دولت در تکاپو است که به هر شکلی که شده نرخِ دلار را که در روزهای اخیر به ۵۰ هزار تومان هم رسید، کنترل کند. ۵۰ هزار تومانی شدن دلار تنها یک «خبر» نیست. فکر کردن به پیامدهای چنین افزیشی برای زندگی مردمِ محروم، دل‌نگرانی‌های وحشتناکی پدید می‌آورد. این گزارش، نگاهی است به دلواپسی‌ها و ناامنی‌های روانی ایجادشده پس از جهشِ اخیرِ قیمتِ ارز. مشاهدات و گفت و گوهای هدفمند در بازار، روشِ تهیه گزارش بوده است. موردهای گزارش شده در ظاهر جزئی و خاص‌اند. اما در اصل، هر کدام نماینده وضعیتِ کلی‌اند.

هفته گران

در طول کمتر از یک هفته، نرخِ دلار، (یعنی واسطه ارزی اصلی تأمین‌کننده نیازهای اساسی زندگی اجتماعی)، از کانال ۴۳ الی ۴۶ هزار تومان، به ۵۰ هزار تومان رسید. همین کافی بود تا بلافاصله به خاطر قیمت‌های نجومی برخی کالاها هرچه بیشتر دست‌نیافتنی شوند. برای مثال، قیمتِ گوشت در برخی قصابی‌ها به کیلویی ۵۰۰ هزار تومان رسیده است. در مقیاسی بزرگتر، قیمتِ بازاری اتوموبیل‌هایی چون پژو ۲۰۷ به ۱ میلیارد تومان رسید. خودروی داخلی ال ۹۰ که تا حدود یک ماه پیش هم قیمتش در حدود ۶۰۰ میلیون بود، در همین چند روز گذشته به ۱ میلیارد و ۲۰۰ میلیون در بازار آزاد رسید.

فروپاشی یک جامعه تنها به واسطه نظامی‌گری یا تجاوز کشوری دیگر اتفاق نمی‌افتد. از درون هم ممکن است چنین چیزی رخ دهد، با نشستن سرکوب به جای مشروعیت، بحران اقتصادی عمیق و تابعیت‌ ارزش‌ها از “ارز”. تنها همبستگی مبارزاتی برای تغییر می‌تواند بر این گسستگی غلبه کند.

دارایی‌های ریالی مردم، هرچه بیشتر اعتبارش را از دست می‌دهد. این به ویژه برای مُزدبگیران که حقوقشان به نسبتِ تورم، تغییر نمی‌کند، بسیار دردآور است. تغییرات اقتصادی روی‌داده در همین یک هفته، همچون زلزله‌ای ویرانگر، بازار و زندگی‌ها را تکان داده. قیمت هر گِرَم طلا به ۲ میلیون و ۶۰۰ هزار تومان رسیده. به زودی باید منتظرِ تأثیر این جهشِ قیمت روی همه کالاها و خدمات بود.

زمانه گرگ

دولت و بانک مرکزی و مجلس پیاپی جلسه برگزار می‌کنند و برای کنترل بهای ارز طرح‌های تازه می‌دهند. مقاماتِ مسئول آن‌قدر دروغ و برنامه بی‌اساس چیده‌اند که دیگر هیچ نهاد و گروهی حرفشان را باور نمی‌کند. بازار هیچ واکنشی نسبت به صحبت‌ها و برنامه‌های «اصلاحی» آن‌ها نشان نمی‌دهد و مسیرِ خودش را طی می‌کند. به تعبیرِ یک دلالِ ماشین:

واقعیتش اینه که دیگه هیچ دولتی تو ایران وجود نداره. هیچ تصمیمی دیگه کارساز نیست. رسما همه‌چیو ول کردن به حال خودش.

