جامعه ایران، در آستانه سالِ نو خورشیدی قرار دارد. آن هم در سایه تداومِ قیام «زن، زندگی، آزادی» و همزمان زیرِ فشارِ بی‌امانِ هیئت حاکمه‌ای که به شدت در ضدیت با هر سه مفهومِ این شعار قرار گرفته است. با نگاهی به ستیزهای خیابانی میان مردم و گماشتگان حکومتی در فضاهای شهری تهران، این تقابل را مورد بحث قرار داده‌ایم.

زندگی و ضدِزندگی

«دور دور کردن» یکی از سرگرمی‌های مرسوم در میانِ جوانان تهرانی است. این می‌تواند برای یک غیرایرانی جالب باشد. چگونه می‌توان از پرسه زدن‌های بیهوده در شهر لذت برد؟ اما زمینه اجتماعی و سیاسی چنین رفتاری، آن را از «غیرطبیعی» بودنش خارج می‌کند.

زیر سایه حکومتی که «دولتِ مرگ» را بر جامعه تحمیل کرده، روی آوردن به شادی‌ها و سرزندگی‌های متفاوت، امری قابل‌فهم است. پرسه زدن و دور زدن‌های شبانه که معمولا با سر و صدا و «نمایش شادی و لذت» همراه است، محصولِ طردِ شادی و لذت از حوزه عمومی است.

حکومت اسلامی، از ابتدای قدرت گرفتنش تاکنون همواره با زندگی و روحیاتِ شادی‌آفرینِ مردمی مشکل داشته است. استقبال عمومی و گسترده از شعار «زن، زندگی، آزادی» در ایران اتفاقی نیست. بلکه واکنشی است به ۴ دهه سرکوب شدید هر سه مقوله. اما علاوه بر این واکنش سیاسی، در زندگی روزانه مردم، واکنش‌های دیگری هم به چنین سرکوبی دارند. آن‌ها در لابلای امور ممنوعه و قانون‌های ضدزندگی، راه‌هایی برای ابراز شادی و حس‌های زندگی‌شان می‌یابند‌، راه‌هایی که آن‌ها را حتی‌الامکان رودرروی اوباشِ گشت‌ارشادی و آتش‌به‌اختیارها قرار ندهد، مانند همین «دور دور کردن».

به تازگی اما همین دور دور کردن‌ها هم برای دولتِ مرگ قابل تحمل نیستند. فضای پایتختِ ایران مانند بیشترِ جاهای دیگر دوچندان امنیتی شده است. در پایتخت، امکان‌ها و زیرساخت‌های امنیتی کردن بیشتر است. هر کوچه و خیابان و ساختمانی مجهز به دوربین‌های مداربسته است. نظارت بر آن بسیار آسان‌تر است.

رانندگان اسنپ که شبانه‌روز خیابان‌های تهران را برای مسافرکشی درو می‌کنند، شاهدان عینی ماجراهای این روزها هستند. این روایتِ یک راننده است:

تازگی اصلا دوست ندارم هیچ مسافر زنی به پستم بخوره. چون دیگه همه حجابشونو برداشتن و دوربین‌ها هم زوم کردن روی ما. مدام اس ام اس کشف حجاب میفرستن. اخطار میدن، جریمه میکنن، تهدید به توقیف میکنن. خسته شدیم دیگه واقعا.

سرکوبِ آنلاین

برنامه جدید حاکمیت برای سرکوب و کنترل زنان، بر زیرساخت‌های تکنولوژیکی انضباطی استوار است. آن‌ها که در ستیزهای روزانه و میدانی خیابانی از زنان و جوانان شکست خورده‌اند، به «سرکوب آنلاین» روی آورده‌اند. با ابزارهایی که در اختیار دارند به جنگ با جامعه برخاسته‌اند. رانندگان و مالکان ماشین‌ها را جریمه و تهدید می‌کنند. پیامِ چنین برنامه‌ای به شهروندان واضح است: شما حتی در ماشین و در خصوصی‌ترین حوزه‌های زندگیتان هم باید مطابق میل ما رفتار کنید!

می‌خواهند هیچ فضای امنی در کشور باقی نماند. بیشتر از همه زنان را هدفِ سرکوب قرار داده‌اند. به تکاپو افتاده‌اند تا آخرین تلاش‌هایشان را هم برای نجاتِ «سنگر حجاب» به کار بندند. آمارهایی از نظرسنجی‌های ساختگی منتشر می‌کنند و می‌گویند هنوز هم اکثریت جامعه موافق حجاب اجباری است. به زنانی که پوشششان مطابق الگوهای دستوری نباشد خدماتِ اداری ارائه نمی‌دهند. هر زنی برای مراجعه به اداره‌های دولتی باید یک چادر در کیفش داشته باشد تا برای ورود آن را سرش کند. به محض خروج از اداره هم آن را برمی‌دارند. این‌ها اگرچه برای یک ناظر بیرونی مایه خنده است، اما حقیقت دارد. حاکمیت دست به هر کارِ عقلانی و غیرعقلانی می‌زند تا بگوید در حوزه ارزش‌ها همچنان زنده است.

