زمانه: به تازگی شما همراه با کلودیا رادل، مقالهای منتشر کردهاید که مبنای آن شباهتهای پروژه انتقال آب در دو نظام اقتصادی-سیاسی متفاوت، یکی در شمال جهانی و دیگری در جنوب جهانی، است: ایران و آمریکا. چه شباهتی میان سیاستگذاریها در این دو کشور در خصوص پروژههای سدسازی وجود دارد؟
الهام هومینفر: بسیاری از پروژههای آبی، از جمله سدسازی و پروژههای انتقال آب (که عمدتا با سدسازی همراه است)، بهوسیلهی گفتمان «توسعهی ملی» یا «توسعهی منطقهای» هدایت میشوند. این گفتمانها چنین القا میکنند که برای ساختن سدها و انتقال آب ضروری است سیاستگذاریها و قوانین جدیدی وضع شود که مشکل کمبود آب را حل کند یا به حداقل برساند. در دو پروژه انتقال آب که ما در غرب ایران و ایالت کلورادو در آمریکا مورد بررسی قرار دادیم، این گفتمان مسلط است. در هر دو مورد، پروژه بر این اساس توجیه شده که ما مشکلات آبی و نیازهای آبی در مناطق دیگر داریم و میتوانیم آب رودخانه بهشتآباد (ایران) و پودر(کلورادو) [Poudre River] را به آن مناطق منتقل کنیم. اگر این پروژهها به ثمر برسد، «مسأله» یا «مشکل» که همان محدودیت آب در فلات مرکزی ایران و ۱۵ منطقهی شهری در کلورادو باشد برطرف خواهد شد. از منظر طراحان، این پروژهها به «توسعه»ی مناطق گوناگون کمک میکنند و دارای«خیر عمومی» هستند.
امروزه پروژههای آبی که بر سیاستهای نئولیبرالی سوار شدهاند با اتکا به زبان «منطق» در صدد هستند تا خود را الگویی برای حل یک «مشکل» در نظر بگیرند و جامعه را قانع کنند که این نوع پروژهها نه تنها پیامدی منفی برای محیط زیست و جامعه ندارند بلکه اساسا برای حل مشکل یا «مسئله»ای شکل گرفتهاند. این ادعایی است که بسیاری از متخصصان مستقل و جنبشهای محیط زیستی آن را به چالش کشیدهاند.
از دیدگاهی که خود را مدافع «توسعه» مینمایاند، آنچه امروزه بهعنوان «بحران» یا «مسأله آب» مطرح میشود، از بستر تاریخی و متن اجتماعی ـ سیاسی خود جدا شده و عمدتاً روی پاسخهای تکنوکراتیک استوار گشته است. مسأله را فقط «محدودیت آب» تعریف میکنند. به عبارتی، رویکردِ «حل مسئله» و راهحلهای تکنیکی، آب را از بافت پیچیدهی فرایندهای سیاسی و اقتصادی و روابط اجتماعی آن جدا میکند و آن را به موضوعی صرفا فیزیکی تقلیل میدهد. این راه حل از دید ما، یعنی دیدی حساس به بافتار زیست اجتماعی، خود مسئله است نه راهکار. در بسیاری موارد، از جمله در این دو پروژه در ایران و کلورادو، سیاستگذاران و مسئولان این پروژهها، احداث سدها و پروژههای انتقال آب را راهکاری هوشمندانه معرفی میکنند، راهکاری که از به هدر رفتن«آب مازاد» رودخانه جلوگیری میکند، آن را کنترل میکند، و سپس این آبِ به اصطلاح «مازاد» را برای «توسعه» و شکوفاییِ منطقهای دیگر، یا صنعتی نیازمند آب، بهکار میگیرد. اما آیا حقیقتاً چیزی به نام «آب مازاد» وجود دارد؟
اجتماعهای محلی و فعالان محیط زیست چیزی به عنوان«آب مازاد» را به رسمیت نمیشناسند. این آب از دید آنها حقآبهی خود طبیعت است که برای احیاء و بازسازیِ اکوسیستم رودخانهها وجودش ضروری است. هر دو جنبشِ محیط زیستی در تحقیق ما بر این باورند که از منظر پروژهها، آب مازاد به آبی اطلاق میشود که نمیتوانند با آن تجارت کنند و پول بسازند. این نگاه به منابع طبیعی و آب رودخانهها میتواند فاجعههای عظیمی را رقم بزند. رویکرد فعالانِ محیط زیست، در هر دو مورد، بسیار به تحقیقات گسترده در سراسر جهان نزدیک است که نشان میدهد علیرغم این گفتمان غالب در سدسازیها و پروژههای انتقال آب، این پروژهها نه تنها به شکوفایی منطقه منجر نشدهاند بلکه منجر به بیکاری، فقر، محرومیت، تخریب محیط زیست، و از دست دادن زمین و منابع عمومی میشوند.
