در حاشیه فریدریش انگلس بر چاپ انگلیسی مانیفست حزب کمونیست در سال ۱۸۸۸ آمده است:

ذیل پرولتاریا طبقه‌ای از مزدبگیران جای می‌گیرند، که چون هیچ گونه وسیله‌ی تولید ندارد مجبور هستند نیروی کار خود را بفروشند تا بتوانند زندگی کنند.

در این نوشته سعی داریم بررسی کنیم آیا با چنین تعریفی از پرولتاریا آیا معلول می‌تواند پرولتر باشد. در جواب این سوال که اهمیت پرولتر نبودن معلول در کجا است یا چرا باید پرولتر بودن یا نبودن معلول دارای اهمیت باشد باید به یکی از پرطنین‌ترین جملات مانیفست کمونیست در تاریخ رجوع کرد: «تاریخ تمام جوامع تاکنون، تاریخ مبارزه طبقاتی است.» اگر معلول از مفهوم پرولتر و سپس از چارچوب مفهومی طبقاتی بیرون بیفتد دیگر جایی در «تاریخ تمام جوامع» − چنان که در نظریه‌ی کمونیسم و کاربست عملی آن ادراک می‌شود − نخواهد داشت.

مسئله این گونه شکل می‌گیرد که در این تاریخ نوشته و نانوشته‌ی بشری:

  • معلول از جهت معلولیت در کدام طبقه قرار دارد؟
  • آیا بنا به تعریف می‌توان معلول را در یکی از طبقات پیش‌خوانده‌ی تاریخی جای داد؟
  • یا بنیادی‌تر حتی، آیا معلول بودن تناقض، تنافر یا استبعادی با جزیی از این یا آن دسته بودن بودن دارد؟

معلولِ پرولتر؟

پیش از هرچیز باید به نکته‌ای بدیهی اما بسیار ظریف اشاره کرد. معلول تنها از ناحیه‌ی معلولیت خود می‌تواند معلول باشد. این سخن که در بدو فهم می‌تواند گزاره‌ای این‌همان باشد حامل نکته‌ای بزرگ است. ما نمی‌توانیم معلولی را با حذف معلولیت خود معلول بنامیم. به بیان ساده‌تر معلول بازنمایی معلولیت خود است، اگر می‌خواهد ذیل نام معلول هویت پیدا کند. اگر نابینایی که تنها از ناحیه چشم معلولیت دارد، از ناحیه پا بررسی شود تفاوتی با انسان سالم ندارد و همچنین اگر کسی که پای خود را از دست داده و بیماری دیگری ندارد، اگر به چشم‌پزشکی مراجعه کند، شاید شعاع دید قوی‌تری از میانگین دیگر افراد جامعه داشته باشد. پس هنگامی که ما می‌خواهیم یک معلول را با یک پرولتر مقایسه کنیم باید آن را از ناحیه‌ی معلولیت خود در برابر مفهوم پرولتر قرار دهیم نه از وجه سالم آن. چنان است که پیشاپیش تجربه‌ای که هر کس از مواجهه با کارگران معلول دارد اینجا بلاموضوع است. چرا که پرولتر معلولی اگر وجود داشته باشد از آن ناحیه‌ای که معلول نیست پرولتر است و از ناحیه‌ای که پرولتر نیست معلول است. نکته بی‌نهایت مهم اینجاست که اگر تمام خصوصیات شخصی و اجتماعی فرد، در پرولتر یا بورژوا بودن خلاصه می‌شود، باید نماینده تمام اعضای آن باشد و باید بی‌واسطه‌ترین تعریف نسبت به جنس و نوع خود باشد. فعلیت یک نام با نزدیک‌تر شدن تعریف به آن نام افزایش می‌یابد. با هر تعریف دقیق و دقیق‌تر، نوری بر آن نام تابیده می‌شود و آن را روشن‌تر می‌کند. پس پربیراه نیست که ما در برابر تعاریف اقتصادی، تعاریف دیگری را مقابل قرار دهیم که من حیث نزدیکی در بی‌واسطگی محض نسبت به شخص به سر می‌برند. نیازی به برهان نیست که معلولیت از پایگاه و طبقه‌ی اقتصادی نسبت به شخص بی واسطه‌تر است. از طرفی دیگر آن نوع معلولیتی که قوای جسمانی یا ذهنی فرد از حدود عامه فراتر است نیز نمی‌تواند مورد نظر قرار گیرد. چرا که در لحظه‌ی کار نه معلولیت وی به مثابه رنجی که بر او تحمیل شده، بلکه مزیتی رقابتی در نظر گرفته می‌شود. یعنی در لحظه‌ی کار مفهوم معلولیت به مفهومی دیگر، یعنی قدرت و نیروی بیشتر استحاله می‌گردد. جسم و ذهن معلول در آنِ کار کردن، از معلولیت به نیرویی مضاعف برگردانده می‌شود. مانند بسیار معلولان که آکرومگالی یا ژیگانتیسم دارند و در مشاغل سخت به کار گرفته می‌شوند و اساسا بدین‌گونه با تعریف معمول پرولتر هم سازگاری تام دارند.

