این بخش پنجم از یک مجموعه ۹ بخشی است که به بازخوانی حکومت یک ساله‌ی فرقه‌ی دموکرات در آذربایجان اختصاص دارد.

در این مقاله به رویکرد مطبوعات و روشنفکران مرکز در مورد فرقه دموکرات آذربایجان در دوران حکومت فرقه می‌پردازیم. می‌شود ادعا کرد که اگر برفرض در فردای پس از جمهوری اسلامی امکان تاسیس چنان حکومت خودمختار قومی/ملی در یکی از مناطق ایران برقرار باشد، احتمالا بحث‌های مورد اشاره در این مقاله در مورد بازه‌ی ۱۳۲۵-۱۳۲۴ باز جاری خواهد بود و مطالبه‌ی خودمختاری و فدرالیسم چندقومیتی/چندملیتی با واکنش‌های مشابهی از سوی روشنفکران، احزاب مرکزو افکار عمومی ایران مواجه خواهد شد.

راه حل میانه‌روتر و عملی‌تر به نظر نوعی از سیستم نامتمرکز است که بر احیا و بروز رسانی مدل انجمن‌های ایالتی و ولایتی مبتنی باشد. مدلی که چون در قانون اساسی مشروطه و سنت ایرانی دوره‌ی مدرن ریشه دارد، احتمال مخالفت با آن از سوی جریان‌های میانه‌رو مرکز کمتر خواهد بود و لوازم جا انداختنش، خصوصا با در نظر گرفتن تجربه‌ی امروز ما از استبدادهای شاهنشاهی و ولایت فقیهی، بیشتر خواهد بود.

اصغر شیرازی: ایرانیت، ملیت، قومیت، جهان کتاب، در دو جلد
اصغر شیرازی: ایرانیت، ملیت، قومیت، جهان کتاب، در دو جلد

منبع ما جلد دوم کتاب ایرانیت، ملیت، قومیت اصغر شیرازی (جهان کتاب، ۱۴۰۰) است. ما در مرورمان بر استدلال‌ها در موضوع زبان بیشتر تاکید می‌کنیم.

واکنش مطبوعات به حکومت ملی فرقه

موضع مطبوعات مرکز در مورد فرقه را می‌توان به مخالف و موافق تقسیم کرد؛ الف) آنهائی که تمامی حرکت فرقه را «غائله» یا «شورش» می‌خواندند و رهبران آن را تجزیه طلب و خائن می‌دانستند؛ و ب) آنهائی که با فرقه و خواست‌های آن از منظر اجرای قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی یا دلایل کم وبیش مشابه موافقت‌هایی عمدتا مشروط داشتند.

نشریات تندرو: ترکی زبان بیگانگان است

از مطبوعات دست راستی شروع کنیم.چنانکه شیرازی توضیح می‌دهد، روزنامه آرزو که طرفدار سید ضیاالدین طباطبایی معروف بود، در شماره‌ی ۴ مهر ۱۳۲۴ خود تأکید کرد که فارسی باید تنها زبان تدریس در مدارس سرتاسر کشور باشد. نویسنده آن روزنامه «ترکی را یک اثر نامیمون باقی مانده از مغولان وحشی می‌دانست، کسانی که تمامی خاورمیانه را در نوردیده، غارت کرده، ویران ساخته و درهم کوبیده بودند.» روزنامه‌ی دیگری از این دست کانون، در ۱۲ مهر ۲۴ در مطلبی شعر عارف قزوینی را در ذم زبان ترکی نقل کرد، شعری که روزنامه‌های امروزین جرات نشرش را چندان ندارند، که در آن عارف زبان ترکی را «یادگار دوره‌ی ننگین چنگیزی» خوانده و از آذربایجانیان خواستار ترک آن زبان شده است. (شیرازی، ج.۲، ص. ۲۱۳)[1]