رویکرد نئولیبرالی طبیعت را شیءگونه میبیند، عناصر طبیعت را به چشم کالای بالقوه مینگرد ــ مثل «آب اضافه» به قصد مصرف آنها در بازار یا در صنایع سودآور ــ اما به دلیل فشار آگاهی عمومی این کار را با پوشش خیرعام و توسعهی شهری انجام میدهد، همراه با «تحقیقات علمی» که خود شرکتها به نفع خود تدارک میبینند.
از آنجا که سیاستِ نئولیبرالی در طبیعت بافت معیشتیِ بومی را تهدید میکند و فقر را افزایش میدهد، بسیاری از گروههای اجتماعی در برابر آن مقاومت میکنند. این مقاومت با عنوان «جنبشهای محیط زیستی» برای دفاع از منابع طبیعی و اجتماعات محلی شکل میگیرد. جنبش محیط زیستی علیه استثمار طبیعت، و در این دو مورد استثمار آب، عمل میکند. این جنبشها بر این باورند که بسیاری از پروژههای انتقال آب نه تنها خیرعمومی ندارد بلکه به بهای تحمیل هزینههای زیستمحیطی و اجتماعی و اقتصادی به اجتماعات محلی، سود سرشاری را نصیب گروهها و طبقات خاص اجتماعی میکند.
علاوه بر این، صاحبان و سیاستگذارانِ هر دو پروژه با انجام «تحقیقات» زیست محیطی و تأکید بر برخی دادههای اکولوژی و اقتصادی اصرار دارند که پروژههای انتقال آب پیامدهای منفی بسیار محدودی دارند که قابل کنترل است. این تحقیقات در کلورادو حدود ۶۰ میلیون دلار هزینه در بر داشته است. مطالعاتی که با اعداد و ارقام نشان میدهد پروژه منافع اقتصادی بسیار و حداقل تخریب محیط زیست را خواهد داشت. در ضمن بودجهای را هم به تقویت رودخانه و اکوسیستم آن اختصاص دادهاند. اگرچه این مطالعات در ایران به گستردگی و اعتبار مطالعات کلورادو نیست، اما بر همان منوال در صدد توجیه خود است. جنبش محیط زیست در هر دو مورد معتقد است که این دادهها جعلی است و سیاستگذارها و تصمیمگیرندگان برای توجیه این پروژهها دست به دامن دادههای جعلی شدهاند.
در هر دو مورد، جنبش محیط زیست با اتکاء بر پژوهش محققان مستقل و اساتید دانشگاه، به شهادت گزارشات خودشان و دادههای میدانی، چشم انداز متفاوتی از پروژهها را طراحی کردهاند. آنها مستند نشان میدهند که هر دو پروژه تخریب گسترده محیط زیست را در پی خواهد داشت.
شاید اینجا به ذهن شما این پرسش برسد که آیا میشود ما در تحقیق علمی هم تضاد داشته باشیم؟ اینکه علم و تحقیقِ علمی، دو درکِ متفاوت از پیامدهای دو پروژهی آبی به دست دهد؟ پاسخ من به این سوال از منظر دیگریست. من بر این باورم که ما در این نوع پروژهها با تضاد منافع روبهرو هستیم. از یک طرف متخصصان و نخبگانی که منافعشان به ایجاد این پروژهها وابسته است و از طرف دیگر متخصصان و محققان مستقلی که در صدد هستند در برابر این پروژهها از محیط زیست و منافع اجتماع خود دفاع کنند. فراموش نکنید که در هر دو مورد، صاحبانِ پروژهها تحقیق محیط زیستی مستقل ندارند، آنها خودشان این تحقیقات را فراخوانده و خود بودجهاش را دادهاند. همانطور که یک استاد اکولوژی در کلورادو در مصاحبه با من میگوید، نخبگانی که این تحقیقات را انجام دادهاند از این پروژهها تغذیه میکنند. مسلم است که تحقیقات را مطابق با منافع پروژه طراحی میکنند نه منافع محیط زیست و منافع انسانها. این نکته اهمیت دارد که پروژه های آبی عمدتا پروژههای پولسازی برای شرکتها و پیمانکارها هستند. هر دو جنبش مورد مطالعه این موضوع را یکی از عوامل اصلی شکلگیری پروژهها میدانند.
