کارگران پروژهای صنعت نفت از اول اردیبهشت در نزدیک به ۱۰۰ مرکز در ۱۴ استان کشور دست به اعتصاب زدهاند. کارگران خواهان افزایش ۷۹ درصد دستمزد، ۱۰ مرخصی ماهانه، کاهش ساعت کار به ۸ ساعت در روز، بهبود ایمنی محیط کار، شرایط خوابگاهها و سرویسهای حمل و نقل و به رسمیت شناختن حق اعتراض به شرایط کار هستند. عسلویه یکی از مراکز اعتصاب است. فرزاد کیانپور یکی از کارگران اعتصابی است که از نوجوانی برای کار به «جهنم عسلویه» رفته است. او پیش تر در نامهای از اعتصاب گفته بود. در این نامه تجربه کار و زندگیاش به عنوان یک کارگر پروژهای را با خوانندگان در میان گذاشته است.
اگر از یک کارگر پروژهای بخواهید از مشکلاتاش بگوید، نمیداند از کجا شروع کند.
کسانی که تجربه کار و زندگی در مناطق جنوب ایران بویژه منطقه عسلویه یا میدان گاز پارس جنوبی و پیرامون مثل کنگان را دارند، میدانند کارکردن در این مناطق سخت تر از جاهای دیگر است. از اواخر دهه ۷۰ تا امروز صدهها هزار کارگر کار و زندگی در این نقطه را که به جهنم ایران مشهور است تجربه کردهاند. امروزه حداقل ۳۰ هزار نفر به عنوان کارگر رسمی، پیمانی، و پروژهای در این منطقه حضور دارند.
من خرداد ۸۲، وقتی ۱۶ سال بیشتر نداشتم، بعد از عدم موفقیت در امتحانات دوم دبیرستان به این جهنم پاگذاشتم. در آن روزها هنوز هیچ واحدی در عسلویه به بهره برداری نرسیده بود و جمعیت کارگران پروژهای نزدیک به صد هزار نفر بود.
اولین مشقت کارگرانی که به عسلویه میروند مسیر طولانی است که باید برای رسیدن به این نقطه با اتوبوس طی کرد؛ سفر با اتوبوس در جادههای کوهستانی و کوهپایهای جنوب زاگرس تا بوشهر، و بعد سفر چهارساعته از بوشهر تا ترمینال روستای نخل تقی در کنار عسلویه. گرچه بعدها مسیر شیراز – فیروز اباد – کنگان برای کارگران، این رنج را کم کرد اما هنوز کارگرانی که از مسیرهای مختلف حتی با خودرو شخصی رهسپار این نقطه میشوند باید سختی دور بودن عسلویه را به جان بخرند. عسلویه در نقطهای دوره افتاده در محاصره خلیج فارس و کوهستان جنوبی حاشیه این دریا قرار دارد.
جادهها بخصوص در مسیر استان کهگلویه با گردنه و درههای خطرناک، و در خوزستان و بوشهر ناایمن هستند. این جادهها جان تعداد بیشماری از کارگران را گرفتهاند و همچنان قربانی میگیرند. البته با شروع فعالیتهای صنعتی در این منطقه یک فرودگاه احداث شد ولی مسافران این فرودگاه عمدتا مدیران و مهندسان رده بالای شرکتها هستند.
برهوت عسلویه رفته رفته از سازههای گازی و پالایشگاه و پتروشیمی پر شد. رفت و برگشت کارگران مثلا از استان اردبیل به این منطقه یک شبانه روز طول میکشد. اما مشکل کار کردن در عسلویه به دوری و طولانی بودن راه ختم نمیشود. نه تنها برای کارگران عسلویه که برای بسیاری از کارگران در جزایر نفتی مثل خارک، سیری و بیشمار مناطق نفت خیز و معادن دورافتاده در دل بیابانها و صنایع دور از مناطق شهری، دوری از خانواده یک دَرد ابدی است.
