او در خواب است. صبحزود به طرف تدریس دختران دانشآموز میروم. امروز نوبت من است. دیگر روزها، خانمم تدریس میکند اما روزهایی مثل امروز، نوبت من است. نان خشگ که در بخاری ترکی پختهکرده است، میگیرم و حرکت میکنم. به جاده عمومی میرسم و موتر را دست میدهم. در کنار موتروان قرار میگیرم. به پشت سرخود نگاه میکنم، موتر خالی است. به طرف موتروان که مرد جوان هست نگاه میکنم و میگویم: «چطوری با موتر و سواریها؟» میگوید: «خدا را شکر». با تبعیت از او میگویم: «خدا را شکر که روزگارت میگذرد». میگوید: «چه کنیم. اگر موتر را بیرون نکنید، دلت آرام نگیرد. اگر بیرون کنید، پول تیل پوره نشود.» میگویم: «اوضاع دنیا خرابشده است: ایران، اوکراین، روسیه و پاکستان را ببین». سرش به نشانه تایید تکان میدهد. از فرصت استفاده کرده این سوال را طرح میکنم: «در ایران رفته آیید؟» میگوید: «بله. چطور مگر؟» گفتم: «دختران دانشآموز در ایران مسموم میکنند». صحبتم را قطع میکند و میگوید: «تا لنگی(دستار) و پشم(ریش) باشند، خیر نمیبینند. همهاش زیر دست آنهاست». با بالاشدن سواری دیگر، صحبت قطع میشود. از ترس سوال نتوانستم و او هم حرف نزد. شاید از وجود افراد دیگر، ترس خورده باشد. اما من همیشه ترس یا توهم ترس را تجربه میکنم.
قبل از درس به خانه دختر میروم که یکی از دانشآموزان ماست. چند روز قبل نامزد شد. اولین بار همرای او حدود پنج ماه قبل صحبت کردم. او گریه کرد. گفت: یک روز بچهها شماره من را از پدرم خواسته بودند، پدرم به بچههای کوچه چیزی نگفته بود، ولی شب من را لت وکوب کرد. گفت: چرا بچهها (پسران) شمارهات از من خواسته است؟ خواهرم بخاطریکه قرضدار بودیم، باکسی نامزد شد که دوستش ندارد. میخواهد من هم نامزد شوم. ولی من گریه میکنم و تاهنوز قبول نکردم. نزدیک خانهاش میشوم که از راه من میاید. میگویم: کجا میروید؟ به کارگاه تولیدی لباس. روزانه هشت ساعت کار میکنم که در هفته مبلغ ۴۰۰ افغانی که معادل پنج دالر امریکایی میشود، میدهد. چیزی نمیگویم. نامزدیاش را تبریک میگویم و صحبت قبلیاش یادآور میشوم. میگوید: مجبور بودم که نامزد میشدم. پدرم دو سال است که بیکار است و قرضدار هستیم. ولی شکر نامزدم خارج است. سوال میکنم: دختران دانشآموز در ایران مسموم میشود، شنیده اید؟ خنده از لبهایش میرود وچهرهاش تغییر میکند. گویا خاطرهی تازه میشود. میگوید: استاد هیچ جای دخترا در امان نیست. همان شیخها و ملاهاست. میخواهد زنان درس نخوانند ….