این صحبتها اگرچه اغراق‌آمیز به نظر می‌رسد، اما بیراه هم نیست. تنها بازویی که در جمهوری اسلامی همچنان «کارایی‌»‌اش را حفظ کرده، نیروی سرکوب است. «زور» تنها چیزی است که برای حکومت مانده. زندگی اجتماعی و مسائل اقتصادی و زیست‌محیطی به حالِ خودشان رها شده‌اند. اما در عوض همچنان برای برگزاری یک مراسمِ عروسی باید از ۵ سازمان مختلف مجوز گرفت. نظارتِ شدید بر «فرهنگ» و «هنر» همچنان به قوت خود باقی است. زندانیان سیاسی و عقیدتی همچنان به دار آویخته می‌شوند و در حبس‌اند. مسئولیت‌های اجتماعی اساسی و معمولِ هر ساختارِ سیاسی، به طور کلی به کنار گذاشته شده‌اند. به همین دلیل است که به درستی مردم گمان می‌کنند که دیگر «هیچ دولتی وجود ندارد». جامعه ایران در حالِ تبدیل شدن به آن‌چیزی است که میشل هانکه در فیلمِ «زمانه گرگ» به تصویر می‌کشد. یعنی فضا و تاریخی که هیچ مدنیت و قاعده‌ای بر آن حاکم نیست. از لحاظِ اقتصادی، جنگِ همه علیه همه آغاز شده.

دست‌پاچگی و بی‌قدرتی

۱۵ سال است حسرتِ یک سفر به دلمان مانده. بچه‌ها دوست دارن بریم یه جایی مثلِ مردم بگردیم. امثال به زور ۳۰ میلیون جمع کردیم. اگه جور بشه گفتیم یک پیکان قدیمی بخریم حداقل. همین که پامون رو از زمین بلند کنه کافیه. اگه این بهار هم بی‌ماشین بمونیم دیگه واقعا نمیدونیم باید جواب بچه‌ها رو چی بدیم. برامون دعا کنید.

این روایتِ فاطمه است. همسرش در یک کارگاه بازیافت زباله کار می‌کند. خودش هم در کار صنایع دستی است. او احتمالا هنوز خبرهای این روزها را یا نشنیده یا باور نکرده. با وضعیتی که اخیرا پیش آمده، به احتمال زیاد فاطمه و خانواده‌‌اش، امسال هم نمی‌توانند با ۳۰ میلیون تومان هیچ ماشینی بخرند که راه برود. سالِ آینده‌شان می‌شود ۱۶ مین سالی که در حسرتِ یک سفرِ معمولی به سر می‌برند. اکنون هیچ ماشینی کمتر از ۵۰ میلیون پیدا نمی‌شود.

گزارش رسمی مرکز آمار ایران نشان می‌دهد نرخ تورم نقطه‌ای در بهمن ماه امسال به ۵۳,۴ درصد رسیده است. تورم نقطه‌ای «خوراکی‌ها، آشامیدنی‌ها و دخانیات» به ۷۰,۵ درصد و «کالا‌های غیرخوراکی و خدمات» به ۴۳,۵ درصد رسیده است.

مرغ‌فروشی‌های بیشترِ محله‌های حاشیه شهری در چند روز گذشته شلوغ بود. مرغِ ۶۰ هزار تومانی در مقایسه با گوشت ۵۰۰ هزار تومانی به صرفه‌تر است. مردمِ بی‌قدرت معمولا در چنین برهه‌هایی واکنش‌های مختلف و گاهی پیش‌بینی‌نشده‌ای ازخود نشان می‌دهند. برای مثال هجوم به بازار، پس از شوک‌های اقتصادی این‌چنینی یک واکنشِ معمول در ایران است. بازارها به طرزی غیرمعمول شلوغ می‌شوند.

