فدریکو زاپینو در مقدمهای که برای ترجمه فرانسوی کتابش «کمونیسم کوییر، به سوی براندازی دگرجنسگرایی» نوشته است به مرور مواضع و نظرات خود میپردازد که در آن دگرجنسگرایی به عنوان یک شیوه تولید طرح و تحلیل میشود: دیدگاهی که به شکل رادیکالی ضدذاتگرایانه است. آنچه در ذیل میخوانید گزیدهای از متن مورد اشاره است. موضوع مورد بحث در اینجا ستم، نابرابری و خشونت، و مهمتر از آن، راههای ازبینبردن و مبارزه رادیکال با آنهاست.
سه سال از نوشتن کتاب کمونیسم کوئیر و ارسال دستنوشتهام برای ناشر ایتالیایی میگذرد. در آن زمان، نمیتوانستم تصور کنم که این کتاب در ایتالیا اینقدر مخاطبان گستردهای پیدا کند و بهعنوان مداخلهای جسورانه و نسخهای ماتریالیستی غیرمعمولی از نظریه کوئیر مورد استقبال قرار گیرد. تصور اینکه به زبانهای دیگر ترجمه شود بسیار دشوارتر بود! من یک دانشگاهی نیستم، هیچ پست و مقام اجتماعی با پرستیژی ندارم. نداشتن قدرت آکادمیک، حداقل در ایتالیا، به معنای عدم دسترسی به بودجه عمومی برای انتشار و ترجمه آثارتان به زبانهای دیگر -و بازتاب بین المللی – است.
[…]
سه سال زمان کافیای برای ارزیابی تأثیر فرهنگی و سیاسی کتابی مانند کمونیسم کوئیر نیست. با این حال، این پیشگفتار برای نسخه فرانسوی کتاب ممکن است فرصتی برای تأیید مجدد یا روشنکردن برخی پرسشهای برجایمانده باشد. اول از همه، پیشفرض این کتاب این نیست که ستم، نابرابری و خشونتی که توسط زنان، گیها، لزبینها، ترنسها، افراد دوجنسگرا و سایر اقلیتهای جنسی و جنسیتی تجربه میشود، کاملاً یکسان و مشابه است. چنین نیست و از نظر تاریخی نیز چنین نبوده است -و شاید به همین دلیل است که عمده تجارب مبارزه مشترک بین فمینیستها، لزبینها، همجنسگرایان و ترنسها هرگز تأثیر و نتیجه مورد انتظار را نداشته است (تجربه FHAR [جبهه آکسیون انقلابی همجنسگرایان] حاکی از همین واقعیت است). با این حال، کمونیسم کوئیر میخواهد در برابر اقداماتی که درصدد تبدیل «تاریخ» به یک «طبیعت» جدید و اجتنابناپذیر هستند مقاومت کرده و ثابت کند که اگرچه این اشکال ستم تاریخی بهطور متفاوتی تجربه شده و میشوند – علاوه بر آن که هر کدام خط و ربط متفاوتی با ماتریس ستم دارند – اما تنوع اشکال اجتماعی ستم نمیتواند مانعی باشد بر سر راه برداشتن گامهایی مشترک برای بازاندیشی در باب راهبردهایی متکثر در جهت تقابل با این ستم و ازمیانبرداشتن آن.
[…]
کاری در این کتاب میکنم تعریف دگرجنسگرایی بهعنوان یک «شیوهی تولید» در جهت تفسیر مجدد معنای واژگان مارکسیستی است. وقتی مارکس از شیوه تولید صحبت میکند، به معیاری اشاره میکند که بر همه روابط اجتماعی تولیدی و بر سازماندهی ابزار تولید حاکم است – «تولید» از نظر مارکس به معنای تبدیل ماده به کالا است و فرآیندی دایرهای را شکل میدهد که میتواند به سادگی خودش خود را بازتولید کند و ارزش اضافی به وجود بیاورد. بنابراین، شیوه تولید، معیار کاملاً اجتماعیای است که به وسیله آن ماده با کسب ارزش به کالا تبدیل میشود – معیاری که از نظر مارکس مخالف ذات و جوهر است. اگر میگوییم که یک شیوه به این تولید شکل و فرم خاصی میدهد، به این دلیل است که در این فرآیند دگرگونی ماده، معیاری مشخص و غیرقابل انکار وجود دارد که از شیوهای ناشی میشود که به وسیله آن روابط اجتماعی سامان مییایند و بازتولید میشوند.
