• انقلاب را تجربه کرده باشند،
• از آن پشتیبانی کرده باشند،
• و وقایع ایران را از آن هنگام تا کنون به عنوان روشنفکر و یا فعال سیاسی دنبال کرده باشند:
با این معیار فهرستی فراهم شد از کسانی که ایمیل‌هایشان را داشتیم. از آنان خواستیم به صورتی فشرده بنویسند:
انقلاب ۱۳۵۷ چه درس‌هایی برای جنبش جاری در ایران دارد؟
در ضمن خواهش کردیم اگر مایل‌‌اند قید کنند در زمان انقلاب چند ساله بوده‌اند، و چه گرایش و فعالیتی داشته‌اند و اکنون دارند.
در مهلتی که وجود داشت، عده‌ای به پرسش ما پاسخ دادند. پاسخ‌های آنان را در زیر می‌خوانید. تقدم و تأخر پاسخ‌‌ها اتفاقی است.
در پایان، جمع‌بندی‌ای عرضه می‌شود حاوی برخی نکته‌های مشترک در نظرهای داده شده. این جمع‌بندی مدعی جامعیت نیست.

پاسخ‌‌ها به پرسش درباره‌ی درس‌های انقلاب

■ بهزاد کریمی

 (کنشگر سکولار دمکراسی، گرایش چپ. ۳۱ ساله در سال ۱۳۵۷)

«همه با هم» متکثر برای سکولار دمکراسی!

به پرسش پیرامون رخداد انقلاب ٥٧، از چهار وجه نظری، فرهنگی، برنامه‌ای و سیاسی می‌توان پرداخت. درنگ بر این چند وجهِ کماکان باز از آن انقلاب تا اکنون، به اعتباری نوعی برگرفتن است از گزاره‌ی «گذشته، چراغ راه فردا است». در هر سالروز این واقعه‌ی کلان، بدان برمی‌گردیم تا با دیدن امروزمان در آئینه آن دیروز، وظیفه‌‌ی نیازین خود در قبال حال را بیشتر صیقل دهیم. اما اینجا در اقتضای پاسخ کوتاه به سئوال درخواستی رادیو «زمانه»، ناگزیر از انتخاب میان این چهار ضلع هستم و نظر به ملاحظه‌ی وجه سیاسی شرایط بغرنج کنونی، تمرکز را صرفاً بر نحوه نگرش به گره‌گاه اتحاد ملی قرار می‌دهم.

بهزاد کریمی
بهزاد کریمی

اینهمان پندا‌شتن دو نظام سلطنتی شاه‌محور و «جمهوری» ولایت محور طبعاً خطاست. اما هر دو در شوراندن ملت علیه خود، به‌گونه‌ی شگفت‌آور مشابه‌اند − آن زمان شورش علیه اقتدار شاهنشاهی که خدا را بنده نبود، و اینک در برابر اقتداری ولایت محور، که خود را نماینده‌ی الله بر زمین می‌پندارد. از این‌رو، امروز نیز همانند دیروز گسیل ملی لازم داریم، چون چالش علیه خودکامگی جنبه‌ی ملی دارد. بدانگونه که غلبه بر اقتدار آن رژیم به «همه با هم» ممکن شد، فروریزی اقتدار این یکی نیز با بسیج نیروی ملی برای کوبش استبداد تحقق یافتنی است. اما، نه دیگر «همه با هم» از نوع «همه با من» که موجب جایگزینی استبدادی بدتر شد.

آن «همه با هم» که در فازهای واپسین روند، منجر به «همه با من» شد، می‌باید نقادانه باز خوانی شود تا بتوان در اولی شکفت و در دومی از تکرار در دام افتن پرهیخت و گریخت. تنزه‌طلبی سیاسی و گریز از سیاست‌ورزی خواهد بود هرگاه «همه با هم»، همان «همه با من» فهم ‌شود و چشم بر این بسته بماند که ماشین انقلاب را در واقع «همه با هم» سوخت رساند و دیکتاتور را زمین‌گیر کرد. بی مسخ‌شدگی سکولارها در شور حسینی «شاه باید برود»، «همه با هم» هژمونی خمینی در پی نمی‌آورد. اگر «همه با هم» در روند انقلاب ٥٧ فقط در هدف سلبی درجا نمی‌زد و تکثر دمکراتیک بموقع دیکتاتوری مابی را مهار می‌کرد، همان نمی‌شد که شد.

دیکتاتوری شاه بود که برای انقلاب نیروی میلیونی تامین کرد، و ضعف تا حد نبود دمکراسی‌خواهی در بیشترینه نیروی سرنگونی بود که به «بحث، بعد از شاه» اسلام‌گرایان میدان داد و فاجعه‌ی «همه با من» پدید آورد. اکنون نیز می‌باید بر رمز پیروزی رنگین‌کمان «همه با هم» متکثر حول سکولار دمکراسی نه کلمه‌ کم و نه یک کلمه‌ بیش ایستاد. دیگر نه صرفاً مشترک بر سر به زیر کشیدن جمهوری اسلامی، بلکه متکثری هم‌آوا حول سکولار دمکراسی ولی متنوع از نظر جهات برنامه‌ای و ساختار جایگزین. با نگرش نقادانه به دیروز است که می‌توان نبرد علیه استبداد ولایی را با مبارزه برای سکولار دمکراسی در هم دوخت.

اکنون هم لازم است آزادیخواهان با در اولویت قرار دادن گذر از جمهوری اسلامی نسبت به هر امر دیگر، بر بسیج حول سکولار دمکراسی و «همه با هم» متکثر بکوشند. اما این بار، فقط و فقط ضمن مخالفت با هر گرایش دیکتاتوری در هر شاخه از اپوزیسیون نظام و به ویژه آنانی که علیه «پنجاه و هفتی‌ها» تیغ انتقام تیز کرده‌اند. نیرویی که با گسیختن بند، ابایی از دادن شعارهای «مرگ بر سه فاسد/ ملا، چپی، مجاهد» و «مخالف پهلوی/ در خدمت اجنبی» ندارد. نه چیزی جز «فقط خود من» و بدتر از خدعه‌ی «همه با هم» خمینی که منظور از آن «همه با من» بود! گشودگی راه برای آزادی، در تکثر «همه با هم» سکولار دمکرات است.

■ آرمان شیرازی

 (هنگام انقلاب ۲۵ ساله، فعال در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج)

الف- هرگاه یک گرایش ایدئولوژیک با راهکار سرمایه داری (در ایران، مذهب شیعه) حاکم شود، بی‌گمان به دیکتاتوری، فریبکاری و فاشیسم خواهد انجامید.

ب- اگر نیروهای دمکرات و ترقی خواه پیرامون یک برنامه مردمسالارانه (یعنی با گرایش به سوسیالیسم) متحد نشده و هر نیرو به دنبال کار خود باشد، نیروهای واپسگرا تازنده میدان می‌شوند.

پ- آنگاه که اکثریت مردمان در خرافه باوری پرورش یافته باشند، تنها با تجربه درازمدت بیدار می‌شوند و برای حقوق از کف رفته خویش و نیز سلب مالکیت از سلب مالکیت کنندگان بپا می‌خیزند.

ت- دخالت امپریالیستی (در ایران بویژه، آمریکا، انگلیس و فرانسه) هیچگاه در راستای منافع مردم نیست.

■ ابراهیم علیزاده

 (دبیر اول کومه له − سازمان کردستان حزب کمونیست ایران)

• اول، نباید اجازه داد که انقلاب ایران در نیمه راه متوقف شود.

ابراهیم علیزاده
ابراهیم علیزاده

 به یاد بیاوریم در سال ۱۳۵۷در شرایطی که شوراهای مردمی در نقاط مختلف و از جمله در صنعت نفت و در بسیاری از محیط‌های کارگری و کارمندی و حتی در محلات در حال شکل گیری بودند، در حالی که هنوز توازن قوا در صحنه مبارزات جاری و نفع جریان اسلامی عوض نشده بود، تلاش‌ها برای متوقف ساختن انقلاب ایران در نیمه راه آغاز شد. قدرتهای بزرگ جهان سرمایه داری در اوج رقابت‌های دوران جنگ سرد نگران بودند که انقلاب ایران زمینه نفوذ اتحاد شوروی در این کشور را به وجود بیاورد، از این رو به سرعت دست به کار شدند، در گوادلوپ به توافق رسیدند و ارتش شاه را که رکن اصلی بقای حاکمیت وی بود، به اتحاد با جریان اسلامی فراخواندند و شرایط را برای قدرت‌گیری آلترناتیو اسلامی مهیا کردند.

امروز نیز تکرار همین سناریو از جمله خطراتی است که انقلاب ایران را تهدید می‌کند: سازش بخشی از اپوزیسیون راست جمهوری اسلامی با بخشی از نهادهای قدرت (ارتش و سپاه و غیره ) می‌تواند انقلاب ایران را بار دیگر به قهقرا ببرد و به شکست بکشاند. به نان قرض دادنِ ناسیونالیست‌های افراطی ایران به سپاه و ارتش نگاه کنید! دلالان جور کردن چنین معامله احتمالی این بار نیز دولت‌های غربی و به احتمال قوی خود آمریکا خواهد بود.

• دوم، نباید اجازه داد که انقلاب جاری قربانی اهداف مبهم خود شود.

 در آخرین ماه‌های حکومت شاه آرزوها و اهداف مردم برای کسب آزادی و برای برخورداری از زندگی بهتر تحت‌الشعاع شعار‌های «مرگ بر شاه» و «بختیار نوکر بی اختیار» قرار گرفت. با این شعارها روشن بود که مردم رژیم شاه را نمی‌خواهند، اما در همان حال تصویر روشنی از آنچه باید جانشین این رژیم بشود نداشتند. نباید گذاشت شروع انقلاب کنونی که هم جهت اثباتی آن −«زن، زندگی، آزادی»− روشن است و هم جهت سلبی آن −«سرنگونی جمهوری اسلامی»− توده گیر است کمرنگ شود. از این هم باید فراتر رفت.

پیش نویس متن قانون اساسی آینده ایران باید از هم اکنون به بحث گذاشته شود و عملکرد امروز احزاب و گروه‌های سیاسی مدعی قدرت بر اساس آن سنجیده شود.

• سوم، آلترناتیو رژیم اسلامی در متن نبرد‌های جاری در صحنه‌های مختلف مبارزه سیاسی و طبقاتی أساسا در داخل کشور شکل می‌گیرد.

گرایش اسلام سیاسی در ایران تنها به دلیل ایدئولوژی اسلامی و وجود خمینی نبود که توانست قدرت را قبضه کند. بلکه قبل از آن و مهمتر از آن به دلیل ساختار تشکیلاتی غیر رسمی مذهب شیعه (که عملا در زمان حکومت‌های گذشته همواره به عنوان دولتی در دولت عمل می‌کرده است) بود که توانست به قدرت برسد، موقعیتی که گرایش‌های دیگر فاقد آن بودند.

انقلاب جاری در ایران هم برای پیروز شدن راهی ندارد جز اینکه پروسه سرنگونی در عین حال پروسه شکل دادن به حاکمیت آینده باشد. یعنی در متن مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی نهادهای نظام جدید نیز پی ریزی شوند.

■ حسن یوسفی اشکوری

 (نواندیش دینی)

هر جنبشی و به ویژه هر انقلابی برآمده از یک سلسله رخدادها و تغییرات عینی و اجتماعی جامعه است و هیچ رخداد مهمی بدون آن زمینه‌های و عوامل قریب و بعید رخ نمی‌دهد. با این توضیح که تغییرات بعدی احتمالا از تغییرات پیشین فراتر می‌رود و در مراحل پیشرفته تر و مؤثرتری وارد عرصه جامعه و تاریخ می‌شود و احیانا به پیروزی می‌رسد. این تسلسل علّی در تاریخ ایران نیز صادق است.

حسن یوسفی اشکوری

هرچند رخدادهای چند ماه اخیر در ایران با عنوان کلی شعار «زن، زندگی، آزادی»، خیزشی انقلابی است معطوف به دگرگونی بنیادین رژیم حاکم، اما حداقل تا این مقطع به وقوع یک انقلاب منتهی نشده و چنین می‌نماید که به این زودی به این غایت نایل نخواهد آمد. اما درس‌هایی که این خیزش انقلابی می‌تواند از انقلاب تمام عیار پیشین در سال ۱۳۵۷ به مثابه‌ی سلف خود بیاموزد به اختصار چنین است:

• یکم. شاید بتوان مهم‌ترین عنصر یک جنبش و به ویژه انقلاب را ایدئولوژی یا گفتمان غالب آن دانست و با آن معیار در باره حال و آینده آن داوری کرد. بی تردید هیچ جنبش انقلابی آن هم معطوف به تغییر رژیم نمی‌تواند بدون گفتمان مشخص و اعتمادبخش باشد اما این گفتمان یا هندسه نظری جنبش نباید اولا برآمده از ایدئولوژی‌های قدیمی و در آزمون شکست خورده باشد و ثانیا نمی‌تواند محصول انحصاری یک گفتمان باشد. در انقلاب پیشین گفتمان غالب در پایان کار گفتمان اسلامی آن هم با خوانش سنتی و بنیادگرایانه شد و پیامدهای آن را دیدیم و به روشنی شکست مفتضحانه آن را می‌بینیم. هرچند ایدئولوژی‌های دیگر از جمله چپ مارکسیستی و یا ناسیونالیستی در قدرت سیاسی راه نیافتند ولی با توجه به تجارب تاریخی آن و منطق تحولات، می‌توان با اطمینان گفت که استفاده از آن نوع ایدئولوژی‌ها نیز در ایران و برخی جاهای دیگر در آزمون موفق نبوده‌اند. با این حال گفتمان عدالت و برابری و نفی تبعیض در تمام اشکالش و استقلال و ایران خواهی، که در انقلاب ۵۷ هم نیز مطرح و حتی غالب بود، می‌تواند در خیزش انقلابی امروز و احیانا انقلاب سیاسی بعدی مطرح و درخور توجه باشد و اقشار بیشتر مردمان زیسته در ایران زمین را به وحدت و همبستگی برساند.

