بهمن نادری پور

بهمن نادری پور معروف به تهرانی (۱۳۲۴ در تهران – ۳ تیر ۱۳۵۸) یکی از بازجویان ساواک در زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری بود. تهرانی در سال ۱۳۴۶ با مدرک دیپلم وارد سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) شد. مدتی در ادارات بایگانی و فیش مشغول به کار بود و سپس به بخش ۳۱۱ که وظیفه‌اش جمع‌آوری خبر در گروه‌های کمونیستی بود انتقال یافت. او در این بخش به رهبری عباسعلی شهریاری در فرایند نفوذ به حزب توده قرار گرفت و در دستگیری بیژن جزنی و گروهش نقش ایفا کرد. در اواخر سال ۱۳۴۹ عضو کمیته‌ای در اداره سوم شد که وظیفه آن شناسایی عوامل اعتراضات سراسری دانشگاه‌ها بود. تهرانی از جمله شرکت کنندگان در تیرباران زنده یاد بیژن جزنی و یارانش در ارتفاعات اوین بود. او در سال ۱۳۵۵ جهت گذراندن دوره‌های تخصصی عازم آمریکا و اسرائیل شد. با توجه به بحث‌هایی که اکنون در خارج از ایران به خاطر حضور پرویز ثابتی در اعتراضات لس آنجلس پیرامون نقش ساواک در سرکوب فعالان چپ و حمایت از نیروهای مذهبی واپسگرا در سال‌های قبل از انقلاب درگرفته، یکی از نویسندگان (نام محفوظ) با هدف بازنگری در تاریخ که در هر لحظه زندگی اجتماعی ما برای جلوگیری از تکرار دور باطل خشونت ضروری‌ست، سخنان بهمن تهرانی درباره کشتار زندانیان عدالتخواه و چپ‌گرا را به شکل گفتار درونی تنظیم و بارنویسی کرده است.

۱

سالِ پنجاه و شیش که مساله‌ی حقوق بشر و فضای باز سیاسی در ایران اعلام شد، ساواک روش جدیدی رو در پیش گرفت. به این ترتیب که کادرهای مخفی رو اگر دستگیر می‌شدند پس از شکنجه با سیانور یا سایر وسایل مثل نمیدونم اسلحه احتمالن که مجهز به صدا خفه‌کن باشه از بین می‌بردن و این شاید به این علت بوده که از کادرهای مخفی که فکر می‌کردن بیشترین خطر رو برای رژیم دارند، می‌ترسیدن و به این وسیله آن‌ها رو از بین می‌بردن. در یک مورد خاص یه همچین موردی هم برای ما اتفاق افتاد. به این ترتیب که سه نفر از اعضای یک سازمان به اسامی سعیدِ کُردِ قراچورلو، محمود وحیدی و محمدرضا کلانتری که از طریق تعقیب و مراقبت و شنود تلفنی به این‌ها دسترسی پیدا شده بود، دستگیر شدن که ما ابتدا مشغول بازجویی عادی از این‌ها بودیم بعدن هوشنگ ازغندی به ما گفت که این‌ها رو گفتن باید فشار بیارید. در نتیجه ما مقداری اون‌ها رو شکنجه کردیم و اون‌ها مختصری اطلاعات دادند. بعد از دو روز هوشنگ ازغندی عتوان کرد که این افراد باید از بین برند که این مساله ابتدا مورد اعتراض من و سعید میرفخرایی معروف به سعیدی قرار گرفت و گفتیم این عمل رو نباید انجام داد و به هیچ وجه صحیح نیست. بعد از بحث‌های فراوان ازغندی گفت تمامِ این مطالب رو با ثابتی صحبت کرده و اون‌ها نپذیرفتن و چون شما در جریان قضیه هستید، باید اون‌ها رو از بین ببرید و ضمناً خود من هم هستم. یعنی خودِ من هم شرکت دارم، وقتی من به عِنوان رئیس کمیته در این کار دخالت دارم و شرکت دارم شما هم مجبورید. بعدن بعد از یک یا دو روز لباسهای اینها رو پوشوندیم سوارِ آمبولانشون کردیم و در همون محوطه اوین ازغندی سه تا قرص سیانور داد که این قرص‌ها رو من و سعید میرفخرایی به اون سه نفر دادیم.

