«انقلاب شروع شده بدبختا! باید هر شب قرص خواب بخورین!» این را پیرمرد لر در خاکسپاری اعتراضی نیکا شاکرمی گفت. سال ۱۴۰۱ سال خیزشی سراسری بود علیه حاکمیتی که حملاتش را علیه «زن، زندگی، آزادی» یکپارچه‌تر کرده بود. در سالی که گذشت، جبهه‌ها بیش از پیش روشن و خط‌کشی‌ها مطلق شد: جبهه‌ی حاکمیت و جبهه‌ی جنبش‌های اجتماعی. ۱۴۰۱ با گردن‌کشی حاکمیتی که به فاز جدید یکپارچگی خود می‌بالید شروع شد، اما مردم، در خط پیوسته‌ای از اعتراضات صنفی و در چند مرحله خیزش خیابانی، شوک سنگینی به حاکمیت وارد کردند. از این‌که سال ۱۴۰۲ برای حکومت اسلامی سال بهتری خواهد بود هنوز نشانی نیست. خیزش انقلابی به طور کامل سرکوب نشده و جامعه هنوز در حالت جنبش قرار دارد.

جبهه‌ی حاکمیت: یکپارچگی و شکنندگی

داسی فرود آمده بود و صدای خاک را می‌درود / آن کس که صبح از خانه در می‌آمد / رؤیای مردگان را با خود می‌برد / آن کس که شب به خانه در می‌آمد / رؤیای مردگان را باز می‌گرداند (محمد مختاری، آرایش درونی، «جستجو»)

حکومت اسلامی سال ۱۴۰۱ را با نمایش اراده‌ی قادر و قاهر آغاز کرد. ساخت و پخش سرود «سلام فرمانده» تنها کمی پیش از تحویل سال ۱۴۰۰ چکیده‌ای از روحیه و تخیل سیاسی رژیم بود در آن لحظه بود: حکومتی که بی‌آینده بودن خود را بو کشیده است، اما همچنان از گردن‌کشی کوتاه نمی‌آید و می‌کوشد با بی‌واسطه‌ترین شکل خطاب و فراخوان، با بسیج «دهه‌ی نودی‌ها» برای خود آینده بخرد.

این نمایش اراده همچنین ریشه در احساس فتح در مسابقاتی بی‌رقیب داشت، فتحی که در رأی‌گیری برای مجلس (۱۳۹۸) و ریاست قوه‌ی مجریه (۱۴۰۰) نصیب حاکمیت شده بود. نتیجه‌ی این دو رأی‌گیری نظام حکمرانی‌ای یکپارچه‌تر از همیشه بود که می‌رفت با اراده‌ای بی‌خلل و با کمترین مناقشات داخلی طرح‌های سیاسی و اقتصادی خودش را پیش ببرد.

همه‌ی این طرح‌ها، از تشدید آزادسازی قیمت‌ها و خصوصی‌سازی‌ها گرفته تا تحمیل شدیدتر حجاب اجباری بر زنان و سرکوب فزاینده‌ی کنشگران صنفی و سیاسی، یک معنا و جهت داشتند: ایجاد یک سرزمین سوخته، یک زمین بایر، یک کشور بحران‌زده، با مردمی که استثمار، تبعیض و ستم روزانه انرژی‌های حیاتی‌شان را خشک کرده است؛ یک ویران‌شهر تمام‌عیار، حاضر و آماده برای بهره‌کشیِ فزاینده از نیروهای انسانی و طبیعیِ نهفته در آن.

اما هجوم یکپارچه‌تر ممکن است مقاومت یکپارچه‌تر را نیز برانگیزد؛ و به هر میزان که یک ساختار سیاسی غیررقابتی‌تر، پایگاه اجتماعی‌اش سست‌تر، و شیوه‌های کنترلِ ایدئولوژیکش بی‌واسطه‌تر و تهاجمی‌تر باشد، اراده‌ی سیاسی‌اش نیز شکننده‌تر خواهد بود.