عسلویه بافت یک روستای کوچک را دارد و کارگر پروژهای عسلویه در خوابگاه اسکان دارد. او از این امکان برخوردار نیست که خانوادهاش را با برای مدت کوتاه طولانی با خود همراه داشته باشد.
مشکل مهمی که در طول سالیان دراز با کارگران پروژهای عسلویه همراه است، دوری از عزیزان است. کارگر هم مثل همه انسانها به پدر، مادر، همسر، دختر و یا نامزد خود وابسته است.
در عسلویه کارگران روزها کار میکنند و شبها در خوابگاهها هستند. آنها روزها و حتی ماهها را به دور از خانواده و عزیزانشان سپری میکنند. استرس دوری از خانواده به کارگران شدیدا آسیب میزند. این که کارگران خواست ۲۰ روز کار و ۱۰ روز استراحت را مطرح میکنند حاصل تجربه آنها و زیانهای ناشی از دوری از خانواده است.
چه بسیار کارگرانی که شب و روز به فرزندان خردسال خود و به تنهایی و مشکلات همسرانشان فکر میکنند. در سالهای کار در عسلویه بارها شاهد بودهام که وقتی نیمه شب حادثه ناگواری برای یکی از اعضای خانواده و بستگان کارگران اتفاق میافتد، چطور لحظه شماری میکنند تا ساعتها سپری شوند و صبح با اولین اتوبوس عازم خانه شوند.
کارگری را دیدهام که از شب تا صبح در یک اتاق کارگری گریه میکرد یا حتی از اتاق بیرون میرفت و در تاریکی اطراف خوابگاه تا صبح گریه میکرد؛ برای برادری که تصادف کرده، برای مادری که بیماریاش وخیم شده، برای دختری که در شهر دیگر منتظر شهریه دانشگاه است و… موارد کم نیستند.
با رونق تلفن همراه و بعد ارتباطات مجازی تا حدودی درد این دوری کم شد.
برگردم به روز اولی که تلفن همراه به عسلویه آمد. در نقاط مختلف عسلویه سه واحد مخابرات وجود داشت که همیشه شلوغ بودند و تعدادی هم تلفن همراه داشتند و در قبال پرداخت هزینه، تلفن همراه را در اختیارت قرار میدادند تا تماس برقرار کنی. من هم بالطبع دنبال تماس با برادرم بودم که منتظرم بود و تماس با مادرم که بگویم به سلامت رسیدهام. بالاخره موفق شدم تماس بگیرم.
با یکی دو ساعت چرخ زدن در بازار شهر عسلویه، که شامل چند مجتمع تجاری احداث شده برای خرید کارگران بود، متوجه پدیدهی حضور انبوه کارگران سرگردان در این بازارچه شدم و شدیدا تحت تاثیر قرار گرفتم.
کارگرانی که از سختی کار ترجیح داده بودند آن روز را در تنها مکان گشت و گذار عسلویه سر کنند، یا رهسپار خانههایشان بودند، یا کارگرانی که از کارگاهها اخراج شده و بلا تکلیف بودند. بلاتکلیفی ناشی از عدم پرداخت مزد و موارد دیگر.
تازه داشتم از گرمای اولین روز عسلویه کلافه میشدم که در این فضا به عنوان کارگر ۱۶ ساله هدف متلکهای گاها جنسی قرار گرفتم. این وضعیت برایم طنزآمیز و اندکی ترسناک بود. تا این که برادرم رسید و به خوابگاه رفتیم.
اما اقامت در خوابگاهها در عسلویه در سالهای بعد به من نشان داد که همه چیز طنز نیست. دوری کارگران از شهرها و خانوادهشان نتایج بدی داشت. متاسفانه بارها کارگران جوان در خوابگاها مورد تجاوز قرار میگرفتند. حتی در چند مورد – حداقل یک مورد را خودم در سال ۸۴ در خوابگاه حضور داشتم – کارگر جوانی اقدام به خودکشی کرد. و در سالهای بعد اخبارش در لابلای صحبتهای کارگرها شنیده میشد.