• دوم. مسئله مهم دیگر رهبری است. در انقلاب ۵۷ گرچه تا چند ماه آخر رهبری چندان اهمیت نداشت و معترضان متنوع در همه جا از جمله در خیابان خواسته‌های خود را مطرح می‌کردند و گروه‌های مختلف و متنوع و در مواردی متعارض نیز در زندان و بیرون عملا نوعی رهبری دسته‌جمعی و بی‌نشان را عملا بر عهده داشتند ولی در پایان در بستر یک سلسله عوامل ذهنی و عینی رهبری بلامنازع در اختیار گروهی محدود اما با نفوذ قرار گرفت و آیت الله خمینی در رأس آن ایفای نقش کرد و ایدئولوژی فقهی خود را (ایدئولوژی‌ای که به زودی روشن شد که گرایش بنیادگرایانه دارد) به عنوان تنها گفتمان انقلاب مردم حاکم کرد و در جهت تحقق آن دست به انواع حذف زد.

حال پس از شکست آن تفکر و آن گفتمان انحصارطلبانه، جنبش کنونی در حال و آینده نباید اجازه دهد که برای عاملان و حاملان آن به ویژه در خارج از کشور رهبرتراشی شود و به طور کلی رهبری در اختیار یک فرد و یک گروه اجتماعی و سیاسی با یک ایدئولوژی قرار بگیرد. به ویژه مردم ایران و نسل امروز و فردا نباید بگذارند سلطنت و پادشاهی تحت هر عنوانی احیا شود و برگردد؛ زیرا، در هرحال مدل «جمهوری»، به رغم ایرادهای نظری و عملی آن، آشکارا بر مدل حکومتی موروثی و اشرافیت تباری و خاندانی برتری دارد. در هرحال واقعیت این است که مردم ایران در انقلاب مردمی ۵۷ به کارکرد تاریخی نظام پادشاهی پایان دادند و قانون پرایراد مشروطه و مشروطه خواهی سلطنتی را به حافظه تاریخی خود سپردند؛ به گونه‌ای که امروز کمترین نشانی از آن دو در نسل امروز (که به نسل z شهرت دارد) دیده نمی‌شود. هرچند به دلایل دیگر شماری گرایش به فردی معین از خاندان رژیم زوال یافته پیشین داشته باشند.

• سوم. درس مهم دیگر التزام عملی و جدی به قواعد دموکراتیک و حقوق بشر است. در انقلاب بهمن، التزام به دموکراسی و تحقق مؤلفه‌های آن، نه تنها برای رهبری بلامنازع مذهبی و به اصطلاح انقلابی آن اساسا مطرح نبود، بلکه برای بسیاری از روشنفکران و فرهنگ سازان انقلابی ایران در آن زمان نیز چندان برجسته و مهم نمی‌نمود. از این رو مهم است که این بار نسل فداکار خیزش انقلابی جاری ایران ذیل شعار زن، زندگی، آزادی، می‌بایست هوشیار باشد و در تمام مراحل جنبش و به ویژه در هر نوع تصمیم گیری خرد و کلان، معدل و برآیند مطالبات عمومی را در سطح محلی یا ملی در نظر بگیرد و در نهایت نیز، اگر انتخاب فردی و یا افرادی برای انجام مسئولیتی و یا کاری مشخص ضروری باشد، لازم است در حد توان و مقدورات از روش‌های متعارف و کم و بیش اطمینان بخش و دموکراتیک استفاده کند. در هرحال مهار اسب سرکش قدرت از طریق ابزارهای مطمئن و تمرین مستمر دموکراسی برای محو هر نوع نابرابری و تبعیض در جامعه متکثر و متنوع مذهبی و قومی وظیفه بنیادین نسل امروز و فردای ایران است.

در هرحال امروز بسیاری از مردم ایران، به رغم تمام خشم و عدم رضایت از نظام جمهوری اسلامی و به رغم همدلی و حتی همراهی آشکار با معترضان خیابانی، هنوز به جنبش خیابانی نپیوسته اند؛ دلیل اصلی آن به گمانم بیم از آینده و تکرار خطراتی است که ممکن است بار دیگر گریبان جامعه ایران را بگیرد. از این رو هوشیاری بیشتری می‌طلبد. شرط عقل است که نباید از یک سوراخ مار دو بار گزیده شد.

■ ایرج مصداقی

 (فعال در عرصه دادخواهی)

من در سال ۱۳۵۷ هیجده ساله بودم و در ایالت کالیفرنیا مشغول تحصیل و فعالیت در کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی برای احیای واحد جنبش دانشجویی. در اسفندماه ۵۷ به ایران بازگشتم.

ایرج مصداقی

امروز برای همه ما روشن است که نیروهای سیاسی ایرانی درک درستی از آزادی و دمکراسی در سال ۱۳۵۷ نداشتند، اما مبارزه با استبداد امری لازم و به جا بود.

با وجود این، از تابستان ۱۳۵۷ وقتی خمینی به عنوان رهبر انقلاب در رسانه‌ها و جامعه مطرح شد، نیروهای سیاسی با توجه به نقش ارتجاعی روحانیت در جنبش مشروطیت، کودتای ۲۸ مرداد و خرداد ۱۳۴۲ می‌بایستی متوجه خطری که جامعه ایران را تهدید می‌کرد شده و در مقابل تحولات ارتجاعی می‌ایستادند. متأسفانه به دلیل ضدیت با شاه به این مهم توجهی نشد. به جز تعدادی اندک کمتر کسی متوجه شد که بزرگترین خطر برای ایران و منطقه اسلام سیاسی است ونه شاه و سلطنت.

امروز این خطر همچنان نه تنها آینده ایران که منطقه و جهان را تهدید می‌کند. تجربه بیش از ۴ دهه حاکمیت روحانیون بایستی به ما این مهم را آموخته باشد که هیچ خطری بزرگتر از ادامه این حاکمیت نیست و لازم است از هر اهرمی برای کنار زدن آن از قدرت استفاده کرد.

■ رضا مقدم

 (رضا مقدم – عضو اتحاد سوسیالیستی کارگری، ۲۵ ساله در زمان انقلاب ۱۳۵۷ – از نمایندگان شورای کارخانه بنز خاور)

مردم در عین اتحاد حول منفعت عمومی که علیه رژیم حاکم دارند دارای مطالبات و منافع جنبشی و طبقاتی ویژه خود نیز هستند که اکنون علیه ستم دینی، ملی، جنسیتی، طبقاتی و دیکتاتوری است.

رضا مقدم
رضا مقدم

مانند انقلاب ۵۷، سؤال اصلی این است کدام جریان‌ها پس از رژیم اسلامی به قدرت می‌رسند و آیا ظرفیت تحقق به این خواست‌ها و یا بخشی از آنها را دارند و یا با بهانه‌هایی علیه مطالبات و منافع دیگر همراهان انقلاب وارد عمل می‌شوند. بعنوان مثال اسلامی‌ها در اپوزیسیون، ایجاد تشکل کارگری و سازماندهی اعتصاب را تشویق و حتی به اعتصابات کارگری کمک مالی می‌کردند‌، اما پس از به قدرت رسیدن مخالف حق تشکل و اعتصاب کارگران شدند. بسیاری از فعالین جنبش کارگری به مرور باور کردند که اخراج و دستگیری فعالین کمیته‌های مخفی اعتصاب که پس از سقوط رژیم شاه نماینده تشکل‌های کارگری بودند اشتباه این یا آن کمیته نیست، بلکه سیاست عمومی کل رژیم مخالفت با حق تشکل و اعتصاب کارگران است.

فعالین جنبش کارگری هنگامی پی بردند همه ارکان نظام اسلامی علیه جنبش شورایی و تشکل‌های کارگری است که دیگر دیر شده بود. فعالین جنبش کارگری ایران می‌بایست قبل از سقوط رژیم شاه تشکل‌های خود را ایجاد می‌کردند که با تحلیل ایجاد تشکل کارگری در شرایط اختناق غیر ممکن است، به این سمت نرفتند. بنابراین جنبش کارگری فاقد سازمانی بود که هم توانایی مقابله با رژیم حاکم و هم نیروهای اپوزیسیون مخالف منافع کارگران، هر دو را داشته باشند. تا نه تنها وعده شفاهی جریانات مختلف را کافی ندانند بلکه به توافق کتبی بر سر مفاد هر بیانیه و قطعنامه‌ای که حقوق جنبش کارگری را به رسمیت شناخته نیز بسنده نکنند و ضامن اجرایی مفاد هر ائتلاف و همکاری را فقط و فقط قدرت تشکل‌های خود بدانند.

به این اعتبار ضروری است جنبش کارگری ایجاد تشکل‌های خود را موکول به پس از سرنگونی رژیم نکند، زیرا مانند انقلاب ۵۷ حاکمان تازه به قدرت رسیده فرصت متحد و متشکل شدن شدن را به جنبش کارگری نخواهند داد. تشکلهای یک طبقه کارگر چند ده میلیونی که برای “نان کار آزادی” مبارزه کند، پشتوانه عظیم حفظ و گسترش دمکراسی است.

■ گلرخ قبادی

من در سال ١٣٥٧، ٢٣ سال داشتم و در روستاهای کردستان معلم بودم و از ١٦-١٧سالگی با تشکیلات مخفی کومەلە در ارتباط بودم و در روستا و شهر علیە حکومت پهلوی مبارزە می‌کردم. در شروع انقلاب هم فعالانە و آگاهانە در تمام مبارزات آن دوران شرکت کردم.

بعد از انقلاب هم ما زنان مبارز کردستان طی تظاهرات اعتراضی در مبارزات بر علیە فرمان خمینی در مورد حجاب اجباری همراە با زنان تهران هم صدا شدیم. اما برنامەای مدون و از پیش نوشتە شدە بە عنوان پلاتفرمی برای خواست‌ها و مطالبات زنان کردستان و همچنین زنان ایران در برابر حکومت جدید نداشتیم. در نتیجە مبارزات و مطالبات ما از همان روزهای اول در پس مطالبات سایر اقشار، طبقات و مسئلەی ملی پنهان شد.

تنها شعار ما در مورد زنان، حقوق برابر با مردان بود کە یک شعار کلی و بدون مطرح کردن خواست‌های معین بود، برای تحقق این شعار، بە ثمر رسیدن یک حکومت دمکراتیک و سرانجام سوسیالیستی امید بستە بودیم. ما مبارزین آن دوران نە تنها بە این آرزوهایمان دست نیافتیم بلکە با سرکوب شدید جمهوری اسلامی روبرو شدیم.

در کردستان از همان روزهای اول سرنگونی رژیم بە دلیل جنگ افروزی جمهوری اسلامی نە بە خواست‌های ملی کە به شکل ٢٦ مادە ارائە شدە بود رسیدیم و نە بە خواست‌های اولیەی زنان کە در این طرح گنجاندە شدە بود.

در نتیجە در برهەی حساس کنونی ما بعنوان زنان ایران و نیز زنان ملیتهای مختلف در ایران باید خواست‌های مشخص و تدوین شدەی خود را بە شکل پلاتفرمی در برابر هر حاکمیتی در ایران مشخص کنیم. در کنار آن نیز خواستهای سایر اقشار و طبقات گوناگون و ملت‌های ساکن ایران معین و از هم اکنون بە مردم ارائە شود کە در تظاهراتها تحت عنوان مطالبات مردم در شعارها مطرح گردد.

■ فاتح شیخ

 (تولد: نوروز ١٣٢١، مریوان. سابقه فعالیت: آغاز فعالیت سیاسی از پاییز ١٣٣٧/ ١٩٥٨ در سنندج. پاییز و زمستان ١٣٣٧. زندانی سیاسی در زندان شهربانی سنندج، اولین تجربه شکنجه و زندان در ١٦ سالگی. متعاقبا محاکمه در “دادگاه” نظامی با وکیل تسخیری، دو بار دیگر زندانی سیاسی در رژیم پهلوی. سابقه تحصل: دوره فوق لیسانس علوم اجتماعی موسسه علوم اجتماعی دانشگاه تهران. فوق لیسانس دانشسرایعالی تربیت، دبیر رشته ادبیات فارسی. سابقه اشتغال: دبیر دبیرستانهای مریوان (١٣٥١-١٣٤٦) محرومیت اجتماعی (١٣٥٧-١٣٥١)، شرکت تمام وقت در انقلاب ١٣٥٧ و جنبش انقلابی کردستان (١٣٦٩-١٣٥٧) همچون فعال کمونیست. مهاجرت به سوئد و ادامە فعالیت)

فاتح شیخ
فاتح شیخ

• انقلاب جاری ایران را در متن روندهای بنیادی اوضاع اکنون جهان باید دید و سنجید. چنانکه انقلاب ١٣٥٧ را در متن اواخر دهه هفتاد جهانی باید بازآفرید و مقایسه کرد.

• انقلاب ١٣٥٧ یکی از پیامدهای اوضاع جهان سرمایه داری دوقطبی پسا بحران ١٩٧٣بود. جنگ عراق و ایران هم پیامد همان اوضاع و همان بحران البته در جهت عکس انقلاب ١٣٥٧ بود. جهان کنونی با جنگ در اوکراین و انقلاب در ایران روبرو است که هر دو پیامد بحران اقتصادی ٢٠٢٠ به علاوه بحران کرونا هستند که هنوز ادامه دارد. نسل ما پیشروان انقلاب ١٣٥٧ نسلی بود که فعالین آن در دوران پس از بحران جهانی ١٩٧٣ مستقیما شاهد/ درگیر هردو پیامد آن اوضاع جهانی- بحرانی در شکل بهم پیوسته انقلاب ١٣٥٧ و جنگ عراق و ایران بودیم. ماندگان آن نسل، امروز شاهد/ درگیر اوضاع جهانی- بحرانی کنونی به صورت جنگ اوکراین و انقلاب ایران هستیم. اولین درس، ایستادگی استوار در برابر جنگ اوکراین و دفاع جانانه و آگاهانه از انقلاب جاری ایران است.