در صنف درسی که در یک اتاق از خانههای نشیمن است، میرسم. ادبیات کودکان و بلندخوانی را با حدود ۲۰ تن از دانشآموزان کار میکنم. درسها قبلا ضبط شدهاند. من از طریق انترنت زمینه استفاده از آن را فراهم کردهام و باهم بحث میکنیم. در ویدیوها خانمها و آقایان را نشان میدهد که به کودکان دختر و پسر درس میدهد. به یاد دختران دانشآموز که مسمومشده میافتم و از دختران سوال میکنم: از مسمومشدن سریالی دختران دانشآموز در ایران خبر دارید؟ فقط دو نفر گفته: بله. اما دیگران خبر نداشتند. سوال کردم چرا؟ گفت: انترنت و تلویزیون ما نداریم و از چه طریق خبر شویم! داستان را برایشان گفتم و خواستم: برایم واکنششان را بنویسند. شب برگشتم و واکنشها را خواندم. تامل برانگیز بودند. یکی از آنها چنین نوشته بود:
به منظر من علت این چنین حادثهها در هر کشور اینست که آنها میخواهد که دختران از تلاش و پشتکار{پشتکار} دست بردارد و همهشان جاهل باقی بماند{بمانند}. … . در این گونه حادثه امکان دارد هرگونه افراد و اشخاص دست داشته باشد. مثلا درباره حادثه انتحاری مکتب سیدالشهدا که اول میگفت که طالبان این حادثه را آنجام{انجام} داده است اما بعدا متوجه شدیم که خود حکومت بوده و من شخصن{شخصا} خود در امان{همان} حادثه بودم و حدود ۸۰ درصد زخمی و دختری زحمی و شهدای خیلی زیاد را هم دیدم و این حادثهها را وقتی که من میشنوم، واقعا دنیا سرم تاریک میشود و دقیقا حس میکنم که در آن حادثهها خودم هم هستم.
دانش آموز دیگر نگاشته است:
امروز صبح معمولا مثل همیشه عادی و تقریبا خوشحال به صنف آمدم. من اصلا از قضیه دخترای که در مکاتب ایران مسموم شده خبر نداشتم. وقتی استادم این خبر را برایم تعریف کرد من واقعا خیلی جگرخون شدم. … . اولین چیزی که مرا یادم میافتد، حادثه مکتبم{یعنی} مکتب سیدالشهداست. من واقعا همان حسی را وقتی در انفجار مکتبم داشتم پیدا میکنم. وقتی که مکتب ما انفجار شد، من واقعا زیاد ترسیدم. از این طرف به آن طرف برای راه نجات میگشتیم. من میدانم آنهای که در ایران با گاز مسموم شده هم همینطور است{هستند}. این طرف به آن طرف. هر طرف جیغ داد و فریاد دوستانش. زحمی بودن دوستانش و راه نجات برای خودش و اینکه طلب کمک از مردم و صدازدن والدینشان. من میدانم که این حالت هم و این روز من سر آنها اتفاق افتاده است. و این حادثه بالای من و دیگر دخترا زیاد تاثیر داشت. من مطمئنم که این تاثیر بالای آنها هم میباشد.
چه بگویم استاد. در هیچ جای درامان نیستیم: … خیلی متاثر شدم و به یادی آن وضعیت که در روی دخترایی افغانی تیزاب پاشیده بود افتادم و یک درد را احساس کردم. گویا این اتفاق در پیش چشمم رخ میدهد. همچنان ناله و فریادی دخترایی که در مکتب سیدالشهدا به دنبال یکدیگر خود میگشت و پیدا نمیتوانست.
نوشتهها و واکنشها جالب بودند. دختری دیگری نوشته بود:
وقت خبر شدم، داستان که پدرم قصه میکرد، یادم آمد. وقت مهسا در ایران کشته شد، در آنجا غوغاشد. از زبان یکی پدرم شنیده بود که تمام دختران که تظاهرات کرده بودند، تمام آنها را کشته بودند. در چند سال قبل که مردم ایران بر ضد ایران تظاهرات کرده بود، در یک خوابگاه که چندین صد نفربوده تمام آنها را با اشخاص نامعلوم به قتل رسیدند. بعد از آن داستان من فکرم قسمی دیگر درباره ایران شد. … ایران{جمهوری اسلامی} یکی از ظالمترین آدمکش جهان است. کشور ایران همیشه برخلاف دختران است. روایتهای زیادی که شنیدم زیادی برایم دردآور بود و تمام فکرم را تغییر داد.