نقاط اشتراک و افتراق حرکتها و جنبشهای مقاومت زیستمحیطی مردمی در برابر پروژههای نئولیبرال انتقال و مدیریت آب در کشورهایی مثل ایران و آمریکا چیست؟
قبل از پاسخ به این سوال باید یادآوری کنم که تا چند دهه پیش جنبشهای محیط زیستی را بهعنوان جنبشهای «هویتی» بررسی میکردند که بر روی «ارزشهای طبیعت و محیط زیست» و روایتها و نمادها تمرکز دارد. به گمانم این رویکرد پتانسیلِ این را داشت که مسئلهی محیط زیست را غیرسیاسی کند. اما جنبشهای محیط زیستی خصوصا در جنوب جهانی با به چالش کشیدن موضوعاتی چون حذف شدنِ اجتماعاتِ محلی، نفوذ منافع خاص، یا کسانی که ذینفع هستند در روند تصمیمگیریها، و همینطور سابقهی استعمار خارجی و داخلی در مدیریت منابع، ارتباط مستقیم سیاستگذاریهای منابع طبیعی با تهدید معیشت مردم، رابطهی بازار و سرمایه با پیامدهای منفی زیستمحیطی، و تخریب بافتار طبیعی و اجتماعی، مسئلهی محیط زیست را به یکی از سیاسیترین مسائل عصر حاضر تبدیل کردهاند.
مسائل محیط زیستی عمدتا به واسطهی سلب مالکیت، به حاشیه راندن اجتماعات محلی، و فقیرسازی مردم رخ میدهد. یعنی جدا ساختنِ مردم از ابزار تولید که از جمله عبارت است از آب، زمین، و منابع طبیعی. برای همین است که در بسیاری از مواقع شما میتوانید جنبشهای محیط زیستی را جنبشهای رادیکال و انقلابی ببینید، این موضوع در آمریکای لاتین، مثلاً بولیوی، مثالهای خوبی به دست میدهد.
اما اگر برگردیم به سوال شما، هر دو جنبش به این دلیل شکل گرفتند که باور داشتند پروژههای آبی به تخریب گسترده محیط زیست میانجامد. در واقع کنشگرانِ اولیه، با قاببندیِ پروژهها بهعنوان عامل تخریب محیط زیست و اکوسیستم، به ظهور جنبشها کمک کردهاند.
هر دو جنبش، خود را برای دفاع از منابع طبیعی، اکوسیستمِ رودخانهها و طبیعت، در مقابل حملهی پروژههای «توسعه» تعریف کردهاند. نکته مهم این است که در شمال جهانی بهدلیل تاریخ متفاوت و حضور هنگفت سرمایه جهانی، پیامدهای این پروژهها برای معیشت مردم قابل مقایسه با جنوب جهانی نیست. اینجاست که تفاوت عمده بین دو جنبش اجتماعی شکل میگیرد. در مورد اول (کلورادو)، عمده اعتراض فعالان محیط زیست به تخریب منابع آبی و تهدید جدی پروژه برای کمیّت و کیفیت آب رودخانه و اکوسیستمِ وابسته به آن است. هم زمان جنبش بر این باور است که یک بیعدالتیِ زیستمحیطی میان شهرها هم رخ میدهد. زیرا پیامدهای منفی عمدتاً یا در درجه اول برای برخی از شهرها مثلاً فورد کالینز در کلورادو است، در حالی که بقیه شهرهای این ایالت بهدلیل انتقال آب سود خواهند برد. اگر چه آنها تأکید دارند که این سود برای شرکتها و گروههای خاص است تا عموم مردم، و معتقدند این تخریب منطقهای به تخریب بزرگتر یعنی تغییرات اقلیمی نیز دامن میزند.
در مقایسهای کلی، خطر مستقیم و بیواسطه برای معیشت مردم همیشه در جنوب جهانی بیشتر است. هر دو جنبش برای حفاظت از طبیعت شکل گرفته است اما در کلورادو، اجرای پروژه تهدیدی فوری برای معیشت اجتماع محلی نیست. در ایران، در این پروژه و در بسیاری دیگر از پروژهها، آب کشاورزیِ مردم از بین رفته یا دزدیده شده است. این یعنی جدا کردن مردم از ابزار تولیدشان که زمین و آب باشد. همچنین خشکسالی، افزایش ریزگردها، و سوانح طبیعی تاثیر منفی بر سلامت فیزیکی و روانی مردم داشته و خواهد داشت که شرایطِ زیستی را متفاوت از کلورادو میکند.
