نرخ معلولیت در ایران حدود ۱۰ درصد از کل جمعیت کشور (تقریباً ۹ میلیون نفر) برآورد شده است. به گفته مقامهای رسمی جمهوری اسلامی، از این میزان حدود ۷ میلیون نفر تحت پوشش سازمان بهزیستی قرار دارند و بالغ بر ۳ میلیون نفر از آنها تاکنون حمایت و پوششی دریافت نکردهاند. با وجود جمعیت قابل توجه معلولان در ایران، سازمان برنامه و بودجه، ردیف بودجه حمایت از معلولان را برای سال ۱۴۰۲ حذف کرده است؛ این اقدام اعتراضات کمپینهای حمایت از معلولین را در پیداشت. اما فارغ از حذف ردیف بودجه و نحوه حمایتهای حداقلی دولت، آنچه در طرحهای تامینی و حمایتی جمهوری اسلامی جایش خالیست، تخصیص فرصتهای برابر فرهنگی برای معلولان است. اگر اقدامی هم در این زمینه صورت میگیرد هم ناقص و حداقلی انجام میشود و هم تشدیدکننده نگاههای ترحمبرانگیز جامعه به طیف معلولان است.
نویسندگی
آرمان ۱۰ ساله بود که در سانحه تصادف بینایی هر دو چشمش را از دست داد. آنچه امروز با سن چهل سالگی از بیناییاش به یاد دارد، جز خاطراتی سیاه و سفید چیز دیگری نیست. او عاشق و شوریده نویسندگیست. با همین سودا، «خط بریل» را یاد گرفت اما با آن نمینویسد، به گفته خودش هم حجم نوشته را بالا میبرد و هم مخاطب اندکی دارد. در مورد علاقهاش به نویسندگی یه رادیو زمانه میگوید:
خوشبختانه حالا کتابهای صوتی زیاد شدهاند. هر کتابی را با صوت گوش میکنم. مطمئنا لذت خواندن را نباید داشته باشد ولی خیلی برایم مفید بوده. رمانها و داستانهای زیادی را گوش دادهام. آنقدر گوش دادهام که اسم گویندهها را حتی اگر تغییر دهند میتوانم تشخیص بدهم. خیلی دلم میخواهد مثل هلن کلر (نویسنده نابینا و ناشنوای آمریکایی) نویسنده میشدم، اما متاسفانه جامعه ما فرق دارد.
میپرسم جامعه ما چه فرقی دارد؟ آیا به نظرت اگر نویسنده خلاقی باشی نمیتوانی مثل هلن کلر یا خیلی از نویسندههای نابینای جهان، اسم و رسمی برای خودت دست و پا کنی؟ در جوابم میگوید:
خیلی چیزها در موفقیت من به عنوان نویسنده تاثیر دارند. فقط خلاقیت تعیینکننده نیست. متاسفانه اگر من بهترین کتاب را هم بنویسم اول از همه به عنوان یک نویسنده نابینا و معلول معرفی میشوم. همین باعث میشود قضاوتهای کلیشهای در موردم شروع شوند و به جای اینکه کتاب و خلاقیتم را نقد کنند، شروع کنند به تمجید. مثلاً (فلانی با اینکه نابینا است کتاب نوشته) یا (آفرین برای یک نابینا این یک موفقیت بزرگ است!) و حرفهایی از این دست. در هر صورت من را نه به خاطر اثرم بلکه به خاطر نابینایی یا از سر دلسوزی قبول میکنند یا اصلاً جدی نمیگیرند.
اما با اینوجود، شور و علاقه به نوشتن آرمان را رها نکرده و چند داستان کوتاه نوشته است. در قدم اول داستانهایش را ضبط میکند و بعد یکی از اعضای خانواده برایش مینویسند، در آخرهم به کمک یکی از آنها داستان را ویرایش میکند. اما میگوید انگیزهای برای انتشارشان ندارد، چون نمیخواهد ترحمبرانگیز باشد.
میپرسم آیا به نظرت فرصتهای فرهنگی که قرار است از جانب دولت مهیا شوند، برای نویسندههای نابینا و بینا به یک میزان تقسیم شده است؟ در جوابم میگوید:
خیر، همین که نویسنده را به معلول و سالم تقسیم میکنند نشانه این نابرابریست. من نمیخواهم از معلولیتم فرار کنم ولی فکر میکنم حداقل در این مورد این تقسمبندی ضرورتی ندارد، چون مخاطب با اثر روبرو میشود نه با شخص نویسنده. در اصل چیزی که نوشته میشود باید مورد ارزیابی، نقد یا قضاوت قرار بگیرد، نه شخصی که آن را نوشته است. همین که میگویند فلانی نویسنده نابیناست، یا فلان جشنواره مخصوص معلولان است، قضاوتهای مبتنی بر فرد شروع میشود. این اشتباه بزرگیست که دولت هم مدام بهش دامن میزند. مثلاً هیچکس خورخه لویس بورخس (نویسنده آرژانتینی) را به خاطر معلولیتش قضاوت نمیکند آنچه در مورد او اهمیت دارد شعرها و داستانهایش است. متاسفانه چنین نگاهی در جامعه من وجود ندارد.