• انقلاب جاری ایران، نه با دستاوردهای فوری بلکه با ایجاد ضدانقلاب فشرده برابر خود پیش می‌رود که نیروی اجتماعی انقلاب در نبرد با آن به موقعیت نیروی واقعی انقلابی می‌رسد.

• ملزومات تداوم انقلاب را قبل از سرنگونی انقلابی قدرت حاکم، باید فراهم کرد. برای نیروی انقلابی، ادامه انقلاب در مسیر تحقق آزادی و برابری فریاد نبرد است.عملا قبل از سقوط کامل رژیم، هر جا توده‌های اعماق جامعه آماده‌اند راسا و از کانال شوراها اداره آن بخش جامعه را در دست بگیرند. در مریوان روز بعد از استعفای ازهاری (١١ دی ١٣٥٧) ما اداره شهر و منطقه را در دست گرفتیم، ٢٦ دی شاه از ایران رفت، ١٢ بهمن خمینی آمد، ٢٢ بهمن قیام شد. اداره بخشی از کردستان انقلابی را ما چهل روز پیشتر در دست گرفتیم.

• در شرایط انقلابی رهبری بر سازماندهی مقدم است. رهبری سازماندهی را تامین می‌کند، سازماندهی رهبری را تامین نمی‌کند.

• این درست که مسئله اساسی هر انقلابی تصرف قدرت سیاسی است. اما مسئله اساسی واقعی پشت آن، تامین رهبری توسط نیروی انقلابی جامعه است. بخش رادیکال طبقه کارگر از تامین رهبری در انقلاب ١٣٥٧ باز ماند. در انقلاب جاری، جنبش رادیکال کارگری و کمونیسم موجود در جامعه، که موقعیت و نقش به مراتب نیرومندتری دارد، می‌تواند رهبری پروسه سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی و تداوم انقلاب را تامین کند.

• ارزش انرژی جوشان و تسلط بالای نسل جوان بر تکنولوژی و دانش امروزی، با ارزش تجربه و آگاهی اندوخته نسل فعالین و پیشروان انقلاب ١٣٥٧ می‌تواند با هم ترکیب و همراه گردد.

• در ارتباط با درس‌های انقلاب ١٣٥٧ برای انقلاب جاری ایران، کلام آخرم فراخوان است به فعالین کارگر و کمونیست دخیل در جدال جانانه بپاخاستگان: تا حد اعلای تصور جاه طلبی (ambition) و بلندپروازی‌تان را بالا ببرید، به ویژه تا حد اعلای توان رهبری طلبی تان را تقویت کنید و به کار بندید. این نیاز فوری پیشروی انقلاب جاری ایران در مسیر آزادی، برابری، دخالت شورایی شهروندان در امور جامعه و ضامن تحقق وضعیتی است که در آن شکوفایی فرد شرط شکوفایی جامعه است.

■ ایرج فرزاد

 (فعال کمونیسم کارگری. من در روزهای انقلاب ۵۷، و دقیقتر در ۲۲ بهمن آن سال، سه روز مانده بود که ۳۰ سالگی ام را تجربه کنم.)

از نظر من مهمترین درس انقلاب ۵۷، آوار سهمگین فقدان یک نیروی مجهز به سوسیالیسم انقلابی بود که بر جامعه ایران فروریخت. به دلایلی که در این مختصر نمی‌گنجد، نیروهای موجود چپ، حتی اگر به “سوسیالیسم” تعلق داشتند، اما آن رگه از سوسیالیسم از سویی بار آمده در مکتب سیستم نظری و جنبشی “انتشارات پروگرس” و پشت بسته به سوسیالیسم موجود یعنی برداشت از سوسیالیسم به عنوان سیطره “دولت”، هر نوع دولت و مستقل از هر ماهیت طبقاتی، بر اقتصاد و سیاست بود. سوسیالیسمی که قرار بود با تهدید بمب اتم و زرادخانه پیمان ورشو، حقانیت خود را به جهان نشان بدهد. بحث زوال دولت و مبارزه برای الغاء بردگی مزدی، بعنوان یک رکن اساسی سوسیالیسم مارکسی، کلا و از بنیان به تقسیم جهان به دو کمپ و قطب متخاصم و سراپا نظامی و کودتا و ضد کودتا و برپائی شبکه‌های مخوف جاسوسی و کنترل و سانسور افکار بشریت متمدن تغییر ماهیت داد.

ایرج فرزاد
ایرج فرزاد

برای کسانی که مثل من فکر می‌کنند، روشن بود که در دوران جنگ سرد، در ایرانی که طبق توافقات یالتا و تهران، در حوزه تقسیم بازار غرب قرار گرفته بود، حتی آن سوسیالیسم خلقی و ملی، امکان دخالت در سرنوشت انقلاب ۵۷ را نداشت و اگر هم چنین امکانی در آن شرایط بحران انقلابی فراهم بود، در بطن معادلات جنگ سرد، در حذف آن نیرو از صحنه سیاست و با شعار “حزب فقط حزب الله در راهپیمائی “اربعین” سال ۵۷، ۲۷ دی ماه، در معادلات پشت پرده دقیق برنامه ریزی شده بود.

اوضاع فعلی متفاوت است، دوران جنگ سرد با فروپاشی جهان دو قطبی به پایان رسید، تئوری سوسیالیسم انقلابی مدون و مستند و با تحلیل علل فروپاشی “سرمایه داری دولتی”، نه تنها سوسیالیسم موجود در قالب بلوک شوروی که چین مائو و سوسیالیسم عقب مانده انور خوجه و انواع اوروکمونیسم را در پرتو انتقاد مارکسی قرار داد. این تئوری اکنون در دسترس است.

“بدیل” جهان سرمایه داری برای هدایت خیزش اخیر جامعه ایران، “دمکراسی” و “ناسیونالیسم ایرانی” و انواع “هویت طلبی‌های قومی و اتنیکی” است تا سیر این خیزش را به سوی سرنوشت مشابه، اما نه یک به یک، کشورهای اقمار سابق “اردوگاه” پیمان ورشو هدایت کنند.

اما همه ما شاهد بودیم که سرنوشت “دمکراسی” درمهد کشوهای بزرگ سرمایه داری از کجا سر درآورد. و نتیجه را هم با پیروزی “دمکراسی” در اروپای شرقی در هیات جریانات شبه فاشیست که ریشه در همکاری با آلمان هیتلری و ایتالیای موسولینی دارند اکنون می‌بینیم.

حربه “دمکراسی” به این ترتیب، برخلاف دوران جنگ سرد و تبلیغات وسیع جنگ سردی؛ شکننده و کارآئی معجزه آسائی ندارد. می‌ماند ناسیونالیسم ایرانی و امتیاز طلبی‌های قومی اتنیکی که اینها هم چه در تجربه حکومت پنجاه ساله پهلوی‌ها و نیز تجربه دم دست در کردستان عراق هیچ راهی به جاده فرعی و مسموم کردن افکار شهروندان بپاخاسته ایران ندارند.

مهمترین گره‌گاه، اینجا فقدان یک نیروی سیاسی و حزب سیاسی مجهز به سوسیالیسم کارگری است. “جسم و وجود” این سوسیالیسم در دسترس و درمعرض انتخاب مردم به پاخاسته متاسفانه غایب است. در چنین وضعیتی، این مردم، با آلترناتیوهائی که پول و قدرت و نیروی نظامی و شبکه مهندسی افکار را در کنترل دارند، مواجه‌اند. نوعی ناسیونالیسم “غیر سلطنتی، با کمی “انتقاد از گذشته” و اضافه کردن چاشنی “دمکراسی و حق رای” و “حقوق بشر”، ؛ و لانسه کردن تعصبات قومی و اتنیکی و گاه مذهبی، مثل سیستان و بلوجستان، در شرایط فقدان آن نیروی سیاسی که فوقا به آن اشاره شد، میداندار خواهند بود. امید من این است که با سر برآوردن نیروی مورد نظر من در اوضاع انقلابی، سرنوشت جامعه این بار نه در دوایر “رژیم چینج” که به اتکاء نیروهای بالنده در مبارزه طبقاتی، تعیین تکلیف شود.

■ علیرضا بهتویی

 (در زمان انقلاب۱۳۵۷، بیست ساله بودم، دانشجوی دانشگاه صنعتی اصفهان. اکنون استاد جامعه شناسی، دانشگاه سودرتورن، سوئد)

• نخستین درس، اجتناب از «چشم‌بسته خریدن« است. تمام نیرو‌ها در دوره پیش از انقلاب، متمرکز به سرنگونی رژیم حاکم بود. در باره مختصات ساختار نظام آینده با سهل انگاری و اهمال برخورد می‌شد (چگونه و با کدام راهکارها باید روابط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی سیستم جایگزین را سامان داد و حقوق گروه‌های مختلف و متکثر در کشور را تضمین کرد). در پاسخ به سؤالاتی از این دست گفته می‌شد: «بحث بعد از مرگ شاه». در این زمینه ها، البته وعده‌های مبهمی در پاریس در جواب به خبرنگاران مطبوعات اظهار شد. در فروردین ۱۳۵۸ مردم دعوت شدند که رای به جمهوری اسلامی (نه یک کلمه بیشتر، نه یک کلمه کمتر) بدهند. هیچ کس نمی‌دانست این نظام، چه ویژه گی‌هایی خواهد داشت. در شهریور ۱۳۵۸، اصل ولایت فقیه به تصویب رسید. آیت الله خمینی، در بهمن ۱۳۴۸ کتاب ولایت فقیه را در بیروت منتشر کرده بود.

علیرضا بهتویی
علیرضا بهتویی

• درس دوم، مراقبت بی چون و چرا از آزادی‌های فردی و حقوق دمکراتیک شهروندان در هر تحول اجتماعی است. بعد از کشتار ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، وقتی با گروه‌های دانشجویی برای کمک به زلزله زدگان طبس رفته بودیم، روحانیون حاضر در منطقه، بعد از دو روز به ما گفتند که باید آنجا را ترک کنیم، چرا که همراهان زن ما بی حجاب بودند. هنوز در حالی که مبارزه در جریان بود و وعده‌های دیگری پیرامون جامعه آینده در پاریس داده می‌شد، سرکوب دیگر اندیشی آغاز شده بود.

از این رو، داستان «همه با هم»، و «حفظ وحدت کلمه» بدون توجه به درس‌های بالا، ممکن است که در راستای هدف کوتاه مدت (برانداختن استبداد حاکم)، خوب عمل کند. اما برای اهداف دراز مدت، (ساختن جامعه‌ای انسانی و آزاد)، تنها نکبت و مصیبت به بار خواهد آورد.

■ محمدرضا شالگونی

• نخستین درس انقلاب ۵۷ برای خیزش کنونی مردم ایران به نظر من این است که درک روشنی از سمت گیری پیکار براندازی جمهوری اسلامی داشته باشیم. فراموش نباید کرد که انقلاب ۵۷ انصافاً یکی از توده ای‌ترین انقلاب‌های قرن بیستم بود، ولی در عمل جز پرش در تاریکی معنای دیگر نداشت. زیرا با براندازی استبداد شاهنشاهی استبداد دیگری شکل گرفت که آشکارا سرکوبگرتر و ارتجاعی تر از رژیم قبلی بود. باید به یاد داشته باشیم که هرنیروی مخالف جمهوری اسلامی ضرورتاً یک نیروی طرفدار آزادی و دموکراسی نیست و هر نوع ائتلاف با چنین نیروهایی و خوش بینی به آنها می‌تواند نتایج فاجعه باری داشته باشد.

•دوم: بالا آمدن یک فرد بی رقیب و بلامنازع در انقلاب نشان دهنده ضعف یا حتی انفعال نیروهای انقلابی است. اگر واقعاً می‌خواهیم به آزادی و دموکراسی دست یابیم به هوش باشیم که عکس کسی را در ماه نبینیم. تردیدی نیست که هر انقلابی به رهبری نیاز دارد، اما نه رهبری فردی ؛ بلکه رهبری جمعی برخاسته از پائین، پاسخگو به پائین و کاملاً قابل کنترل از پائین. بالا آمدن خمینی در انقلاب ۵۷، حتی قبل از قیام ۲۲ بهمن، آغاز مصیبت بود. انقلاب مشروطیت ما هرچند شکست خورد، ولی یکی از نکات مثبت اش این بود که رهبر بی منازع نداشت.

محمدرضا شالگونی – فعال و تحلیلگر سیاسی چپ
محمدرضا شالگونی

• سوم: در انقلاب ۵۷ سازمان یافتگی مردم در پائین بسیار ضعیف بود و همین خلاء سازمان یافتگی بود که فرصتی برای روحانیت شیعه (یعنی تنها نیروی سازمان یافته) به وجود آورد که بالا بپرد و قدرت را قبضه کند. برای رسیدن به آزادی، برابری و دموکراسی، ما بیش از همه به سازمان یابی مستقل نیروهای اجتماعی پائین و از پائین نیاز داریم و اکنون امکانات سازمان یابی از پائین بسیار بیشتر از سال ۵۷ است، بنابراین امروزغفلت از سازمان یابی مستقل واقعاً نابخشودنی است.

• چهارم: انقلاب ۵۷ در شرایطی شکل گرفت که رژیم شاه عملاً دشمن خارجی نداشت، اما جمهوری اسلامی حکومتی است که عملاً متحد قابل توجهی ندارد. بنابراین حالا خطر اعمال نفوذ قدرت‌های خارجی در روند انقلاب و جهت دادن به آن بسیار بیشتر از آن دوره است. پس باید هشیار باشیم که دیگران برای ما سناریو ننویسند تا مردم ایران بتوانند خودشان آگاهانه مبارزات شان را پیش ببرند.

