مقدمه

از اواخر دهه ۱۳۷۰ و به ویژه در دهه ۱۳۸۰ شمسی، نسلی جدید از نویسندگان و شاعران و پژوهشگران و مترجمان چپ‌گرا به وجود آمدند که به منتقدان جریان مسلط “روشنفکری” بدل شدند. این نسل که سبک زندگی و فعالیت سیاسی دانشجویی‌شان اغلب آنها را به حاشیه می‌راند، چندان هم سودای بازنمایی و کسب سرمایه‌ی نمادین نداشتند. آنها در واقع پرچمداران سه گفتار انتقادی بودند:

  1. یک، با رنگ باختن هر چه بیشتر گفتارهای اصلاح‌طلبانه، و به تبع آن، گفتارهای چپ‌گرایانه‌ی روشنفکران حامی اصلاحات، گفتار رادیکال‌تری از چپ را پیش می‌کشیدند؛
  2. دو، در برابر سلسله‌مراتب‌گرایی و ساختار قدرت پدرسالارانه‌ی سیاستِ حزبی کلاسیک و به طور کلی، اولویت دادن به دغدغه‌ی قبض قدرت دولتی، به گفتارهای معاصرتر سیاسی که به ویژه در نیمه دوم قرن بیستم تولید شده بود، اهمیت می‌دادند؛
  3. و سه، خواهان دادن اهمیت بیشتری به اقتصاد سیاسی به شیوه‌ای غیراقتصادگرایانه و غیرمکانیستی بودند.

با وجود این، ابداً نباید آنها را نسلی یکدست یا همگون تصور کرد. هرچند بخش زیادی از این نسل در یک چیز مشترک بود: در به حاشیه رانده شدن ــ خواه با فشار بیرونی و خواه به‌شکلی ارادی؛ و یا شاید دقیق‌تر، در تجربه‌ی شکست.

نقد مارکسیسم مکانیستی، سیاستی که چشم‌اندازش علیه فرم دولتی است، روی آوردن به نظریه‌های نیمه دوم قرن بیستم به ویژه در فرانسه و ایتالیا، ترجمه نقدهای فمینیستی و آثار مربوط به جنسیت و نظریه کوئیر، نقد بازنمایی، ورود نظریه‌های هنر جدید، رویکردهای جدید در نقد ادبی و تولید ادبی، ظهور رادیوهای اینترنتی مستقل، پا گرفتن وبسایت‌های گروه‌ها و کالکتیوهایی که ترجمه و تألیف می‌کردند، گرافیک‌ای که در برابر گرافیک غالب “دوم خردادی” به وجود آمد، … همه و همه در این آزمون‌گری‌های دهه هشتادی سر بر آوردند.

با نگاه به عقب، شاید آنها/ما در گذرگاه تاریخی ضروری‌ای قرار گرفته بودند/یم که از سیاست‌ورزی مبتنی بر بازنمایی “اصلاحات”، به موقعیت فعلی رسیده است؛ یعنی ظهور “سیاست رادیکال” به شکلِ آنچه در انقلاب ژینا و به طور کلی از دی ۹۶ به این سو دیده ایم.

https://www.radiozamaneh.com/722938/

متن زیر، یک متن قدیمی مربوط به پس از جنبشِ سبز، در میان شماری از مترجم‌ها و نویسنده‌های همان نسل در دیدارهای پراکنده و دوستانه برای مفهوم‌پردازی روایتِ پاراگراف‌های بالا به بحث گذاشته و نوشته شد، اما هرگز کامل نشد و به این شکل هم منتشر نشد. یکی از موتورهای محرکه‌ی اصلی این تلاش جمعی برای اندیشین و نوشتن متن، کیوان مهتدی، نویسنده و مترجم و معلم زندانی در اوین بود. کیوان از نویسنده‌های اصلی بود.

سویه‌ی سکسیستی سیاست‌ورزی چپ حزبی قدیم ایران در این متن ناتمام‌مانده مستقیماً نقد نشده و مغفول مانده است. و البته آنچه بیش از هر چیز چپ ایران را در زمینه‌ی مسأله زنان پیشروتر از قبل کرده، مبارزه زنان چپ‌گرا و فمینیست با این ساختار قدرت و نیز قدرت مسلط حاکمیت جمهوری اسلامی است. فمینیسم چپ همیشه انقلاب‌ای در انقلاب است. 