اطلاعات هم در یکی از سرمقاله‌های خود در تاریخ ۲ مهر ۲۴ زیر عنوان «آذربایجان کانون میهن پرستی ایرانی» مدعی شد که ترکی زبان بومی آذربایجان نبوده است، «بلکه زبانی بوده است که مهاجمان مغول و تاتارها بر منطقه تحمیل کردند. نویسنده در ادامه ترکی را داغ ننگینی می‌دید که توسط مهاجمان وحشی بر ایران کوبیده شده است.» (همان، ص. ۲۱۵) استدلال مبتنی بر اینکه ترکی زبانی بیگانه است متعلق به مغولان و تاتارها آنروز از سوی بسیاری روشنفکران و نشریات فارسی‌محور تکرار می‌شده است. این امری است که امروز کمتر بطور رسمی شاهد آنیم، جز برخی جریان‌ها و نویسندگان معدود تندرو، و از این نظر پیشرفتی در فضای فکری و عمومی ایران رخ داده است.

نشریات میانه‌رو: فقط آذربایجان را نبینید

کیهان که آنزمان روزنامه‌ای میانه‌رو بود در روز ۲۶ خرداد ۲۵ با لحنی مثبت از ماده‌ی مربوط به تأسیس انجمن‌های ایالتی و تخصیص ۷۵ در صد درآمد مالیاتی آذربایجان به هزینه‌های همان ایالت نوشت. (ص. ۲۱۴) ارس هم در شماره‌ی ۱۸/۷/۲۴ از تکروی فرقه گلایه کرد و آن را خلاف انتظاری دانست که آزادیخواهان ایران به یاد موقعیت آذربایجان در جنبش مشروطیت از فرقه دارند: «ما انتظار داشتیم که آغوش هم میهنان و برادران آذربایجانی آخرین پناهگاه آزادیخواهان مبارز ایران […] گردد، نه این که حزب دموکرات آذربایجان برای خود مصالح و زبان مادری جداگانه بسازد و سایر ایرانیان دموکرات را که در تهران یا نقاط دیگر در زیر سرنیزه‌های باقیمانده‌ی دستگاه دیکتاتوری برای هم میهنان آذربایجانی و هم میهنان دیگر مبارزه می‌کنند از آذربایجان پرافتخار دور بداند. آیا چه اشکالی داشت، اگر همان‌طور که بزرگترین نهضت‌های مشروطیت از آذربایجان برخاست این بار نیز پرچم آزادی و دموکراسی ایران در مقابل دیکتاتوری در آذربایجان برافراشته می‌شد.» در این صورت به قول نویسنده‌ی مقاله «آزادیخواهان دلیر و پر شور فارس هم در زیر همان پرچم به مبارزه‌های قهرمانی خود ادامه می‌دادند.» همین روزنامه در سلسله مقالاتی در ۳۰/۸، ۱۸ و ۱۹/۹/ و ۲۹/۱۲/۱۳۲۴ نوشت «فرقه می‌تواست بسیاری از سوء تفاهمات بین خود و دیگر نیروهای مترقی را از بی ببرد اگر به جای ملت، از مردم آذربایجان سخن می‌گفت.» (نقل از شیرازی، صص. ۲۱۸-۲۱۷)

از موضوع دفاع: مجله زبان، یا زبان آموزگار، به مدیریت جبار باغچه بان
از موضع دفاع: مجله زبان، یا زبان آموزگار، به مدیریت جبار باغچه بان

در سرمقاله‌ی شماره‌ی ۲۶ دی ۲۴ روزنامه‌ی کیهان به قلم فردی به اسم نوشاد تحت عنوان «پیامی به پیشه‌وری» می‌خوانیم: آقای پیشه‌وری باور کنید که قلب آزادیخواهان ایران با شماست. ولی آنها نمی‌توانند از شما طرفداری کند. زیرا «نهضت شما رنگ استقلال و جدائی از ایران را دارد. از ترس این که متهم به خیانت به وطن گردند جرئت طرفداری از شما را ندارند […] بیائید و از این دایره‌ی کوچکی که دور خود کشیده اید گام فراتر گذارید…..شما بشوید ستارخان، بشوید خیابانی، بشوید کلنل محمد تقی خان، بشوید میرزا کوچک خان، بشوید حاجی سید عبدالحسین لاری، بشوید آن چیزی که آتاتورک برای ترکیه و لنین برای روسیه بوده. این نهضت را برای تمام ایران بخواهید».