■ محمدرفیع محمودیان

 (جامعه‌شناس، بیست و یک ساله در زمان انقلاب)

نه تاریخ برای کسی درسی دارد و نه کنشگرانی که در میدان مبارزه حضور یافته‌اند دغدغه فراگیری درسی یا آموختن از تجربه‌های کسانی در دور دست تاریخ دارند. میدان مبارزه برای گسست از گذشته و رقم زدن آینده در لحظه حال است. گذشته همواره بر شانه همگان سنگینی می‌کند، ولی مردم در میدان مبارزه حضور پیدا می‌کنند تا خود را از سنگینی آن وارهانند و سبکبال آینده را برسازند. در نهایت، گذشته اراده‌ی کنشگران را در هم می‌شکند ولی آنگاه شکست رخ داده است و دیگر کسی دغدغه‌ی اندیشیدن در راستای فراگیری ندارد.

ولی شاید کسانی بخواهند همچون اورفئوس قرار را نادیده بگیرند و بی‌تابانه به گذشته، به انقلاب ۱۳۵۷بنگرند. آنها در آن چه خواهند دید؟ امروز کمتر کسی همچون زنان مصر زیبایی شهوت برانگیز یوسف را در آن خواهد دید. بیشتر رد درآمیختگی شهوت و خشونت مارکی دوساد را در آن می‌توان یافت. مردانی جوان آمده بودند تا ادیپ گونه پدر را بکشند و مادر را به تصرف در آورند. بدون هیچ تخیلی. امری نمادین را وانهاده بودند و امر واقعی را می‌جستند. در بستر خشم و خشونت به دنبال چیزی فزونتر از لذت شهوی یگانگی طفل و (پستان) مادر بودند. یگانگی جامعه، دولت و فرد را می‌جستند. با چاقوی قیصر و نه گاو مش حسن، در شکستن شیشه‌های بانک، سینما و میخانه‌ی «فتح‌نامه مغان» گلشیری و نه در گفت‌وگو با کودک در «ماهی و جفتش» به تخیل ابراهیم گلستان.

۱۳۵۷ خون بر شمشیر پیروز شد. انقلاب نبرد تن و ابزار جنگی بود. سرسختی مادیت جسم و اراده‌ی تسلط. غایب کلمه بود، آنچه که می‌بایست در آغاز می‌بود، آنچه که فرمان گفتنش (اقرأ)، در غار حرا صادر شده بود. از آغاز تا انتها، کنشگران به سکوت مبارزه را پیش بردند. آنها نه شیفته صدای خود و همراهان خویش که شیفته‌ی صدای هم‌آواز دوازده که شاید هزار و یک گلوله بودند تا خونشان همچون خون سیاوش بر زمین ریخته شود. کسی روایتگر خواستی، تخیلی، افسانه‌ای، ناکجاآبادی نبود. قرار بود از هیچِ احساس، خواست و تخیل همه چیزِ نظم اجتماعی و سیاسی برساخته شود. و چون در نهایت باید انسانها سخن بگویند تا چیزی برساخته شود، کلماتی به جای مانده از پیشاتاریخ گفت‌وگو بر زبان قدرتی جاری شد که گمان می‌رفت به ساز و کار خون آشنا است، ساز و کار خون در بستر خشونت و شهوت.

در اکنون تاریخ، به سال صفر جنبش زن-زندگی-آزادی، نشانی از آنکه دوران سکوت ما همچون دوران پارینه سنگی و عصر مفرغ به پایان رسیده است در دست نداریم. فریاد و شعار می‌شنویم. ناله‌ی درد نیز به گوش می‌رسد. ولی از کلمه، از صدایی که کلمه را بیان کند کمتر می‌شنویم. از خواستها، باورها، تخیلات، افسانه‌ها و ناکجاآبادهای گوناگون سخنی گفته نمی‌شود. انگار کسی خود و جهان زیست خویش را نمی‌شناسد و به توصیه‌ی مشهور ویتگنشتاین درباره‌‌ی آنچه که از آن نمی‌تواند [بدرستی] سخن بگوید خاموش می‌ماند. هیچ هنوز برجاست و در کار برساختن همه چیز است. کلمه را کی و کجا باید بازیابیم تا بار دیگر زبانِ دقیانوسیِ قدرتی برخاسته از سپهری بیگانه با صدا بر جهان زیستمان حاکم نشود؟ هر درسی، از هر جا که بخواهد کتاب و دانشش را وام بستاند، بیش و پیش از هر چیز این را باید به ما بیاموزد.

■ میثاق پارسا

 (۳۳ ساله در زمان انقلاب، اکنون استاد جامعه‌شناسی در کالج دارتموت)

مطالعه انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ به من آموخت که سرنگونی یک دولت مستلزم ائتلاف گسترده‌ای از طبقات و گروه‌های اصلی است. تنها ائتلاف‌های ملی می‌توانند ساختارهای اقتصادی و سیاسی را مختل کنند، دولت را منزوی کنند و آن را آسیب‌پذیر کنند.

میثاق پارسا
میثاق پارسا

شکل‌گیری ائتلاف‌های سراسری دولت را وادار می‌کند که دستگاه قهری خود را در سراسر کشور پخش کند، چیزی که پیامدهای حیاتی برای دولت و جامعه دارد. اولاً، پراکندگی این نیروها، ظرفیت هم دولت و هم دستگاه نظامی را برای کنترل سلسله مراتب خود کاهش می‌دهد. دوم، تماس نزدیک با جامعه مدنی و معترضان، پیوندهایی را ایجاد می‌کند که ممکن است موجب نافرمانی و فرار از کشور شود، به‌ویژه در ارتش‌هایی که عمدتاً از سربازان وظیفه تشکیل شده‌اند. فرار از خدمت و فرار از خدمت به نوبه خود دولت را بی ثبات می‌کند و ممکن است راه را برای انقلاب و انتقال قدرت هموار کند.

در طول مبارزات انقلابی ایران، تا پایان سال ۱۳۵۷، هنگامی که رژیم ارتش را در کشور پخش و پلا کرد، روزانه تقریباً ۱۰۰۰ سرباز از ارتش گریخته و پست خود را رها می‌کردند. افزایش فرار از خدمت و بی‌ثباتی در ارتش ایران، سرانجام ارتش را خنثی کرد و شرایط را برای به دست گرفتن قدرت توسط خمینی و یارانش ایجاد کرد.

سپاه پاسداران (نخستین بورژوازی مسلح ایران) شبیه ارتش ایران نیست. با این حال، یک ائتلاف سراسری موفق در برهم زدن ساختارهای اقتصادی و سیاسی در سراسر کشور ممکن است رژیم را مجبور کند که ارتش را برای سرکوب فعال کند. استقرار ارتش کشور ممکن است باعث نافرمانی گسترده و شکاف نیروهای مسلح شود و احتمال سرنگونی جمهوری اسلامی را افزایش دهد.

■ منیره برادران

 (فعال حقوق بشر، زمان انقلاب ۲۳ ساله و دانشجو)

منیره برادران
منیره برادران

حافظه جمعی ما از انقلاب ۵۷ دو وجه ناسازه را با خود حمل می‌کند: وجهی که تجربه اراده و امکان شورش را علیه دستگاهی که دژی غلبه ناپذیر می‌نمود، به ما یادآوری می‌کند، وجه دیگر شبح شکست آن و فاجعه جمهوری اسلامی است. برای جنبش جاری بازاندیشی هر دو سوی آن رخداد اهمیت دارد. از وجه نخست می‌آموزیم که انقلاب امری ممکن است. از وجه دوم می‌آموزیم که برگشت استبداد در شکل حکومتی‌ی به مراتب خشن تر هم امری محال نیست.

چه عناصری در انقلاب ۵۷غایب بودند که فرجامش جمهوری اسلامی شد؟ توجه به آنها بدیل و تصویر نظام آینده را برای ما شفاف‌تر می‌کند.

آن انقلاب فاقد تئوری کنترل قدرت، ثروت، رفع تبعیض‌ها و اساسا فاقد آگاهی به دموکراسی بود. همه چیز به رفتن شاه خلاصه می‌شد و نظام جایگزین به رهبران واگذار شد. امروز ما ناچاریم از آن تجربه بیاموزیم که همه انچه را که در نفی جمهوری اسلامی جستجو می‌کنیم، به کلیت تقلیل ندهیم. خواسته‌ها مجموعه‌ای هستند تشکیل شده از مورد به مورد. تحقق هر یک از آنها در قدرت نهادهای برآمده از جنبش، در دخالت گری و در یک انقلاب جامعه محور ممکن می‌گردد.

اصغر ایزدی

 (فعال سیاسی چپ و کنشگر جنبش دادخواهی)

این آموزه‌ها از انقلاب ۱۳۵۷ می‌توانند در جنبش انقلابی جاری مورد توجه قرار گیرند:

• در جریان انقلاب ۵۷ و تا سرنگونی نظام سلطنتی به این حقیقت توجه نشد که برانداختن یک شکل از ساختار استبدادی حکومت، امکان باز سازی شکل دیگری از نظام استبدادی از درون همان انقلاب امکان پذیر است. لذا اندیشیده نشد که چگونه انقلاب می‌تواند و باید به روشنی گفتمان‌ها و نیروهای طبقاتی و اجتماعی و سیاسی شرکت کننده در انقلاب را دریابد تا بتواند، مسیر دیگری را درپیش گیرد.

 اصغر ایزدی
اصغر ایزدی

• هر چند سرنگونی نظام سلطنتی شاه در انقلاب ۵۷ یک امرهمگانی بود، اما این همگانی به گفتمان “همه با هم” فهمیده شد و توجه نشد که انگیزه‌های متفاوت نیروهای شرکت کننده در انقلاب نیازمند گفتمان‌های متفاوت و جدال بر سر گفتمان‌ها یکی از ارکان هویت بخشی به انقلاب و تعین بخشیدن به هویت و ماهیت نظام سیاسی آینده برآمده از انقلاب است.

• به انقلاب نباید بمثابه یک رخداد “توده‌وار” نگریست. تحقق یک انقلاب جامعه‌محور در گرو آن است که طبقات و جنبش‌های اجتماعی با گفتمان خود و سازمان یافته اراده خود را برای تغییر سیستم به میدان بیاورند. 

■ مینا احدی

کودتای ۱۳۳۲، این تحقیر عمومی و ملی، بستری آماده کرد که در آن جنبش ملی اسلامی که بخش راست آن خمینی و اسلامیست‌ها بودند بر طبل بیگانه ستیزی مبارزه با امریکا و به اصطلاح استقلال بکوبند. بخش چپ آن جنبش، حزب توده و بعدا اکثریت بودند که آنها هم بیگانه ستیز، دشمن غرب، اسلام پناه و دقیقا بند نافشان با همین خواستها بریده شده بود.

مینا احدی
مینا احدی


انقلاب ۵۷ اولین انقلاب در ایران در وضعیت یک جامعه سرمایه داری بود. حضور کوتاه مدت جنبش کارگری با رهبری کارگران نفت نشان داد فقط ابراز وجود محدود این طبقه چقدر موثر و مثبت است. آن انقلاب وقتی که برگشت‌ناپذیر شد نشان داد دولت‌های غربی به راحتی دوستان و متحدان خود را قربانی منافع خود می‌کنند. این دولت‌ها تاریخا همواره از ارتجاع و نیروهای ضد مردم و بویژه ضد چپ دفاع کرده و می‌کنند و اساسا این آش مسموم اسلامی را در کنفرانس گوادلوپ پختند. غرب خمینی را در مقابل چپ ایران و در فضای جهان دو قطبی تقویت کرد که نهایتا با یک نسل کشی آن انقلاب را شکست دادند.

آن انقلاب البته در دوران تاریکی و تسلط رسانه‌هایی نظیر بی بی سی اتفاق افتاد و ما جوانان چپ و کمونیست آن دوره و ده‌ها محفل و نهاد چپگرا گویی در خواب فریاد می‌زدیم و صدایمان به جایی نمی‌رسید. وقتی می‌گفتیم انقلاب ما اسلامی نیست و خمینی مردکی کپک، زده است که مورد نفرت ما است، این فریادها پژواکی نداشت.ما هزاران هزار نفر بودیم و ابتدا بسیاری از ما را کشتند و سپس پایه‌های خود را محکم کردند. 
یکی از درس‌های مهم آن انقلاب این است که در انقلاب علیه جمهوری اسلامی و سرمایه داری هار حاکم به هیچ جناحی از بورژوازی ایران در اپوزیسیون نباید توهم داشت.
دولت‌های غربی اگر از جمهوری اسلامی قطع امید کنند و امروز در مسیر رویگردانی از آن قدم بر‌دارند، بدون شک از راست‌ترین و ارتجاعی‌ترین نیرو حمایت خواهند کرد.

مهمترین درس آن انقلاب برای امروز این است که جنبش‌های اجتماعی و همه مردم معترض و انقلابی باید به خودشان متکی باشند و ما همه باید قدرت زیر و رو کننده انقلاب امروز جوانان و مردم ایران را به رسمیت بشناسیم و با اتکا به تشکل‌های متعدد در بین کارگران و دانشجویان و معلمین و همه مردم ایران، با صدای بلند بگوییم، هیچ دولت و حکومتی را که بالای سر مردم سازمان دهند، قبول نخواهیم کرد. 
مردم باید به نیروی سازمان یافته خود اتکا کنند. از مدرن‌ترین دستاوردهای بشر استفاده کنند و با فرهنگ پیشرو و مدرن در مقابل ارتجاع اسلامی بایستند.

امروز نیروی مادی و معنوی کافی برای رهبری و پیشبرد انقلاب در بین جنبش‌های مختلف وجود دارد. به شرط پیشروی انقلاب، دولت‌های جهان ناچار می‌شوند با نتایج آن کنار بیایند.

