کنزابورو اوئه، نویسنده ژاپنی برنده جایزه نوبل ادبی و یکی از فعالان صلح در جهان ۳ مارس در ۸۸ سالگی درگذشت اما خبر درگذشت او ۱۰ روز بعد اعلام و تایید شد. وبسایت جایزه نوبل از کنزابورو اوئه به عنوان نویسندهای یاد کرد که در آثارش «با نیرویی شاعرانه در حدفاصل بین واقعیت و اسطوره جهانی را میآفریند که نمایانگر مخمصهها و نگرانیهای انسان در عصر کنونیست.» او نویسنده مردمان پیرامونیست. در مصاحبهای گفته است:
ادبیات باید از حاشیه به سمت مرکز نوشته شود تا بشود از مرکز انتقاد کرد. عقیده نویسنده، مضمون یا تخیلش از آنِ انسان حاشیهای است. انسان مرکز چیزی برای نوشتن ندارد. ما از حاشیه میتوانیم داستان این انسان را بنویسیم و این داستان میتواند انسانیت مرکز را ابراز کند، پس وقتی کلمه حاشیه را به زبان میآورم، مهمترین عقیده من است.
کنزابورو اوئه در ۳۱ ژانویه ۱۹۳۵ در روستایی در استان اهیمه شیکوکو به دنیا آمد. پدرش که از خانواده زمینداران برجسته بود، در جبهه اقیانوس آرام جنگ جهانی دوم غرق شد. صبح ۶ اوت ۱۹۴۵، مادرش بیرون از خانه مشغول جمعآوری گیاهان دارویی بود که برقی در آسمان دید. انفجار بمب اتمی در هیروشیما، حدود ۱۶۰ کیلومتر دورتر.
اوئه در دانشگاه توکیو در ادبیات فرانسوی مدرن تخصص گرفت، اما در سراسر زندگیاش طیف گستردهای از نویسندههای آمریکایی و اروپایی را با احترام ویژه به ییتس میخواند. از «هکلبریفین» گرفته تا نظریه تصاویر واقعیت گروتسک منتقد روسی، میخائیل باختین، او را تحت تأثیر قرار داد، اما این دانش در داستاننویسیاش توجه چندانی به خود جلب نکرد. این اجازه را هم نداد که گرایش به وعظ مخل داستانی خوب شود. برای موعظه به سراغ مقالات و سخنرانیهای فراوان خود رفت که در آنها وفادارانه با قدرت هستهای و مبارزه در راه اصلاح قانون اساسی صلحطلبانه ژاپن مخالفت میکرد.
خاطرات اوئه از جنگ جهانی دوم خاطرات بچهمدرسهای ترسخورده و سرخوردهای است. معلمها از دانشآموزان میپرسیدند اگر امپراطور به آنها دستور دهد دست به خودکشی بزند چه میکنند. آنها هم باید جواب میدادند: «میمیرم آقا. شکمم را پاره میکنم و میمیرم.» اوئه در مصاحبهای گفته است:
هیروشیما باید در خاطر ما حک شود. فاجعه هیروشیما از فجایع طبیعی هم تکاندهندهتر بود، چون انسان در این فاجعه دخالت داشت. تکرار این فاجعه، نمایش بیاعتنایی به جان انسان در نیروگاههای هستهای، بدترین خیانت به خاطره قربانیان هیروشیماست.
بعد از فاجعه نیروگاههای هستهای فوکوشیما (۲۰۱۱) نیز اوئه با اشاره به ماده ۹ قانون اساسی و دفاع دوباره از این ماده، تکرار فجایع منتج از فعالیت نیروگاههای هستهای را بیاعتنایی و خیانت به خاطره هیباکوشا دانست.
درگیری با راست افراطی
اوئه با جامعه ژاپنی هم سر ستیز داشت و چنین استدلال میکرد که بعد از ۲۵ سال دموکراسی و شوریدگی فکری متعاقب جنگ، این کشور به ورطه سازشکاری افتاده است. بنا بر استدلال اوئه، شاخص این دوره حاکمیت تکحزبی و نگرشهای «تنگنظرانه، ناسازگار» بود که مانع روابط سازنده با دیگر کشورهای آسیایی میشد چه رسد به اینکه در امور جهانی نقش معناداری داشته باشد.
رمانهای پرتنش و فعالیت سیاسی سرسختانه اوئه با فرهنگ مدرن ژاپنی در ستیز بود، فرهنگی که اوئه از نظر اخلاقی تهی و به شکل خطرناکی متمایل به همان ذهنیتی میدانست که فاجعه جنگ جهانی دوم را به بار آورد.
