نوشتن این کتاب چنین بیان میکنند:
اغلب بحثهای مربوط به ناتوانی بر پایه “دیگربودگی” استوار است. بررسی مسئله ناتوانی معمولاً توسط شخص ثالثی، نه بهعنوان مجموعه مرتبط با یکدیگری از مسائل مربوط به گوناگونی، دسترسی، سلامتی، خانواده، اجتماع و اقتصاد، بلکه بهعنوان مشکلی اجتماعی یا موضوع پژوهش انجام میشود. هیچ جامعه کنونی یا تاریخی متعهدانه به تفاوتهای جسمی، شناختی و احساسی افراد دارای ناتوانی، بهعنوان بخشی طبیعی از وضعیت انسانی نپرداخته است. این در حالی ست که افراد دارای ناتوانی همواره عضوی از هر فرهنگ انسانیای بودهاند که تابهحال وجود داشته است. افراد دارای ناتوانی، فارغ از شکل و نوع ناتوانیشان، همواره دارای تجربههای مشترکی از کشمکش، مواجهه با تبعیض، و شکلی متفاوت از زندگی نسبت به شکلی که بقیه جامعه آن را عادی میانگارند بودهاند. این نیروهای اجتماعی تحمیلکننده وضعیت، ریشههایشان، آثارشان و این مسئله که چطور میتوان آنها را مورد بازبینی قرارداد در این کتاب موردتوجه قرار میگیرند. (p. X)
بازنمایی افراد ناتوان در یک جامعه انسانی، خواه در رسانههای جمعی و خواه در آثار هنری، از تأثیرگذارترین عوامل شکلگیری ادراک و واکنش افراد آن جامعه نسبت به موضوع معلولیت است. ازاینرو، تغییر یا جهتدهی افکار عمومی که حاصل این بازنمایی رسانه ایست خود به تغییر سیاستهای کلی در حوزه معلولیت، تعیین میزان دسترسی افراد ناتوان به منابع عمومی و احقاق حقوق مدنی آنها کمک خواهد کرد. اهمیت مسئلهی بازنمایی افراد ناتوان و نقش این مسئله در شکلدهی ذهنیت افراد جامعه نسبت به معلولیت، نویسندگان این کتاب را واداشته تا در بخش سوم کتاب به ابعاد و جوانب مختلف این مسئله بپردازند. تلاش یگِر و بومن در این بخش از کتاب بر آن است که با نگاهی انتقادی، کلیشههای شکلدهندهی ذهنیت افراد جامعه نسبت به معلولیت را بازیابی کرده و به دنبال ریشههای پنهان یا آشکار این کلیشهها در بازنماییهای رسانهای و هنری از افراد ناتوان بگردند. در جستار پیش رو به بخشی از مسائل مطرح شده در این فصل از کتاب خواهیم پرداخت.
اهمیت اجتماعی بازنمایی معلولیت و انواع بازنمایی
بنا به نظر نویسندگان کتاب، بازنمایی معلولیت در رسانههای جمعی میتواند به نحوی گستردهتر، تجسم عمیقی از ترسها و تزلزلات درونی تکتک افراد جامعه را به ما نشان دهد. به عنوان مثال، بازنماییهای کلیشهای از معلولیت به افراد غیرمعلول جامعه بستری برای کانالیزه کردن احساساتشان نسبت به ناملایمات زندگی روزمره خود، مانند مسائل و مشکلات مربوط به صنعتی سازی، یا وجود امر شر و بلایای طبیعی، یا حتی برانگیختن حس خیرخواهی و نوعدوستیشان میدهد. از این جهت است که بازنماییهای معمول از مسئلهی ناتوانی در رسانه به دنبال ارائهی تصاویری عمیق و تأثرآور از ناتوانیاند تا افراد جامعه را نسبت به وضعیت سلامتی و میرایی خودشان به فکر وادارند.
یگر و بومن معتقدند که تصورات کلیشهای این بازنماییها غالباً بر پایهی خرافات، افسانهها و باورهای از رده خارج پایهریزی شده است و بازتولید آنها توسط رسانه به ادامه یافتن این تصورات در عصر مدرن کمک میکند. نتیجهی این نگرش به افراد ناتوان در سیاستگذاریهای حوزههای مختلف مانند آموزش، اشتغال، نظام امنیت اجتماعی و شغلی، خدمات حمایتی، فضاسازی شهری و محیطی، صنعت سرگرمی و رسانه چشمگیر است.