یک تفاوت مهم انقلاب زن زندگی آزادی با انقلاب ۵۷ این است که هیچ رسانه‌ای نمی‌تواند نقش بی. بی.سی. آن دوره را بازی کند.

در این انقلاب برای اولین بار نقش صنعت مذهب و دستگاه روحانیت به عنوان یک نهاد اجتماعی بی‌اعتبار شده و آنها مورد نفرت نسل جوان هستند. برای اولین بار در تاریخ ایران نقش پیشتازی زنان زبانزد خاص و عام شده است. برای اولین بار در تاریخ ایران مذهب در هیچ اعتراض و تظاهراتی نقش ندارد و مردم معترض برخلاف انقلاب مشروطیت و انقلاب ۵۷ جایگاهی برای مذهب و روحانیت قائل نیستند.

انقلاب پیش رو با این ویژگی‌ها در صورت پیروزی یک رنسانس ایرانی و یک زلزله در منطقه خواهد بود و تاثیرات مهم جهانی خواهد داشت.

■ مهرداد درویش پور

 در پاییز ۵۶ که نخستین جرقه انقلاب زده شد جوانی هفده ساله بودم که متاثر از تب انقلاب در جهان، فقدان آزادی در دیکتاتوری پهلوی، تحقیر ملی برخاسته از کودتای ۳۲، شکاف طبقاتی فزاینده در نیمه دوم دهه ۵۰ و باورمند به عدالت اجتماعی در انقلاب شرکت کردم. اما از آنجا که از نوجوانی میانه‌ای با مذهب نداشتم از همان آغاز نسبت به روحانیت و اسلام گرایان نظری سخت منفی داشتم و از زمره کنشگران سکولار اما بازنده انقلاب ۵۷ بودم. عزیزترین دوستان همکلاسی دبیرستانی من در هنگام انقلاب، به نخستین قربانیان خیل عظیم چپ گرایان در حکومت اسلامی بدل شدند.

مهرداد درویش پور
مهرداد درویش پور

درباره چرایی فرجام تراژیک این انقلاب و سهم کنشگران گوناگون و روشنفکران در آن و نقد خود به آن گذشته و افکار پیشین بارها نوشته ام و به اختصار به برخی شباهت‌ها و تفاوت‌های آن انقلاب و امروز می‌پردازم.

یک درس ۵۷ آن است که کنشگران آغازین یک انقلاب الزاما فاتحان آن نخواهند بود. این را که چگونه انقلابی که با پیش قراولی سکولارها در پائیز ۵۶ آغاز شد به سرعت به هژمونی وسپس پیروزی بنیادگرایان اسلامی منجر شد تنها نمی‌توان با نفوذ دیرپای روحانیت و مذهب، پیامدهای استبداد دیرپا، فضای جنگ سرد و نقش قدرت‌های خارجی، ایدئولوژی زدگی اپوزسیون سکولار و سیطره گفتمان ضد امپریالیستی توضیح داد. هرچند که هرکدام نقش مهمی در به حاشیه راندن گفتمان دمکراسی در آن زمان داشتند. از منظری کلان تر در کل منطقه خاورمیانه انقلاب‌های رهایی بخش ضد استعماری در سه پروژه ناسیونالیستی، “کمونیستی” و اسلامی هیچ یک به دمکراسی منجر نشدند. تجربه انقلاب خشونت پرهیز هند البته استثنایی قابل درنگ است. این که پس از یک قرن تلاش هنوز نادر کشورهایی در منطقه با دمکراسی‌های نیم بند و سخت ناپایدار روبرویند، ظرفیت و چالش‌های جدی گذار به دمکراسی را درآنجا نشان می‌دهد.

انقلاب ۵۷ نشان داد چه آسان افسون مذهب و سنت و بومی گرایی، پوپولیسم ضد امپریالیستی، استقلال طلبی انزواجویانه و مردانگی نوستالژیک می‌تواند واپس گرایی را به فرجام یک انقلاب همگانی بدل سازد. این انقلاب نشان داد توهم، بلندپروازی و آشتی ناپذیری به رغم توانمندی آن در تقویت اراده معطوف به تغییر، از ظرفیت شگرفی در تقویت خوی ویرانگری برخوردار است و می‌تواند همچون آفتی ملی به چالشی در برابر دمکراسی بدل شود.

افسون زدگی و فریب خوردگی به دلیل رواج فرهنگ تقیه، خدعه و اسکیزوفرنی فرهنگی رایج در نزد کنشگران انقلاب البته در ناتوانی از پیش بینی فرجام انقلاب ۵۷ نیز موثر بود. اما مهمتر از آن نقش سیطره فرهنگ شفاهی محصول استبداد و گسست نسلی و فرهنگی برآمده از آن را در فهم این معما نباید دستکم گرفت. پدیده‌ای که چنان ایران را به قول کاتوزیان به جامعه‌ای “کلنگی” بدل ساخته است که درآن یادزدایی و فراموشی به یک بیماری فراگیر بدل شده و به قول کسروی و شاملو “حافظه تاریخی” درآن وجود ندارد یا سخت کم رنگ است. امری که امروز نیز آفتی برای انقلب زن، زندگی، ازادی به شما ر می‌رود. انقلاب ۵۷ نشان داد در این کشور گذشته چراغ راه آینده نیست و کسری حافظه تاریخی در کنار دین خویی و افسون زدگی نسبت به معجزه انقلاب راه را برای تبدیل دماگوژِی به اپیدمی عمومی فراهم ساخت. وگرنه چگونه ممکن بود خمینی و دیگر مریدان و هم مسلکان شیخ فضل الله نوری و آیت الله کاشانی با آن کارنامه سیاه در جنبش مشروطه و عصر مصدق، بتوانند تنها چند دهه بعد به رهبران کاریزماتیک انقلاب بدل شده یا مدعی درهم آمیختن جمهوریت و دیانت شده یا نوستالژی گرایی دینی را راه نجات برای آینده‌ای بهتر قلمداد کنند؟

 البته امروزاوضاع متفاوت است. با تجربه دو استبداد سلطنتی و دینی در ایران، فروپاشی اردوگاه شوروی و “سوسیالیسم واقعا موجود” و شکست سازمان‌های ایدئولوژی زده، تمایل به عبور از اقتدارهای سنتی، کاریزماتیک و ایدئولوژیک به سوی اقتدارعقلانی و گفتمان دمکراسی افزایش یافته است. امری که جنبش زن، زندگی، آزادی با حضور قدرتمند زنان، جوانان و اتنیک‌های تحت ستم و دیگر گروه‌ها در این انقلاب متکثر نوید بخش آن است. فرایند جهانی شدن و شکل گیری و امتزاج فرهنگ بومی/جهانی نیز این روند را تقویت کرده است. تجربه چهل و چند ساله استبداد دینی نیز بیش از هر نوع روشنگری، گرایش به سکولاریسم – همچون پیش شرط و بخشی از دمکراسی – را به گفتمان فراگیر در اذهان عمومی بدل ساخته است. همان گونه که زن ستیزی این نظام، خواست برابری جنسیتی و تبعیض ستیزی را افزایش داده است. با پایان جنگ سرد امروز قدرت‌های غربی تمایل بیشتری برای تحقق دمکراسی در ایران نشان می‌دهند. به ویژه آن که جمهوری اسلامی با ماجراجویی‌های خود می‌تواند منافع غرب را تهدید کند. مبارزه برای دمکراسی در ایران که از انقلاب مشروطه آغاز گشت و هربار سرکوب شد، هرگز ازچنین زمینه‌ای برخوردار نبوده است. به جای شعارهای گنگ و پوپولیستی و دینی انقلاب ۵۷ امروز شاهد رواج گفتمان‌های شفاف برابری جنسیتی، تبعیض ستیزی، دمکراتیک، عدالت خواهانه، سکولار و حتی محیط زیستی هستیم.

تجربه ۵۷ نشان داد که تحکیم اقتدار فردی در کوران مبارزات، فرجامی جز جابجایی چرخه استبداد درپی نخواهد داشت

با این همه نباید یکسره خوش بین بود. انقلاب بهمن به دلیل نفوذ غرب بر شاه و وادادگی آن نظام به سرعت درهم پاشید. جمهوری اسلامی اما به قیمت کشتار بیشتر و ویران کردن کل ایران در سرکوب مردم مصمم تر است. همچنین مردم ایران و به ویژه طبقه متوسط متاثر از تجربه انقلاب ۵۷ و نگرانی‌های ضد آرمانی و هراس از احتمال سوریه‌ای شدن یا تجزیه ایران به دلیل تنش اتنیکی در کشور -که حکومت دائما بر طبل آن می‌کوبد، با احتیاط بیشتری در یک انقلاب تازه شرکت می‌کنند. رفتار دولت‌های غربی در تجربه عراق و لیبی و افغانستان و مصر و لیبی و سوریه نیز نشان داد آنجا که مصالح شان حکم کند موازین دمکراتیک و حقوق بشر را چه آسان قربانی می‌کنند. علاوه برآن حس نومیدی و بی افقی، نوستالژی گرایی سکولار، حس مغبونیت و حسرت به گذشته‌ای بهتر از حال، ناسیونالیسم آمرانه، میل به اقتدار فردی و سکولار برای تامین امنیت و حفظ یکپارچگی و نجات کشور را تا سرحد تمکین به ولایت مداری سکولار افزایش داده است. تمایلی که رسانه‌های برون مرزی نیز در تقویت آن سنگ تمام گذاشته‌اند. همچنین امروز نیز بسیاری در کمین نشسته‌اند تا کنشگران انقلاب زن، زندگی، ازادی را به عقب رانده و این جنبش را مصادره به مطلوب کنند و به فاتحان فردای آن بدل شوند.

آیا نسل جوان متاثر از کسری حافظه تاریخی بازهم اشتباه ۵۷ را در لباسی نو تکرار خواهد کرد و در متن گرایش روز افزون اولترا ناسیونالیسم و راست رادیکال در جهان، دنباله رو یک جنبش پوپولیستی “همه با هم” اما سکولار خواهد شد؟ یا آن که در عصر انقلاب دیجیتالی و متاثر از فرهنگ جهانی/بومی و با درس آموزی از انقلاب ۵۷ در برابر تهدیدات نوستالژی گرایانه از نوع اقتدار موروثی، دینی و ایدئولوژیک خواهد ایستاد و با آینده نگری و پافشاری بر همبستگی متکثر و دمکرایتک سرنوشت دیگری را در فرجام جنبش یا انقلابی برای تغییر و گذار که آغاز شده را رقم خواهد زد. پیش بینی آن برای من دشوار است اما درس‌های انقلاب ۵۷ همچنان برای به کجراه نرفتن آینده هنوز تازه‌اند!

■ مهران براتی

 (۳۶ ساله در زمان انقلاب)

مهران براتی
مهران براتی

شاید مهمترین درس انقلاب ۵۷ برای خیزش انقلابی جاری در ایران فاصله گرفتن از بی هویتی شرکت کنندگان در آن انقلاب بوده است، انقلابی که مشترکین آن هویت خود را از رهبران بی هویتی گرفته بودند که با دهه‌ها گذشته و تجربه سیاسی خود مقهور رهبر اصول‌گرای اسلامی شده بودند، رهبری که در عمر خود جزآنچه در حوزه علمیه قم و نجف می‌گذشت ندیده بود و نمی‌شناخت، شش جزوه‌ای را هم که در سال ۱۳۴۸ در نجف نوشته بود بیشتر از بازگویی سنت مفروض حکومت اسلامی ۱۴۰۰ سال پیش نبود.

جوانان و زنانی که خیزش سال ۱۴۰۱ را بر پا داشتند جهان فرهنگی بودند، دستورالعمل‌های نسل انقلاب ۵۷ را به تاریخ سپردند، خود را در تقابل با جهان بیرون تعریف نکردند که بیش ازآن آینده خود را در شعار زن زندگی آزادی در سراسر دنیا به خانه ها، خیابان ها، رسانه ها، احزاب و سازمان‌ها و نهادهای مدنی، مدارس، دانشگاهها و فرهنگ سراها بردند تا رهایی یابند از آنهمه بندی که انقلاب ۵۷ به سر و دستشان زده بود.

آذر ماجدی

 (دبیر سازمان آزادی زن و فعال کمونیست کارگری)

مسئله و هدف یک انقلاب فقط سرنگونی رژیم حاکم نیست، بلکه همچنین حاکم کردن نظامی است که توانایی تحقق امیال و اهداف انقلابی ما را داراست. انقلاب ۵۷ شکست خورد. شکستش دادند. در آن انقلاب رژیم حاکم سرنگون شد ولی نظام کاملا دست نخورده تحویل رژیم بعدی شد. عملا ضد انقلاب حاکم شد. چگونه این فاجعه رخ داد؟

آذر ماجدی
آذر ماجدی

به نظر من تا به درس‌های انقلاب ۵۷ مربوط می‌شود، مهمترین‌های آن شناختن دلایل و چگونگی شکست، ضعف‌های جنبش انقلابی و تلاش برای حفظ هشیاری و قدرتمندی برای مقابله با آنهاست.

انقلاب ۵۷ را همان کسانی به شکست کشاندند که شاه و سلطنت پهلوی را طی دو کودتا حاکم کردند. “آنهایی که پتانسیل رادیکالیزاسیون و دست چپی از آب در آمدن انقلاب ایران را میشناختند و از اعتصاب کارگران نفت درس خود را گرفته بودند. آنهایی که به یک کمربند سبز در کش و قوسهای جنگ سرد نیاز داشتند.” جمهوری اسلامی حاصل یک رژیم چنج سازمان‌یافته توسط دولت‌های غربی به رهبری آمریکا بود.