با اینکه اوئه به دفعات گفته فقط برای مخاطبان ژاپنی مینویسد، در سالهای دهه ۱۹۶۰ بهخصوص با سه کار توجه مخاطبان بینالمللی را جلب کرد: «یادداشتهای هیروشیما» مجموعه مقالاتی درباره پیامدهای بلندمدت حملات بمب اتمی؛ و رمانهای «یک مسأله شخصی» و «فریاد خاموش» که در بحران تولد پسری با جمجمه غیرطبیعی تکوین یافتند.
از لحاظ سیاسی نیز اوئه صدای رسای نسلی از دگراندیشانی بود که مخالف تسلیح نیروهای دفاعی ژاپن و طرفدار پرداخت غرامت جنگی به چین، کره و دیگر همسایگان آسیایی بود. غالباً ارکان راست افراطی با هم سر ستیز داشتند و هر چندگاه یک بار هم او را تهدید به مرگ میکردند. برای مثال در سال ۱۹۹۴ که اوئه قبول نکرد نشان فرهنگ ژاپن را دریافت کند، چون به دست امپراطور اعطا میشد. اوئه گفته بود: «من هیچ مقامی، هیچ ارزشی بالاتر از دموکراسی نمیشناسم.»
گویی در تأئید اعتراضات اوئه به لاپوشانی تاریخی این کشور، در سال ۲۰۰۵ به دلیل مقالهای متهم به افترا شد که در سال ۱۹۷۰ نوشته بود. اوئه در آن مقاله مدعی شده بود که افسران ژاپنی نزدیک به پایان جنگ جهانی دوم صدها تن از اهالی اوکیناوا را به این بهانه که در صورت پیشروی قشون آمریکایی مورد تجاوز، شکنجه و قتل واقع خواهند شد وادار به خودکشی کردهاند. مدعیان پرونده کهنهسرباز جنگی ۹۱ ساله و بستگان بازمانده کهنهسربازی دیگر بودند، اما از این دعوای حقوقی سیاستمداران دست راستی استفاده میکردند که میخواستند اشاره به دخالت نظامی از متون درسی دبیرستان حذف شود.
از سال ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۸ که این دعوی حقوقی در دادگاه جریان داشت، اوئه خیلی کم میتوانست کار نویسندگی را ادامه دهد اما قاضی در نهایت به نفع او رأی داد و گفت: «ارتش کاملاً در این خودکشی جمعی دست داشته است.»
اوئه، نابغهای از اعماق روستای جنگلی دوردستی در جزیره غربی شیکوکو، معروفترین نویسنده جوان ژاپنی روزگار خود شد. هنوز از دانشگاه توکیو لیسانس نگرفته بود که داستانهای کوتاهش برنده جایزه ادبی مهمی شدند. در سال ۱۹۵۸، اولین رمان برجسته خود را به نام «جوانهها را بزن، کودکان را بکش» درباره گروهی از پسران دارالتأدیب منتشر کرد که در زمان جنگ در منطقهای روستایی تخلیه شدند و دستور داشتند لاشه حیواناتی را دفن کنند که در اثر طاعون مرده بودند.
او تا اواسط دهه سوم زندگیاش بهشدت افسرده بود و در فکر خودکشی، چون در مسیر نویسندگی راهی برای پیشرفت نمیدید. او در مصاحبهای گفته است:
بزرگ که شدم، در حوزههای مختلف زندگی مدام دچار مشکلاتی میشدم- در خانواده، در رابطهام با جامعه ژاپن و کلاً در نحوه زیستم در نیمه دوم قرن بیستم. من با ابراز دردهایم به شکل رمان زنده ماندهام. در طول این مسیر هم جمله نیلس، قهرمان کتاب ماجراهای شگفتانگیز نیلس، ورد زبانم بوده است: من باز هم آدم هستم.
فرزند معلول
بعد در سال ۱۹۶۳ با تلاقی چند رویداد زندگی اوئه تغییر کرد. ژوئن آن سال، اولین فرزندش در حالی متولد شد که در اثر صدمه به جمجمه تودهای روی سرش داشت. پزشکان گفتند پسرک بدون عمل جراحی میمیرد. با عمل جراحی هم معلولیتهای ذهنی شدیدی خواهد داشت.
اوئه در بدو امر میخواست فرار کند و همین کار را هم کرد. نوزاد چند هفتهاش در بیمارستان بود که مأموریت روزنامهنگاری را برای پوشش خبری کنفرانس ضداتمی بینالمللی در هیروشیما قبول کرد. در مصاحبه سال ۱۹۹۵ هم به نیویورکر گفت: «از فرزندم فرار میکردم. یادآوری آن روزها شرمآور است. میخواستم به افق دیگری بگریزم.»