ظهر تازه متوجه شدم گرما یعنی چه. خوابگاهها در گرمای جهنمی عسلویه که در مرداد ما به اوج خود رسید، پر بودند از کارگران جوانی که از مناطق مختلف ایران آمده بودند.
شرایط سخت آب و هوایی و شغلی باعث مشاجرههای گاه بی گاه بین کارگران میشود.، مسالهای که کمتر به آن پرداخته میشود کمبود یخ، صف شلوغ حمام، و دستشویی با کمترین امکانات بهداشتی، هر کدام میتوانست کارگرهای عصبی را به جان هم بیندازد. در سالهای متناوب و طولانی اقامت در عسلویه و سایر خوابگاههای پروژهای متوجه شدم مشاجره، پرخاشگری، رواج اعتیاد، و حتی همان سو رفتار به کارگر نوجوان یک چیز معمول است.
عواملی که این فضا را در این بخش از طبقه کارگر یعنی بی ثبات کاران ایجاد کرده هم از محیط، مشکلات اقتصادی و محیط کارگاه ناشی میشد و هم نتیجه وضعیت جامعهای بود که کارگران در آن رشد کرده بودند. اکثر کارگرها مثل خودم تحصیلات کمتر از دیپلم داشتند یا بی سواد بودند. در حاشیه شهرها قربانی انواع بزهکاری شده بودند و حتی مشکل اعتیاد باعث شده بود شرایط استخدام در مکانهای دیگر را نداشته باشند. آنها به ناگزیر به این مناطق میآمدند. هنوز هم میآیند.
این کارگران گرچه اقلیت کوچکی از دهها هزار کارگر پروژهای را تشکیل میدهند، تا امروز قربانی بدترین بهره کشی روحی و جسمی کارفرمایان، دلالان و پیمانکاران بودهاند. کارگری که از کارهای سخت – مثل جوشکاری در ارتفاع یا آرماتوربندی در پروژهها – دچار خستگی و قربانی اعتیاد میشود شاید برای همیشه به عنوان یک قربانی این سیستم باقی بماند تا روزی که در میانسالی برای همیشه توان کارکردن را ازدست بدهد.
کارگران کارهای سنگین زودتر از پا در میآیند. کارگرانی که در کار بِتُن و قالب بندی سازههای بتنی و میلگرد (ارماتور) بافی هستند، معمولا اولین عوارض دیسک کمر، زانو درد، و دردهای شدید مفصلی در همان سی سالگی در آنها پدیدار میشود. در بقیه شغلها کمی دیرتر. اما چشمهای یک جوشکار، گوشهای یک سَند بلاست کار (کسی که ورقها و مخازن فلزی را با دستگاههای مربوط سیقل میدهد) تا پنجاه سالگی برای همیشه از بین میرود.
تعداد زیادی کارگر را در طول سالها دیدهام که با حوادث شدیدتر ناشی از کار یا به کام مرگ رفتند، یا دچار قطع عضو شدند و یا برای همیشه سلامتیشان را از دست دادند.
سقوط از ارتفاع بخصوص در سازههای پالایشگاههای ماهشهر و عسلویه و دکلهای برق و داربستهای فلزی متهم ردیف اول هستند. برق گرفتگی و انفجار مخازن گاز، و موارد دیگر در رتبههای بعدی قرار دارند.
در عسلویه به غیر از بازارچه و اسکله روستای قدیم عسلویه، دریا و شنا در امواج خروشان خلیج فارس تنها تفریح سالهای طولانی کارگران بودند. این امواج هم از کارگرانی که از گرمای عسلویه دل به آب میزدند قربانی میگرفتند. برادرم را با بدن زخمی حاصل از برخورد با صخرههای ساحل ده نفری به زور از آب نجات دادیم.
به ما بپیوندید
ایران / 09 May 2023