مباحث بسیاری در این زمینه انجام گرفته است. تحلیل این مسئله در حوصله این نوشته نیست. هدف ترسیم تصویر بزرگ سیاسی در شرایط انقلابی است. تحمیل یک روایت دروغین به جنبش انقلابی مانند سال ۵۷ که جنبش اسلامی را بعنوان رهبر به جنبش انقلابی قالب کرد؛ کودتا یا حمله نظامی اشکال مختلف پروژه رژیم چنج است. از نظر طبقه حاکمه غرب، قلدرهای جهان، بورژوازی و نظام سرمایه داری باید در ایران حاکم باقی بماند، حاکمان چه بر سر دارند یا ندارند فقط ابزار است؛ عمامه و تاج می‌توانند برای مدتی جا عوض کنند، حکومت دست راستی آتی می‌تواند با تاج یا بی تاج باشد، می‌تواند با کلاه نظامی باشد. شکل حکومت مسئله نیست، محتوای نظام مسئله است.

درس بزرگ انقلاب ۵۷ پیش از هر چیز تاکید بر هشیاری بالای رهبران عملی و فعالین جنبش انقلابی در داخل کشور و جنبش چپ و کمونیستی است. جنگ متمرکز و سازمانیافته علیه رژیم اسلامی و خنثی کردن توطئه‌های رژیم چنجی و دست راستی، تعریف هدف و مطالبات و روش مبارزه، تلاش برای سازماندهی باید در راس وظایف و فعالیت‌ها قرار گیرد. سازمانیابی و تحزب در شرایط انقلابی سریعا رشد می‌کند. فرصت‌های طلایی متولد می‌شود.

خوشبختانه تاکنون جنبش انقلابی در ایران بخوبی نسبت به توطئه‌ها و سناریوهای رژیم چنجی حساس و هشیار عمل کرده است. نشان داده که دست شان را خوانده و می‌کوشد خود را برای مقابله با آن آماده کند. این هشیاری حاصل آموزش تاریخی شکست انقلاب ۵۷ در جامعه است. اما شرایط خطیری است و باید هشیارانه این نبرد تاریخی را به پیش برد.

■ بهروز خليق 

يکی از تجارب انقلاب بهمن برای جنبش زن، زندگی، آزادی، تجربه اندوزی از رويکرد “همه با هم” است. اين رويکرد بر آن بود که دشمن اصلی رژيم شاه است و برای براندازی آن، همه بايد در کنار هم قرار گيرند و اختلافات را به آينده موکول کنند. شاخص اين رويکرد، روح الله خمينی بود. او اين رويکرد را با “وحدت کلمه” بيان می کرد و منتقدين جمهوری خود را تحت اين عنوان که به “وحدت کلمه خدشه وارد می کنند، زير ضرب می برد. “وحدت کلمه” او به اين معنی بود که همه زير پرچم او قرار گيرند و اتوريته و رهبری او را بپذيرند. ديديم که وقتی او سوار برقدرت شد، تنها آلترناتيو خود را که جمهوری اسلامی بود به رفراندوم گذاشت و به تدريج آن نيروهایی را که متحد او بودند و در پيروزی انقلاب نقش داشتند، طرد و سرکوب کرد و سلطه خود را تثبيت نمود. رژيم مستبد شاه سرنگون شد و از دل رويکرد “همه با هم” حکومت ويرانگر جمهوری اسلامی بيرون آمد.

بهروز خليق 
بهروز خليق 

در جنبش زن، زندگی، آزادی نبايد زير پرچم يک نفر و يک جريان رفت. نحله های مختلف از جمله جمهوری خواهان بايد متشکل شوند و پلاتفرم خود را معرفی کنند. امروز “همه با هم” در عمل رفتن به زير پرچم فرد و جريانی است که امکانات وسيع مالی دارد، از حمايت برخی کانال های تلويزيونی پربيننده برخوردار است و ديگر جريان های سياسی را وسيله به قدرت رسيدن خود قرار دهد.

 تجربه ديگر به مواضع خمينی قبل از انقلاب بهمن و عملکرد او بعد از انقلاب بر می گردد. او وعده آزادی می داد، آزادی را در شعار اصلی خود گنجانده بود (استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی) و می گفت حتی کمونيست ها در جمهوری اسلامی آزادند که فعاليت کنند. او می گفت بعد از سرنگونی رژيم شاه به قم خواهد رفت و به تدريس خواهد پرداخت. در حالی در همان زمان و در ماه های قبل از انقلاب در خيابان های تهران، حاميان او شعار می دادند: “حزب فقط حزب الله” و با چوب و چماق به تجمع جريان های سياسی حمله می کردند. بعد از انقلاب ديديم که از رفتن خمينی به قم خبری نشد و آنچه به واقعيت پيوست نه وعده های آزاديخواهانه خمينی، بلکه همان شعار “حزب فقط حزب الله” و چوب و چماق بود که به کشتار، شکنجه و اعدام فرا روئيد. جنبش انقلابی نبايد آن خطا را تکرار کند و فريفته مواضع دموکراسی خواهانه کسی شود که امروز حاميان او همانند حزب الهی برخورد می کنند و می‌خواهند ديگر جريان‌ها از هم اکنون طرد کنند. اگر آن ها به قدرت برسند باز چرخه استبداد، کشتار، شکنجه، اعدام و انباشتن زندان ها تکرار خواهد شد.

■ ناصر مهاجر

از نگاه این نگارنده، جنبش ضد دیکتاتوری شاه به همان میزان که بر شعارهای سلبی پای فشرد، دیگر خواسته‌های دموکراتیک جامعه را پی‌نگرفت و پیروزی انقلاب را در گرو برآورده ساختن این خواست‌ها نپنداشت.

ناصر مهاجر
ناصر مهاجر

 چیرگی گفتمان گنگ، کهنه و خفقان‌آور «وحدت کلمه» که از سوی خمینی و یارانش پیش کشیده شد، پیکار دموکراتیک مردم ایران را به جنبشی تک صدا فروکاست و سبب آن گشت که آرمان‌های انقلاب درسایه قرار گیرد و تنها، سرنگونی شاه پیگیرانه دنبال شود. «بحث، پس از مرگ شاه» – که این روزها نیز به زبان و بیان دیگری به گوش می‌رسد- زمینه‌ساز بیعت با خمینی و اِعمال سیادت سیاسی وی در گستره‌ی جامعه شد. پرهیز از بیان شفاف کژی‌ها و کاستی‌های رهبران و نیروهای تأثیرگذار بر جنبش، نه تنها به پالایش و ژرفش پیکار سیاسی و خواسته‌های دموکراتیک مردم یاری نرساند، بلکه راه را برای برآمد استبداد دینی هموار ساخت که بسی بیش از استبداد محمدرضاشاه خشونت آمیز بوده‌ است. اتحاد گسترده‌ی مردم ایران در سال ۱۳۵۷ که شگفتی جهانیان را برانگیخت، بر بنیادهای پیشرو و انسان‌گرایانه استوار نگشت. همگرایی و هم‌‌آوازی در پیکار برای برچیدن بنیاد جمهوری اسلامی، اما بر پایه‌ی برابر‌ی انسان‌ها و براندازی هرگونه تبعیض پا می‌گیرد. گفتمان «زن، زندگی، آزادی» که در پی کشته شدن یک دختر جوان کُرد – ژینا (مهسا) امینی در سرتاسر کشور پژواک یافت، بروز دردی مشترک بود که نیاز به درمانی همگانی دارد: آزادی، داد، دموکراسی، برابری حقوقی زن و مرد، از میان برداشتن ستم ملی، برپا ساختن ساختارهای دموکراتیک؛ در یک کلام آرمان‌های بشریت پیشرو.

از دیگر درس‌های‌انقلاب بهمن، ضرورت دورجویی از فکر«همه با هم» است و پافشاری بر هویت مستقل جریان‌ها و جرگه‌های پیکارجو. سکولارها و دموکرات‌هایی که در جریان انقلاب بهمن نسبت به هویت خود پایبند نماندند، نخستین قربانیان نظام ولایی شدند. پافشاری برهویت خویش و پیگیری آرمان‌های انقلاب دموکراتیک، نه تنها بر سیر رویدادها اثر می‌گذاشت، بلکه سنتی برجای می‌نهاد که امروز بتوانیم در صف سیاسی که از آن خود می‌‌دانسته‌ایم، هم‌آوردی با جمهوری اسلامی را بهتر پیش بریم، در پی بهم‌ریختن مرزهای سیاسی و هواداری «جمهوری‌خواهان» از «سلطنت‌طلبان و هواداران حکومت پادشاهی» نباشیم و به هرز دادن نیروی‌مان در جنگ و جدال‌های بیهوده و رو به پس. و سرانجام جنبش امروزین سرزمین ما می‌بایست از انقلاب ۱۳۵۷ بیاموزد که رهبر یا رهبران جنبش را باید خوب بشناسد. این شناخت باید تا حد ممکن، همه سویه باشد. یعنی هم نسبت به اندیشه‌هاشان آگاهی به دست آورده باشیم، هم از راه و روش کار و کنشگری و ساختار تشکیلاتی‌شان، هم پیشینه‌ی مبارزاتی‌شان و از همه مهم‌تر، برنامه‌ی عمل و پلاتفرم سیاسی‌شان که بی ‌‌آن، جنبش به پیروزی نخواهد رسید. در انقلاب بهمن ۵۷ به این اصل نخست پیکار سیاسی دقت لازم نشد و در نتیجه راه را برای کلی‌گویی‌های خمینی و خیال‌بافی‌های مردم ستم‌دیده هموار ساخت.

■ رضا کاظم‌زاده

 (روان‌شناس و نویسنده، به هنگام انقلاب، ۱۳ ساله)

رضا کاظم‌زاده
رضا کاظم‌زاده

«چندین دهه است که انقلاب ۱۳۵۷ با شعار واهی «استقلال، آزادی، جمهوری‌اسلامی» درس‌های خونینش را به ایرانیان داده‌است. این درس‌ها در جنبش کنونی و شعار «زن، زندگی، آزادی» تبلور یافته‌اند و درکی واقعی‌، و نه متوهم را، از موقعیت کشور و خواست‌هایی درخور برای آینده‌اش را اعلام می‌کنند. 

در مقایسه میان این دو شعار نمادین، از نگاه من، می‌توان به برخی از مهمترین «درس‌های» مورد اشاره شما پی برد: تنها «آزادی» است که خود را از انقلاب ۱۳۵۷ به جنبش ۱۴۰۱ رسانده است، آنهم به قیمت دگرگونی عمیق محیط اجتماعی و در نتیجه معنایش. گویی در ضمیر ناهشیار و جمعی ما، آزادی از پهنه‌ی همگانی («استقلال» و «جمهوری اسلامی»)، به پهنه‌ی خصوصی («زن» و «زندگی») نقل مکان کرده باشد. در واقعیت اما، این نیمه‌ی پنهان و پوشیده زندگی ما ایرانی‌هاست که برای کسب آزادی‌های فردی به میدان پهنه‌ی همگانی آمده است.»

■ مهران مصطفوی

 (استاد فیزیک، تحلیل‌گر سیاسی)

اگر بخواهیم چند درس از تجربه انقلاب ۵۷ که می‌تواند تاثیر مثبت برای جنبش فعلی داشته باشد نام ببریم حداقل موارد زیر را می‌توان نام برد:

مهران مصطفوی
مهران مصطفوی

۱ ـ برای موفقیت هر جنبشی نیاز به بیان و هدف دارد و تنها با سلبی بودن نمی‌تواند تغییر جدی در جامعه بوجود آورد. انقلاب ۵۷ خواسته‌های مشخص داشت استقلال آزادی جمهوریت و اسلامی که آن سه را در بر داشته باشد. بر این نیستم که در اینجا اهداف انقلاب ۵۷ را نقد کنم اما إصرار دارم که بسیار مهم است که جنبش هدف داشته باشد. نمی‌توان گفت برای وحدت نباید در باره آینده سخنی گفت و بعدا نوع حکومت را مردم تعیین خواهند کرد! اتحاد و همبستگی، زمانی ممکن و میسر می‌شود که هم مشترکات و هم اختلاف‌ها در اصول و روشها آشکار باشند. اگر اختلاف اصولی باشد، مثلا اگر بخشی برای استقلال و بخشی در راه وابستگی گام بردارند، مسلما همبستگی و اتحاد ممکن نمی‌شود. با سرپوش گذاشتن بر سر اختلافها، اتحاد ممکن نمی‌شود. پس باید همه نظرات خود را به دور از حب و بغض‌ها اعلام کنند و چماق “الان وقت بحث نیست” بر سر کسی وارد نشود. هیچ چیز بیشتر از مشارکت همه برای ساختن آینده، ما را قوی تر نمی‌کند. از اینرو، از هم اکنون همه باید ابراز نظر کنند تا جنبش شفافیت پیدا کند. نمی‌توان تعیین نوع رژیم آینده ایران را به فردا واگذار کرد و هرگونه سخن در باره آنرا را سانسور نمود مگر اینکه نخواهیم تغییر از طریق مردم صورت گیرد. هیچ جنبشی تنها با شعارهای ضد نظام حاکم پیشروی نمی‌کند و اصولا نمی‌توان در ابهام حرکت کرد. واقعیت اساسی این است که هویت جنبش از ضدیت با خامنه‌ای و نظامش ناشی نمی‌شود زیرا در پایان هر مخالفتی باید افقی نو وجود داشته باشد. باید از ابهام، تحت “شعار مرگ بر خامنه‌ای و یا مرگ بر دیکتاتور” بیرون آمد و مشخصات بدیل از هم کنون مشخص شود.