اوئه مصاحبه با بازماندگان انفجار ۱۸ سال پیش را شروع کرد و آنان الگوی او شدند. همان طور که در مقدمهای بر «یادداشتهای هیروشیما» نوشت، آنها نمیخواستند «یک سری اطلاعات درباره قربانیان» باشند. آنها میخواستند زندگی فردی آزاد خودشان را داشته باشند. او با زنانی ملاقات کرد که تصمیم داشتند صاحب فرزند شوند، علیرغم این خطر که ممکن بود کودکان سرطان خون بگیرند و بمیرند. با بسیاری از قهرمانان خاموش هم مواجه شد که به نوشته او «علیرغم آن وضع خودکشی نکردند.»
اوئه بهخصوص تحت تأثیر دکتر فومیو شیگتو، رئیس بیمارستان بمب اتمی هیروشیما قرار گرفت که خود بازمانده بمباران اتمی و یکی از اولین کسانی بود که پی به بیماری ناشی از رادیواکتیو اتمی برد. اوئه در مصاحبه با نیویورکر ماجرایی را به یاد آورد که دکتر شیگتو از پزشک جوانی برایش گفته بود. پزشک جوان احساس میکرد در مقابله با درد و رنجی به آن سختی به هیچ دردی نمیخورد. شیگتو میگفت جواب دکتر جوان را این طور داده: «اگر مردم صدمه دیدهاند، اگر درد میکشند، باید کاری برای آنها بکنیم، سعی کنیم درمانشان کنیم، حتی اگر به نظر برسد هیچ راهی برای درمان نداریم.»
اوئه گفت با شنیدن این حرفها: «خیلی شرمگین بودم که کاری برای پسرم نمیکردم- پسرم که ساکت بود و نمیتوانست دردش را به زبان بیاورد یا کاری برای خودش بکند.»
او به توکیو برگشت و تصمیم گرفت فرزندش، هیکاری (در ژاپنی به معنای «نور») جراحی شود. هیکاری زنده ماند، هرچند نیاز به مراقبت دائمی داشت و از بسیاری جهات از سطح کودکی سه ساله پیش نمیرفت. اما استعدادی در موسیقی هم داشت که وقتی والدینش صدای آواز پرندگان، موتزارت و شوپن را برای ساکت کردنش پخش میکردند، شکوفا شد. هیکاری به موقعش توانست عمیقترین احساسات خود را با موسیقی بیان کند و قطعاتی با فلوت و پیانو ساخت. اوئه در مصاحبهای درباره آن ایام گفته است:
پسرم تا چهار پنج سالگی هیچ ارتباطی با ما نگرفت. فکر میکردیم درکی از خانواده ندارد. به همین خاطر خیلی خیلی تکافتاده به نظر میرسید (عین سنگریزهای که لای علفها افتاده باشد). اما یک روز به صدای پرندهای که از رادیو پخش میشد علاقمند شد. به همین خاطر صفحه صدای پرندههای وحشی ژاپن را خریدم. نواری از پنجاه گونه پرنده، یعنی آوازشان، درست کردم. آواز پرندهها و صدای بسیار یکنواخت زنی که اسم پرندهها را میگفت. چهچه میآمد، بعد صدای زن میگفت «بلبل». صدای جیکجیک و صدای زن میگفت: «گنجشک». «این بلبل است؛ این گنجشک است.» ما سه سال تمام به این نوار گوش دادیم. در این سه سال، وقتی آواز پرندهها را پخش میکردیم پسرم خیلی ساکت میشد. لازم بود ساکتش کنیم. همسرم باید کارش را میکرد، من هم باید کارم را میکردم. پس ما سه تا با صدای پرندهها زندگی میکردیم.
اهمیت «امر شخصی»
در این مدت، اوئه «یک مسأله شخصی»، اولین رمان پخته خودش را نوشت. در این کتاب، مرد جوانی با افراط در مصرف الکل فرصتهای خود را در حرفه خوب دانشگاهی نابود کرده است و حالا کودکی مبتلا به فتق مغزی دارد. او، نه به کنفرانسی ضداتمی، بلکه نزد دوستدختر سابقی میگریزد که ماجراجوی دنیای سکس است. روزها و شبهای مستانه پرحرارت آنها به این نقشه میانجامد که نوزاد را به پزشکی بسپرند که بگذارد نوزاد بمیرد و بعد خودشان به آفریقا بروند. اما مرد از عهده این کار برنمیآید. نوزاد را برای جراحی به بیمارستان برمیگرداند، زندگی زناشویی خودش را تحکیم و حتی احترام مادرزنش را هم جلب میکند.