از طرف دیگر، در کلورادو معترضان و کنشگرانِ جنبش محیط زیست از قوانین و جامعه مدنی بهره میبرند و سعی میکنند که از طریق سیستم قضایی علیه پروژه شکایت کنند. آنها به دادگاه رفتهاند. فضای درگیری خشونتبار و هراسناک نیست. اما در ایران، همانطور که میدانید، هرگونه اعتراض و نگرانی در این مورد با خشونت شدید دولت مواجه شده است. من معتقدم که به همین دو دلیل، یک، از بین رفتن معیشت مردم و دوم سرکوب شدید اعتراضات، جنبش محیط زیست در ایران از یک جنبش صِرفاً هویتی عبور کرده است و با مسائل اقتصادی و معیشتی، حتی مرگ و زندگی، گره خورده و میتواند چهرهی رادیکالتری از خود نشان دهد. در دهه گذشته ما شاهد تظاهرات خیابانی و اعتراضات گسترده روی موضوع آب بودهایم. در برخی از زنجیرههای انسانی اطراف رود کارون هزاران نفر حضور داشتهاند. شما چنین چیزی را در مورد کلورادو نمیبینید.
از نقاط اشتراک، هر دو جنبش بر این باورند که این رودخانهها آب کافی برای انتقال ندارند. از آنجا که هر دو پروژه با اتکاء به مفهومی به نام «آب مازاد» درصددِ انتقال آب رودخانهها به مناطق دیگر هستند، هر دو جنبش بر این تأکید دارند که «آب مازاد» مفهومی جعلی، غیر علمی، و ضد منافع محیط زیست است. طرفداران پروژهها بر این باورند که اگر این آب مازاد مورد بهرهبرداری قرار نگیرد هدر میرود. آنها این سیاستگذاریها را هوشمندانه میدانند، در حالی که مخالفان تفسیر و روایت متفاوتی دارند. یکی از فعالان محیط زیست در کلورادو می گوید، «اگر با چشمان آنها (طراحان و تصمیم گیرندگان پروژه) به رودخانه نگاه کنید، این آب مازاد است و هدر می رود. آنها به هر آبی که نتوانند به پول تبدیلش کنند میگویند هدر شده است. اما اگر از چشم من نگاه کنید، این آب حقابهی طبیعت است که برای احیای رودخانه ضروری است. ما قبلاً رودخانه را برای صنعت و کشاورزی مورد بهرهبرداری قرار دادهایم، باقیماندهی آب برای احیای رودخانه حیاتی است.»
یکی از فعالان جنبش محیط زیست در ایران نیز در مصاحبه با من همین را میگوید، «آنها جعلِ مفهوم میکنند. ما چیزی به اسم آب مازاد در طبیعت نداریم. این حقابهی طبیعت است.»
هر دو جنبش بر این باورند که انتقال آب باعث خشکسالی و تهدید جدی برای کل اکوسیستم منطقه خواهد بود. رودخانه بهشتآباد یکی از سرشاخههای کارون است، و خود رودخانه کارون هم در معرض خطر است. فرق اساسی در اینجا، بحث «خرید» آب کشاورزی در کلورادو، و «ربودن» آب از کشاورزان روستای بهشتآباد و بسیاری دیگر از کشاورزان منطقه در ایران است. اجتماع محلی بر این باور است که این انتقال آب در واقع حقابهی کشتِ آنها را خشک میکند یا از بین میبرد، یا مستقیم میرباید. آنچه برخی کشاورزان در روستای بهشتآباد تجربه می کنند تهدید مستقیمِ معیشتی است.
من اینجا مایلم در مورد استراتژیها و تاکتیکهای مشترکی که هر دو جنبش استفاده کردهاند کمی بحث کنم. این موضوع برای درک و همچنین قدرت جنبش محیط زیست در ایران حائز اهمیت است. هر دو جنبش سعی کردهاند ضد گفتمانی علیه «گفتمان توسعه» شکل بدهند و تا حدی موفق هم شدهاند.