متن زیر به یاد کیوان مهتدی، ویرایش و آماده‌ی انتشار شده است؛ و نیز به یاد تمام دیگرانی که در آن نسل، از موضع‌های سیاسی متفاوتِ چپ، نبردی سرنوشت‌ساز را دست‌کم در حیطه‌ی گفتاری آغاز کردند.

این متن از ابتدای دهه ۹۰ به ما/آنها در اکنون می‌گوید:

دهۀ هشتاد با بحرانی‌کردنِ زبانِ آنچه “روشنفکری” نام دارد، به پایان می‌رسد. و آنان که “جوانان” نام دارند، دارند بلوفِ کلِ دهۀ هشتاد را می‌خوانند. دهۀ هشتادْ برای این دو نسل هرآینه دهۀ مبارزۀ مفهوم علیه دولت بود… زمانی که تاریخِ این دهه را نوشته باشیم، خاطراتِ فکرْ بارقه‌هایی خواهد افکند در مخازنِ انبوه دینامیت‌های نسل‌های بعد. زیرا، بار دیگر می‌توان گفت، نسل‌های بعدیْ دیگر با این زبان با “آنها” سخن نخواهند گفت. ایشان اسلحه‌های خودشان را ابداع خواهند کرد، و ما را خواهند بخشید که تن به چنین تقسیم ‌کارِ فکری‌ای داده ایم. آنها بی‌تصمیمی‌ها، تردید‌ها، ترس‌ها، زندگی‌های صدمه‌دیده، و ماخولیای مینیمالِ ما را با گذشت خواهند نگریست.

مفهوم‌های بازخلق‌شده‌ در حاشیه‌های اندیشه‌ی جریان غالب در ایران دهه هشتاد که امروز «در مخزن‌های انبوه دینامیت‌های نسل‌های بعد» بارقه افکنده است، شاید از این قرار باشند: خودآیینی به معنای نادیده‌گرفتن اقتدار پدر؛ زن‌شدن، اقلیتی‌شدن؛ تزلزل و بی‌ثباتی از جمله در بی‌ثبات‌کاری؛ کوئیر بودن و نفیِ دوگانگی جنسیتی؛ اُریب‌بودن و افقی‌بودن در برابر عمودی‌بودن در سازماندهی؛ … اما این مفهوم‌ها استخوان‌هایی بودند که تنها در دهه‌ی اخیر و به لطف مبارزه‌های بخش‌های گوناگون نیروهای تولیدی و بازتولیدی ایران به ویژه اقلیت‌ها گوشت آورده اند.

گوشت آوردن مفهوم‌ها، یعنی تعین‌بخشیدن به آنها از دل مجموعه‌مسأله‌هایی که در برابرمان در بسترِ تکینِ خودمان داریم، در خیابان‌ها رخ می‌دهد. جنبش‌های اعتراضی با تعقل جمعی پیش می‌روند، فکر می‌کنند، و مفهوم‌های درخور زمان و مکان‌شان را تعین می‌بخشند. به همین اعتبار، جنبش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» در ماه‌های اخیر بزرگ‌ترین فیلسوف و روشنفکر ایران بوده و حالا ما باید گوش‌ها و چشم‌هایمان را برای شنیدن و دیدن نحوه‌ای که مفهوم‌ها از دل تعقل جمعی قیام ژینا گوشت گرفته اند، تربیت کنیم.

ایمان گنجی

Ad placeholder

تزهایی برای دهه هشتاد

یک.

آنچه ممکن است بوده باشد و آنچه بوده است
به یک پایان اشاره می‌کنند، که هماره حاضر است.
الیوت

 دهۀ هشتادْ خاطرۀ تفکر است. زیرا مفاهیم خاطره دارند. و خاطره‌ها را می‌توان به مفهوم‌ها ترجمه کرد. نقطۀ مقابلِ این روندْ حافظۀ تاریخی یا جمعی نام دارد؛ چیزی که به مفهوم بدل نمی‌شود. حافظۀ تاریخیْ بیش از حد کلمه تولید می‌کند، بیش از حد شبه‌مفهوم، شبه‌مسأله، شبه‌معضل تولید می‌کند. حافظه‌سازی همان کرداری‌ است که می‌کوشد تاریخ را با انبوه محتواها، فاکت‌ها، و معناها پُر کند و پیوستاری بسازد.

خاطرۀ فکر، با دستِ چپ، این پیوستار را منفجر می‌کند. زیرا خاطرهْ لحظۀ خطر را به‌خوبی درمی‌یابد، و با نگرانی و اندیشناکی، تاریخ را همچون تصویری گذرا پیشِ چشم دارد.