Ad placeholder

جبهه‌ی جنبش‌های اجتماعی: از «خیزش نان» تا «زن، زندگی، آزادی»

و پچ‌پچ اشیاء که سررشته‌ی حضورشان را / از هم جویا می‌شوند و / سر می‌کشند / از روزنی به سوی خیابانی… (محمد مختاری، آرایش درونی، «غیبت»)

سال ۱۴۰۱ شاهد شتاب‌گیری و درهم‌تنیدگی دو بال جنبش‌های اجتماعی بود: جنبش‌های صنفی و خیزش‌های خیابانی. با نگاهی به عقب، می‌توان از همان هفته‌های نخست بهار ۱۴۰۱ استمرار اعتراضات مزد-و-حقوق‌بگیران را مشاهده کرد، که این‌بار چشم‌اندازی از «همبسته‌شدن خیزش‌ها»‌ را به نمایش می‌گذاشتند؛ همبسته‌شدنی که حکم ضد حمله‌ی مردمی در برابر یکپارچه‌تر شدن حملات حکومت اسلامی به بنیان‌های بازتولید فردی و اجتماعی را داشته است. (به طور مشخص در رابطه با اعتراضات کارگران، رجوع کنید به سالنامه‌ی کارگری زمانه)

افزون بر این، هرچه فاش‌تر شدن این واقعیت که حکومت اسلامی نه فقط توانایی حل بحران‌های اجتماعی، معیشتی و زیست‌محیطی را ندارد بلکه اساساً از راه این بحران‌ها است که زندگی می‌ماند باعث شد جنبش‌هایی که در دهه‌ی گذشته بیش‌تر «معیشتی»، «صنفی» یا «مطالبه‌محور» خوانده می‌شدند وارد تقابلی سیاسی شوند و این اعتماد به نفس را بازیابند تا فراخوان سیاسی دهند. نمونه‌ی برجسته‌ی این فراخوان‌ها منشور مطالبات حداقلی چندین تشکل صنفی و مدنی بود که مطالبات و کنشگری به اصطلاح صنفی را به تصویری دموکراتیک از آینده‌ی ایران پیوند می‌داد، به تصویری از یک دموکراسی اجتماعی و واقعی در برابر دموکراسی صوری و وارداتی (بنگرید به مطلب از منشور اجتماعی تا دموکراسی اجتماعی).

هم‌زمان، از اردیبهشت ماه تا همین روزها، مردم میل خویش به زندگی‌کردن را در قالب خیزش‌های عمومی و خیابانیِ پیاپی به رخ به حاکمیت مرگ و بهره‌کشی کشیده‌اند. در اردیبهشت ماه، دولت رئیسی موجی از حمله زیست مردم را در قالب حذف ارز ترجیحی و بالا بردن قیمت آرد آغاز کرد و مردم، ابتدا در خوزستان و سپس در شهرهای دیگر، به مدت یک ماه قدرت رژیم را در خیابان به چالش کشیدند. «خیزش نان» در فاز فرود بود که فروریختن ساختمان متروپل در آبادان و کشته‌شدن ده‌ها نفر موج دیگری از خیزش خیابانی را به ویژه در خوزستان پدید آورد.

پس از اردیبهشت و خرداد تب‌آلود به نظر می‌آمد که انرژی خیزشیِ جامعه فروکش کرده است، هرچند خیابان از جنبش‌های صنفی خالی نبود. به‌ویژه معلمان، کارگران و بازنشستگان به طور مرتب صحنه‌ی خیابان را در وضعیت جنبشیِ آرام نگه داشته بودند؛ گویی مردم داشتند به پچپچه، روزنی به خیابان می‌جستند. قتل حکومتی ژینا امینی به دست پلیس حجاب این پچپچه‌ها را به حضوری بدن‌مند و فاتحانه بدل کرد، و خیزش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» از سقز به سراسر فلات ایران منتشر شد؛ خیزشی که به واسطه‌ی ریشه‌داشتن در زنانگی، با تنانگی پیوند داشت، و خصلت چشمگیرش از آن‌جا می‌آمد که به واسطه‌ی حضور خیابانی بدن‌ها در فیگورهای گوناگون دست به خلق موقعیت‌های تکینی می‌زد که هر یک توان آن را داشتند که خود را در حافظه‌ی جمعی خیزش حک شوند (بنگرید به مقاله‌ی انقلاب فیگوراتیو زنانه؛ اندرکنش بدن‌ها و تصاویرشان).

خیزش ژینا و قدرت اقلیت‌ها

ما بر کناره‌های خاموشی / پژواک آن لبان پریشانیم که در هیاهو / تنها / می‌خواستند با هم نجوا کنند. (محمد مختاری، آرایش درونی، «یک گفتگو»)

این‌بار نیز فریادهای انقلابی به معنای خاموش‌شدن پچپچه‌ها نبود، بلکه حتی فضا را برای صداهای اقلیتی‌ای باز کرد که تا آن زمان در چند لایه‌ی ملّی و محلی سرکوب شده بودند. چه بسا تنها انقلابی که به درستی «انقلاب زنانه» نام گرفته می‌تواند چنین میدانی از صداهای اقلیتی، چنین میدانی از تفاوت‌ها را خلق کند. حافظه‌ی منفرد برای یادآوری تک‌تک این صداها یاری نمی‌کند. یکیش اما شاید سخنرانی پدر کومار درافتاده بر سر مزار پسر به‌قتل‌رسیده‌اش باشد که به کُردی می‌گفت:

این پسرم ٢٥ مرداد به دنیا آمد اسمش را کومار گذاشتم، خوشبختم که در راه آزادی و وطن شهید شده است.