جنبشها برای افکار عمومی پروژهها را بازتعریف کردهاند. آنها سعی کردند به مردم نشان دهند که این پروژهها در واقع پروژههای توسعهای نیست، یا توسعه برای همه نیست. پروژههای اقتصادی برای کالایی کردن آب به نفع گروههای خاص است که هزینههای محیط زیستی، اجتماعی، و اقتصادی زیادی را به جوامع تحمیل میکند. آنها [جنبشها] روی بازندهها و برندههای این پروژه تأکید میکنند. به عبارتی، با افزایش آگاهی عمومی، جامعه را نسبت به تخریب گسترده محیط زیستیِ این پروژهها حساس میکنند. برای مثال، آنها بحث میکنند که چرا و چگونه در ایران، این نوع پروژهها خشکسالی را تشدید میکند، چشمههای آبی را از بین میبرد، باعث تخریب اکوسیستم رودخانه بهشتآباد و کارون میشود، عامل از بین رفتن آبزیان است، بر سلامت مردم تأثیر منفی دارد، و تهدید جدی برای معیشت بسیاری از مردمان در چهار محال بختیاری و خوزستان و عامل مهاجرت هزاران نفر از این دو استان به همین دلیل است.
هر دو جنبش سعی کردهاند با استفاده از فضای مجازی، اینترنت، از طریق سوشیال مدیا، مخصوصاً در ایران با استفاده از تلگرام، برخلاف جریان اصلی رسانهها اطلاعات، دانش و دادههای خود را در اختیار عموم قرار دهند. آنها، با انتشار گزارشها، مقالات، و پژوهشهای مستقل، در صدد آن هستند که آگاهی عمومی را افزایش دهد. آنها آگاهی کاذبی که حول بحث «توسعه» شکل گرفته را به چالش کشیدهاند و سعی کردهاند رویه مخرب این پروژهها را با آمار و ارقام و تحقیقات مستقلی که انجام دادهاند نشان دهند.
همانطور که گفتم، صاحبانِ دو پروژه برای پیشبرد کار خود دست به تحقیقاتِ محیط زیست زدهاند و مدعی هستند که این پروژهها آسیبی به محیط زیست و جامعه نمیزند. اما در حال حاضر، تحقیقاتی که از طرف جنبش محیط زیست ارائه می شود نتایج متفاوتی را نشان میدهد. در هر دو جنبش، معترضان معتقدند که شرکتها و افرادی که تحقیقات محیط زیست را برای پروژهها انجام دادهاند خودشان از طریق پروژهها تغذیه میشوند. بودجه آنها از خود پروژهها تأمین میشود. در نتیجه، آنها در صدد توجیه پروژهها هستند. این متخصصان تنها با نشان دادن برخی از مزایای این پروژهها، هزینههای زیست محیطی، اجتماعی، و اقتصادی پروژهها را نادیده میگیرند.
یکی از کنشگرانِ محیط زیست متذکر میشود که طراحان و مسئولین پروژه مدعی هستند انتقال آب برای شُرب مردمِ تشنه در کویر است، اما در واقع، آب به مصرف شرکتهای خصوصی، نیمه خصوصی، و دولتی میرسد که اصلاً جای آنها در وسط کویر نیست. کارخانه فولاد، سه نیروگاه اتمی، کارخانههای کاشی سازی، و کارخانههای کوچک و بزرگ که نیاز به آب دارند، با فریبِ اینکه مردم کویر نیاز به آب آشامیدنی دارند، این آب را برای تجارت و سوددهی منتقل میکنند.
کنشگران سعی کردهاند با گزارشها، خبررسانیها، ونامههای محرمانه که پیدا کرده و منتشر کردهاند، این آگاهی را افزایش دهند که این پروژهها برای هیچ جای ایران توسعه و آبادی بهمراه ندارد، بلکه این توسعه اقتصادی برای گروههای خاص و شرکتهای خاص است. کنشگران سعی میکنند بر اساس دانش از اقتصاد سیاسیِ پروژههای آبی ذهنیت مردم را تغییر دهند.
علاوه بر آگاهیرسانی علمی و تأکید بر اقتصاد سیاسی، دومین استراتژیِ کنشگران اِعمال فشار عمومی بر تصمیمگیرندگان است: نوشتن پتیشنها (دادخواستها)، نامه و عریضه به سازمانها، افراد در قدرت، و مسئولان دولتی. در مورد ایران، لحن نوشتار متفاوت میشود! مثلاً در یکی از نامهها که سال ۲۰۱۵ نوشته شده، ۲۰۰ نفر از اعضای شوراهای روستایی با نوشتن نامه به خامنهای از او خواستند که سریع پروژهها را متوقف کند. در نامههای دیگری میبینیم که زبان رادیکالتر شده، پروژهها را در تضاد با منافع مردم ایران دانسته، خصوصا مردم در خوزستان و چهارمحال آنها را پروژههای استعماری نام میدهند و معتقدند اگر این پروژهها متوقف نشود مردم چارهای غیر از «انقلاب» ندارند. در واقع، پیامدهای محیط زیستیِ این پروژهها که معیشت مردم را تهدید میکند این جنبش را رادیکالتر کرده است.