دردسرهای «تاکسی درایور»

راننده‌ای دیگر که شخصیتی مشابه کاراکتر اصلی فیلم «تاکسی درایور» دارد، از مصیبت‌هایی می‌گوید که ناخواسته بر او تحمیل می‌کنند. او دقیقا مانند راننده تاکسی آن فیلم، شبها تا نزدیکی صبح مسافرکشی می‌کند. روزها می‌خوابد و شب بیدار است. رانندگی در خلوت و سکوتِ شب را به شلوغی روز ترجیح می‌دهد. اما ایست و بازرسی‌های گاه و بیگاهِ شبانه امانش را بریده‌اند. بازرسی‌هایی که می‌خواهند فضای فرهنگی و اجتماعی پایتخت را کماکان فضای دهه ۶۰ تلقین کنند.

از ساعت ۱۰ شب به بعد ایست و بازرسی میذارن. معمولا هر شب هم منو کنار میزنن و سین‌جیم میکنن. به من میگه اومدی اندرزگو دور دور کنی و مزاحمت ایجاد کنی. برنامه اسنپمو نشون میدم میگم مگه با پراید این‌جا میشه دور دور کرد.

فضاهای شهری را بیش از پیش امنیتی کرده‌اند. قیافه‌ها و برخوردهای مأمورانِ ایست و بازرسی‌ها اصولا زننده و حال‌به‌هم‌زن است. سر و صورتهای‌شان را با کلاه‌های سیاه پوشانده‌اند. درست مانند جلادان. خودشان هم می‌دانند که برای انجام چنان کاری نباید چهره‌شان نمایان شود. قد و قواره‌های بلندی دارند و اساسا زبانی جز خشونت بلد نیستند. هر کس به دامشان بیافتد باید بی‌دلیل منتظر بی‌حرمتی و خورد شدن شخصیتش باشد. انگار که یک تروریست را گرفته باشند. با عصبانیت و فوش او را پیاده می‌کنند. بدن و ماشینش را می‌گردند. آخر سر هم که چیزی نیافتند با حالتی حق‌به‌جانب می‌گویند: «باشه برو دیگه!»

تلاش‌های مفلوکانه دولت مرگ

داستانِ این کنترل و نظارت‌ها شبانه‌روزی است. از اوایل دهه ۹۰، سؤالِ کلیشه‌ای «چه نسبتی با هم دارید؟» از جانب مأموران انتظامی و بسیجی‌ها در ایران کَم‌رَنگ شده بود. ضرورت‌های اجتماعی به سمتی می‌رفتند که دیگر امکان نداشت از هر دختر و پسری که با هم‌اند چنین سؤالی پرسیده شود. دولتِ مرگ اما تلاش می‌کند این سنتِ ستمگرانه و در اصل مربوط به عصر کهن را بارِ دیگر احیا کند. این ‌روزها چنین سؤالی در رانندگی‌های شبانه زیاد به گوشِ رانندگان می‌خورد. حکومت می‌خواهد از زنان و جوانان انتقام بگیرد.

برگزاری هر مراسم و مهمانی خصوصی و عمومی هم بسیار دشوارتر از قبل شده. یک زنِ جوان که ساکن تهران است می‌گوید:

ما خودمون از ترسِ مأمورها رفتیم اون آخرهای کرج یه باغ ویلا اجاره کردیم برای تولد خواهرزادم. چون جمعمون خودمانی بود و میخاستیم راحت باشیم. اونجا هم با کلی دلهره و اضطراب مهمونی رو برگزار کردیم. کلی تذکر دادیم که سر و صدا تابلو نشه.

در تهرانِ این‌روزها هر مهمانی خصوصی می‌تواند هدفِ حمله‌های کینه‌توزانه گشتی‌های ارزشی قرار گیرد. همان‌هایی که با روی کار آمدن دولت مرگ، قدرتی تازه گرفته‌اند و می‌خواهند بر جامعه سروری کنند. آن‌ها هیچ جمعی را جز برای نوحه و گسترانیدن غم و سایه مرگ، به رسمیت نمی‌شناسند.

قدغن کردن شادی و لذت

جمع‌های رسمی عمومی را هم که به طور کلی قدغن کرده‌اند. «شادی» را محدود به هدف‌های امنیتی و ایدئولوژیک کرده‌اند. همچون تلاشی که برای تزریقِ تصنعی شادی بعد از فوتبال ایران و ولز انجام دادند. اما بلافاصله جامعه با راه انداختن کارناوالی پس از شکست تیم ملی مقابل آمریکا، پاسخِ آن تلاشِ فلاکت‌بار را داد.

«اسلامی کردن» همه‌جا و همه چیز به شعار اصلی حاکمیت بدل شده. از «اسلامی کردن علوم انسانی» تا اسلامی کردنِ خیابان‌ها و فضاهای شهر. آن هم آن نوع اسلامی که مدِ نظر خودشان است و معنایی جز قدغن کردن شادی و زندگی ندارد. اما با تداوم قیامِ ژینا، جامعه بیش از پیش به امر و نهی‌های حاکمیتی پشتِ پا می‌زند. یک مورد مشخص آن را در مترو می‌توان مشاهده کرد. زنانِ بسیاری برای لج هم که شده دیگر خود را ملزم به سوار شدن در بخش جداگانه زنان نمی‌بینند. بسیاری از زنان و دختران تنها یا همراه با مردی دیگر، در قسمتِ مردان سوار می‌شوند. بدون آن که با مخالفتی روبه‌رو شوند یا احساس بدی داشته باشند. آن‌ها با چنین کاری آن تمایزِ ساختگی همیشگی «زنانه» و «مردانه» را محو می‌کنند و به آشتی و رابطه دوباره انسانی، خوش‌آمد می‌گویند.

Ad placeholder