آن طور که شیرازی گزارش داده در یک مقاله‌ی دیگر در همین روزنامه، مورخ ۷/۹/۱۳۲۴ می‌خوانیم: «ما به حکومت نظامی راضی خواهیم شد و به تجزیه مملکت و انحلال ملیت خویش راضی نخواهیم گشت. مادامی که ایران باشد فرصت برای همه چیز باقی است.اگر ما بدان [آزادی] نرسیدیم فرزندان ما یا فرزندان فرزندان ما بدان خواهند رسید. ولی اگر ایران نبود هیچ چیز نخواهد بود». (این استدلال‌ها چقدر به گوش ما در سال ۱۴۰۱ نیز آشنا است، از زبان عمده‌ی اصلاح‌طلبان، بخش مهمی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی، و بسیاری دیگر! )

در سوی دیگر جبهه ارگان حزب ایران در شماره‌ی روز ۱۷ اردیبهشت۲۵ نوشت آقای پیشه‌وری باید بداند که «اگر چنانچه قضایای آذربایجان به نحوی وطن‌پرستانه و عاقلانه حل نگردد فردا همان اوضاع سابق در جنوب به دست افراد خائنی مانند خزعل و دیگران تجدید خواهد شد». (شیرازی، صص. ۲۱۹-۲۱۸) نویسنده برخلاف هویت‌طلبان عرب امروز دیدگاه مثبتی به حرکت شیخ خزعل در خوزستان نداشت.

نتیجه‌گیری: با وجود فاصله‌ی حداقل یک نسل میان فرقه و انقلاب مشروطه، از سوی نیروهای میانه‌رو این انتظار از فرقه دموکرات آذربایجان وجود داشت که این حرکت در سال‌های ۲۴ و ۲۵ همان نقشی را برعهده بگیرد، که به تعبیر شیرازی «رهبران انقلاب مشروطیت در آذربایجان ایفا کردند.» (همان، ص. ۲۳۱) می‌توان نتیجه گرفت تاسیس دولت‌ملت به شیوه‌ی رضاشاهی به نوعی موجب فاصله گرفتن بخش مهمی از آذربایجانی‌ها، از مرکز شد که در شیوه‌ی رفتار گریز از مرکز فرقه هم تبلور داشت.[2]

واکنش ادیبان فارسی‌نویس به مطالبات زبانی فرقه

حرکت آذربایجان، جز مطبوعات در جامعه‌ی روشنفکری مرکز نیز مستقلا انعکاس داشت و ایشان را به تحلیل و واکنش‌هایی واداشت. مثلا صادق هدایت در نامه‌ای به تاریخ ۱۷ خرداد ۱۳۲۵ به دوستی نوشت با اینکه جنبش پیشه‌وری ابتدا «با تحریک غرور ملی (ترک) و تا حدی ضد فارس» شروع شده است، ولی در اساس منظورش «اصلاحات اجتماعی و اقتصادی» است. هدایت آنزمان مسلم می‌دانست که دولت شوروی، «با داشتن آن منابع و جنگی که کرد، نمی‌آید خودش را بدنام بکند که آذربایجان ما را بخورد». او نتیجه می‌گرفت اگر اصلاحاتی که در آذربایجان انجام شده «در تمام ایران بشود به نفع ملت خواهد بود.» هدایت به شیوه‌ای مشابه همچنین در نامه‌ای به تاریخ ۲۵مهر ۱۳۲۵ نوشت : «نهضت آذربایجان به هر جور و با هر قوه و به دست هرکس درست شده اقلاً نهضت پیشرو است و اصلاحاتی که در آنجا کرده‌اند به درد باقی مملکت می‌خورد». شیرازی می‌نویسد هدایت همزمان از اینکه فرقه تصمیم به تبدیل زبان تدریس از فارسی به ترکی گرفته بود «خشمگین» بود. (همان، صص. ۲۲۲-۲۲۰)