۲

بعد از ترور سرتیپ رضا زندی‌پور، رئیس وقت کمیته‌ی مشترک در اوایل فروردین ۵۴، ساواک به قصد انتقام‌جویی، ‌ نقشه‌ی وحشتناکی طرح کرد که همه‌ی عوامل اجرای آن تا آخرین دقایق اجرای نقشه از چگونگی آن آگاه نبودند. پنج‌شنبه ۲۸ یا ۲۹ فروردین بود که رضا عطارپور (دکتر حسین‌زاده‌ی معروف) از من خواست ترتیب انتقال کاظم ذوالانوار را از زندان قصر به زندان اوین بدهم. من هم نامه‌اش را نوشتم و به امضا رساندم. به زندان اوین رفتیم و قرار شد شعبانی (حسینی) و نوذری زندانیان را تحویل بگیرند. ما نیز به قهوه‌خانه‌ی اکبر اوینی رفتیم و به انتظار نشستیم. مینی‌بوس حامل زندانیان، در حالی که سرهنگ وزیری با لباس ارتشی در اتومبیل بود رسید و سربازی را که آ‌ن‌جا پاس می‌داد مرخص کرد. زندانیان را به بالای ارتفاعات بازداشتگاه اوین بردیم و در حالی [که] چشم‌ها و دست‌های‌شان بسته بود، آن‌ها را ردیف روی زمین نشاندیم. بعد عطارپور برای‌شان سخنرانی کرد و گفت: همان‌طور که دوستان و همکاران شما که شما رهبران فکری آن‌ها هستید و از زندان با آنان ارتباط دارید، همکاران و دوستان ما را اعدام می‌کنند و از بین می‌برند، ما نیز شما را محکوم به اعدام کرده‌ایم. بیژن جزنی و چند نفر دیگر، شدیداً اعتراض کردند اما نمی‌دانم عطارپور یا سرهنگ وزیری با مسلسل یوزی به روی آنان آتش گشود و مسلسل را یکی یکی به ما داد. من نفر چهارم یا پنجم بودم که مسلسل به من رسید و وقتی من هم شلیک کردم دیگر آن‌ها زنده نبودند. البته نمی‌خواهم بگویم که در کشتن آن‌ها دخالت نداشتم، چون نفس عمل مهم است که من هم در این جنایت عمل کردم. بعد هم سعدی جلیل اصفهانی با مسلسل، بالای سر آن‌ها رفت و هر کدام‌شان را که نیمه‌جان بودند با مسلسل خلاص کرد. […] پس از این ماجرا من و رسولی چشم‌بند و دست‌بندهای شهدا را سوزاندیم و از بین بردیم و اجساد را داخل مینی‌بوس گذاشتیم و حسینی و رسولی اجساد را به بیمارستان ۵۰۱ ارتش منتقل کردند. روز بعد، متنی به وسیله‌ی عطارپور برای روزنامه‌ها تهیه شد که در آن عنوان شده بود این ۹ نفر در جریان انتقال از زندان به زندان دیگر، قصد فرار داشتند که مورد هدف گلوله‌ی مأموران قرار گرفتند.

۳

«من فقط دوبار به مأموریت رفتم. یکبار به اسرائیل برای دیدن یک دوره کوتاه مدت، یک بار به آمریکا رفتم برای یک دوره یک ماه و نیمه. در اواخر ۵۴ بود که ما ۶ نفر از کارمندان بدون اینکه بدانیم به چه علت انتخاب شده‌ایم، ‌ من بودم، هوشنگ ازغندی معروف به منوچهری بود، سرگرد امین عشقی بود که در آن زمان سرپرست هیأت بود. یک مترجم و دو نفر از کارمندان اداره هشتم که اسامی‌شان را در آنجا معرفی کردم. من با اسم مستعار بهمن تهرانی و گذرنامه خدمت به اسرائیل رفتیم. البته قبل از رفتن به ما گفتند شما می‌توانید در آنجا یک چکاپ بکنید. با هواپیمایی آل‌عال به اسرائیل رفتیم و در تل‌آویو مورد استقبال کارمندان اطلاعات موساد قرار گرفتیم.