کومار یعنی جمهوری، و جمهوری پیش از آن‌که نام یک نوع رژیم سیاسی باشد، بیش از آن‌که یک ساختار حقوقی تثبیت‌شده باشد که پس از انقلاب می‌آید، با خودِ انقلاب هم‌پیوند و هم‌زمان است؛ کومار (جمهوری) نیروی کثرت اقلیت‌ها و فرودستان است که هرگونه بت‌وارگیِ حقوقی و اقتصادی-سیاسی‌ای را به مبارزه می‌طلبد.

صدای اقلیتیِ دیگری که از دل انقلاب درآمد صدای بلوچ و به طور خاص صدای زن بلوچ بود. جمعه‌های اعتراضی زاهدان تا همین آخرین جمعه‌ی ۱۴۰۱ ادامه داشته است. افزون بر این، گروه «دسگوهاران» از هفته‌های نخست خیزش ژینا هم دست به مداخله‌ی زنانه‌ی پیگیر در جبهه‌ی بلوچستان زده، هم اتصالات و تلاقی‌های ساحت‌های ستم و استثمار را رؤیت‌پذیرتر کرده است.

افزون بر این، یکی از نخستین مانیفست‌ها و منشورهایی که از دل خیزش انقلابی بیرون آمد یک صدای اقلیتی بود: «مانیفست جامعه‌ی +LGBTIAQ ایران و افغانستان» (دسترسی به متن مانیفست). قدرت و حقانیت این مانیفست در این است که حکم یک منشور بنیادگذار را دارد که افزون بر بنیادگذاری حق برای یک اجتماع خاص، از خاص‌بودگی خودش فراتر می‌رود و در مواردی (مثل بند مربوط به لغو سربازی اجباری) دعوی کلّیت و فراگیری می‌کند. این مانیفست، در زمینه‌ی پیوند زدن امر خاص و امر عام، چه بسا پیش‌گام «منشور مطالبات حداقلی» باشد.

Ad placeholder

منازعه بر سر آغاز دوباره

رؤیای مادرانه زبان باز کرده است و / خاطره‌ی فرزندانش را چراغان می‌کند. (محمد مختاری، آرایش درونی، «برزخ»)

در آستانه‌ی سال جدید، حکومت اسلامی سیاست تنبیهی-تخریبی را در برابر جامعه آغاز کرده است. این سیاست شکل‌های متنوعی به خود گرفته است؛ مشهورترین آن پروژه‌ی مسموم‌کردن دانش‌آموزان دختر و دانشجویان است (جزییات مربوط به حملات شیمیایی به مدارس دختران را می‌توانید این گزارش گروه روزنامه‌نگاری تحقیقی زمانه بخوانید).

سیاست تخریبی رژیم وجهی اقتصادی نیز دارد؛ حکومت اسلامی، به ویژه در سال‌های اخیر، از راه اَبَرتورم معاش کرده است. تلاقی ابرتورم (سرکوب اقتصادی و «تابعیت ارزش‌ها از ارز») و سرکوب سیاسی و اجتماعی مقصودی جز از هم گسیختن پیوندهای جامعه نداشته است (بنگرید به یادداشت ابرتورم؛ اضطراب اکنون، وحشت فردا) تا به تعبیر مختاری در شعر بلند آرایش درونی، «آدمی تنزل یابد به ناگزیرترین شکل خویش و / نیمسایه‌ی گرسنگی تنش را چون کسوف دایم بپوشاند.»