در بخشی دیگر از این فصل، نویسندگان کتاب به نقل از ریچارد دایر (1988)[2] چهار معنا از بازنمایی را مد نظر قرار میدهند و حضور هر یک از این معناها را در مطالعه تصویر افراد ناتوان در جامعه مورد بررسی قرار میدهند. به عقیده آنها، شیوههای متفاوتی برای بازنمایی یک گروه اقلیت وجود دارد که بسته به موقعیت تغییر میکنند و مفهوم بازنمایی، ترکیبی از این شیوههاست. این مفهوم کلی، بهویژه برای گروههای اقلیتی که در جامعه مهجور ماندهاند، اهمیت اساسی دارد.
به باور دایر، اولین معنای بازنمایی در این نکته نهفته است که چگونه رسانه دنیایی که در آن زندگی میکنیم را دوباره به ما ارائه میکند. در این معنا، فهم ما از جهان اطرافمان نه یک فهم بیواسطه و حقیقی، بلکه فهمی است که همیشه توسط رسانه انتخاب و تأکیدگذاری شده و با استفاده از شیوههای تکنیکی و زیباییشناختی به ما ارائهشده است.[…] همچنین دومین معنای بازنمایی در ” بازنمایانگر” چیزی بودن نهفته است. به این معنا، توجه به این نکته ضروری ست که تا چه اندازه تصویر زنان، جامعهی همجنسگرایان یا افراد ناتوان با تصویری که این افراد از خود در جامعه دارند همخوانی دارند. باور دایر بر این است که ما همیشه در برخورد با دیگری، ناچار به ارتباط برقرار کردن از طریق امر شاخصهای (تیپیکال) هستیم و با فرد یا امر یکتا روبرو نخواهیم شد، بنابراین توجه به کلیشهها و شاخصهای ارائهشده از گروههای اقلیت در رسانه حائز اهمیت است.( P. 96)
معنای سومی که نویسندگان کتاب به نقل از ریچارد دایر برای مفهوم بازنمایی در نظر میگیرند، بازنمایی بهعنوان نمایندگی یک گروه اقلیت است. در این معنا، مسئلهی اساسی مطرحشده این است که آیا کسانی که بهعنوان نمایندگان گروههای اقلیت، و در اینجا افراد دارای ناتوانی، در رسانهها حضور دارند (اعم از کارگردانان، تهیهکنندگان آثار هنری، خبری یا تبلیغاتی، بازیگران و مجریان تلویزیونی، نویسندگان و خبرنگاران) خود با چالشها و مسائل روزمرهی مربوط به معلولیت مواجه یا آشنا هستند؛ و یا بهطورکلی چه مقدار از نمایندگان افراد دارای ناتوانی در رسانهها خود از این افراد انتخاب میشوند.
از طرف دیگر، معنای چهارمی که معمولاً برای مسئلهی بازنمایی مدنظر قرار میگیرد در سؤال پیش رو نهفته است: «تصویری که در رسانه ارائه میشود بازنمایانگر چیست؟». پرسش این سؤال از این جهت حائز اهمیت است که با وجود اینکه رسانه معمولاً بازتابدهندهی دیدگاه غالب افراد در جامعه نسبت به مسئلهی ناتوانی است و تغییر بازتاب رسانهای این مسئله منوط به تغییر این دیدگاه غالب است، رسانه همچنین میتواند نقش فعالی در به چالش کشیدن ترس و سو تفاهم جامعه نسبت به مسئلهی ناتوانی داشته باشد. برای مثال، رسانه میتواند به دنبال ارائهی تصویر واقعگرایانهتر و منصفانهتری از افراد ناتوان باشد.