اگر تفکر چنین خاطره‌ای دارد، هر زمان ممکن است به‌طرزی غیرارادی از آن شوکه شود. تفکر باید به این شوک گشوده بماند. تنها با همین خاطره می‌­توان از تلاش برای به‌چنگ‌آوردنِ کلِ امر واقع، برای سازمان‌ساختن و پروژه‌‌ریختن دست برداشت. و این کار مفهومِ “تودۀ ارتجاعی” را بی‌ربط خواهد کرد. زیرا: هر تودۀ مترقّی‌ای می‌تواند ارتجاعی شود، هر تودۀ ارتجاعی‌ای می‌تواند مترقی شود؛ توده از پیش هیچ صفتِ عامی را نمی‌پذیرد.

دو.

ردپاها طنین می‌اندازند در خاطره،
 پایینِ گذرگاهی که ما در پیش نگرفتیم
 به‌سوی دری که ما هرگز نگشودیم
به‌سوی باغ رُز.
الیوت

دهۀ هشتادْ دهۀ نقد رادیکال بود. هر نقد رادیکالْ نیازمند یک زبانِ نوست؛ زبانی درخور خویش که از منظرِ وضعیتْ ناموجود، بی‌معنا، خطرناک، و کاذب است. دو سه نسلِ هم‌پیمان، یا همان یگانه روشنفکرانِ زنده، فضای این زبان را در ظرفِ یک دهه گشودند، و شروع کردند به نامیدنِ چیزها، پدیده‌ها، اتفاق‌ها.

اکنون ما مفاهیمی در این زبان اقلیتی در اختیار داریم که از منظر وضعیتْ نا‌ـ‌مفهوم اند. دهۀ هشتاد با بحرانی‌کردنِ زبانِ آنچه “روشنفکری” نام دارد، به پایان می‌رسد. و آنان که “جوانان” نام دارند، دارند بلوفِ کلِ دهۀ هشتاد را می‌خوانند. دهۀ هشتادْ برای این دو نسل هرآینه دهۀ مبارزۀ مفهوم علیه دولت بود.

دهۀ هشتاد پیشِ روی ماست، نه پشتِ ما. و ما فرشتگانی هستیم که با بادِ تاریخ، عقب‌عقب، روبه این دهه، به دهه‌های بعدی وزانده می‌شویم، و در همان حال، از بدل‌شدنِ خاطرات به حافظۀ جمعی جلوگیری می‌کنیم، زیرا ما نسلی هستیم که نسل‌بودن را مفهوم‌پردازی می­‌کنیم. و تعلّق‌مان به یک نسل را، که خود آن را بدین نام خوانده ایم، با زبانی از آنِ خویش، صریحاً اعلام می‌­کنیم. زمانی که تاریخِ این دهه را نوشته باشیم، خاطراتِ فکرْ بارقه‌هایی خواهد افکند در مخازنِ انبوه دینامیت‌های نسل‌های بعد. زیرا، بار دیگر می‌توان گفت، نسل‌های بعدیْ دیگر با این زبان با “آنها” سخن نخواهند گفت. ایشان اسلحه‌های خودشان را ابداع خواهند کرد، و ما را خواهند بخشید که تن به چنین تقسیم‌کارِ فکری‌ای داده ایم. آنها بی‌تصمیمی‌ها، تردید‌ها، ترس‌ها، زندگی‌های صدمه‌دیده، اعتیادها، و ماخولیای مینیمالِ ما را با گذشت خواهند نگریست.

سه.

زیرا مغلوبانِ امروزْ فاتحانِ فردا خواهند بود
و هرگز بدل می‌شود به: امروز هم هنوز!
 برتولت برشت

تاریخْ یگانه محتوای آن چیزی است که هر نوع نقدِ رادیکال از وضعِ موجود، در پسِ پراکسیسِ خود، آن را به‌شیوه‌ای رادیکال تخیّل می‌کند. تخیّلِ رادیکالِ ناممکن‌ها (از منظرِ وضعیت) مشخصۀ یک منتقد‌ـ‌مبدعِ رادیکال است.

