یک فنجان چای خوردم که سید صدرا ویکانی که از اول صبح خبر را شنیده و توی حیاط ایستاده بود، از داد و قال کلفتها ملتفت شده، یک مرتبه مثل مجانین خودش را به در و پنجرهی اطاق زده، سبقت به دیگران گرفته وارد اطاق شد (مژده مرا بدهید خداوند پسری عطا فرمود). من هر قدر خواستم از شادی خودداری کنم ممکن نشد. شکر خدای را به جای آوردم که باز دختر نشده. یک مرتبه دیدم صدای شلیک تفنگ از هر سمت قلعه بلند شد که نوکرها به شادی این مولود خالی میکردند و هر قدر من خواستم یک نفر را پیدا کنم و برود به آنها بگوید کفایت کرد، بیش از این فشنگها را خالی نکنید پیدا نشد. باری پس از آنکه خوب خسته شدند یکی یکی برای تبریک به اطاق آمدند. متعاقب، سبزعلی مسخرهی منحصر به فرد الموت که در زوارک ساکن است با دایرهی کثیف خود و کلاه و لباس منحوس خود با رمضان چلاق شاگرد خود وارد حیات قلعه شد. تا یک ساعت تقلید درآورد. اسباب خنده شد. من تا غروب همان بیرون بودم که پیرمردان دهات قرب جوار که از صدای شلیک ملتفت واقعه شده و برای تهنیت دوک الموت آمده بودند پذیرایی میکردم. آن وقت اندرون رفتم و مدتی مشغول زنهای زوارک و صحبتهای آنها شدم. بعد اطاق را خلوت کردند و من آنجا رفتم. فرزند دلبند را دیدن کردم و جویا شدم. للهالحمد اعضای سالم دارد و هیچ عیب و نقصی در خلقت او نیست. مادرش هم با تفرعن زیاد که پسر آورده خوابیده بود…
متنی که از نظر گذشت، خاطرهای است خوش که قهرمان میرزا سالور (عین السلطنه)، برادرزادهی ناصرالدین شاه در خاطراتش که بعدها با عنوان خاطرات عینالسلطنه چاپ گردید، از روز به دنیا آمدن اولین پسرش، مسعود به رشتهی تحریر درآورده. به یمن قدم فرزند این شاهزادهی قجری، نوکران فشنگ خالی میکردند و شادباش گویان نزد او میآمدند اما اسباب شادی جمع را سبزعلی و رمضان فراهم کردند؛ آن هم رمضانی که چلاق است و از ناحیهی پا دچار معلولیت است.
این گزارش و گزارشهای دیگری که از دوران قاجار بر جای مانده و ما در نوشتار حاضر به برخی از آنها اشاره خواهیم کرد، پرده از بعدی پنهان از زندگی معلولانی که در دورهی قاجار زیست میکردهاند برمیدارد؛ بعدی که حاکی از پیوند معلولان با خنده و سرگرمی است. حال اینکه آیا این پیوند تنها در دربار شاه، زندگی شاهزادگان و اسباب قدرت وجود داشته یا در تمامی سطوح جامعه و اینکه علت آن چه چیزهایی میتوانسته باشد، پرسشهایی است که در متن حاضر به دنبال یافتن پاسخی برای آنها هستیم.
معلولیت، عامل سرگرمی
همان طور که روضهخوانی و تعزیهخوانی از مهمترین مراسمهای مذهبی بوده که در دوران قاجار از کوچه و بازار گرفته تا دربار شاه بسیار رایج بوده، برگزاری نمایشهای طنز نیز یکی از متداولترین راههایی بوده است که در همهی سطوح برای خنداندن و سرگرم کردن اشخاص به کار برده میشده. اشخاص بسیاری وجود داشتهاند که از این راه کسب درآمد و لوازم معاش را فراهم میکردند.
“دلقک” عنوانی کلی است که برای معرفی مسخرگان و مقلدان دربار پادشاهان، خلفا و متنفذان به کار برده میشود. دلقکها با شوخیکردن، انجامدادن کارهای مضحک و یا گفتن متلک و مطایبات ظریف و طنز، موجبات شادی و سرگرمی افراد را پدید میآوردند؛ از اینرو برخی فرهنگهای فارسی مثل فرهنگ علیاکبر نفیسی، دلقک را به معنای ظریف (طنزگو) نیز آوردهاند.
به نظر میرسد واژۀ تلخک عنوانی معکوس و کنایی برای کسانی است که با خلق لحظات شادیآور و طنزگونه، اوقاتی مفرح و شاد ایجاد میکردند. دلقکها را به دو گروه میتوان تقسیم کرد: گروهی که مخصوص دربار پادشاهان و سلاطین بودند و گروهی دیگر که میان مردم، نمایشهای خندهآور اجرا میکردند.
یکی از شگردهای این افراد برای خنداندن، تقلید نقصهای معلولان بوده، به گونهای که لالبازی یکی از رایجترین انواع نمایش در دورهی قاجار به شمار میرفته است. در این باره اولیویه در سفرنامه خود مینویسد:
پس از آن (نواختن موسیقی)، مسخره و تقلید به میان آمدکه سبب تفریح و خندهی بسیاری از تماشاچیان گردیده بود. سه نفر لالبازی میکردند. حرکات مضحکانهی آنها نیز موجب مسرت حاضرین شد…
اما تنها دلقکهای رسمی نبودند که در دربار یا در کوچه و خیابان برای مردم عادی نمایشهای خندهآور و سرگرم کننده اجرا میکردند، بلکه طبق گزارشهایی که در لابلای متون قاجاری نقل شده، بسیاری از معلولان در دوران قاجار رسماً به حرفهی طنز اشتغال داشتهاند (مثل رمضان چلاق که در متن بالا به آن اشاره شد) و برخی از معلولان نیز بدون اینکه عوایدی نصیبشان شود یا توان اجرای نمایش داشته باشند دستمایهای برای خندهی دیگران بودند.