ما را به هتلی در آنجا بردند، فکر می‌کنم هتل پلازا بود، بعد از مراسم آشنایی و معرفی گفتند یک دوره پنج دوره برای شما گذاشتیم و هر روز صبح در یک محل با هم صحبت می‌کنیم و به ما گفتند صبح‌ها زودتر در سرسرای هتل حاضر باشید تا رابط با مینی‌بوس ما را به محل ببرد، ما را می‌بردند در یک اطاق ۴ در ۵ متری دور یک میز به حالت سمینار می‌نشستیم و اینها صحبت می‌کردند راجع به به سازمان‌هایی که با آنها مقابله می‌کردند، مثل سازمان آزادیبخش فلسطین و سایر سازمان‌ها که در این سازمان‌ بودند وضعیت سازمان‌ها را تشریح می‌کردند.

می‌گفتند فرض اینکه جناحی است که به وسیله عراق بوجود آمده جناحی است که به وسیله مصر بوجود آمده، جناحی هست حتی اردن در آن نفوذ کرده و کشورهای غربی سعی کردند که در داخل این جناح‌ها نفوذ بکنند و به موقع بتواند تغییری در داخل این سازمان‌ها بوجود بیاورند، یعنی آنها به ما اینطور می‌گفتند، بعداً در مورد یک شیوه جمع‌آوری اطلاعاتی صحبت کردند.

به این صورت که آنها در یک مناطق عرب‌نشین مثل نوار غزه، نواحی رود اردن یک سیستم جدیدی را پیاده کرده بودند و می‌خواستند ما را با این کار جدید آشنا کنند، می‌گفتند برای بیست هزار نفر جمعیت دو نفر رهبر عملیات برایش اختصاص بدهیم. محل استقرار این عملیات را داخل کلانتری‌ها و پادگان‌ها می‌گذاریم به خاطر اینکه حفاظت شده باشد. البته در آنجا سازمان اطلاعاتیشان بطور آشکار عمل می‌کرد ولی نحوه ارتباطشان با خبرچین‌هایشان پنهانی است. کارمندان اطلاعاتیشان را همه می‌شناسند و می‌دانند که در موساد کار می‌کند، این افراد می‌گفتند وقتی محل مورد نظر مشخص شد، کروکی محل را روی نقشه تعیین می‌کنیم که مثلاً منطقه ما در چند خیابان است، چند کوچه است و چند خانواده در آنجا زندگی می‌کنند و این خانواده‌ها از نظر وابستگی چه ارتباطی می‌توانند با خارج داشته باشند بعد ما از داخل این افراد خبرچین انتخاب می‌کنیم. با توجه به اینکه کدامشان با خارج ارتباط دارند یا با سازمان‌های آزادیبخش فلسطین ارتباط دارند انتخاب کرده و بعد در مورد همکاری با آنها صحبت می‌کردیم و همکاری هم به این صورت بود یا از طریق تهدید، زور و یا پول. به هر صورت آنها را راضی می‌کردند به همکاری و به ما پیشنهاد می‌کردند شما هم می‌توانید این کار را در ایران بکنید، ‌ بروید فکر کنید و انجام بدهید.

که البته سرپرست هیأت گزارش تهیه کرد ولی چون با سیستم کار ساواک جور در نمی‌آمد قبول نشد. البته قبل از اینکه این طرح را به ما بدهند با خود رئیس ساواک، مشاورین با مقامات بالای ساواک که به طور مرتب با افراد اطلاعاتی اسرائیل در ایران ارتباط داشتند مطرح کردند. ما شش روز بیشتر نماندیم و روز آخر هم ما را بردند به بیت‌‌المقدس و مسجدالاقصی که در آنجا نماز خواندیم. اینها سر میز شراب می‌گذاشتند ولی ما با اینکه ایمان مذهبی ما آنچنان قوی نبود فقط بخاطر اینکه ملیت خودمان را نشان بدهیم به هیچ وجه سر میز غذا به شراب دست نمی‌زدیم ولی آنها این کار را می‌کردند، آنها یک حالتی داشتند که من خیلی بدم آمد و آن اینکه به حالت تحقیر نگاه می‌کردند و یک حالت برتری‌طلب داشتند.

Ad placeholder