اگر جایگاه اقتصادی خانواده نتواند از معلولان حمایت کند، آنها کاملا از بازی طبقات به بیرون پرت می‌شوند. چرا که دیگر حتی نمی‌توان با کنکاش در سابقه‌ی خانوادگی آنها، از جایگاه اقتصادی آن فرد اطمینان پیدا کرد. در این لحظه است که نداشتن صبغه طبقاتی آنها را تبدیل به وسیله‌ای برای تحلیل سرمایه می‌کند در حالی که خود از این تحلیلِ بر پایه‌ی طبقات بیرون می‌افتند. آنها همچون متغیر کمکی به یاری فهم روابط تولید می‌آیند اما خود نمی‌توانند بر این پایه فهم شوند و با حل شدن مسئله کنار گذاشته می‌شوند. در این چارچوب، آنها احتمالا طبقه‌ای بی‌شکل‌اند که هیچ چیز آنها از خودشان نیست جز بی‌چیزیشان.

پس چگونه است که همه‌ی معلولین ذیل یک مفهوم واحد گرد هم می‌آیند و معلول نامیده می‌شوند؟ در جواب باید گفت همه در نقیصه‌ای نسبت به وضع میانگین شراکت دارند. اگر هر یک از اعضای جوامع انسانی در نسبت با انسان عادی و سالم با این که هر دو تعریفی مصنوع و مخدوش دارند نقصی داشته باشند طبیعتا باید به عنوان معلول بازشناسی بشوند.

پر واضح است در اینجا نقص نه به معنای کمبود، بلکه به معنای دیگربودی که رنجی بر زندگی شخصی و یا اجتماعی شخص وارد می‌کند باید در نظر گرفته شود، چنان که دیگر انواع معلولیت از جمله معلولیت ذهنی که امکان تبیین میانگین در آن وجود ندارد یا بسیار صوری است، در آن جای گیرد. پس می‌توان این‌گونه گفت که بازشناسی معلول اساسا امری آماری است. معلولیت در انحراف معیاری از یک وضعیت آماری نرمال قرار دارد.

تولیدکنندگی، مشخصه‌ی اصلی پرولتاریا

با این مقدمه پس نکته‌ی بعدی که سنگ بنای تحلیل ما را تشکیل می‌دهد برهم نهی‌ای است که دو واژه معلول و پرولتر می‌توانند داشته باشند. در نگاه اول چنان به نظر می‌رسد که این دو واژه در بطن خود نباید با یکدیگر تناقض لفظی داشته باشند. چنان که واژه‌ی پرولتر می‌تواند طیف وسیعی از مشاغل و اصناف را درنوردد و با تمام اختلافات جسمانی و ذهنی گروهی را ذیل مفهوم واحدی گرد آورد. هم‌چنین از طرف دیگر بسیاری از معلولین در مشاغلی مشغول به کار هستند که طبق تعریف انگلس باید ذیل عنوان پرولتر جا گرفته شود. مسئله اینجاست که شناسایی دو وجه شامل و غایب از یک تعریف می‌تواند آن تعریف را اعتبار ببخشد یا بی‌اعتبار کند.