البته مارکس بدن انسان را از جمله موادی نمیدانست که قابلیت تبدیل شدن به کالا را -حداقل تحت این شرایط- داشته باشد. اما چگونه بدنها در عین حال که بهشکل بیچونوچرایی مادی هستند به دال فرهنگی تبدیل میشوند؟ اینجاست که برای من دگرجنسگرایی مطرح میشود. در «شیوه تولید دگرجنسگرا»، مادهای که دستخوش فرآیند تغییرشکل و ارزشگذاری میشود، فقط ماده جسمانی و بدن نیست، بلکه این فرآیند از روز تولد ما، حتی قبل از تولد ما، اتفاق میافتد؛ شیوه تولید دگرجنسگرا با تولد هر آدم جدید تعیین و مشخص نمیشود، بلکه پیشایش قبل از تولد هر بدن جدید وجود دارد. دگرجنسگرایی شیوه یا عقلانیتی است حاکم بر تبدیل بدنها به جنسیت و همچنین بر تولید و تغییرشکل ما از ماده به کالا. و درست مانند تولید نزد مارکس، تولید دگرجنسگرا نیز در دو جبهه عمل میکند: از یک سو، به طور مستقل در خدمت بازتولید خود، و در نتیجه حفظ نظم دگرجنسگرایانه بر جنسیتها است، و از سوی دیگر، در خدمت ایجاد ارزش اضافی.
تز دیگر من این است که تولید نابرابری اجتماعی نیز در این شیوه تولید جای میگیرد. تولید زن و مرد به شکلی که وجود دارند به گونهای صورت میگیرد که نمیتوان آن را از نابرابری و سلسلهمراتب حاکم متمایز کرد. و در جوامعی که ما در آن زندگی می کنیم، یعنی جوامع معاصر سرمایهداری متاخر، همه ما یا مرد هستیم یا زن. ممکن است اینها، آن طور که بسیاری ادعا میکنند، جزییات سادهای به نظر برسد، اما ما هم میدانیم که شیطان دقیقاً در جزئیات است. محصول دگرجنسگرایی یک رابطه اجتماعی اجباری و سلسلهمراتبی است. چنین چیزی به این دلیل اتفاق میافتد که شیوه تولید دگرجنسگرا، برای کارکرد و بازتولید خود، لازم است تفاوتهای آناتومیکی مشخص و تعیینشده را به اصول طبقهبندی و ساخت سلسلهمراتب اجتماعی تبدیل کند. من معتقدم که با ظهور همهگیری کووید، نمونهای عینی از این طبقهبندی و ساخت سلسلهمراتب اجتماعی را شاهد بودیم؛ به این صورت که مدیریت سیاسی همهگیری، قرارگرفتن در معرض نابرابری و خشونت را بیرحمانهتر کرد و احتمال مرگ زودهنگام، خواه در اثر محرومیت، غفلت یا رها شدن افراد را به تعلق آنها به گروههای اجتماعی گوناگون گره زد.
[…]
زیربنای تئوری شیوه تولید دگرجنسگرا این باور است که اگر سیاست جنسیت و جنس بخواهد معنایی داشته باشد -آن هم در عصری که به رسمیت شناختن صوری حقوق افراد میتواند موجب نامرئیسازی اشکالی از ستم و نابرابری شود که ظهور همهگیری با خشونت تمام آنها را بازیابی و دوباره مستقر کرده است- این سیاست باید بر نوعی واژگونسازی مفهومپزدازی غالب نسبت بین شیوه تولید سرمایهداری و مسئله تولید سوژه و رابطه اجتماعی مبتنی باشد. از نظر مارکسیسم، همانطور که میدانیم، تمام ستمهایی که نمیتوان آنها را به طور کامل در رابطه متضاد بین سرمایه و کار ردیابی کرد – از جمله ستم جنسی و جنسیتی – ذیل مقوله «روبنا» میگنجد (بنابراین، این ستم فرهنگی، یا در بهترین حالت، ایدئولوژیک است.) این ستمها به هیچ وجه در بعد «ساختاری» شیوه تولید نقشی ندارند.
برعکس، در کمونیسم کوئیر، من میخواهم نه تنها بر اهمیت یکسان ستمهای روبنایی و ستمهای ساختاری تأکید کنم، بلکه همچنین میخواهم نظریهای را برجسته سازم که شیوهی تولید دگرجنسگرا را دقیقاً در جایگاه «ساختار» به معنای مارکسیستی کلمه قرار میدهد. از دید من، مسئله شیوه تولید دگرجنسگرا باید نه تنها برای تئوری سیاسی مارکسیستی و جنبشهای ضد سرمایه داری، بلکه و حتی بیش از هر چیز، برای اقلیتهای جنسی و جنسیتی کارکرد دقیقی داشته باشد.
در واقع، این خطر وجود دارد که خود این اقلیتها نیز جایگاه ساختاری شیوه تولید دگرجنسگرا را از نظر پنهان سازند: نظریه مارکسیستی و جنبشهای ضد سرمایهداری این کار را به این شکل انجام میدهند که فراتر رفتن از سرمایهداریِ را برحسب بر مفهوم طبقه و رابطه بین ساختار و روبنا درک میکنند؛ چنین درکی نابرابریها و نظام سلسلهمراتبی وابسته به جنس و جنسیت را به مسائل «روبنائی» تقلیل میدهد؛ از سوی دیگر، اقلیتهای جنسی و جنسیتی، با محدود کردن خود به بزرگداشت «روبنا» و امر «فرهنگی»، و با بناکردنِ مبارزه خود بر روی عقلانیتی کمابیش آشکارا لیبرالی (که واژگان سیاسی و ابزارهای اصلاحی و تنبیهی آن کاملاً فرمال است) همین کار را انجام میدهند و کم و بیش به شکلی ناخودآگاه به پنهانکردن ماتریس ستمی که بر خودشان میرود کمک میکنند.