۲ ـ انقلاب ۵۷ با کمترین خشونت پیروز گشت. روش مبارزه با شعار برادر ارتشی چرا بردار کشی و گل دادن به ارتشی‌ها همراه بود. زیرا با بکاربردن خشونت عریان نمی‌توان بر خشونت رژیم فائق آمد و استفاده از زور، تنها در مقابل تجاوز، آنهم تا رفع و خنثی کردن آن موثر است. به کار بردن خشونت این امکان را نمی‌دهد که جنبش همگانی شود. در عین قاطعیت در مقابل رژیم، تلاش برای جدا کردن عناصر سرکوب رژیم اساسی است. اگر اینکار صورت نگیرد آنها با رژیم باقی خواهند ماند و میزان خشونت هم بالا خواهد گرفت. باید نیروهای انتظامی را تا آنجا که ممکن است، به ترک وظیفه ناشایسته‌ای که رژیم بر عهده آنان گذاشته است خواند. در مقابل ستمگری آنها محکم و استوار ایستاد اما پیش قدم شدن در خشونت درست نیست. روش خشونت زدایی را باید پیشه کرد که همه جا جواب مثبت داده است.

۳ ـ بزرگترین نقیصه انقلاب ۵۷ رهبری آن بود که بعدا به تدریج استبداد را بنام دین بازسازی کرد. نقیصه این بود که باید گذشته و سابقه کسانی که در جنبش هستند و در رهبریت آن می‌خواهند نقش بازی کنند باید شفاف باشد و نقد شود و در انقلاب ۵۷ اینکار صورت نگرفت. مردم ایران در انقلاب ۵۷ حتی کلمه ولایت فقیه را نشنیده بودند و خمینی هم از آن کلامی در دوره‌ای که در فرانسه بود نگفت اما قبلا در باره اش سخنرانی کرده بود. در ضمن نقش خمینی در برابر دکتر محمد مصدق نیز برای مردم ناشناخته بود و امروز می‌دانیم که او آنزمان در کنار کودتا چیان بوده است و بالاخره تغییر نظر او در باره حق رای دادن زنان نیز شفاف نشد. پس بسیار مهم است که در باره سابقه افرادی که می‌توانند در مضان رهبری قرار گیرند نقد‌های جدی صورت گرفت نباید به هیچ بهانه‌ای در اینباره سکوت کرد.

۴ ـ نمی‌توان به گذشته بازگشت از اینرو باید نکات مثبت و منفی انقلاب ۵۷ سنجیده شوند تا بتوان با تکیه به تجربه و نقد آینده را ساخت. حرکت بسمت استقرار جمهوری ایران، که دمکراتیک و لائیک باشد از دید من نتیجه نقد به انقلاب ۵۷ است.

• خاطره: در سال ۵۷ بهنگام انقلاب ۱۵ ساله بودم در دو تظاهرات مهم پنجشنبه ۱۶ شهریور و جمعه سیاه ۱۷ شهریور شرکت کردم. در روز اول خاطره پخش شیرینی و گل دادن مردم به ارتشی‌ها و همچنین نامگذاری خیابان پهلوی بنام خیابان مصدق توسط مردم از یادم نمی‌روند. مسلما در جمعه سیاه به غیر از اینکه صدای گلوله‌ها که از کنارم رد می‌شدند خاطره‌ای که دارم این بود که به هنگام رفتن به محل تظاهرات یک روحانی از همه خواست به خانه‌های خود باز گردند اما کسی از جمله من اهمیتی به درخواست او نکرد و به میدان ژاله رفتم.

■ مهرداد صمدزاده

انقلاب ۱۳۵۷ ایران درس‌های بسیاری را به من آموخته و می‌آموزد که در ذیل به آنها اشاره خواهم کرد:

۱. انقلاب یک اتفاق در روند پر پیچ و خم تاریخ است. انقلابات را نمی‌توان پیش بینی کرد یا به اراده فردی نخبگان سیاسی نسبت داد، اگر چه نقش روشنفکر انقلابی در تاثیر گذاشتن بر روند تاریخ را نباید از نظر دور داشت.

مهرداد صمدزاده
مهرداد صمدزاده

۲. آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی، و استقلال که در واقع انگیزه‌های اصلی انقلاب ضد سلطنت ۱۳۵۷ ایران را رقم زدند و هیچگاه هم تحقق نیافتند، امتیازاتی نیستند که با وعده و وعید این یا آن رهبر کاریزماتیک به مردم اعطا گردند، بل نتیجه مستقیم مبارزات آنها در عرصه نبرد سیاسی است. اکنون پس از گذشت ۴۴ سال از انقلاب اسلامی زمان آن فرا رسیده تا با سنت مهدویت که هر از گاه در قامت یک ناجی ظهور می‌کند یکبار و برای همیشه وداع کرد و خود سکان سرنوشت را بدست گرفت. با ناجی گرایی که در سنت مهدویت شیعه اسلام ریشه دارد یکبار و برای همیشه وداع کرد. این آگاهی مهمترین دستاوردی است که می‌توان از تجربه انقلاب ۱۳۵۷ کسب نمود. این ناجی حتی اگر بهترین انسان باشد باز هم توده‌ای که پیرامون او جمع شده‌اند از او یک مستبد می‌سازند.

۳. آزادی و دموکراسی حتی اگر تحقق یابند در همه حال نیازمند حفاظت و دفاع از سوی نیروهای سیاسی و نهاد‌های مدنی می‌باشند. از همینرو، تشکیل احزاب سیاسی، گروه‌های فمینیستی، سندیکاهای کارگری، انجمن‌های صنفی، فرهنگی و مدنی، کانون نویسندگان، کانون وکلای دادگستری مهمترین تضمین برای مشارکت سیاسی گروه‌های مختلف مردم و در نتیجه برقراری آزادی و دموکراسی است.

۴. ضرورت دفاع از حقوق بشر و حقوق دموکراتیک همه شهروندان مبتنی بر اصول سکولاریسم از دیگر تجاربی است که پیامدهای ناگوار انقلاب ۱۳۵۷ به ما می‌آموزد. این ضرورت زمینه ائتلاف و اتحاد نیروهای سیاسی و مدنی را در برابر جریان‌های واپسگرا اعم از مذهبی و غیر مذهبی را فراهم می‌سازد که شوربختانه در سالهای پس از انقلاب وجود نداشت.

۵. اگر چه پیشرفته‌ترین قوانین اساسی و نظام‌های حکومتی می‌توانند از محتوا تهی و پذیرای مستبدین باشند، اما تجربه انقلاب ۱۳۵۷ به ما می‌آموزد که برخورداری از یک نظام و قانون اساسی پیشرفته مبتنی بر رعایت حقوق بشر و حقوق شهروندی اولین شرط لازم برای دستیابی به دموکراسی است.

۶. تجربه دیگر اما پرهیز از توده گرایی است که در انقلاب ۱۳۵۷ بسیار پر رنگ بود. این گرایش تا بدان حد بود که حتی خصلت خیر عقلانی توده را نیز تقدیس نمودیم، غافل از اینکه ما در عمل جریان‌های فاشیستی و شبه فاشیستی را رسمیت می‌بخشیدیم. این تجربه بیش از هر چیز ضرورت وجود عقلانیت در سیاست را به ما متذکر می‌شود.

۷. اما شاید مهمترین تجربه‌ای را که می‌توان از انقلاب ۱۳۵۷ آموخت دفاع از مظاهر فرهنگ و تمدن مدرن است که متاسفانه به علت عدم آگاهی تاریخی ما را در صفوف دشمنان قسم خورده جهان مدرن قرار داد.

■ نقی حمیدیان

من نقی حمیدیان متولد ۱۳۲۲ شمسی در بابلسر و بزرگ شده در ساری؛ ساکن استکهلم سوئد. هنگام انقلاب ۳۵ ساله بودم. یکی از بازماندگان نسل اول چریک‫های فدائی خلق ایران.

درس‫هایی که انقلاب بهمن ۵۷ برای جنبش زن زندگی آزادی دارم به گمان من چنین است:

این که آزادی و دموکراسی هم اهمیتی استراتژیکی دارد و هم تاکتیکی. کشورمان نیازمند استقرار ساختار سیاسی جمهوری پارلمانی سکولار دموکراسی است. این جمهوری مبتنی است بر رعایت حقوق بشر، برابر حقوقی زنان و مردان، جدائی دین و مذهب و هر نوع ایدئولوژی از حکومت، تنظیم سازو کارهای مناسب برای تأمین حقوق شهروندی همه ایرانیان، تأمین حقوق دموکراتیک اقلیت‫های سیاسی، قومی، دینی، فرهنگی، تأمین و تقویت همزیستی مسالمت‫آمیز و برابر حقوقی ایرانیان، از بین بردن هرگونه نوع خشونت و تبعیض سیاسی، جنسیتی، قومی، دینی و… و در سیاست خارجی برقراری روابط صلح‫آمیز با تمام دولت‫ها، داشتن سیاست صلح و دوستی با تمام ملت‫ها، حل و فصل همه‫ی اختلافات بر پایه گفتگو و تأمین منافع متقابل ملی، پیوستگی اقتصادی و تکنولوژیکی با روند مسلط بر جهان، حفظ خدشه‫ناپذیر استقلال سیاسی و تمامیت ارضی و برخورد انتقادی با ناهنجاری‫ها در روابط بین‫ ملل.

در جمهوری سکولار پارلمانی، مجلس ملی بالاترین ارگان قانونی تصمیم‫گیری است. ورای مجلس، هیچ نهاد و دستگاهی قرار ندارد. شهروندان ایرانی طبق قانون اساسی جمهوری ایران متساوی‫الحقوق هستند. نمایندگان پارلمان در انتخابات آزاد با نظارت نهادها و احزاب سیاسی و ناظران بی‫طرف بین‫المللی انتخاب می‫شوند. احزابی که در پارلمان اکثریت داشته باشند (یا ائتلافی از احزاب)، نخست‫وزیر را انتخاب می‫کنند. پارلمان رئیس جمهور را برای مدت معین (مثلاً چهار سال با یک دور تمدید) انتخاب می‫کند. امور دولت و کشور توسط نخست وزیر و هیأت وزیران اداره می‫شود. در جمهوری سکولار دموکراسی پارلمانی، ساز و کار قانونی و حقوقی طوری مدون می‫شود که اکثریت آراء پارلمان بتواند دولت را عوض یا معزول کند. و…

پیشنهاد می‫کنم خانم نسرین ستوده به عنوان اولین رئیس جمهوری ایران انتخاب شود و خانم نرگس محمدی معاون او.

■ حسن فرشتیان

 (حقوقدان و نواندیش دینی)

۱. در انقلاب ۵۷ آن چه که نمی‌خواستیم و معترض بودیم را می‌شناختیم ولی نسبت به جایگزین آن تدبیری نکرده بودیم. تخریب یک بنا، ساده تر از ساختار بنای مستحکم و پایدار جدید است. بدون تردید ساختار کنونی نظام ج. ا. ایران که بر مبنای تبعیض‌های مختلفی پایه گذاری شده است خود بخود در حال فروپاشی است و جنبش کنونی نیز نمادی از آن فروپاشی تدریجی است ولی مهمتر از فروپاشی، تدبیری برای ساختار جدید بر مبنای «حقوق بشر» و «دموکراسی» است.

حسن فرشتیان
حسن فرشتیان

۲. در انقلاب ۵۷ قدسی پنداری رهبر کاریزماتیکی که به خیال در ماه نیز رؤیت می‌شد به قدرت مطلقه وی کمک می‌کرد. رهبران و دولتمردان نیز بسان دیگر شهروندان بایستی موظف به رعایت مبانی دموکراسی باشند. نقد رهبران و حاکمیت وظیفه‌ای همگانی است و این مهم، ممکن نیست مگر اینکه آزادی رسانه‌ها و شفافیت اطلاع رسانی همگانی بدون هیچ بهانه‌ای تضمین شود.

۳. کژروی‌های اندک از مبانی حقوق بشر نیز به بهانه شرایط انقلابی، آفت مهلکی است که از همان نخست باید پرهیز شود. حقوق انسانی مخالفان نیز، حتا اگر در جرگه بانیان وضعیت شوم میهن باشند، نیز باید رعایت شود.

۴. ایجاد بسترهای قانونی مناسب جهت تضمین حقوق و آزادی‌های اساسی شهروندان و مشارکت دایمی آنان در تصمیم گیری جهت اداره کشور و چرخش متناوب قدرت جهت پرهیز از بازتولید خودکامگی، گام مهمی در تضمین مبانی مردم سالاری و شایسته سالاری خواهد بود.

■ تورج اتابکی

 (در زمان انقلاب ۲۹ ساله، اکنون پژوهشگر ارشد در پژوهشکده تاریخ اجتماعی و استاد کرسی تاریخ اجتماعی خاورمیانه و آسیای مرکزی در دانشگاه لیدن هلند)

تورج اتابکی
تورج اتابکی

آنچه از ویژگی انقلاب ۱۳۵۷ برایم برجسته است، خیابان است. انقلاب ۵۷ انقلاب خیابان بود (دستکم از نیمه ۱۳۵۶ تا نیمه ۱۳۵۷) است. خیابان با طرح گفتمان پیشوایانه (هژمونیک)، خیابان با انحصار چشمگیر عاملیت انقلابی و نقش برجسته جماعت مرعوب کننده.

در انقلاب‌ها خیابان همیشه مهم بوده است. اما آنگاه که خرد نقاد و روشنگر و دورنگر مرعوب خیابان می‌شود و عرصه کردار را یکسره به خیابان وامی‌گذارد، خیابان بسیار هولناک می‌شود.

 درباره‌ی نقش خیابان و جماعت خیابانی، در تاریخ انقلاب‌هابسیار خوانده بودم. در تاریخ انقلاب فرانسه و یا انقلاب روسیه، با روایاتی که به درجاتی با قداست از نقش جماعت یاد می‌کرد، آشنا بودم. 

اما جماعتی که در انقلاب ایران ‌دیدم گویا از تبار دیگری بود. یا نه این همان جماعت بود؟ شاید من در آشنایی‌ام با جماعت در انقلاب‌های دیگر، تنها با روایاتی آشنا شده بودم که می‌خواستم آشنا شوم. مثلاً چرا روایت لوبون، که امیل دورکهایم نیز با او موافق بود را نخوانده بودم؟ روایتی که در آن جماعت، گروه انسان‌های درهمی است با بضاعت چشم‌گیر به‌هم ریختن و ویران کردنِ هنجارهای اجتماعی و‌مرعوب قدرت قاهر و خود مرعوب‌کننده. این روایت‌ها را سال‌ها بعد خواندم. 