به زعم مارکس و انگلس نیروی بدنی – در تعاریف دیگر حتی ذهنی – کارگر نیرویی تولیدکننده است که با تغییر در وضعیت ماده آن را به کالا تبدیل می‌کند و ارزش‌آفرینی می‌کند. اگر از اختلافات بی‌شمار بر سر ارزش اضافی و ارزش مبادله‌ای صرف نظر کنیم مفهوم اساسی در این تعریف نه نیرو که تولیدکنندگی است. آن چیزی که یک پرولتر را از بورژوا، خرده بورژوا، و ایضا از اشراف و فئودال‌ها جدا می‌کند نه توان جسمانی و ذهنی، بلکه امکان تحقق این توان در رابطه با وسایل تولید است. نیروی تولیدی‌ای که هرگز در فعلیت لوازم و وسایل تولید نباشد نمی‌تواند طبق تعریف پرولتاریا نام بگیرد. بنابراین پرولتاریا تنها در شبکه‌ای از مفاهیم دیگر امکان تحقق دارد و مفهومی به خودی خود استوار و خودآیین نیست. طبق تعریف ما نمی‌توانیم پرولتری پیدا کنیم که نیروی کار خود را نفروخته باشد و همچنین نفروشد و یا چنین امکانی در آینده برای وی متصور نباشد. مسئله در جایی بغرنج می‌شود که تعریف پرولتر بنا بر مانیفست کمونیست در بنیاد تعریفی سلبی است. وجه اول تعریف را به یاد بیاوریم: پرولتر چون از خود هیچ‌گونه وسیله‌ی تولید ندارد مجبور شده است. پس کسی که مجبور نباشد یا وسیله‌ی تولید داشته باشد هم نمی‌تواند پرولتر باشد. در این جا فرضی مستتر است که بیشتر به بررسی ما کمک می‌کند، قسمت دوم تعریف می‌گوید: برای زندگی به فروش نیروی کار تن دهد. پس در غیر این صورت نیروی کار خود را نمی‌فروخت و آن را در اختیار خود می‌گرفت و با آن تولید می‌کرد. با این حساب اگر تمامی پرولترها: ۱- وسایل تولید داشتند، آنگاه ۲- مجبور به فروش نیروی کار خود نبودند. پس داشتن نیروی کار برای فروش پیش‌فرض اصلی چنین تعریفی است. هم از آن جهت که اگر وسایل تولید داشتند می‌توانستند خود تولید کنند و بهره ببرند و هم مجبور به فروش نیروی کار خود نبودند. در نتیجه تمامی ارزش‌های اضافی و مبادله‌ای یا به هزیمت می‌رفت یا تماما از آن پرولتر بود.

اما در هیچ‌کجای این تعریف نمی‌توان صورتی از پرولتر تصور کرد که نیروی کاری نداشته باشد یا اگر هم داشته باشد امکان استفاده از وسایل تولید، حتی بر فرض مالکیت لوازم تولید هم برای او فراهم نبود. به بیانی کسی که به او لوازم تولید ارزانی شود و همچنان نتواند تولید کند به طریق اولی وقتی که لوازم تولید از او سلب شود امکان تولید ندارد. برای او لوازم تولید اساسا ملاک نیست که با بودن یا نبودن او نامی جدید بگیرد. عمده‌ی معلولان، علی الخصوص معلولانی که به معلولیتی شدید جسمی یا ذهنی دچارند در این مرحله قرار دارند.

معلول، بیرون‌افتاده از چرخه‌ی تولید

معلول در گسستی قرار دارد که باعث می‌شود از درون مبارزه‌ پرولتریا با سرمایه داری برای به دست گرفتن لوازم تولید، به کنار رانده شود. او نه لوازم تولید دارد و نه اگر لوازمی برای تولید داشت قادر به تولید بود. بنابراین نه می‌تواند در صف مبارزان پرولتری تاریخ قرار بگیرد و نه می‌تواند به تحقق سوسیالیسم کمکی بکند. چرا که بنا به تعریف او نسبتی نمی‌تواند با پرولتاریا برقرار کند و نمی‌تواند بنا به تعریف جزیی از آنان باشد. او قادر به تولید به معنای معمول کلمه نیست و تنها می‌تواند مصرف‌کننده باشد. تولید او عموما به علت سرعت کم، برای سرمایه‌دار به صرفه نیست. از طرفی چون نمی‌تواند نیروی کار خود را بفروشد در صف و سازماندهی پرولتاریا هم جایی ندارد.