یکی دیگر از استراتژیهایی که هر دو جنبش محیط زیست، در کلورادو و بهشتآباد، استفاده کردهاند فراهم آوردن بدیلها به جای پروژههاست. جنبشها به جای سدسازی و انتقال آب بر روی «حفاظت از منافع آبی» تأکید دارند. آنها معتقدند که راه حلهای مشکلات آبی باید پایدار باشد و بر روی منافع محیط زیست و عدالت اجتماعی تمرکز کند .آنها معتقدند که باید پروسه دموکراتیک تصمیمگیری برای همه پروژههای آبی عملی شود. فراموش نکنید که این چیزی است که حتی فعالانِ محیط زیست در آمریکا هم طلب میکنند، یعنی آنها هم معتقدند که فرایندِ تصمیمگیری دربارهی منابع آبی دموکراتیک نیست. در مورد ایران، فعالانِ محیط زیست معتقدند یک تاریخ طولانی از توسعهی ناپایدار، و نابرابر در ایران حاکم بوده است که برخلاف منافع محیط زیستی و عدالت اجتماعی است. برخی از کنشگرانِ محیط زیست از ضرورت تشکیل «پارلمان آب» نام میبرند، گرچه این ساختار برای خود آنها هم چندان مشخص نیست. به نظر میرسد که هدف آنها مشارکت مستقیم مردم در تصمیمگیری راجع به منابع آبی و داشتن یک مدیریت منابع آبی عدالتمحور است.
یکی دیگر از استراتژیها، مراجعه به سیستم قضایی و کمک گرفتن از قانون است. در کلورادو، برخی از فعالان معتقدند که بهدلیل استقلال قوه قضاییه میتوانند از منابع آبی خود دفاع کنند. اما برخی دیگر معتقدند که رجوع به سیستم قضایی نیاز به حمایتِ مالی بسیار دارد، و صاحبانِ پروژهها بهدلیل داشتن سرمایه زیاد میتوانند از پس آن بر بیایند، نه جنبش محیط زیست! هزینهی دادگاه و وکیل از عهدهی مردم خارج است. با این حال، گروهی دیگر به موفقیت در دادگاه امید دارند. در ایران شرایط متفاوت است، اگرچه جنبش محیط زیست به سراغ قوه قضائیه هم رفته است. بسیاری از کنشگران ما باور دارند که خود سیستم قضایی ایران از منفعتگیرندگان این پروژههاست. برخی از کشاورزانِ معترض در چهار محال بختیاری به شلاق خوردن محکوم شدند. این نظام برخی از فعالانِ محیط زیست را تنها به دلیل اعتراض یا به دلایل سیاسی به زندان محکوم کرده است. پلیس به معترضانِ آب شلیک کرده است. سیستم قضا به شکایتها رسیدگی نمیکند و از استقلال لازم برخوردار نیست. در چهارمحال به دلیل اعتراض به همین پروژههای آبی، یک نفر را کشتند. اما، به هرحال، فعالانِ محیط زیست میگویند آنها از هر امکان و فضایی استفاده میکنند تا از منافع محیط زیست و منافع اقتصادی خود دفاع کنند. همانطور که یکی از فعالان محیط زیست میگوید، «نمیگذاریم آسوده و با خیال راحت غارت کنند.»
در نظام ایدئولوژیمحور و امنیتیِ ایران، سپاه پاسداران قدرت فوق العادهای دارد. سپاه تمام منابع آبی ایران را کنترل میکند. مسئلهی آب و پروژههای آبی در ایران میلیتاریزه [نظامی] شده است. اینجا، بیقدرتیِ مردم در برابر سیستم قضایی به خوبی قابل رؤیت، و عامل دیگری است که باعث خواهد شد اعتراضات گسترده شود: به جای ورود به دستگاه قضایی و استفاده از فضاهای مدنی، تبدیل به اعتراضات خیابانی و جنبشهای گستردهتری در آینده خواهد شد.
تجربههای محلی مقاومت محیطزیستی در ایران، مثلا کمپین مردمی زاگرس مهربان که در مقاله به آن اشاره میکنید، چه درسهایی برای ما و برای آینده دارد؟
مقاومتهای محیط زیستی، تا امروز، تنها راهکار حفاظت از منابع طبیعی و منافع اجتماعی و اقتصادی مردم در برابر هجوم بازار و سرمایه بوده است. در ایران مقاومتهای مردمی دیگری هم داشتهایم. مثلا ستاد مردمی نجات آشوراده که همچنان در حال مبارزه و حفاظت از این جزیره در برابر ترفند گردشگری و در واقع واگذاری به بخش خصوصی است (اینجا بخوانید: مصاحبه من با نسیم روشنایی.)