کسانی که اندوخته‌ای دارند برای خریدِ دلار و سکه هجوم می‌برند. می‌خواهند ارزش دارایی‌شان را حفظ کنند یا احتمالا سودی هم نصیبشان شود. برخی دیگر طلا و ارزشان را می‌فروشند تا چیزی را که گمان می‌کنند به زودی گران‌تر می‌شود بخرند. دسته‌ای دیگر، دست به احتکارِ کالاهایی می‌زنند که می‌دانند گران‌تر می‌شود؛ تا در آینده از آن سودی ببرند. این‌ مجموعه رفتارها در شرایطی که «بی‌ثباتی» و ابهام، اصلی‌ترین مشخصه زندگی عمومی‌اند، قابل فهم است. در چنین مختصاتی است که مردم گمان می‌کنند در رقابتی مداوم با هم به سر می‌برند.

وحشت‌ها

یک بازاری می‌گوید:

من فکر می‌کنم دقیقا می‌شیم مثل ونزوئلا. من چند وقت پیش داشتم اخبار نگاه می‌کردم یه عراقی داشت می‌گفت اگه قیمت دینار همین‌جوری کاهش پیدا کنه از ایران هم بدتر می‌شیم! یعنی وضعیت ما هم الان داره می‌شه درس عبرت برای دیگران.

آینده مبهم و بی‌ثباتی، روانِ انسان‌ها را زخمی می‌کند. هیچ‌کس نمی‌تواند فردا روز زندگیش را پیش‌بینی کند. به ویژه این بی‌ثباتی اقتصادی و کاهشِ شدید قدرت خرید است که یک انسانِ امروزی را از هر نوع امید و ایده‌ای تهی می‌کند. همه تمرکز و توان باید صرفِ برآورده کردنِ نیازهای اولیه شود. توده مردمِ محروم در چنین شرایطی، ممکن است حتی توانِ فکر کردن به بیشتر چیزها را هم از دست دهند. این روزها شنیدنِ صدای فحش‌های آب‌دار در کوچه و بازار چیزِ غریبی نیست. فحش‌ها متوجه رهبرانِ سیاسی و اقوامشان است. انگار دیگر هیچ توضیح و تبیینی کارساز نیست. «تنها باید فحش داد و خالی شد.»

یک تازه‌پدر هم می‌گوید:

من ناخواسته تازگی پدر شدم. چند وقته اصلا افسرده شدم. واقعا وحشت دارم از این که بچه‌ای رو تو این شرایط بزرگ کنم. اصلا این کار اخلاقی نبود. نمی‌دونم واقعا چی قراره به سرمون بیاد دیگه.

شوک‌های اقتصادی آن‌گونه که نظریه‌های اقتصادی جریانِ غالب توضیح می‌دهند، صرفا جابجایی مجموعه‌ای عدد و آمار و منحنی ریاضی نیست. بلکه بیشتر از هر چیز، تنش‌های روانی عمیق و نگرانی‌ها و زخم‌هایی است که زندگی روزانه مجموعه بزرگی از مردم را درگیر می‌کند. در این درگیری، آرزوهای دمِ‌دستی زیادی همچون آرزوی فاطمه برای ماشین‌دار شدن بر باد می‌رود. زندگی جوانانِ زیادی زیر فشارهای مالی له می‌شود. به طور کلی شرایطی پدید می‌آید که مستعدِ نابودی «اخلاق» در کلی‌ترین و وسیع‌ترین معنایش در جامعه است. «انهدام» و «فروپاشی»‌ای که معمولا مردم را از آن می‌ترسانند، برای اکثریتِ محروم جامعه روی داده. فروپاشی یک جامعه تنها به واسطه نظامی‌گری یا تجاوز کشوری دیگر اتفاق نمی‌افتد. از درون هم ممکن است چنین چیزی رخ دهد، با نشستن سرکوب به جای مشروعیت، بحران اقتصادی عمیق و تابعیت‌ ارزش‌ها از “ارز”. تنها همبستگی مبارزاتی برای تغییر می‌تواند بر این گسستگی غلبه کند.

بیشتر بخوانید

Ad placeholder