ما نیازمند تاریخ‌نگاری ایم، ولی نه همچون پرسه‌زنان لوس در عمارت‌های مستحکمِ باغِ وقایعِ واقعی، بلکه همچون آشغال‌جمع‌کن‌های جدّی و عبوس در ویرانه‌های ناتمام. اگر تاریخ بناست یگانه محتوای تفکر باشد، و اگر این شوکِ تاریخ است که سوژه‌ها را سیاسی می‌کند، نوشتنِ تاریخْ وجهی از پروژۀ خودآیینیِ رادیکال است. ما نه تاریخ را با وقایع، بلکه وقایع را با تاریخ پُر می‌کنیم. زیرا هنوز، نه حقیقت در درونِ تاریخ، بلکه تاریخ در درونِ حقیقت است. ‘هنوز’ یکی از کلیدواژه­‌های منتقد‌ـ‌مبدعِ رادیکال است. ما طوری وانمود می‌کنیم که دیگر در برزخِ ‘دیگر نه’ و ‘نه هنوز’ به سر نمی‌بریم. ‘هرگز’ بدل می‌شود به ‘امروز هم هنوز’.

چهار.

آنانی که اکنون چیزی برای گفتن ندارند، زیرا رشتۀ کلام به دستِ عمل است، به سخن‌گفتن‌ ادامه دهند. آن‌کس که چیزی برای گفتن دارد، قدم پیش نهد و سکوت کند.
 کارل کراؤس

در دهه­‌ی هشتاد چیزی نیافریدیم. یا اگر به دلالت‌های ضمنیِ زبان، هنوز، وفادار باشیم، چیزی را خلق نکردیم. فضایی خالی گشودیم برای شکل خاصی از تلاش که کسی به آن خلاقیّت نمی‌گوید: تلاش برای تأملِ وسواسی درباب آنچه به آن خلاقیّت، آفرینش، آثار، و غیره می‌گویند. از چشم­‌اندازِ دهه­‌ی هشتاد حقیقتی تولید نمی‌شد، صرفاً مغاکی وجود داشت برای تأمل درباب حقیقت‌هایی که در فضاهای دیگر تولید می‌شدند. و حواس‌مان بیش از همه جمعِ یگانه عرصه‌ای بود که در آن می‌شد تا اندازه‌ای به آرمانِ کهنِ رمانتیک‌ها نزدیک شد و همچنان یک منتقد رادیکال باقی ماند: سیاست؛ پیوند خلاقیّت و زندگی. اما این چیزی نبود که دنبال‌اش بوده باشیم، و نباید هم می‌بودیم. در دهه‌­ی هشتاد یکی‌شدنِ آفرینشِ هنری و زندگی نه تنها بی‌اهمیت بلکه کاذب و بد بود. در دهه‌­ی هشتاد چیزی نیافریدیم. اما زبانی تکه‌پاره و زخمی ساختیم برای تأملِ انتقادی دربارۀ آنچه به آن آفرینش می‌گویند.

این زبانْ حسّاسیّتِ نظری به رنج را ممکن ساخت. تازه اکنون است که ما باید این حساسیت را از نو به کار اندازیم؛ بدون افتادن به دام هر گونه بی‌واسطگی یا حقوق‌گرایی، یا بدل‌ساختنِ آدمیان و شهروندان به حیواناتی که رنج می‌کشند و ناله می‌کنند. ما با کسانی روبه‌رو هستیم که صدایی رسا و کلماتی قابل‌فهم دارند، هرچند بی‌بهره از مفاهیم اند. ما این صداها را به مفهوم بدل خواهیم ساخت، رسالتی کمابیش ناممکن. حفظِ حساسیّت نظری به رنج در وضعیتِ موجودْ یکی از وظایف منتقد رادیکالی است که می‌داند رنجْ یگانه چیزی است که تن به مفهوم نمی‌دهد، که همواره پس‌مانده‌ای دردناک باقی می‌ماند. ردیابیِ سوبژکتیویته­‌های انقلابی بدونِ توجه به این پس‌مانده‌ها غیرممکن است. اما سیاستْ قادر است چیزی به‌نام رنجِ مشترک را به بیان درآورد و آنگاه رنج فردی، این جزئی‌ترین  و فراچنگ‌نیامدنی‌ترین سویۀ بشری، ممکن است بتواند بیانی از آنِ خویش بیابد. این بیان، این غیراین‌همان‌ترین امرْ زخمِ تفکر است. هر منفیّتی، که روزگاری ظاهراً با کار آغاز شده بود، نهایتاً ریشه در شکافِ میان مفهوم و رنج دارد. و البته تمام اینها بخشی از هر نوع ابداعِ سیاسیِ رادیکال است.