اولین دستاورد این مقاومتها افزایش آگاهی جامعه نسبت به سیاستهای سود محورِ محیط زیستی و گسترش تقاضا برای حفاظت از منافع اجتماعی و اقتصادی مردم است. همانطور که گفتم، عمدتا پروژهها و سیاستگذاریهای محیط زیستی از زبان «منطقی» بهره میبرد، زبانی که مدعی است پروژهها و سیاستگذاریهای جدید برای توسعه است، یا برای حل یک مشکل، برای حفاظت از محیط زیست، برای گردشگری، یا چیزی که خیر عمومی در آن نهفته است. این گفتمان، نخبگان اقتصادی، اجتماعی و سیاسیِ خود را دارد. نخبگانی که در مراکز تصمیمگیری، در دانشگاهها و مراکز تحقیق، به همراه تکنوکراتها، در صدد توجیه علمی و تأیید این پروژهها هستند.
جنبشهای زیست محیطی و مقاومتهای اجتماعات محلی باید بتوانند توانِ مقابله در برابر این گفتمانهای غالب و قدرت هژمونیک را به دست بیاورند، قدرتهایی که مراکز تصمیمگیری را در انحصار گروههای خاص قرار داده است. هستههای مقاومت شاید در دو عرصه بتوانند عمل کنند، ابتدا شکستن هژمونی و گفتمان غالب در محیط زیست و منابع طبیعی، و سپس بسیجِ نیروی انسانی برای دفاع از منابع طبیعی و برقراریِ عدالت اجتماعی. برای مثال این دو جنبش سالها اجرایی شدن این پروژهها را به تاخیر انداختهاند و احتمال متوقف کردن پروژهها بهدلیل مقاومت آنها همچنان وجود دارد.
قرن بیست و یکم میلادی، بهدلیل تخریب گستردهی محیط زیست، قرن بلایای محیط زیستی نامیده شده است. قرنی که با احتمال جدی نابودیِ حیات انسانی روی زمین مواجه شده است. در برابر این تهدید، کارزارها و جنبشهای مقاومت مردمی برای حفاظت از طبیعت و زندگی شکل میگیرند. کارزارِ مردمیِ زاگرس مهربان توانست در طول یک دهه آگاهی جامعه ایرانی را نسبت به پیامدهای منفی پروژههای به اصطلاح توسعه بالا ببرد. در گذشته، سدسازیها و پروژههای انتقال آب بهعنوان پروژهی توسعهی اقتصادی در جامعه ایرانی پذیرفته شده بودند. امروزه، تلاش فعالان محیط زیست در ایران باعث شده که گفتمان توسعه و این هژمونیِ توسعهگرایی شکسته شود. نتیجتا، جامعه ایرانی بر خلاف دو دههی پیش به تخریب محیط زیست حساس شده، حتی آن را به اقتصاد سیاسی ربط میدهد نه صِرفا مشکلات طبیعی. این دستاورد بزرگی برای جامعه ایرانی و حفظ محیط زیست است. این مقاومتها توان بسیج گروهی دارد و میتواند جنبش محیط زیستی را به اعتراضات دیگر وصل کند و در تغییرات اجتماعی آینده تاثیرگذار باشد.
شما سیاستهای آبی و روند سدسازیها در جمهوری اسلامی را با مفهوم نئولیبرالیسم توضیح میدهید. برخی معتقدند حکومت جمهوری اسلامی در این خصوص همان الگویی را در پی گرفته که حکومت محمدرضا پهلوی. در این مورد نظرتان چیست؟
به گمانم این نظر چندان اشتباه نیست. برخی از فعالان محیط زیستی در خوزستان و چهارمحال بر این باورند که برخی از این پروژههای آبی قبل از ۵۷ مورد بحث قرار گرفته است. من معتقدم هر دولت یا حکومتی که این نوع اقتصاد سیاسی را در پیش گیرد، حتی یک نظام سکولار (یا برنامهریزیهای دولتیِ دوران پهلوی) پیامدهای محیط زیستی کم و بیش همسانی به بار خواهد آورد. همانگونه که در ایالات متحده در این مطالعه موردی می بینیم، یا در کشورهای آمریکای لاتین، آسیا، آفریقا، و کشورهای اروپایی. مسئلهی تخریب گستردهی محیط زیست و تغییرات اقلیمی تنها دامنگیر ایران نشده، همهی کشورهای اروپایی و دیگرانی که گمان میکنیم مدیریت بهتری از ما دارند در این تغییراتِ کُشنده مقصرند. قطعاً این تحقیق و دیگر پژوهشها نشان میدهند که در جنوب جهانی، شرایط برای مردم اسفناکتر هم میشود. همانطور که بارها گفتهام، مدیریتِ ناکارآمدِ منابع طبیعی تنها عاملِ این بحران نیست. نوع اقتصاد سیاسیِ حاکم بر طبیعت، شیوه تولید، و پیامدهای رفتاریِ آن، از جمله نوع مصرف و اخلاق مصرف، عامل اصلی این بحران است.