یکی از روشنفکرانی که با استفاده از زبان ترکی در کار تدریس و قضا مخالفت می‌کرد و شیرازی فکرش را به تفصیل شرح داده عباس اقبال آشتیانی بود. او نظر خود را در سرمقاله‌ی شماره‌ی ۶ (بهمن ۱۳۲۴) مجله‌ی یادگار (که سردبیرش بود) زیر عنوان «سیاست زبان» ابراز داشت. در آن مقاله اقبال آشتیانی پس از تأکید بر اهمیت زبان برای «انتشارو نفوذ معنویات و ذوقیات ملل» و اظهار تأسف از تنگ‌تر شدن حوزه‌ی انتشار زبان فارسی که به گفته او به سبب انتقال مرکز تمدن از آسیا به اروپا اتفاق افتاده بود به خطر جدیدی اشاره کرد که از جانب «دولت‌های استعماری» در جهت «احیای لهجه‌های محلی به عنوان زبان رسمی و اهمیت دادن السنه‌ی افراد اقلیت در مقابل زبان رسمی دولتی» برخاسته است. در نظر او اگر مملکت ایران می‌خواست «زنده بماند» و در میدان مبارزه‌ی سیاست زبانی از خود دفاع کند باید دست به «تقویت زبان فارسی و انتشار دامنه‌ی نفوذ آن در هر گوشه و کنار کشور» بزند. البته این کار نباید همراه با خشونت و برافکندن ریشه‌های زبان‌ها و لهجه‌های «چهار پنج میلون ایرانی ایرانی نژاد» متکلم به زبان‌ها و لهجه‌های غیرفارسی انجام بگیرد، چراکه «هیچ عیب ندارد که در مملکتی یک عده از مردم آن نیز بین خود به زبان یا لهجه‌ای غیر از زبان رسمی و ادبی کشور تکلم کنند».

عباس اقبال می‌پذیرفت که «دولت باید با کمال شهامت به مردم آذربایجان و نقاطی که اکثر مردم آن به عربی متکلمند اجازه بدهد که در مدارس تا سنی معین زبان محلی خود را به اطفال خویش بیاموزند و آنچه را که در باب تعلیمات ابتدائی و وظایف فردی و اجتماعی و وطنی و عشق به آب و خاک و تاریخ و جغرافیای مملکت لازم است به زبان ترکی و عربی به این اطفال بیاموزند». اما تعلیمات متوسطه و عالیه به گفته‌ی او باید به فارسی باشد. نظرات او البته خالی از تناقض نبود. او تاکید داشت هدف سیاست دولت باید این باشد که مردم نواحی غیرفارسی زبان «خود به تدریج خویش را به ترک این زبان‌های بیگانه وادارند و کم کم اب رفته به جوی باز آید». او همچنین تنگ‌نظرانه معتقد بود دولت ایران نباید بگذارد که «هیچ روزنامه و کتاب و مجله‌ای که با این زبان‌ها در خارج از ایران منتشر شده و مطالبی خلاف مصالح ایران و ایرانی دارد داخل کشور و در بین مردم به خصوص اطفال مدارس منتشر گردد.» (صص. ۲۲۳-۲۲۲) با منطق او احتمالا امروز باید جلوی پخش تلویزیون‌های ترکیه و جمهوری آذربایجان، یا انتقال کتاب از این کشورها به ایران گرفته شود! امری که البته اگر آنزمان شدنی بود، در عصر ارتباطات دیجیتال هرگز ممکن نیست.