کلیشههای فرهنگی منفی و مبارزه با آنها در رسانه و صنعت تبلیغات
بنابراین، مسئلهی بازنمایی و بازتاب معلولیت در رسانه را میتوان به معناهای ذکرشده بررسی کرد. یکی از مهمترین جوانب این مسئله، کلیشههای فرهنگی منفی نسبت به موضوع ناتوانی ست که به شیوههای مختلف از دیرباز تا به امروز توسط آثار ادبی و هنری و رسانهای بازتولید شده است. بهطور مثال: «میتوان پیوند میان ناتوانی و شر را در تئاتر کلاسیک یونان هم مشاهده کرد. این مسئله بهطور خاص در شخصیتپردازیهای خیالی رمانها، نمایشنامهها و دیگر آثار روایی به چشم میخورد. شرارت آمیخته با انحطاط جنسی یکی از پربسامدترین المانهای شخصیتی افراد ناتوان را در این آثار شکل میدهد. علاوه بر این، متداولترین بازنماییهای مدرن افراد معلول در رسانه را میتوان به هفت شکل زیر خلاصه کرد که همه ناشی از بازتولید کلیشههای غیر واقعگرایانهاند : ترحمانگیز و رقتآور؛ ” ابر ناتوان”[3] ؛ بدجنس، شرور و مجرم؛ فردی که مرگش برای دیگران مفیدتر از زندهبودنش است؛ ناسازگار و غرغرو؛ و ناتوان از یک زندگی موفق. (بیکلن و بوگدان، 1982)[4]»[5]
همانطور که پیشتر گفته شد، بنا به نظر یگر و بومن، چگونه به تصویر کشیده شدن افراد معلول در رسانههای جمعی تأثیر بسیار عمیقی بر باور افراد جامعه دارد. در حقیقت، بسیاری ازآنچه ما دربارهی دیگر انسانها، دیگر مکانها و تمام اتفاقات دنیای بیرون میدانیم ازآنچه در تلویزیون یا سینما دیدهایم یا در کتابی خواندهایم نشأت گرفته است. بنابراین، رسانه، علیرغم اینکه تاکنون بیشتر بهعنوان تداومدهندهی کلیشههای فرهنگی منفی در مورد گروههای اقلیت، و بهطور خاص افراد دارای ناتوانی، عمل کرده است، میتواند بهترین وسیلهها برای تشویق انسانها به اتخاذ موضعی حقیقیتر نسبت به این گروهها را در اختیار ما قرار دهد.
روزبهروز به تعداد بازیگران دارای ناتوانی در صنعت تبلیغات و رسانههای جریان غالب افزوده میشود. بسیاری از کاراکترهایی که توسط این بازیگران به تصویر کشیده میشوند دارای شخصیتپردازی بهینهتری هستند که تمام حیات آنها را در ناتوانیشان خلاصه نمیکند. نویسندگان کتاب فهم معلولیت باور دارند این قبیل اتفاقات نشان میدهد که بهترین پیشرفتها درزمینهی بازنمایی افراد ناتوان اغلب از سمت بنگاههای تبلیغاتیای میآید که فرد دارای ناتوانی را در چیزی بیش از ناتوانیاش میبینند؛ مصرفکنندهای مانند دیگران مصرفکنندگان. تبلیغاتی که افراد دارای ناتوانی را در حال ورزش کردن، خرید کردن و دیگر فعالیتهای روزمره نشان میدهند به افراد جامعه یادآوری میکنند که افراد معلول درست درگیر همان مسائل روزمرهای هستند که دیگر افراد.
بازنمایی غیر واقعگرایانه معلولیت در تلویزیون و سینما
به باور پاول یگر و سینتیا بومن، برخلاف پیشرفتهای حاصلشده در صنعت تبلیغات در جهت بازنمایی مسئلهی معلولیت، این بازنمایی در جریان غالب سینما و تلویزیون تاکنون و بهطورمعمول در جهت بازتولید تصاویر و باورهای تاریخی نادرست پیش رفته است: «بسیاری از موارد بازنمایی معلولیت در تلویزیون و سینما، یا بر پایهی کلیشههای فرهنگی منفیای که پیشازاین به آنها اشاره شد برساخته شدهاند و درصدد ساختن تصویری رمانتیزه شده از معلولیت هستند و یا داستان قهرمانانهی فردی ناتوان را روایت میکنند که بر مسائل و مشکلات معلولیت فائق آمده و به یک ” ابر ناتوان” بدل شده است. همچنین، تصویر افراد دارای ناتوانی در تلویزیون و سینما بهعنوان افراد شرور و فاسد باعث تقویت و بازتولید سه کلیشه موجود از ناتوانی میشود: ناتوانی بهعنوان مجازات، ناتوانیای که موجب تلخی و شرارت روانی میشود، و ناتوانی بهعنوان عامل اجتماع گریزی و نفرت از دیگران. این بازنماییها همچنین معلولیت را با نوعی مرگ انسانیت در فرد ناتوان همنشین میکنند (لانگمور، 2003)[6].»[7]
از طرف دیگر، به باور آنها، نابرابریهای موجود در صنعت سینما و تلویزیون صرفاً به این معنا از بازنمایی ختم نمیشود و اصول بازنمایی بهمثابهی نمایندگی را هم زیر پا میگذارد. بسیاری از فیلمهای پرفروش و تحسینشده دهههای پیشین که افراد دارای ناتوانی را به تصویر میکشند، مانند ذهن زیبا، متولد چهارم جولای، یا مرد بارانی بازیگران شناختهشدهای دارند که هیچکدام دچار ناتوانی نبودهاند. بااینحال، این دو نویسنده در این کتاب در تلاشاند نشان دهند این موفقیت مالی و حرفهای هیچگاه تضمینکنندهی دقت و صحت بازنمایی معلولیتهایی که در این فیلمها به تصویر کشیده میشود نیست.