مسئولیت و تقصیر مشترک این جنبه دوم بدون شک بر گردن عقلانیت نئولیبرالیای است که تئوریهای رادیکال گی، لزبین و فمینیستی را با برچسب تحقیرآمیز «ایدئولوژی» رد و نفی میکند، و برایش مسائل مربوط به جنس و جنسیت فقط در چارچوب مطالبه حقوق موضوعیت دارند و نه در چارچوب دگرگونی فرآیندهای سوژهشدن، روابط و تولید اجتماعی در جامعهای که در نگاه آنها باید همچنان مبتنی بر شیوه تولید دگرجنسگرا باشد.
با تمام اینها، قصد من فقط کمک به تقویت و شفافسازی ارتباط متقابل بین مبارزه ضد سرمایه داری و مبارزه برای دگرگونی روابط جنسی و جنسیتی نیست، بلکه این نیز هست که این دو مبارزه را از منظر تئوریک درون چشماندازی ماتریالیستی قرار دهم که جایگاه ساختاری شیوه تولید دگرجنسگرا را به رسمیت میشمارد. ایدهای که من از آن دفاع میکنم در واقع این است که شیوه تولید دگرجنسگرا چیزی است که به سرمایهداری منابع انسانی و نمادینی را عرضه میکند که برای تصدیق تاریخی خود و تداوم بازتولیدش به آنها نیاز دارد: یعنی مردان و زنان، فرآیندهای سوژهشدن و رابطه آنها را .
بدین تریب، براندازی این شیوه تولید بدون شک یکی از پیششرطهای براندازی خود شیوه تولید سرمایهداری است. پافشاری من بر این نکته به دلیل تمایل به ایجاد سلسلهمراتبی بین آنچه اول میآید و آنچه از پی آن روی میدهد نیست: مقصودم یادآوری این موضوع است که سرمایهداری نقطه شروع و پایان همه ستمها یا نابرابریها نیست و بنابراین، به فرض غلبه بر آن همه ستمها و نابرابریها از بین نمیرود. چیزی که مارکس بهشکلی بلیغ و رسا آن را «ناهمزمانیهای سرمایهداری» میخواند، کاملاً دستنخورده باقی میماند. بنابراین، منظور من از تقدم منطقی و تاریخی شیوه تولید دگرجنسگرا بر شیوه تولید سرمایهداری این است که اگر پیش از براندازی سرمایهداری براندازی شیوه تولید دگرجنسگرا صورت نگرفته باشد، شیوه تولید دگرجنسگرا همچنان پابرجا خواهد ماند.
در این صورت، شاید خود را در جامعهای بیابیم که دیگر تحت سلطه فرآیندهای سوژهشدن و روابط اجتماعی و تولیدی سرمایهداری نیست، بلکه کاملاً در سیطره فرآیندهای سوژهشدن و روابط اجتماعی و تولیدی دگرجنسگرایانه است: تعیین و منصوبکردن جنسیت، دوگانگی جنس و جنسیت، نابرابریها و خشونتهای جنسی و جنسیتی، اشکال استثمار و طرد اجتماعی مرتبط با جنسیت و تمایلات جنسی -که حتی به این شکل تلقی و به رسمیت نیز شمرده نمیشوند-، تقسیم بین کار «مولد» و «بازتولیدی» یا حتی تداوم نابرابریهای قدرت که امکان یا عدمامکان روابط بین بدنها را ساختاردهی میکند – هیچ کدام از این پراکسیسهای اجتماعی برای آنکه به همان شکلی که هستند باقی بمانند، نیازی به سرمایهداری ندارند، بر خلاف سرمایهداری که از سوی دیگر برای تصدیق و بازتولید خود به اشکال طبقهبندی و سلسلهمراتب اجتماعی نیاز دارد.
این واقعیت که دگرگونی این دو شیوه تولید متمایز را نمیتوان با پیروی از روشهای یکسان یا بر اساس چارچوبهای زمانی یکسان انجام داد مانع از آن نمیشود که بگوییم اگر بخواهیم به طور موثر علیه سرمایهداری – که ستم، نابرابری و خشونتی که در حال حاضر توسط اکثریت مردم جهان تجربه میشود به آن وابسته است- مبارزه کنیم، باید با شیوههای مختلف تولید که به تعیین و بقای آن کمک میکنند مقابله کنیم.
ترجمه از contretemps