فاتو دییِنگ از خواهران دادخواه لمین دییِنگ است که در قتلهای نژادی پلیس فرانسه و در سال ۲۰۰۷ کشته شد. در فرایند دادخواهی و حقیقتیابی، خانوادهی دییِنگ کلکتیو ویوُلِه [زندگیهای دزدیدهشده] را در سال ۲۰۱۰ بنا گذاشتند و سپس با همراهی هفت خانوادهی دادخواه دیگر فعالیتهایشان را ادامه دادند. از آنجا که دادخواهی برای مقتولان در ایران سابقهای دیرینه دارد، تجربیات فاتو احتمالا میتواند برای انقلابیون ایران پیامهایی داشته باشد. گفتوگوی زمانه با این دادخواهان را بخوانید.
زمانه: ما در ایران سالهاست با قتلهای دولتی چه به شکل اعدام، چه به شکل قتلهای زنجیرهای و چه به شکل قتل در تظاهرات و غیره مواجهایم و دادخواهان بسیاری هم داریم. برای نمونه، ما مادران دادخواه را داریم که در ایران فعالیت میکنند و انجمنهایی هم در خارج از ایران وجود دارند از جمله خانوادههای دادخواه قربانیان هواپیمای اوکراینی در کانادا. فکر کردم که تجربهها و نظرات تو ممکن است برای انقلابیهای ایران پیامهایی داشته باشد. حتما در جریانی که قیام کنونی در ایران، با قتل پلیسی یک زن جوان شروع شده و با قتل شهروندان معترض، از جمله کودک و نوجوانان ادامه یافته. ما همین اخیرا اعدامهای بسیاری را تجربه کردیم و چهار تن از اعدامیانی که واکنشهای بسیاری گرفتند، همگی خیلی جوان و از طبقهی کارگر بودند. آنها با اتهامهای واهی مثل بندآوردن خیابان و غیره اعدام شدند که با هیچ منطقی – حتی همان منطقی که خود رژیم حاکم برای اعدام به کار میبرد – جور در نمیآمد؛ یک مسالهی هولناک هم اینجاست که این چهار اعدام، تنها اعدامها نبودند، اعدامها و کشتارها در شهرهای حاشیهای بسیار بیشتر و در بیخبری انجام میشوند. معترضان در مناطق حاشیهای کشته میشوند و گاهی حتی وارد آمار نمیشوند چون مدارک شناسایی ندارند. من فکر میکنم، با توجه به اینکه فعالیت شما روی قتلهای نژادی هم تمرکز دارد، ممکن است برای انقلابیهای ایران جالب باشد و راه گفتوگو را باز بکند. بنابراین، اگر موافق باشی، با یک معرفی کوتاه از کلکتیو ویوُلِه و چگونگی شکلگیری و فعالیتهایش بحثمان را شروع کنیم.
فاتو دییِنگ: من فاتو دییِنگ، یکی از خواهران بزرگ لمین دییِنگ هستم که در ۱۷ ژوئن ۲۰۰۷ در فاصلهی صد متری خانهاش کشته شد. ما بعد از گذشت سی و شش ساعت و در یک تماس تلفنی از سمت پلیس از قتل او با خبر شدیم. در اطلاعرسانی دربارهی مرگ او اطلاعات ضد و نقیضی به ما داده شد، طوری که ابتدا عنوان کردند او با موتورسیکلت تصادف کرده، در پی درخواست ما برای کالبدشکافی عنوان کردند که اوردوز کرده و پس از شکایت مجدد ما و درخواست کالبدشکافی مجدد مشخص شد که او بر اثر خشونت و در حالیکه صورتش رو به زمین فشرده شده بوده دچار خفگی شده.
فردای تماس پلیس با ما مقالهای منتشر شد که از خشونت پلیسی در اینباره گزارش میداد و این اطلاعات ضد و نقیض در کنار آن مقاله ما را مصمم کرد که کمیتهی حقیقتیابی تشکیل بدهیم، و سه سال بعد، فعالیت را در قالب کلکتیو ویوُلِه (Collectif vies volées) و جدیتر ادامه دادیم چون متوجه شدیم که به تنهایی و در فضایی ایزوله فعالیت کردن نیرویمان را تقلیل میدهد. حمایت خانوادههای دادخواه از همدیگر کمک میکرد که قتلهای نژادی را با تاثیر بیشتری رسانهای کنیم و همچنین حمایت عاطفی خانوادهها از یکدیگر را ممکن میکرد.
کلکتیو ما هفت خانواده که همگی دادخواه قتلهای نژادی هستند را گرد هم میآورد و همچنین با کلکتیوهای دیگری هم دیدار و ارتباط داریم و در کنشهای فراملی مثل تظاهرات همبستگی علیه خشونت دولتی که در تمام جهان برگزار میشود شرکت میکنیم. پانزدهم مارس هر سال علیه ظلم پلیس و بیست و یکم مارس علیه تبعیض نژادی تظاهرات سازماندهی میکنیم. شرکت در این تظاهراتها که در سراسر جهان برگزار میشوند کمک کرده که شبکهای فرامرزی ایجاد کنیم و با کلکتیوهای مشابهی در مکزیک و کانادا ارتباط بگیریم.
