پیادهروهایش بسیار تنگ است و ظرفیتِ آن همه جمعیت را ندارد. چون در مرکزیترین نقطه شهر سنندج قرار گرفته. حکومت آن را «پاسداران» نامگذاری کرده است. مردم اما به همان نام قدیمی «ششم» بهمن عادت کردهاند. نامگذاری جدید جایگاهی نیافته است.
نظمِ بازار
از میدان اقبال شروع میشود و تا دانشگاه علوم پزشکی امتداد مییابد. بیشتر از یک کیلومتر طول دارد. فضای اجتماعی متفاوتی دارد. این را از شیوه بهرهبرداری فضایی در طول خیابان میتوان تشخیص داد. در آن از آغاز تا پایانش چندین پاتوقِ شهری خاص جای گرفته است. سرآغازش که میدان اقبال است، مرکزِ شهر و نمادِ شهر سنندج است. چندین بانکِ مشهور در آن قرار دارند.
پایینتر، بوتیکها و فروشگاههای زنان و کودکان و جوانان جلب توجه میکنند. تا قبل از قیامِ ژینا، گهگاهی گشتِارشادیها در این محدوده میایستادند، به زنانی که لباسهای خاصی به تن داشتند گیر میدادند و مزاحمت ایجاد میکردند. توجه به رفتارِ این گشتیها و زمینهای که در آن کار میکردند، یک تناقضِ همیشگی را برملا میکرد. آنها دقیقا در کنارِ فروشگاههایی میایستادند که همان لباسهای ممنوعه را میفروختند. اما به کارِ آنها کاری نداشتند. از این بابت باید باید خوشحال بود، اما به این امر لازم است توجه شود که محدوده دخالتهای حکومتی علیه شهروندانِ است، اما مواظباند که «اصلِ مقدسِ بازار» و چرخه انباشت، دستکاری نشود.
فراغت و مصرف
خیابان ششم بهمن، با گذر از این تناقضِ اساسی، تداوم مییابد. تابلوهای رنگارنگِ پاساژهای کوچک و بزرگ، خودنمایی میکنند. داروخانهها و مطبهای تخصصی پزشکان هم تعدادشان زیاد است. هیچ وسیله ضروری زندگی روزمره، جز معدودی لوازم خانگی در آنها پیدا نمیشود. مثلا هیچ میوه یا سبزی، روغن، برنج و امثالِ آنها در این خیابان یافت نمیشود. این جور وسائل را تنها در فروشگاههای بزرگ ویژه و بافتِ قدیمی بازار میتوان یافت. در عوض این پاساژها سرشارند از لباسهای فشِن و مدِ روز. کتابفروشیهایی هم در لابلای آنها به چشم میخورد. پاساژِ بزرگِ «پانتهآ آبیدر»، که چند سال پیش ساخته شد، فضای لوکسِ خیابان را کاملتر کرده.
پایینتر از آن و در سمتِ راست، پارکِ استقلال را داریم. جایی که آنقدرها هم پارک نیست. یعنی محلِ آسایش و استراحت و تفریح نیست. بلکه بیشتر یک فضای پرسهزنی برای دختران و پسرهای جوان است. به ویژه آنهایی که لباسهایی ویژه میپوشند یا گرایشهای جنسیتی متفاوتی دارند. دستههای به اصطلاح «بزهکار» نوجوانان هم اغلب همین پارک را برای قدرتنمایی و تفریح انتخاب میکنند.
قلمرو پول
پس از پارک استقلال، سهراه شریفآباد، چندین مسیر را از هم جدا میکند. برخیها که برای انجام کاری بیرون آمدهاند باید از اینجا به بعد از خیابان خارج شوند. اما بیشتر پای ثابتهای خیابان از اینجا به بعد هم میمانند. چون در ادامه، جذابیتهای دیگری در مسیرشان وجود دارد.
از اینجا به بعد تا سهراه ادب، پیادهرو بزرگتر میشود. درختانِ بلند و تنومندِ بیشتری پیدا میشوند. پیادهروها با چراغها و نمادهای خاصی تزئین شدهاند. حدود ۷ بانکِ مختلف در همین مسیر شعبه دارند و عابربانکهایشان ۲۴ ساعته آماده کارند. فستفودها و بستنیفروشیها و کافهها در ادامه تعدادشان بیشتر میشود. پاتوقهای بیشتری برای نشستن و ماندن، وجود دارند.