 صحبت نه از حتی اقلیت محدود – که حتی اگر اقلیتی محدود بود ذره‌ای از اهمیت این موضوع نمی‌کاست – بلکه حدود ۷تا۱۰ درصد از جمعیت هر کشوری است که با معلولیت شدید دست و پنجه نرم می‌کنند. در ایران این عدد برابر با تعداد تمام کارگران بخش خصوصی و دولتی است.

نامگذاری در بنیاد امری سلبی است. با جدا کردن و فاصله گذاری میان مفاهیم، نام‌ها به وجود می‌آیند. نام‌ها اگر نتوانند به تمامیت و ضرورت، کلیت متعلَق را تبیین نمایند از تامیت خود معزول می‌شوند. میان این عزل از کارکرد با کاربست تاریخی‌ای که پسِ پشت شکل گیری آن مفهوم است رابطه‌ی تنگاتنگ و عمیقی وجود دارد. اگر مفهوم پرولتاریا یا بالاتر از آن مبارزه‌ی طبقاتی را فرض بگیریم، قطعا معلول از دایره‌ی آن بیرون می‌افتد. مسئله معلول حتی با فرض سازگاری بینابینی و تقسیم جایگاه اقتصادی و زیستی هم سر سازگاری با نبرد طبقاتی ندارد. تشکیل دادن گروه‌های میانه هم کمکی به بهبود امر نمی‌کند، چرا که طبق فرض مارکس این گروه‌ها باید به دو سوی این طیف، یعنی دارنده‌ی لوازم تولید و فروشنده‌ی نیروی کار، فروغلتند. در همین راستا تروتسکی در اکتبر ۱۹۳۷ در مقاله‌ای به مناسبت ۹۰ سالگی نوشته شدن و همچنین اولین چاپ مانیفست حزب کمونیست در آفریقا، وضعیت کارگری آمریکا را چنین تحلیل می‌کند: «درهمین حین که سرمایه داری از نوع آمریکای شمالی آن، خود را می‌گسترد، میلیون‌ها نفر را از کارگر به فقیری تبدیل می‌کند، که با هزینه‌های دولتی، صدقات و کمک‌های خصوصی تغذیه می‌شود.» وضعیت پرولتر در تاریخ باید رادیکالیزه شود تا مفهوم ناب قابلیت تشکیل داشته شدن داشته باشد. با هرچه ناب شدن مفهوم سازگاری یا عدم سازگاری و دوستی یا دشمنی میان گروههای میانه‌ی دیگر با این مفاهیم روشن می‌شود. گروههای ناسازگار یا میانه همان طور که گفته شد باید به نفع یا ضرر پرولتاریا کنار زده شوند یا کنار بروند. اداره زندگی حتی اگر فرض کنیم که دایره‌ی اشتراکی میان معلولیت و پرولتاریا وجود داشته باشد، عده‌ی بی‌شماری از معلولان از آن بیرون می‌افتند. اگر جایگاه اقتصادی خانواده نتواند از آنها حمایت کند، آنها کاملا از بازی طبقات به بیرون پرت می‌شوند. چرا که دیگر حتی نمی‌توان با کنکاش در سابقه‌ی خانوادگی آنها، از جایگاه اقتصادی آن فرد اطمینان پیدا کرد. در این لحظه است که نداشتن صبغه طبقاتی آنها را تبدیل به وسیله‌ای برای تحلیل سرمایه می‌کند در حالی که خود از این تحلیلِ بر پایه‌ی طبقات بیرون می‌افتند. آنها همچون متغیر کمکی به یاری فهم روابط تولید می‌آیند اما خود نمی‌توانند بر این پایه فهم شوند و با حل شدن مسئله کنار گذاشته می‌شوند. در این چارچوب، آنها احتمالا طبقه‌ای بی‌شکل‌اند که هیچ چیز آنها از خودشان نیست جز بی‌چیزیشان.

Ad placeholder