شاید برای درک این مسئله شناخت خود نئولیبرالیسم کمک کند. امروزه بحثهای زیادی در مورد ماهیت این دوره از سرمایهداری وجود دارد. اما اکثر کسانی که این مفهوم را بحث می کنند بر این باورند که این دوره با بحرانِ تولیدِ صنعتیِ سرمایهداری شکل گرفت. اما نئولیبرالیسم چیزی جدا از همان نظام لیبرالِ بازار نیست، منتهی خیلی بیرحمتر، و آمادهتر برای تبدیل تمام عرصههای زندگی به کالا. همانطور که دیوید هاروی میگوید، کالایی شدن همه چیز! نئولیبرالیسم نوعی تئوری اقتصاد سیاسی برای تقویت بازار آزاد و به حداقل رساندن بحرانهای جدید سرمایهداری از جمله بحران انباشت است. این دوره، چیز جدایی نیست، خود بخشِ متأخر وجه تولیدِ سرمایهداری است.
همان طور که دیوید هاروی میگوید، سیاستهای نئولیبرالیستی همه جا مخرب بوده، برای آموزش، برای زنان، برای سلامت و بهداشت، و غیره؛ ولی وقتی که به محیط زیست میرسد، بیلان آن از هرجهت منفی و فاجعهبار میشود. سیاستهای نئولیبرالیستی طبیعت را از جامعه بهطور کلی جدا میکند و برای به حداکثر رساندن منافع اقتصادی بازاری شدنِ محیط زیست را تقویت میکند.
برخی محققان بر این باورند که نئولیبرالیسم در اصل یک پروژه زیست محیطی است، زیرا هنوز بازار نتوانسته بود به عرصههایی چون دریاچهها، رودخانهها، دشتها، و جنگلها کاملاً هجوم ببرد و تصرف کند. اینجا عرصههایی است که میتواند بحران انباشت را پاسخ دهد. بنابراین، از دید این محققان، نئولیبرالیسم از اصلاحات مدیریت محیط زیست تفکیک ناپذیر است. نئولیبرالیسم به نام اصطلاحات محیط زیستی و محافظت از طبیعت، یا نیازهای جامعه همچون کمبود آب، در واقع منابعِ عمومیِ محیط زیستی را مالک میشود (تخریب محیط زیست و توسعه فقر در اجتماعات محلی). بنابراین، در این دوره بازار به اسم توسعه و نوسازی، با تغییر و تنظیم مجدد قوانین، به استثمار منابع طبیعی میپردازد. نئولیبرالیسم در حال تبدیل طبیعت از یک دارایی عمومی به یک کالای پرسود برای گروههای خاص است. نقش دولتها در تبدیل این قوانین برای کمک به بازار بسیار پررنگ است . از اینجاست که عرصهی تاخت و تاز برای سیاستگذاری و اجرای پروژههای نئولیبرالیستی در نظامهای استبدادی همچون ایران فراهمتر است.
در ادامهی گسترش بازار به عرصهی محیط زیست، نظام پهلوی نیز به همین روال ادامه میداد. اگر چه در آن دوره احتمالاً نظامیان و سپاهیان و شرکتهای وابستهشان، که اکنون در پروژه بهشتآباد و بقیه پروژهها حضور دارند، در عرصه مدیریت منابع آبی ما حضور نداشتند. اما احتمالا شرکتهای خصوصی و دولتی و بینالمللی بسیاری، مانند موارد دیگری در جای جای جهان، این نوع پروژهها را مدیریت میکردند. فراموش نکنیم که مسئلهی بحران محیط زیست خاص ایران نیست، اما در جامعهی ایرانی بهدلیل نظام سرکوب شدید که هر نوع اعتراض را امنیتی کرده، دامنهی تخریب گستردهتر و به همان میزان خشم مردم برای دفاع از زندگی و معیشت خود عمیقتر میشود.