در سمتِ چپِ خیابان، دانشگاه آزاد مرکزی واقع شده است. در مکانیابی دانشگاههای دولتی پیشین معمولا یک گوشه خوش آب و هوا و وسیع و خلوت را برای تأسیس دانشگاه انتخاب میکردند. اما این شعبه از دانشگاه آزاد در ششم بهمن، دقیقا در میانه یک بازارِ خرید و پرسه قرار گرفته. البته در نوعِ خودش، جایگاهی مطلوب هم یافته است، چرا که بیشتر یک بازار است تا دانشگاه در معنای کلاسیکش. بازاری که به جای لباس و خوراکی در آن، «مدرک تحصیلی» میفروشند. مشتریهایش هم اغلب طبقه متوسط و بالاتر جامعهاند. یعنی آنهایی که هم توانِ مالیاش را دارند و هم خوب میدانند در ششم بهمن باید چگونه رفتار کنند.
قرار گرفتنِ این دانشگاه در این خیابان و آنطرفتر، بانکهای متعدد در روبهروی آن و در ادامه، قرار گرفتنش در مسیر بازارِ جوانپسندِ خیابان، یک پیامِ نانوشته را تداعی میکند. گویی برنامهریزانِ شهری و سیاستگذاران، خواستهاند به این جونانِ دانشگاه آزادی بگویند آن طرف از بانکها پول بیاورید و شهریهتان را پرداخت کنید، سپس از همان مسیر برگردید، از حسابهای بانکیتان پول بردارید و به بازار ِ پر زرق و برقی بروید که برایتان ساختهایم!
جایی برای رهایی از نظارت
دانشگاه آزاد از وسط به این خیابان میپیوندد. اما خیابان به سمتِ شهرکهای تازهساختِ بهاران همچنان ادامه مییابد. تپه تفریحی «بان دیدگا» مسلط بر خیابان است و به آن راه دارد. از آنجا میتوان بیشتر ناحیههای شهر را دید و هوایی تازه کرد و سپس به خیابان بازگشت.
پلِ زیرگذر در ادمه، وقفهای کوتاه در مسیرِ عمومی پیادهروی ایجاد میکند. پیادهرو به شدت تَنگ میشود. اما به هر حال میتوان ادامه داد تا به آخرین فضای پیادهروی خیابان رسید.
آخرین قطعه داستانِ این خیابان، به فضای سبزِ جلو دانشگاه علوم پزشکی و دانشگاه کردستان ختم میشود. دانشجوهای این دو دانشگاه معمولا کمبرخوردارتر از دانشگاه آزادیها هستند. آنها اگر میخواهند آن همه شلوغی و نور و پاساژ و حسرتِ شادی و لذت را نبینند، میتوانند خیلی به پیادهرویشان ادامه ندهند. در همان مسیرِ فضای سبز اطراف دانشگاه میتوانند قدمی بزنند و بازگردند.
این فضای سبز همچنین برای آنها یک فایده همیشگی دیگر هم داشته. دوربینهای دانشگاه و حراستیها معمولا اجازه نمیدهند دختران و پسران در بوفههای دانشگاه با هم گرم بگیرند. آنها را از هم جدا میکنند و تذکر میدهند. اما فضای سبزِ بیرون از دانشگاه در اواخر ششم بهمن، از این جهت برای آنها یک موهبت است. نیمکتهای پارکِ کوچکِ کنار دانشگاه، پشتِ درختان قرار گرفتهاند. یعنی رهگذران خیابان به سختی میتوانند تشخیص دهند پشت آن بوتهها و درختها چه خبر است. چشمِ پنهانِ اجتماع، اینجا کار نمیکند. دانشجوهای دانشگاه کردستان و علوم پزشکی از این فرصت استفاده میکنند.
ششم بهمن، از ابتدا چنین نبوده؛ به مرور و از اوایل دهه هشتاد تغییراتِ اساسی در آن شروع شده است. تغییرات، خیابان را به سمتی برد که اکنون به آن بدل شده. فضای خیابان، دوگانه است. هم سویههای سلطه و بهرهوری را میتوان در آن مشاهده کرد و هم میل به تغییر و دگرگونی فضای شهری از جانب گروههایی همچون زنان، جوانان و دگرباشان جنسی. اما همچنان الگوی غالب بر همه این نرمهای اجتماعی، «مصرف» است.
از مصرفِ زمان فراغت گرفته تا مصرفِ مُد و بدن و لباس و ژستهای خیابانی.
جستاری جالب و کنجکاو کننده. خیلی خوب بود.
اشارات پایان مقال به مصرف, با یک لحن منفی, شاید نوعی ساده گرایی و بیشتر “موضعگیری” باشد.
هر نوع مصرف نیز منفی و تجملی نیست.
تمایزاتی که مارکس برای مصرف قائل است (مقدمه گروندریسه) و مصرف مولد از یاد نرود.
و دست شما درد نکند بابت این مقاله مفید.
خواننده / 05 April 2023