اگر بخواهم مخرج مشترک از نوشتههای دختران دانشآموز بگیرم، این است: اکثریت دختران عامل مسمومیت دختران دانشآموز را داخلی و جمهوری اسلامی میدانند. اما یکی دو مورد به عوامل خارجی از جمله امریکا اشاره کرده است. به طور نمونه یکی از دانشآموزان نوشته بود: از نظر من عواملش مداخلات کشورهای خارجی میباشد مثلا کشور امریکا. دولت ایران را میخواهد که بین مردم و دولت فاصله ایجاد نمایید و دلیل دومش شاید دولتی خودی ایران باشد. بهخاطری که زنان تظاهرات کرده بودند. از دولت میخواستند که به زنان اجازه دهد مثل کشورهای اروپایی آزاد باشد. دولت دست به همچو کاری زده باشد. به خاطری رعایت نکردن حجابشان دختران را مسموم کرده است.
ساعت چهار بعد ازظهر است. به طرف یکی از نمایشگاه و فروشگاه کتاب میروم. میخواهم رمان پیر مرد و دریا را با ترجمه محمدتقی فرامرزی بگیرم. گرچند این رمان را با ترجمه نجف دریابندری خوانده بودم. ولی این ترجمه را یکی از دوستان خیلی تعریف کرد. در نمایشگاه شلوغ بود. البته حضور کتابخوانها در مقایسه با دوران جمهوریت کمرنگ بود. هرکس کتاب میدیدند. کتابهای خودیاری، روانشناسی و رمان و فلسفه بیشتر خریدار داشتند. البته یکی از دختران یک جلد قرآن نیز خرید. برخی کتابها را کرایه میکردند اما تعداد دیگری میخریدند. یک خانم دو کتاب را کرایه کردند: یکی وقت نیچه گریست و دیگر ملت عشق. دختر دیگری «تکههای از یک کل منسجم» از پونه مقیمی را خرید. به طرف قفسه ادبیات رفتم. ولی صدای یک خانم و جروبحث او با کتابفروش به گوشم میرسید. هردو بالای ۲۰ افغانی جنجال میکرد.
آن خانم، کتاب را خرید. از نمایشگاه برآمد و من هم به طرف او رفتم و گفتم: خانم میخواهم چند سوال کنم؟ به طرفم نگاهکرد و گویا آدم ترسناک باشم. به نظرم رسید که از سرتاه پاهم را دید. من ترسیده بودم که چیزی نگوید. چه ترس احمقانهای! او نیز به فکر فرورفته بود. من دلیلم روشن بود. نشود طالب ببیند که همراه یک خانم نامحرم صحبت میکنم. او را نمیدانم. شاید فکر کرده بود من تعقیبش کردهام. ولی گفتم: نترسید. من اهل کتابم و «پیرمرد و دریا» را نشان دادم. گفتم: شما را در خرید کتاب دیدم که خیلی جنجال میکردید و علاقهمند شدم که سوال کنم که چه کتاب خریدید و چرا؟ گفت: دنیایی صوفی. در این بحثهای فلسفی به شکل قصه گفتهشده است. قصه و داستان آرامم میکند. من که هدفم چیزی دیگری بود و جرات کردم سوال دیگری را مطرح کردم: آیا در مورد مسمومشدن دختران دانشآموز در ایران شنیده اید؟ تبسم کرد. نمیدانم چرا؟ گفت: بله. مگر چه شده؟ گفتم شما را به چه خاطره میاندازد؟ گفت: به یاد خون، کورس کاج، موعود و طالب و ملا. چیزی دیگری نگفت. راهش را گرفت و رفت.
به خانه میایم. از چند خانمها و آقا ازطریق فیسبوک و واتساپ میپرسم. اکثرا از طریقههای مختلف خبرشده اند. یکی از خانمها که از دانشگاه فارغشده است چنین نوشته است:
هنوز نشنیده بودم. واقعا برایم شوکهکننده و غیر قابل باور بود چون شخصا خودم علاقهمند تحصیل در ایران بودم و اینکه در آنجا از لحاظ جانی و تحصیلی در امان هستم. مطمئین بودم. بعد از شنیدن این موضوع واقعا نگران و ناامید شدم. ما حتی در کشورهای غیر از افغاتستان هم اجازه تحصیل و امنیت جانی نداریم. امید ما همین بود که وقتی از افغانستان خارج شویم میتوانیم به اهداف و آرزوهای خود دست پیدا کنیم اما فعلا بین خود و آرزوهایم فاصلهی زیادی میبینم. میدانم شاید روزی روزی به آن برسم اما آن زمان ممکن دیرشده باشد و هیچ دردی از من دوا نکند. من فعلا نیاز دارم تحصیل کنم. فعلا باید دنبال اهدافم باشم. بعد این حادثه من دقیقا به یاد دخترای محصل که در لیله کابل بودند و میخواستند علیه دولت{طالبان} بخاطر بستن دانشگاهها تظاهراتکنند و شب قبل مسموم شدند، افتادم.