از او میخواهم تاثیر سیاست بر فرهنگ برخورد با معلولان را بیشتر برایم توضیح بدهد، و میپرسم مشخصاً چه سیاستهای تشدیدکننده نگاه حاشیهای به معلولان است؟ در پاسخ میگوید:
آدمهایی که در نظامهای سیاسی نابرابری زندگی میکنند، قضاوت و رفتار نابرابر هم خواهند داشت. جدا از اینکه معلولان همیشه در حاشیه برنامهریزی سیاسی دولت قرار داشتهاند، آن توجهی هم که به آنها میشود از سر دلسوزی یا ترحم است. مثلاً با برگزاری جشنواره مخصوص معلولان یا دادن چند تا جایزه فکر میکنند کار شاخصی انجام دادهاند و نگاه جامعه را تغییر دادهاند. اتفاقاً همین چیزها باعث شده جامعه به سالم و معلول، توانا و ناتوان، خوب و بد تقسیم شود. من منکر این نیستم که معلولیت دایره رفتار فرد را کوچک میکند، اما وقتی که فرصتها نابرابر تقسیم شوند و جامعه را به دو دسته معلول و سالم تقسیم کنیم، این ناتوانی تبدیل به همان محدودیتی میشود که ترحمبرانگیز است. در نتیجه من را به واسطه نقص و محدودیتم قضاوت میکنند.
تئاتر
سالانه جشنوارههای مختلفِ استانی و منطقهای به نام تئاتر معلولان در ایران برگزار میشوند. عموماً بودجهای که به این جشنوارهها اختصاص میدهند محدود است. سارا در یکی از همین جشنوارهها در دو نقش کوتاه روی صحنه رفته است. میگوید نقشش همان معلول ویلچرنشنی بوده که سالهاست در زندگی واقعی بر عهده دارد. سارا که معلولیتش به دلیل فلجمادرزادیست، مانند آرمان آرزو دارد در فضای برابر با دیگران قرار بگیرد و او را نه از سر ترحم و دلسوزی بلکه به خاطر تواناییهایش مورد توجه قرار دهند.
او این روزها علاقهاش را دنبال نمیکند. به رادیو زمانه میگوید:
چند سال پیش برای کلاس بازیگری ثبتنام کردم، اما متاسفانه هر چیزی که به اصطلاح آموزش میدادند برای غیرمعلولها بود. نمیتوانم دقیقاً توضیح دهم، ولی میدانم روش تدریس مشکل داشت. مثلاً همیشه نقش خودم را بازی میکردم، حتی یک بار هم نشد نقشی به من بدهند که معلولیتم در آن برجسته نباشد. هر نقشی برخی مشخصات دارد که توجه مخاطب به آن جلب میشود، برای من همیشه معلولیت بود که در نقشهایم برجسته میشد. میخواستم نقشی بازی کنم که این معلولیت اگر هم هست، جزء مشخصههای اصلی آن نباشد. در واقع انتظار بازی کردن داشتم، نه اینکه همانی باشم که در زندگی واقعیام هستم. همیشه این چیزها پیش میآمد. در آخر مجبور شدم به کل رهایش کنم. به کارگردان گفتم من این نقش را هر روز زندگی میکنم، لازم نیست برایش آموزش ببینم.
از سارا میپرسم آیا به نظر او جشنوارههای معلولان توانستهاند دیدگاه جامعه را نسبت به معلولیت و معلولان تغییر دهند یا حداقل فضایی برابر برای معلولان فراهم کنند؟ در جوابم میگوید:
به نظرم نتوانستهاند. چون اولاً برای خود سازمان بهزیستی که متولی این جشنوارهها است، تئاتر و سینما و به کل هنر معلولان در حاشیه قرار دارد. به بهانه برگزاری جشنواره بودجهای را دریافت میکنند و درحالیکه همه آن مبلغ را خرج جشنواره نمیکنند، با تبلیغ و مصاحبه میخواهند بگویند به فکر معلولان کشورند. دوماً این جشنوارهها برنامه خاصی برای تغییر نگاه جامعه ندارند، مثلاً نتوانسته مخاطبی غیر از خود معلولان- آن هم بیشتر کسانی که در این زمینه کار میکنند- را جذب کنند. بیشتر نمایشهایی که در جشنوارهها اجرا میشود یا خیلی آرمانگرایانه هستند یا خیلی دلسوزانه. البته معدود کارهای متفاوتی هم وجود دارند ولی خیلیخیلی کم هستند. از طرف دیگر تئاتر معلولان فقط در جشنوارهها وجود دارد و اجراهای عمومی و خارج از جشنواره برایش در نظر گرفته نشده است. اینجا کاملاً معلوم است که مسئولان فقط میخواهند کاری انجام داده باشند وگرنه برنامهای ندارند.»