در دوران قاجار مسخره کردن و نام گذاری معلولان بر اساس نقص جسمی آنها (محسن خان کوژپشت، میرموسی قوزی، فاضل قوزی، حلاج چلاغ) و نیز برگزاری نمایش توسط خود معلولان یا توسط افراد سالم با ادا درآوردن از ظواهر جسمی معلولان برای خنداندن رواج داشت و طبیعی بود. همچنین برای معلولان القابی مثل شل، افلیج، مفلوج، زمن، چلاق، اعوج، اعرج، عاجز، عجوزه، رعشه، گنگ، ابکم، الکن، خل و چل و کالیو را انتخاب میکردند که نشاندهندهی نقص جسمانی آنها بود و عمدتاً کاربردی جز مسخره کردن آنان نداشت.
دیگریِ عجیب و غریب
به نظر میرسد غیر طبیعی بودن و دیگربودگی دلقکها نسبت به مردم عادی چیزی است که باعث جلب توجه دیگران به دلقکها میشده. آرایش و پوشش غیر طبیعی، صحبت کردن نامتعارف، تقلید صداهای عجیب و غریب و تغییر عامدانهی شکل فیزیکی اندامها همه و همه تلاشی است که توسط یک دلقک برای غیرطبیعی به نظر رسیدن صورت میگیرد. همین مسئله میتوانسته پیوندی ذهنی میان دلقکها و معلولان که به صورت طبیعی نسبت به اکثریت، غیرطبیعی هستند ایجاد کند که شاید به صورت خودآگاه فهمیده نشود.
بارها شاهد بودهایم که حرکات معلولان توسط دلقکها یا کسانی که سعی در خنداندن دیگران دارند، تقلید شده است. عینالسلطنه در جای دیگری از خاطراتش نقل میکند که با شاه و درباریان و نوکرها برای زیارت امامزاده ابراهیم راهی شده بودند «امامزاده را زیارت کرده سرازیر شده به پسقلعه رفتیم. در جایی که پارسال افتاده بودیم ناهار کباب مفصل و سایر اغذیه تناول شد. راه آبشار خیلی سخت است. از آن جهت نرفتیم. ولی پارسال به تماشای آنجا رفتیم. یک نفر لال آنجا بود. نوکرها شوخی زیاد با او کردند. بی مزه نبود. خنده داشت. لال زرنگ هوشیاری بود. خیلی شیطان… » از آنجایی که مشت نشانهی خروار است، با نظر به این روایت میتوان تا حدودی به چگونگی رفتار مردم با معلولان در دوران قاجار پی برد.
معلولانی که در دوران قاجار زندگی میکردهاند، اگر خانوادهی آنها توان حمایت از آنها را نداشتند (که به سبب شرایط نامناسب اقتصادی در دوران قاجار، این امر به کثرت قابل مشاهده بود)، روی به تکدیگری آورده و با صدقات زندگی خود را سپری میکردند. در مورد این قشر مطالب زیادی در گزارش فرنگیهایی که در آن زمان از ایران دیدن کردند وجود دارد. برای مثال دالمانی در سفرنامهاش نقل میکند:
گداهای ژولیده و کثیفی ما را احاطه نمودند و برای برانگیختن حس ترحم، اعضای ناقص و جراحات خود را نشان میدادند که با ناله و عجز و لابه و التماس و هیاهو طلب کمک میکردند.
اما قسم دیگری از معلولان که خواستار ایفای نقشی در اجتماع بودهاند، با استفاده از معلولیت خود که سبب خندهی افراد میشد، به اجرای نمایشهای طنز مشغول میشدند. همان طور که بیان شد این مسئله در همهی سطوح جامعه وجود داشته است. در دوران قاجار تنها رابطهی شاه و عوام از طریق مراسم مذهبی مثل تعزیهخوانی، روضهخوانی و نمایشهای طنز صورت میگرفته است. در نمایشهای طنز، افرادی که به این کار اشتغال داشتند و بعضی از آنها دچار انواع معلولیت بودهاند، تنها کارکردشان سرگرم کردن و خنداندن شاه و اطرافیانش بوده؛ این کار را میتوان به مثابه کشف و شهودی برای شاه قلمداد کرد، جایی که شاه نقشش از دیگر افراد جدا شده و بسان سان دیدن از درباریان و نظامیان از دلقکان و مسخرگان سان میبیند.
منابع
روزنامه خاطرات عین السلطنه (قهرمان میرزا سالور)، به کوشش مسعود سالور، ایرج افشار، انتشارات اساطیر، ۱۳۷۱.
سفرنامه اولویه، ترجمه محمدطاهرمیرزا، تصحیح دکتر غلامرضا ورهرام، نشر اطلاعات، ۱۳۷۱.
سفرنامه از خراسان تا بختیاری، دالمانی، هانری رنه، ترجمه محمدعلی فره وشی، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۳۵.