فکر میکنی ایجاد یک کلکتیو برای خانوادههای دادخواه چه اهمیتی دارد؟
اینکه هر خانواده به تنهایی کار شکایت و دادخواهی را پیش ببرد، قتل را رسانهای کند و حمایت عمومی را جلب کند واقعا وزن سنگینی است به اضافه اینکه هر خانواده درگیریهای عاطفی خاص خود را دارد. بنابراین، جمع شدن خانوادهها دور یکدیگر و همبستگی آنها کمک میکند از تنهایی خارج شوند و نیرو بگیرند و خودسازماندهی کنند.
شما برای خلع سلاح پلیس و اساسا حذف نهاد پلیس هم فعالید. این ایده خیلی رادیکال است. میتوانی کمی توضیح بدهی که چرا فکر میکنید این نهاد باید حذف بشود؟ و چه موانعی سر راه حذف و الغایش وجود دارد و آیا اصلا چنین ایدهای عملی هست؟
ابتدا باید تاکید کنم که این کمیتهی ماست که چنین خواستهای را پیگیری میکند و این الزاما نظر همهی اعضای شبکه نیست. ما فکر میکنیم وقتی نیروی پلیس دست به قتل و آسیب میزند، نمیتوان به آن اعتماد کرد. چطور میتوانیم به قاتل یا قاتلان بالقوه اعتماد کنیم؟ این ایده که نهاد پلیس کاملا حذف بشود برای برخی ایدهی ترسناک و غیرقابل هضمی به نظر میرسد، بعضی میپرسند که پس چطور باید از خود حمایت و دفاع بکنیم؟ ما به این ترسها و نگرانیهای آگاهیم و منظورمان این نیست که ناگهان پلیس را ناپدید کنیم. منظور ما بیشتر این است که قدم به قدم به سمتی حرکت کنیم که خدمات پلیس به دست نهادهای دیگر سپرده شود و قدرت متمرکز از آن گرفته شود. مثلا زنی که مورد خشونت قرار گرفته، در مواجهه با پلیسهای زنستیز آسیبهای بیشتری متحمل میشود پس به نظر ما بهتر است که او به سرویس دیگری مراجعه بکند که حساسیت لازم، و توجه لازم به مسالهی او را داشته باشد. خیلی از آسیبدیدگان از شکایت صرف نظر میکنند چون نمیخواهند که با پلیس مواجه شوند. پس چطور چنین نهادی قرار است به ما کمک کند؟
انحصار خدمات در نهاد پلیس در کنار بودجههای کلان، آن را به نهاد قدرتمندی تبدیل کرده که به راحتی در سیاست هم دخالت میکند صرفا به این دلیل که پول و قدرت زیادی در اختیار دارد در حالی که واقعا نیاز نیست در همه چیز، آنها حاضر باشند. ما فکر میکنیم همبستگی قدرتمندترین سلاحی است که ما در اختیار داریم و اگر خانوادهها با هم همبستگی داشته باشند، بهتر از پلیس از هم حمایت میکنند. وقتی برادرم کشته شد، این انجمنها و افراد بودند که به ما کمک کردند در حالیکه شهرداری و نهادهای دولتی فقط دعوت به آرامش میکردند و همهی تنش بهوجود آمده را گردن خانواده میانداختند.
از مردم فرانسه چه انتظاراتی دارید؟ آیا به خوبی حمایت میشوید؟
این خیلی پیچیده است. مردم یا خیلی زیاد درگیر مساله میشوند و یا بهکلی چشمپوشی میکنند. به محض اینکه تجربهات از خشونت پلیسی را بیان میکنی، برخی میپرسند که «تو چه کردهای؟» و چنین برداشتی وجود دارد که اگر خشونتی از جانب پلیس دیدهای خودت مقصرش بودهای. مردم در اروپا نمیخواهند از این خواب خوش بیدار شوند و بپذیرند که اگر زندهاند این صرفا براساس شانس آنهاست. متاسفانه حتی کسانی که به طور روزمره در فرانسه تبعیض نژادی را تجربه میکنند گاهی از مبارزات فاصله میگیرند اما باید این را پذیرفت که این دست قتلها و خشونتهای نژادی برای هر کس ممکن است پیش بیاید.
با اینحال، ما حمایت افراد محله و افراد مستقل و کنشگران و مبارزان را داریم. مهمترین چیز در مواجهه با قربانیها شنیدن است. همین کار به ظاهر ساده خود به تنهایی کار خیلی بزرگی است چون ما به فضایی نیاز داریم که در آن حرفهایمان شنیده شود و از ما حمایت شود.