کتاب ویلیامز جلد اولش را شروع کردم. راستش میخواستم بخاطر ماستری خود آمادگی داشته باشم اما ظاهرا خبری از تحصیل نیست. چقدر سرنوشت زنان و دختران افغان تاریک است( کاش مرد بودم ). این آرزوی مرد بودن به خاطر ضعف خودم نیست و یا زن بودنم. من به تواناییهای خود در رسیدن به اهداف و آرزوهایم به عنوان یک دختر کاملا اعتماد و باور دارم. فقط به این خاطر آرزو میکنم مرد بودم کسی مانع من برای رسیدن به اهدافم نبود. کسی مسمومم نمیکرد. کسی روی لباسم ایراد نمیگرفت. کسی دروازه تحصیل را به رویم نمیبست. سرنوشت سیاه و تاریک ما در این مملکت آنقدر درد ناک نیست که دردناکتر از آن اینست که بخواهی ازین حالت خارج شوی اما کاری ازدستت بر نیاید.
خانم دیگری که مدت است که در خارج از افغانستان برایم پاسخ صوتی داد و چنین واکنش داد:
… بعد از اینکه من این گپ را در مورد دختران ایرانی شنیدم، که بیچارهها مسموم میکنند، خیلی جگرخون شدم. چون مردم ایران مردم خوب هستند. به خصوص خانمهای آنها که تقریبا مثل خانمهای افغانستان رنج دیده است. همچنان با دختران افغان خیلی کمک کرده اند. من تقریبا یک دو هفته پیش تصادفا یک فیلم ایرانی را به نام عنکبوت مقدس دیدم. همانطور خانمهای بود که در جادهها میرفتند از مجبوریت که داشتند. هر مشکلات که داشتند، پول نداشتند تن فروشی میکردند. ملاهای ایرانی ایران، نمیدانم آنها چه میگوید. آنهایی که لنگی دارد،… آنها یک نفر داشتند که اینها به خانه خود میبردند که میگفت بیاید من برای تان پول میدهم همرای من یک شب باشید، اما آنها در آنجا میکشت. تقریبا ۱۲ خانم را کشت. این گپ به گوش یک خبرنگار زن رسید. … . تا اینکه خودش آن لباس را پوشید. مثل همان خانمها جور کرد و در سرک رفت و او مرد همرای موترسایکل خود آمد و این را برد و میخواست این را هم بکشد ولی چون از ماجرا خبر بود و سروصدا کرد. این خانم نجات یافت. مرد در محکمه رفت و حکم اعدام سرش صادرشد. همان عمامهها{ملاها} در زندان آمدند و گفتند ما تو را از اینجا نجات میدهیم ولی نجاتش ندادند. او مرد اعدام شد. … وقت ژورنالیست رفت از خانمش سوال کرد، خانمش آنقدر ذهنیت پس رفته داشت که میگفت: شوهرم کاری عالی کرده است و باعث افتخار ما است که اینطور یک زنان را از جامعه دور کرده و جمع کرده است. و بچهاش سری خوارک خود همان اکشنهای که پدرش سری زنان میرفت، و او را میکشت و میگفت این قسم زنان را بکشم. این کار{مسمومکردن دانش آموزان} کار همان عمامهها{ملاها} هستند. کاری کسی دیگری نیست. مثل مهسا قهرمان و بیچاره که به خاطر حجاب اجباریاش از بین بردند. همین قسم میخواهد نسل زنان را از علم و دانش دور نگهدارند….