اگر آزادی عمل نیروهای به اصطلاح «خودسر» و واگذاری سرکوب نیروهای اجتماعی نافرمان به «آتش به اختیارها» نه پدیده‌هایی تصادفی بلکه از عناصر مقوّم حکومت اسلامی در زمینه‌ی کنترل اجتماعی باشند، خصوصی‌سازی مستمر و واگذاری دارایی‌ها و بنگاه‌های اقتصادی به نیروهای تحت امر نیز از عناصر مقوّم اقتصاد سیاسی حکومت اسلامی است. طرح «مولدسازی» اموال دولت—نام جدید خصوصی‌سازی تحت امر ولی فقیه—دست عده‌ای معدود را برای به حراج گذاشتن اموال عمومی و درآمدزایی برای حاکمیت باز گذاشته است. این طرح همچنین فضا و امکانی برای حضور سرمایه‌گذاران چینی، روسی و چه بسا خلیجی در داخل ایران فراهم می‌کند؛ حوزه‌ای که خود می‌تواند یکی از نقاط تضاد در سال‌های آتی باشد.

البته روی دیگر سکه‌ی حکمرانی به مدد وحشت (النصر بالرعب) عقب‌نشینی در برابر «دشمنان» خارجی است. کارگزاران ولی فقیه که تا چندی پیش از کاربرد شنیع‌ترین عبارات درباره‌ی عربستان سعودی ابایی نداشتند و همراه با سعودی‌ها دهه‌ها خاورمیانه را به محل جنگ‌های فرقه‌ای بدل کرده بودند، حالا از معاهده با عربستان بر طبل شادانه می‌کوبند. یک درس ماه‌های اخیر شاید در همین‌جا باشد: زمین بازی مناسبات بین دولت‌ها غیرقابل‌اعتمادترین زمینی است که منادیان یک انقلاب مردمی می‌توانند در آن بازی کنند. فقط خود مردم در داخل کشور و در پیوند با مردم دیگر کشورها می‌توانند عامل تغییر سیاسی-اجتماعی باشند.

با همه‌ی این‌ها، خیزش ژینا هنوز فروننشسته است، هرچند در حال حاضر فراگیری و توش‌وتوان اولیه‌اش را نداشته باشد. هر هفته در گوشه‌ای از کشور، به هر بهانه‌ای، صدای «زن، زندگی، آزادی» بلند می‌شود، حتی اگر یکی دو نفر آن را سر بدهند. همچنین، جامعه به میانجی کنشگری بازنشستگان، کارگران و دانشجویان در حال بازیابی و تجدید توان جنبشی خود است (درباره‌ی استمرار جنبش‌های صنفی، مثلاً در میان دانشجویان بنگرید به مطلب تجدید نفس جنبش دانشجویی).

دانشجویان در فاز خیزش نیز فعال بودند، و به طور خاص، با ترجمه‌ی میل انقلابی مردم به سرود، شعار، طرح گرافیکی و غیره، در ساخت حافظه‌ی جمعی خیزش نقش داشتند. حالا در فاز کنونی نیز، دانشگاه‌ها، در کنار مدارس دخترانه، به یکی از اهداف سیاست انتقام‌جویانه‌ی حاکمیت، اما در عین حال، سنگر مقاومت در برابر سیاست ترور و انتقام بدل شده است (بنگرید به مطلب مقاومت دانشگاه در برابر پروژه‌ی سمی بنیادگرایان).

«آن‌کس که تو را کُشت، تو را کِشت، مرا زاد»…. این دیوارنوشته شاید فشرده‌ی سوگ‌ها و امیدهای ۱۴۰۱ باشد. جان‌های از دست رفته، چشم‌های تیرخورده، زندگی‌هایی که از هم پاشیده‌اند؛ این‌ها چه بسا همیشگی باشند و معضله‌ی عدالت نیز همین‌جاست. مبارزه برای آزادی و عدالت چطور می‌تواند حق کشتگان را به جا بیاورد؟ اگر پاسخ این پرسش را بخواهیم در رویکردی شبه‌الهیاتی بجوییم، خدای آن شبه‌الهیات «خدای رنگین‌کمان» کیان است—خدایی که جز کثرت مردمان نیست، قسمی خدا/مردم—در برابر «خدای سال ۶۰»، خدا/حاکمِ مرگ.

اما کمابیش در رابطه با یک چیز می‌توان مطمئن بود و آن این‌که مردم ایران به آستانه‌ای حکومت‌ناپذیر رسیده‌اند. افزون بر این، کشتگان همگی فرزند، برادر و خواهر، فامیل و آشنا یا دوست کسی هستند. قاتل‌ها نیز مطمئن‌اند که از آوا و نورِ مادرانی که زبان باز کرده‌اند تا خاطره‌ی فرزندانشان را چراغان کنند، آرامش خاطر نخواهند داشت؛ یا به قول آن پیرمرد لُر در سوگ اعتراضی نیکا شاکرمی: «انقلاب شروع شده بدبختا! باید هر شب قرص خواب بخورین!»

Ad placeholder