پیش از انقلاب، اما روایت مورد پسند آن روزهای من، بیشتر روایت جورج رود بود که از نقش جماعت در انقلاب فرانسه با ستایش یاد کرده بود و جماعت را جمع انسان‌هایی خوانده بود با پیوند‌های سیاسی، صنفی و یا آیینی که با کنشی هدفمند به خیابان می‌آیند. شاید زمانه‌ی ما بود که چنان خوانشی را روا می‌داشت. خوانشی بیشتر ذات‌باورانه از انقلاب. انقلاب فرانسه یا انقلاب روسیه. 

این خوانش‌ها هر چه بود، تجربه‌ی یک سال و نیم منتهی به ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، بویژه نیمه دوم این فاصله زمانی، نقشی بسیار هولناک از جماعت فاتح خیابان برایم آفرید. نقشی نگران‌کننده. 

این روزها، روبرو با خیزش اعتراضی-انقلابیی که میهن‌مان را در‌هم تنیده، همچنان نگران جایگاه خیابانم با جماعت پر شور در آن، و این‌که اگر شعور یار نباشد، چنانکه در انقلاب ۵۷ یار نبود.

■ سعید پیوندی

 (استاد جامعه‌شناسی، در زمان انقلاب ۲۱ ساله و دانشجو)

آیا می‌توان بطور واقعی از گذشته و جنبش انقلابی سال ۱۳۵۷ برای جامعه امروز ایران درس یا درس‌هایی گرفت؟

سعید پیوندی
سعید پیوندی

برای دوستانی که این پرسش را به میان کشیده‌اند شاید طرح این پرسش در پرسش بی معنا باشد چرا که به نظر می‌رسد در پرسش طرح شده نوعی یقین درباره شدنی بودن درس گرفتن از گذشته وجود دارد. اما با آنکه همیشه به ما گفته‌اند “گذشته چراغ راه آینده است” و یا ” هرکه ناموخت از گذشت روزگار – نیز ناموزد ز هیچ آموزگار” من درباره شدنی بودن این درس گرفتن جامعه و جمع از گذشته اندکی شک دارم. این شک به معنای ناممکن بودن مطلق درس گرفتن از گذشته، بویژه در گفت‌وگوی درونی با خویشتن، نیست. اما اگر قرار بود درس گرفتن از گذشته کار آسانی باشد و جوامع درسی از تاریخ بگیرند، شاید وضعیت جهان این گونه که هست نبود.

شک من هم به امکان ساخت و پرداخت سنجشگرانه و هوشمندانه جمعی درس و یا درس‌های است که گذشته به ما آموخته است باز می‌گردد و هم به گسست‌ها و دگرگونی‌های ژرفی که در چهار دهه گذشته جامعه ما و جهانی که در آن زندگی می‌کنیم از سر گذارنده‌اند. سخن فقط بر سر نسل‌های جوان و سبک زندگی اش و رابطه جدید با خود، با دیگران و با دنیا، انقلابی که در گردش اطلاعات و ارتباطات بوجود آمده، جهانی شدن بسیاری از چالش‌ها بزرگ دوران ما مانند برابری جنسیتی، تبعیض‌ها و نابرابری ها، محیط زیست، توسعه پایدار، فردیت و شهروندی جدید نیست. پژوهش‌های میدانی در ایران نشان می‌دهند که ۴۴ سال حکومت اسلامی، فساد فراگیر و ریاکاری هنجاری شده روح و وجدان جمعی ایران را نیز دگرگون کرده و گاه به نظر می‌رسد کشور دچار نوعی دفرماسیون (در هم ریختگی) آسیب شناسانه است. انقلابی که می‌بایست معنویت و اخلاق را به سیاست بیاورد به نماد شر اخلاقی و فساد فراگیر تبدیل شد و جامعه را هم با خود تا حدودی به این گرداب کشانده است.

خلاصه کلام من این است که پیش از هر چیز درسی که باید از سال ۱۳۵۷ آموخت را به وجود آورد و نیز جامعه دگرگون شده ایران و دنیای کنونی را به اندازه کافی شناخت برای سخن گفتن از درسی که قرار است به جنبش امروز کمک کند. پژوهش‌های جامعه شناسی دانشگاهی پرشماری درباره انقلاب سال ۱۳۵۷ وجود دارد. ولی این ادبیات پژوهشی دربر دارنده خوانش‌های بسیار متفاوتی از انقلاب سال ۱۳۵۷ و درس‌های تاریخی است و بوجود آوردن سنتزی از آن کاری بس دشوار و چه بسا ناممکن است. کنشگران، روشنفکران، رسانه‌ها و جامعه هم به شکل‌های گوناگون درس‌ها و روایت‌های خودشان از سال۱۳۵۷ را به میان می‌کشند. کافیست به نوشته، گفته‌ها و روایت‌ها در رسانه‌ها برگردیم تا ببنیم چگونه بار گران گذشته بر دوش هوشیاری جمعی جامعه ما سنگینی می‌کند. گروهی در حسرت گذشته در خیابان‌ها فریاد می‌زنند “ما انقلاب کردیم، چه اشتباهی کردیم”؛ کسانی می‌گویند بجای انقلاب که تخریب و خشونت در پی می‌آورد باید به اصلاحات روی آورد؛ جمعی به روشنفکران پیش از انقلاب می‌تازند؛ گفته می‌شود که انقلاب ۱۳۵۷ ایدئولوژیک بود و دیگر نباید در پی هیچ ایدئولوژی رفت؛ گروهی نیز از مذهب بیزار شده‌اند و از هر آنچه را که رنگ مذهب و مذهبی دارد می‌گریزند؛ شماری بر این باورند که انقلاب سال ۱۳۵۷ را از مردم دزدیده‌اند (آخوند، امپریالیسم، انگلیس) و این بار نباید اجازه داد این چنین شود؛ جماعتی با بازگشت به نقش آقای خمینی در سال ۱۳۵۷ به هر نوع رهبری فردی بدبین است، گرایشی هم بی پروا از انتقام و برپاکردن دوباره چوبه‌های دار سخن می‌گوید… این روایت‌ها در کنار یکدیگر وجود دارند و از ظن خود یار جنبش زن، زندگی، آزادی می‌شوند.

در همه این حرف‌ها و درس‌های خام شاید تکه‌هایی از واقعیت وجود دارد. درس از گذشته اما می‌تواند تقلیلی، یک سویه و یا سودار باشد زمانی که پدیده اجتماعی در هم تنیده را مانند دستگاهی تصور کنیم که گویا اجزای آن به سادگی قابل تفکیک از یکدیگرند. همزمان شاید بتوان رد پای تروماها، نوستالژی و ترس‌های گذشته و حال را هم در این روایت‌ها و درس‌ها دید. خوانش از گذشته و حافظه جمعی از آنچه در سال ۱۳۵۷ گذشت پدیده ایستا و آئینه تمام نمای گذشته نیست. حافظه جمعی نوعی ساخت و پرداخت اجتماعی در هر لحظه تاریخی است. گاه کسانی که با نوستالژی و حسرت به سراغ گذشته می‌روند سر از وادی “دوران طلایی” تخیلی گذشته در می‌آوردند که ارتباط کمی با واقعیت‌های آن دوران دارد.

امروز اگر قرار باشد چیزی از سال ۵۷ آموخت شاید باید پیش از هر چیز به ضرورت فروتنی روشنفکرانه در برخورد با جامعه و جنبش اعتراضی زن، زندگی، آزادی اشاره کرد. من در سال ۱۳۵۷ دانشجوی ۲۱ ساله جامعه شناسی بودم که به درون یک جنبش بزرگ اجتماعی پرتاب شدم. آن روزها آنچه را که در دانشگاه یاد گرفته بودم تهی از فایده و درس‌های جامعه شناسی بورژوایی می‌دانستم. در برابر اما به ادبیات انقلابی که از آن به عنون “جامعه شناسی علمی” و یا سوسیالیسم علمی یاد می‌شد و در بیرون از دانشگاه آموخته بودم سخت باور داشتم. جامعه شناسی علمی و دانش انقلابی چون و چرا نمی‌شناخت، تردید را بیهوده می‌دانست، چهارچوب روشنی برای شناخت و تحلیل رویدادهای انقلابی آن زمانه را در برابرم قرار می‌داد و راهنمای عمل هم بود. به همین خاطر هم با آنکه به همراه دیگران به جنگ استبداد حکومت پهلوی رفته بودم ولی تردیدی در باور متناقض به نوع دیگری از استبداد به نام پرولتاریا که قرار بود برای زحمتکشان بهروزی و سعادت در پی آورد به خودم راه نمی‌دادم. همه ما در خیابان‌ها فریاد آزادی سر می‌دادیم. اما کمتر کسی هوادار دمکراسی پارلمانی، آزادی احزاب و رسانه ها، انتخابات آزاد و لغو مجازات اعدام بود. برای برابری جنسیتی هم می‌بایست ابتدا تکلیف مبارزه طبقاتی و ضد امپریالیستی معلوم شود.

امروز در گفت‌وگوی درونی برای آموختن از تجربه سال ۵۷ و یافتن پرسش‌های بی پاسخ دغدغه من بیشتر روش شناسی درس گرفتن از گذشته، شناخت جامعه و سویه‌های نوپدید جنبش امروزی است. نکته اصلی در این کندوکاو روش شناسانه شاید این باشد که نظریه ها، مفاهیم و کتاب‌ها منابعی برای اندیشیدن سنجشگرانه بیش نیستند. از تجربه سال ۱۳۵۷ یاد گرفتم که جنبش اجتماعی پدیده پویا و زنده‌ای است که گاه لایه‌های ژرف و ناپیدای جامعه را آشکار می‌کند و سرنوشت و نقش‌های بازیگران آن هم از پیش نوشته نشده است. این بدان معناست که باید فراتر از سویه‌های عینی جنبش اجتماعی، پویایی ذهنیتی و ذهنیت سازی سوژه‌های آن را از یاد نبرد. به خود می‌گویم در تلاش برای درک بهتر بازیگران جنبش نباید از ابهام، طرح پرسش‌های جدید و تردید کردن واهمه داشت. باید با نگاه باز و پرسشگرانه به سراغ واقعیت‌های در هم تنیده اجتماعی رفت و با فروتنی پذیرفت که ما همه چیز را نمی‌توانیم بدانیم. همه دشواری درک و شناختن یک جنبش اجتماعی هم به سویه معماگونه و رازآلود آن باز می‌گردد.

مجموعه‌ای از نکته‌های مورد تأکید در نظرهایی که خواندید

پرسش این بود: انقلاب ۱۳۵۷ چه درس‌هایی برای جنبش جاری در ایران دارد؟

در برابر این پرسش این پرسش هم مطرح شده است که: اصولا آیا می‌توان از گذشته آموخت؟ هر حادثه‌ای شکلی تازه به خود می‌گیرد، در محیطی تازه رخ می‌دهد و نسلی تازه آن در آن نقش ایفا می‌کند. پس نمی‌توان مطمئن بود که بتوان از یک حادثه‌ی گذشته درس گرفت و اطمینان داشت این بار مجهز به آن تجربه دیگر خطایی رخ نمی‌دهد.

اما میان انقلاب‌ها مشابهت‌هایی وجود دارد. مشابهت‌ها مبنای درس‌گیری هستند. به این خاطر است که آنانی که درس‌گیری را به خاطر مشابهت ممکن می‌دانند،  تأکید می‌کنند که از انقلاب ۱۳۵۷ بیاموزیم که

  • نسبت به اسلام سیاسی حساسیت ویژه‌ای داشته‌ باشیم؛ مسئله‌ی اصلی در سال ۱۳۵۷ اسلام سیاسی بوده، امروز نیز اسلام سیاسی است.
  • تابع شعار همه با هم نشویم.
  • نسبت به شعارهایی چون “حزب فقط حزب الله” با هر مضمونی حساس باشیم.
  • نگذاریم بالای سرمان بدوزند و ببرند و تکلیف نظام آتی را روشن کنند.
  • درک روشنی از آینده داشته باشیم.
  • به مطالبات اساسی و به برنامه فکر کنیم.
  • نسبت به وعده‌ها حساس باشیم.
  • گول وعده‌ها را نخوریم و بپرسیم چگونه و به دست چه کسانی.
  • بر آزادی، عدالت و رفع تبعیض به صورت پیگر تأکید کنیم.
  • شعارهای سلبی کافی نیستند، رفتن رژیم کافی نیست، باید مشخص کنیم چه می‌خواهیم.
  • باید درک روشنی از قانون اساسی آینده داشته باشیم.
  • در همین رابطه موضوع رهبری مهم است؛ لزوم رهبری جمعی با برنامه‌ای روشن مهمترین برآمد درس‌های انقلاب ۵۷ است.
  • مبنای رهبری جمعی و دموکراتیک، امر تشکل‌یابی در جامعه است.
  • نیروی جمعیت است که نیروی دستگاه سرکوب را در هم می‌شکند؛ برای مقابله با نیروی سرکوب همبستگی سرتاسری و انبوه جمعیت لازم است.
  • نسبت به دخالت قدرت‌های خارجی باید حساس باشیم.

در پاسخ‌های داده شده به پرسش درباره درس‌های انقلاب ۱۳۵۷ به زنهارهای مضمر و صریحی برمی‌خوریم. از زنهارهای صریح یکی این است که نسبت به پولولیسم (خلق‌گرایی، عوام‌زدگی) و مشخصاً توده‌ی جمع‌شده در خیابان حساس باشیم و گمان مبریم تجمع پرهیجان خشمگین می‌تواند به آزادی راه برد.

Ad placeholder