از نظر اقبال آشتیانی هم زبان‌های ترکی و عربی در اثر تحمیل در ایران مرسوم شده بودند: «آنها اصالت ملی نداشتند و بایستی به تدریج و به صورت خود پذیرفته از بین می‌رفتند.» او در مقاله‌ی دیگری با عنوان «وحدت ملی» در شماره‌ی آبان ۱۳۲۵ مجله یادگار با اشاره به حکومت فرقه در آذربایجان، با تشدید مواضع قبلی خود ایران را در آنچنان «نکبت و ذلت عجیبی» دید که اگر «اگر نام و نشان آن یک سره محو نشود استقلال سیاسی آن خاتمه» می‌یابد. منشاء وضعیت در نظر او «دولت‌های بزرگ و نیرومند استعمارگر» بودند که «به نام تجدد و رهائی از قیود قدیمه و خلاصی از ارتجاع و قبول نهضت‌های دموکراتیک» شیوه‌ی «اداره‌ی امور هر دسته از مردم به دست خود و گفتن و نوشتن به زبان و لهجه‌ای مخصوص» به خود را در میان قومیت‌ها حمایت می‌کردند و از این راه به تعبیر او «کسانی را که چندین هزار سال با هم زیسته و در محنت و شادی شریک یکدیگر بوده و تاریخ و ادبیات و سرنوشت متحدی دارند» بر علیه یکدیگر می‌انگیزاندند و «وحدت ملی ایشان را به تفرقه و جنگ طبقاتی مبدل» می‌ساختند. البته نویسنده نمی‌خواست هشدارهایش دلیل مخالفت او با تجدد و تمدن گرفته شود. پس در عین حال می‌افزود، «رسمیت نیافتن زبان ترکی و کردی در ایران یا اظهار علاقه به شعر سعدی و حافظ و مولوی و دوست داشتن سرزمین ایران و سرودن شعر به سبک‌های قدیم و امثال آن» مانع تجدد نیست. (شیرازی، صص. ۲۲۴-۲۲۳)

ملک‌الشعرای بهار چنانکه در نوشتار نخست گفتیم در دوران رضاشاه موضعی مرکزگرایانه داشت. او بعدتر با مواجهه با مطالبات آذربایجانی‌ها در دوره‌ی حکومت فرقه احیای قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی را راه حل دانست و در مقاله‌ای با عنوان «حزب دموکرات آذربایجان» در ایام بعد از شهریور ۱۳۲۴ نوشت: «اتفاقا ممالک محروسه ایران از عهد کوروش تا مظفرالدین شاه به شکل‌های گوناگون به با شدت و ضعف به شکل فدراسیون و خودمختاری ایالات اداره می‌شده است… [امروز نیز] هرگاه یک نوع اختیاراتی به ایلات از لحاظ اخلاق و لهجه و وضع جغرافیایی و تاریخ داده شود و اصلاحات ضروریه که بسیار بسیار دیر شده است و از عهده‌ی مرکز خارج نیست به دوش خود اهالی گذاشته شود به نفع عموم کشور خواهد بود.» در نظر او «تنها چیزی که آزادی را از چنگال محمدعلیشاه نجات داد و مردم ایالات را بر استبداد مرکزی چیزه کرد، همانا انجمن‌های ایالتی و ولایتی و همان مختصر خودمختاری بود. اما بدبختانه نمایندگان دوره‌ی دوم مجلس فریب مرحوم ناصرالملک و وزرای عصر را که می‌خواستند دست بازتری در اداره‌ی کشور داشته باشند و کسی موی دماغ آنها نباشد خورده، انجمن‌ها را موقوف و آن قانون را زیرپا محو کردند.»

بهار در عین حال، باز به شکلی تا حدی متناقض، معتقد بود: «آذربایجانی‌ها خیال می‌کنند که تنها دولت مرکزی (به قول خودشان فارس‌‌ها) حقی برای مردم ایالت پهناور آذربایجان قائل نیستند و چنین می‌پندارند که این سوء قصد منحصر به آنها و علیه آنهاست. دیگر نمی‌دانند که دولت مرکزی ایران -«فارس ها»- بیش از تمام ایالات ایران نسبت به آذربایجان رعایت و جانبداری کرده و می‌کند.»