ازاینروست که میتوان مسئلهی نمایندگی گروههای اقلیت بهطورکلی، و بهطور اخص نمایندگی افراد دارای ناتوانی را مسئلهی بسیار حائز اهمیتی دانست. در طول تاریخ، افراد دارای معلولیت هیچگاه تولیدکننده بازنماییهای ارائهشده از معلولیت نبودهاند. حالآنکه، افراد دارای معلولیت میتوانند تصاویر بسیار صادقانهتر و واقعگرایانهتری از وضعیت خود نسبت به افراد غیرمعلول ارائه دهند: «با نگاه به معدود رمانها و خودزندگینامههایی که توسط افراد دارای ناتوانی نوشتهشده است (ازجمله کتاب خودزندگینامهی یک صورت اثر لوسی گریلی (2003)[8] )، میتوان بهدوراز وارد شدن به کلیشهها و نگرشهای منفی فرهنگی، مشاهده کرد که این کتابها بسیار در به تصویر کشیدن کشمکشهای درونی و بیرونی افراد دارای ناتوانی موفقترند.»[9]
بسیاری از مسائل و مشکلاتی که در این خودزندگینامهها و رمانها مطرح میشوند ناشی از بازنماییهایی هستند که پیشتر به آنها اشاره شد: محرومیت، دوری جستن از جامعه به علت مشکلات ظاهری، زندگی در آسایشگاه بهدوراز دیگران، احساس بیگانگی در محیطهای آموزشی، و فشار روانی معلولیت بر خانواده.
درنتیجه، میتوان گفت ازآنجاکه افراد یک جامعه بهطورمعمول برای اطلاع، فهم و تفسیر مسائل مربوط به ناتوانی به سراغ بازنماییهای رسانهای از ناتوانی میروند، ارائهی تصاویری دقیق و واقعگرایانه از ناتوانی در رشد ذهنیت این افراد بسیار حیاتی ست. بنابراین هرچقدر افراد دارای معلولیت بیشتر توسط جامعه بهعنوان تولیدکنندگان بازنماییهای مربوط به معلولیت پذیرفته شوند، بازنماییهای دقیقتر و منصفانهتری از مسئلهی معلولیت بهدستآمده و رسانهها نقش فعالتری در مبارزه با کلیشههای فرهنگی- تاریخی پیشامدرن و کنار گذاشتن آنها از ذهنیت افراد جامعه خواهند داشت. تلاش نویسندگان کتاب فهم معلولیت : دربرگیری، دسترسی، گوناگونی و حقوق مدنی در این بخش از سومین کتاب مشترکشان بر آن است تا یادآوری این مسئله، راه را برای ارائه بازنماییهای مناسبتر و دربرگیرندهتری از مسئلهی معلولیت در جامعه باز کنند.
–––––––––––––––––
پانویسها
[1] Jaeger, P. & Bowman, C. (2005). Understanding Disability: Inclusion, Access, Diversity, and Civil Rights. London: Greenwood publishing group.
[2] Dyer, R. (1988). Heavenly bodies: Film stars and society. London: St. Martin’s Press
[3] Supercrip فردی که علیرغم ناتوانی خود به موفقیتهای چشمگیری در زندگی دست مییابد و بهعنوان الگو و مدل انگیزشی برای دیگران در رسانه نمایان میشود.
[4] Biklen, D., & Bogdan, R. (1982). Media portrayals of disabled people: A study in stereotypes. Interracial Books for Children Bulletin, 4(6), 7.
[5] Jaeger, P. & Bowman, C. (2005). P. 97
[6] Longmore, P. K. (2003). Why I burned my book and other essays on disability. Philadelphia: Temple University Press.
[7] Jaeger, P. & Bowman, C. (2005). P. 105
[8] Grealy, L. (2003). Autobiography of a face. New York: Harper Collins.
[9] Jaeger, P. & Bowman, C. (2005). P. 108