اوئه بعد از یک مسأله شخصی «فریاد خاموش» را نوشت، کاری بسیار ابهامآمیزتر که تنش روانی آن با علائق او به تاریخ ژاپن، صداقت فرهنگی و مصرفگرایی بیمبالات میآمیزد. اینجا، نوزادی در وضعیت نباتی منبع اصلی تنش در زندگی زناشویی اصلاحناپذیر قهرمان رمان است. پدر نوزاد مترجم یکچشم بدعنقی است. برادر جوانتر فتنهانگیزی هم دارد که او را با نقشه کاری قلابی به جزیره موطنشان، شیکوکو، میکشاند. در آن جزیره، این دو برادر خود را در حال اتمام دعوایی میبینند که بازتاب رویدادهای صد سال پیش است، وقتی جدشان نماینده دمودستگاه رویاروی شورش دهقانی به تحریک برادر کوچکترش بود. رمان راوی زنای با محارم و خودکشی هولناک با تفنگ شکاری است. اما در پایان آتشی و امید از راه میرسد.
اوئه میگفت: «تمام نوشتههای من با امر شخصی شروع میشود.» این دو رمان اول با موتیفهای پسری که معلولیت ذهنی دارد و جستوجوی معنا در ژاپن پس از بمباران اتمی، پایه خیلی از ۴۰ رمان و مجموعه داستان کوتاه بعدی اوئه هستند، از جمله آقوی هیولای آسمان» (۱۹۶۴)، «جوانان عصر نو بیدار شوید» (۱۹۸۶)، «زندگی آرام «(۱۹۹۰) و «کلهمعلق» (۱۹۹۹).
اوئه در سال ۲۰۰۷ به پاریس ریویو گفت: «من آدم حوصلهسربری هستم. کلی ادبیات میخوانم، درباره کلی چیزها فکر میکنم، اما در نهایت همهاش درباره هیکاری و هیروشیما مینویسم.»
او میگفت یکی از شیوههایش «تکرار و تغییر است- کار تازه را این طور شروع میکنم که اولش به کاری که قبلاً نوشتهام، از دریچه تازهای نزدیک میشوم. بعد دستنویس حاصله را برمیدارم و بسط میدهم و حین این کار ردپاهای کار قدیمی ناپدید میشوند.»
به نظر او نویسنده مضامین آثارش را انتخاب نمیکند این مضامین هستند که به سراغ نویسنده میآیند. در مصاحبهای به نوشتهای از نادین گوردیمر استناد میکند:
«نادین گوردیمر نوشته ما نیستیم که مضمون یا موقعیت یا داستانی را انتخاب میکنیم. مقصود گوردیمر این است که مضامین ما را انتخاب میکنند. روزگار، روزها انتخاب میکنند ما نویسنده باشیم. ما باید پاسخگوی زمان خودمان باشیم. من هم میتوانم براساس تجاربم حرف نادین گوردیمر را بزنم: من داستان پسری معلول را انتخاب نکردم، یا ما مضمون خانواده پسری معلول را انتخاب نکردیم. اگر میشد، میخواستم از این مضمون فرار کنم، اما چیزی مرا انتخاب کرد تا از آن بنویسم. پسرم مرا انتخاب کرد. به همین دلیل مسلم است که هنوز مینویسم.
او در «شفای خانواده» میگوید درسی که از شریک ساختن فرزندی معلول در خانوادهاش گرفته الگوی رفتاری است که جامعه در سطح بزرگتر باید با معلولان داشته باشد و از آنها درس بگیرد. در اصل، به گمان اوئه میشود با شفای خانواده جامعهای آفرید که شفا یافته باشد.
اوئه در سال ۱۹۹۴ نوبل گرفت. بعد از یاسانوری کاواباتا در سال ۱۹۶۸، اوئه دومین نویسنده ژاپنی بود که نوبل را دریافت می کرد. این دو در سبک و بنمایه در دو منتهیالیه مخالف هم هستند. کاواباتا اغلب تکوتوک رمان و داستان فاخر درباره مضامین سنتی مینوشت، حال آنکه اوئه زبان ژاپنی را با جملات در هم تنیده به سرحدات خود میرساند، جملاتی که سرراست به سراغ سکس، افسردگی، نابهنجاری و کشمکش بر سر کرامت انسانی میرفتند. یکی از تحسینکنندگان آمریکایی اوئه، هنری میلر، او را از لحاظ «وسعت امید و نومیدی» به داستایوسکی تشبیه کرده است.
«گریه آرام»، «آی وق، هیولا آسمان»، «روزی که او خود اشکهای مرا پاک خواهد کرد»، «شکار»، «گلها را بچین، کودکان را بکش» برخی از آثار اوست که توسط مترجمان مختلف به فارسی ترجمه شده است.