او که اهل مشهد بود ‌نوشت که در نظر او «ایالت خراسان به علل سیاسی ۱۵۰ سال است که از چشم دولت مرکزی افتاده است و در این مدت، جز در دوره‌ی رضا شاه پهلوی که یک وزیر دربار و یک وزیر فرهنگ از مردم خراسان در مرکز دیده شد هیچ وقت یک خراسانی در دستگاه دولت راه داده نشد. ولی در عوض چه آن روز، و چه امروز صدر اعظم‌ها و وزرا و ولات بسیاری از اهالی آذربایجان وجود داشتند و دارند و هرگز راه ترقی، چه در مرکز و چه در سایر نقاط بر روی آذربایجانی بسته نبوده است». بهار در موضوع زبان هم مانند بقیه ادبایی که ذکرشان رفت موضعی تنگ‌نظرانه داشت، چنانکه نوشت ما «به کدام دلخوشی می‌توانیم راضی شویم که آقایان زبان تحمیلی فاتحان تاتار را بر زبان اجداد و نیاکان ما رجحان می‌نهند؟…اگر شما را مخیر کنند که در دنیا تنها یک زبان را اختیار کنید آیا بهتر نیست که این یک زبان زبان فارسی باشد – زبانی که… با دانستن آن می‌توانید در مملکتی وسیع با برادران ایرانی خود زندگی کرده و از جاه و ثروت آن کشور برخوردار گردید؟ » (نقل شده در شیرازی، ج۲، صص. ۲۲۸-۲۲۷)

آخرین ادیبی که در این بخش به پیروی از شیرازی اندیشه‌ی او را نقل می‌کنیم پرویز ناتل خانلری سردبیر مجله‌ی سخن بود که در مقاله‌ای در شماره‌ی فروردین ۱۳۲۵ همین مجله در شیوه‌ای میانه‌روانه ابتدا تاکید کرد ایران یک فرهنگ مشترک دارد «زیرا مردمان آن دارای ارزش ها، عادات و تجربیات تاریخی مشابه هستند.» او همزمان می‌پذیرفت ایران زبان مشترک ندارد، «زیرا بسیاری از اهالی روستائی آن به لهجه‌های خاص خود سخن می‌گویند.» آنچه به نظر ناتل خانلری برای حفظ لهجه‌های محلی، و در عین حال تشویق سواد آموزی و گسترش زبان ملی لازم است آن بود که «در چهار کلاس اول دبستان‌ها از لهجه‌ها و در کلاس‌های بالاتر تنها از زبان فارسی استفاده بشود.» (نقل شده در شیرازی، ص. ۲۲۹)

پاسخ فرقه و نتیجه‌گیری

نظریات ادیبان فارسی‌نویس از سوی نویسندگان فرقه بی پاسخ نبودند. موضع محمود افشار از همه مناقشه‌انگیزتر بود. (برای اندیشه‌ی افشار بنگرید به مقاله‌ی اول از این مجموعه و نیز مرور نگارنده از جلد اول کتاب ایرانیت، ملیت، قومیت اصغر شیرازی) پیشه‌وری در شماره‌ی ۱۴/۶/۲۴ روزنامه‌ی آذربایجان، خطاب به محمود افشار و همه‌ی «شوونیست»هائی که از قبول فرهنگ ترک‌ها و آذربایجانی‌ها سرباز می‌زنند نوشت: «ما حاضر به مصالحه در امور سیاسی هستیم، زیرا که سیاست برای ما یک امر حیاتی نیست. ولی ما نمی‌توانیم در مورد زبان مصالحه کنیم. زیرا زبان برای ما یک امر حیاتی است».