علاوه بر خانمها از چندین مرد نیز سوال کردم. مردها معمولا محافظهکارتر از زنان هستند. بعد از ورود طالبان، رنگ محافظهکاری تیرهترشده است. ولی برخی آنها پاسخ داند. یکی از آنها چنین نوشته بود:
هنگامی که خبر مسمومیت گسترده دختران دانشآموز را شنیدم، شگفتزده شدم. ناگهان یاد سالهایی افتادم که دختران نوجوان به شکل گروهی از درس باز میگشتند. همه لباس یکرنگ که بسته به خواست اداره پوشیده بودند. اینکه عاملین مسمومیت سریالی دختران دانشآموز که هستند، هنوز روشن نیست! رسانههای تهرانی همهچیز را از بیرون میدانند و رسانههای بیرون از کشور نیز همهچیز را از چشم بیلیاقتی مسئولان داخلی. ولی گویا در چند ماه گذشته دختران دانشآموز در واکنش به کشتهشدن چندین و چند دختر جوان در کشور رفتارهایی از خود نشان دادند که بدنۀ تندرو جامعۀ ولایت فقیه وادار به واکنش تند شد. چند سال پیش نیز علی خامنهای از دستوری به نام «آتش به اختیار» کار گرفت که هر گاه دیدید جایی نیاز به واکنش فوری برادران دارد، بدون گرفتن دستور از کسی کار را خودتان به پیش ببرید! کارهایی مانند تیزابپاشی که از گذشته در کشور و از جمله در اصفهان و تهران روی داده بود.گویا روزگار امروزی مردم را به جای خردورزانه اندیشیدن به سوی تندرو بودن کشانده است.
به سایت روزنامه هشت صبح و اطلاعات روز میروم و در قسمت جستوجو نوشته میکنم: مسموم شدن دختران دانش آموز در ایران. در هشت صبح این مطالب میاید: مسمومیت دانشآموزان دختر در ایران: زنان افغانستان اعلام همبستگی کردند؛ همپیمانی تحجر و استبداد از ایران تا افغانستان. اولی گزارش است. در این گزارش چنین آمده است:
گروهی از فعالان سیاسی اجتماعی و حقوق زن افغانستان روز جمعه، ۱۲ حوت، با نشر اعلامیهای از ادامه یافتن مسمومیت دانشآموزان دختر در ایران، ابراز تاسف کردهاند. در اعلامیه، وضعیت فعلی دانشآموزان دختر در ایران مشابه به وضعیت دانشآموزان افعانستان گفته شده است. فعالان حقوق زن افغانستان گفتهاند: «ما اکنون بیشتر از همیشه میدانیم که تروریسم چگونه عمل میکند و چگونه میخواهد جامعه را تحت تاثیر خود قرار بدهد. بنابراین نمیخواهیم که برابر جنایتهای تنظیمشده برما، در قبال دختران و زنان ایران نیز ادامه یابد.»
نتیجه جستوجو در اطلاعات روز این گزارش چند کلمهای بود: مسمومیت دختران؛ وزیر داخلهی ایران از یافتشدن نمونههای «مشکوک» خبر داد. در این گزارش، چشمم به دو گزارش مسمومیت دانشآموزان کودک در هرات و بامیان توجه من را جلب کرد که در سال ۱۳۹۴ رخ داده است.
نوشتهها را مرور میکنم. فقط به فکر فرو میروم وبه تصورات و برداشتهای ما در مورد جمهوری اسلامی و انسانها میاندیشم و به یادی کتاب که همیشه در کنارم است و مثل قرآن تلاوتش میکنم میافتم. در قسمت آن نوشته است:
کسانی که در بیرون زندان بودند، تصورات غلطی از زندگی در درون اردوگاه کار اجباری داشتند، تصوری آمیخته با احساسات و ترحم. زیرا آنان از مبارزه سخت، خشن و بیرحمانهای که پیوسته در میان زندانیان برای بقا و بهدست آوردن یک تکه نان در جریان بود، آگاهی درستی نداشتند.