شما از نهادهای بینالمللی هم دادخواهی را پیگیری میکنید؟
برای مثال عفو بینالملل در درخواست اطلاعات دربارهی چهار یا پنج تن از قربانیان از دولت فرانسه موثر بود. اکتور فرانس هم همینطور. اما باید تاکید کنم که این سازمانها و نهادها، صرفا در حد و حدود رسانهای کردن قتلها کمک میکنند و نهایتا جستوجوی حقیقت و عدالت بر دوش خانوادههاست و نه نهادها و سازمانهای خارجی. این اولین ردیف قربانیان هستند که میتوانند با حمایت دیگر کلکتیوها برای دادخواهی واقعی تلاش کنند.
وقتی میگویی دادخواهی، منظورت چیست؟ رسیدن به چه چیز به تو این دریافت را میدهد که عدالت محقق شده است؟
بازشناسی جرم و ترمیم آن برای ما به معنای دریافت عدالت است. ما هرگز نمیتوانیم چیزی را که از دست دادهایم پس بگیریم اما برای ما به رسمیت شناخته شدن نقش پلیس در قتل بخشی از عدالت است. هر قربانی که آسیب دیده باشد و هر خانوادهی عزادار خود به خوبی از حقیقت آگاه است و نیاز ندارد که دادگاهی آن را اعلام کند. بنابراین وقتی از حقیقتیابی حرف میزنیم منظورمان به رسمیت شناخته شدن این حقیقت است.
ما هیچوقت در نهادهای پلیس و در فرانسهی کنونی رنگ عدالت را نخواهیم دید و باید از این توهم که در سیستم فرانسه به دست خواهیم یافت خارج شویم. حتی در سطح بینالمللی هم دادخواهی و حقیقتیابی برای ما به معنای بازشناسی جرم دولت فرانسه است و نه بازشناسی جرم یک شخص یا یک نیروی پلیس. ما میخواهیم که دولت فرانسه محکوم بشود و نه آن نیروی پلیسی که مرتکب قتل شده است چرا که برای ما این یک عدالت نیمهکاره است و نه عدالت کامل.
ما در مراسم خاکسپاری هر معترض کشته شده شاهد اعتراضات و گردهمایی هستیم و در برخی از این تظاهرات مجددا کسانی کشته میشوند و بعد ما شاهد گردهمآییهای مجدد هستیم. اساسا قیام ژینا هم در واکنش به کشته شدن یک زن جوان کورد شروع شد. این موضوع در تو چه احساساتی بر میانگیزد؟
باور به اینکه چنین قتلهای وحشیانهای وجود دارد برای من خیلی سخت و سنگین است. ما باید حتما در تظاهراتهایی نام و یاد مقتولین را زنده نگه داریم. این وظیفهی ما باقیماندههاست که به قاتلها بگوییم «ما فراموش نمیکنیم». و نام تک تک کسانی که شما کشتهاید در یادها زنده است، آنها باید بدانند که این افراد تنها نبودهاند و نیستند. آنها خانواده و دوستانی داشتهاند و فراموش نمیشوند و این جرایم و قتلها هم فراموش نمیشوند. برای ما، حتی یک نفر هم زیاد است. حتی یک قتل هم زیاد است. حالا پانزده سال از مرگ برادرم میگذرد اما درد و داغ آن هنوز کاملا تازه است و به این راحتی اصلا امکان ندارد که فراموش بشود.
هر یک نفری که کشته میشود، حتی اگر آن شخص را نشناسی، اگر ظرفیت همدلی داشته باشی، قتل او دردناک است. ما معتقدیم که هریک از ما در هرجا که مبارزه میکند، مبارزهی او برای همه است. برای ما یک قربانی هر جا که باشد، به هر دلیل که کشته شده باشد، مهم است و حتی یک قتل هم زیادی است چون این زندگی یک انسان است و باید به زندگی ارزش بدهیم.
فاتوی عزیز، برخی از این پرسشها تو را احساساتی کرد و خیلی ممنونم که حاضر شدی دربارهی این موضوع گفتوگو کنی. آیا چیزی هست که بخواهی در پایان پایان گفتوگو اضافه کنی، تجربه یا پیامی به انقلابیها؟
به انقلابیها ایران سلام و احترام میفرستم. شجاعت، نیروی عشق و اتحاد و همبستگی قویترین سلاح در اختیار ماست و فارغ از اینکه کجا باشیم و در کدام کشور مبارزه کنیم، همدیگر را میفهمیم و همبسته و همدل هستیم. نیرو و اراده میان ما مشترک و مسری است. آنچه از سر میگذرانیم طبیعی نیست، حق بیشک و تردید با ماست و ما به خوبی میدانیم که دولتها برای سرمایهداری است که در قدرتاند و نه برای مردم. ما به خوبی میدانیم که پلیس برای خدمت رسانی به مردم حاضر نیست و برای سرکوب مردم است که وجود دارد. همهی زندگیها یک زندگی هستند و همهی جانها ارزش دارند.