موسیقی
احسان یکی دیگر از معلولان جسمی-حرکتی است که در کنار فعالیت در کمپین حقوق معلولان، نوازندگی سنتور هم میکند. برای احسان سختترین تجربهها، مقایسه نوازندگی او با یک فرد غیر معلول است. خودش اینگونه توضیح میدهد:
من معلولیت پا دارم و مجبورم با ویلچر رفت و آمد داشته باشم، ولی دستها، بینایی، تکلم، شنوایی و یادگیریام مشکلی ندارد. تمام نوازندههای سنتور از دستهایشان برای نواختن استفاده میکنند. پس حداقل در این مورد نباید به عنوان معلول در درجه دوم قرار داشته باشم. خیلی برایم سخت است که کسی بگوید باوجود معلولیت نوازنده خوبیست! چون واقعاً ربطی ندارد، من که از پاهایم برای نوازندگی استفاده نمیکنم! اما متاسفانه جامعه طوریست که اول معلولیت را میبیند بعد برپایه آن قضاوت میکند.
احسان در مورد عدم تخصیص فرصتهای برابر فرهنگی نیز به رادیو زمانه میگوید:
کاملاً مشخص است فرصت برابری وجود ندارد. انجام فعالیتهای فرهنگی فقط وابسته به علایق افراد نیست بلکه باید زمینه مناسبی هم وجود داشته باشد. از همین حذف ردیف بودجه ۱۴۰۲ معلولان، معلوم است دولت توجهی به مشکلات ما ندارد. فارغ از اینکه تعهدی هم که سالهای پیش داشته را کامل انجام نداده، این بار به کلی از ردیف بودجه حذف شدیم، آنهم به بهانه کسری بودجه و جلوگیری از افزایش تورم. این یعنی بخشی از جامعه را فدای بخشی دیگر کردند، دقیقتر یعنی معلولان اهمیتی ندارند. با این گرانی سرسامآور و بیکاری، امثال من حتی نمیتوانند شکمشان را سیر کنند چه برسد به فکر موسیقی و سینما و هنر باشند. دولت نه تنها در هیچ زمینه به فکر معلولان نیست بلکه خودش به تبعیضها دامن میزند. مسئولان حداقل میتوانند مشکلات اقتصادی و معیشتی ما را رفع کنند تا شخصی که علاقهای در زمینه خاص دارد با خیال آسوده دنبال آن برود. ولی متاسفانه اراده لازم برای این کار وجود ندارد، برای همین هم در ایران استعدادهای زیادی تلف میشوند و نگاه جامعه به معلولان همان نگاه دلسوزانه و ترحمبرانگیز باقی خواهد ماند. چون در سطح کلان سیاسی اهمیتی نداریم، در سطح فرهنگی هم بیاهمیت میشویم.
به گفته مصاحبهشوندگان من، حتی آن بخش از خدمات فرهنگی معلولان که دولت متعهد به انجام آن است، به شکل ناقص و ناتمام صورت میپذیرد. همچنین آنها معتقدند سیاستهای کلان در جمهوری اسلامی تشدید کننده تبعیض فرهنگی-اجتماعی بین افراد دارای معلولیت و به اصطلاح سالم جامعه است. آنها میگویند دولت حداقل میتواند بخشی از نگاه فرهنگی را اصطلاح کند اما ارادهای در راستای آن وجود ندارد.
شهرها از اشل انسانی خارج شده اند. تجربه شخصی من نشون میده هر چی در شهر کوچکتر زندگی بکنی معلولها و سالمندها و حتی کودکان بیشتر در اجتماع حضور دارند. اولش فکر میکنی فلان شهر بزرگ معلول کمتری داشت! مدتی زمان میره تا متوجه بشی شهر کوچیک امکان حرکت به آدمها میده.
با فضایی که در کلانشهرها طراحی میشه آدمای به اصطلاح سالم هم توان حرکت ازشون سلب میشه. یکی از کابوسهای من در تهران پیدا کردن جهت خروجی در متروها و زیرگذرهاست. خیابونارم که با نرده بستن، کلا تو باغ وحشیم!
صلاحی / 06 March 2023