پیشه‌وری درهمان مقاله عباس اقبال آشتیانی را هم با این سخنان به تندی مورد خطاب قرار داد: «ما زبان مادری خود را با شیر مادر و هوای نیرو بخش وطن مادری خود جذب کرده‌ایم. آنها که به زبان ما با ادعای تحمیلی بودن آن توهین می‌کنند دشمنان قسم خورده‌ی ما هستند. در قرن‌های سپری شده دشمنان زیادی کوشیدند که زبان زیبای ما را خفه و سرکوب کنند. خوشبختانه همه‌ی آنها شکست خوردند و زبان ما پایدار ماند. روشنفکران تهران باید آگاه باشند که آذری نه یک لهجه‌ی میرا، بلکه زبانی اصیل با ریشه‌های عمیق در مردم است. این زبان نه تنها دارنده‌ی داستان‌های مردمی، حماسی و اشعار است، بلکه آکنده از آثار مهم ادبی‌ای است که به دست شاعران و نویسندگان خوش قریحه آفریده شده است. وظیفه‌ی ماست که آن را تقویت و نوسازی بکنیم، لطافت آن را احیاء بسازیم و آن را ازغبار غفلت بزدائیم.» (نقل شده در شیرازی، صص. ۲۲۹-۲۲۸)

چنانکه در مقدمه اشاره شد مشابه این استدلال‌‌ها امروز هم از طرف موافقان و مخالفان آموزش به زبان مادری و آموزش زبان مادری کمابیش با همین حدت و شدت شنیده می‌شود. به عبارت دیگر، ما امروز هم نسبت به دوران پیشه‌وری پیشرفت زیادی در استدلال‌های طرفین بحث نداشته‌ایم. ولی می‌توانیم با این قبیل مرورها از تجربیات آنزمان برای بهبود وضعیت امروز نکته‌سنجی کنیم و از تجربه‌ی تاریخی بیاموزیم.

ادامه دارد

––––––––––

پانویس‌ها


[1] نگارنده وقتی اولین بار با این اشعار از عارف روبرو شد، شوکه شد! اشعار با معذرت از خوانندگان به نقل از منابعی که در اینترنت نسخه‌ی کاملش را آورده‌اند، از این قرار است:

«چه آذرها به جان از عشق آذربایجان دارم
من این آتش خریدارش به جانم تا که جان دارم
مرا قومیت از زردشت و گشتاسب بود محکم
به پیشانی باز این فخر، از پیشینیان دارم
مسلمان یا که ترسا این دو در دستور ملیت
ندارد فرق ز آن بیگانگی بـا این و آن دارم
بکن تَرک زبان تُرک کز تاریخ خونینش
من از خون لاله‌گون کوه ارس دشت مغان دارم
برغم آنکه با ملیت ما دشمن است ای‌دوست
مکن منعم که از جان دشمنی با این زبان دارم
تو باید عذر این ناخوانده مهمان را از این منزل
بخواهی ، دزد را من دوست‌تر ز این میهمان دارم
زبانی کو ندارد جز زیانکاری ببر او را
برای قطعش از تیغ زبان خوش امتحان دارم
رها کن یادگار دوره ننگین چنگیزی
برادر گشته گی با دوره چنگیزیان دارم
تو گر کور و کر و لال و خمش باشی از این بهتر
که گویی از زبان ترک و تازی این نشان دارم
 برای آبروی کشور دارا چه می‌ماند
که در وی حکمران از دودمان ترکمان دارم
روان شاه اسمعیل عارف شاد بادا من
عقیده پاک آن شاهنشه خلد آشیان دارم»

جالب آنکه عارف قزوینی این نگاه گستاخانه خود را منتسب به زرتشت و گزشاسب و حتی شاه اسماعیل صفوی می‌کند!

[2]نگارنده پیشتر در مقاله‌ای توضیح داده چطور اینکه انقلاب مشروطه پیش از دوران تاسیس دولت‌ملت در ایران رخ داد به آن رنگ متکثری داد. بنگرید به میثم بادامچی، «وضعیت چندفرهنگی آذربایجان در دوران مشروطیت ــ بازخوانی کتابی از سهراب یزدانی»، آسو، ۵/۹/۱۴۰۰.

Ad placeholder