یکی از بارزه‌های منتقدانِ رادیکالِ دهه­‌ی هشتاد، حساسیّت به بی‌ربط‌ترین و به‌ظاهر بی‌معناترین تمایزها بود. ولی آنها حق داشتند: اندیشیدن با فکرکردن فرق داشت و هنوز دارد. همان‌طور که مردم‌سالاری و دموکراسی با هم فرق دارند. و‌ سده‌های میانه و قرون‌وسطی فرق دارند. . . بگذریم از می‌باشد و است، حتی به هستند و اند هم حسّاس بوده‌­اند. زیرا همه معرّفِ رویکردهای به‌غایت ضمنی‌ای بودکه نشان می‌داد در ترازی به‌غایت کلی‌تر، تکنوکراسیِ دهه­‌ی قبل از آن و سازش­گریِ همان دوران، راه را بر هر درنگی بسته است. حساسیت‌ آنها از نوع حساسیتِ ویراستاران به می‌کنند و می‌نمایند نبود. زیرا به عبارات «صحیح» نظیرِ همان‌طورکه خواهیم دید یا چنان‌که گفتیم . . . هم حسّاس بودند، و نیز به تکیه‌کلام‌های بس رایجی چون به این مسأله از جوانب مختلف می‌توان نگریست.

این کلمه‌­ها تمام آن ­چیزی است که در اختیار دهه­‌ی هشتاد بود. این کلمه‌­ها تنها با همان تماسِ مماس و شوک‌آمیز با تاریخ است که می­‌توانند به مفهوم‌ها بدل شوند. با استفاده از استعاره­ی بنیامینی می­توانیم بگوییم کشتیِ ما، که بر بدنه‌اش با درشت‌ترین فونتِ ممکن، هنوز، نام کمونیسم حک شده است، بادبان‌هایی دارد که طوری تنظیم می‌شوند تا باد تاریخِ جهانی در آن‌ها بیفتد. این بادبان‌ها همان کلمه‌های ما اند. دهۀ بعدی هر آینه دهۀ حرکتِ کشتیِ ما بر آب‌های وضعیتِ اکنون است، با بادبان‌های مفهومی. پس مساله­‌ی ما تنظیمِ درستِ بادبان‌ها است.

پنج.

بهترین‌ها عاری از اعتقاد اند، حال‌آن‌که بدترین‌ها
آکنده از حرارت و حدّتی پرشور.
یِیتس

ما شاهدِ انقلابی هستیم که بیش از سی سال به طول انجامیده، و هنوز ناتمام است. حالِ حاضرِ این انقلابْ ممکن است چهل سال یا بیشتر باشد. پس همۀ این چهل سال را می‌توان در هر لحظه‌ای که پیشِ روست تغییر داد. ولی با مردگان خویش چه کنیم؟ بسپاریم‌شان به مردگان تا خودْ دفن‌شان کنند؟

آگاهیِ تاریخیْ وجه­ مشخصه‌­ی دهه­‌ی نود است. ما به خودانگیختگیِ درونماندگارِ وضعیت دل نبسته­‌ایم. ما می­‌دانیم که در صورت لحاط نکردنِ تماس مینیمال محتوا، یعنی تاریخ، هر مبارزه­‌ای، هر بدیلی، و هر اراده­‌ای صرفاً به تولیدِ تفاوت‌هایی دامن می‌زند که سرمایه و دولت از آن تغذیه می‌کنند.

و می‌دانیم که در برابر تاریخِ آن‌ چیزها که رخ داده اند و آن تعین‌ها که پیشاپیش وجود دارند، جغرافیای شدت‌های بالقوگی‌هایی قرار دارد که پیوستار تاریخ فاتحان را منفجر خواهد کرد.

شش.

پارلمان هرگز مکانِ سیاست نیست؛ آکادمی هرگز مکانِ تفکر نیست. اما خیابانْ یگانه مکانِ سیاست و تفکر نیست. برای منتقدانِ رادیکالِ جوان، سیاست و تفکر بناست دو وجه پروژۀ خودآیین‌شدن باقی بمانند، و تازه اکنون است که پروژۀ به‌راه‌انداختنِ پروژۀ خودآیین‌شدن به راه افتاده است. خودآیینی و خودآیین‌ساختنْ کلیدواژۀ نقد رادیکال است، و هنوز رادیکال، یا ریشۀ امور، پس از صد و شصت سال، همان انسان است. سیاسی‌ماندن و فکری‌ماندنْ هستۀ پروژۀ خودآیینیِ رادیکال است که هرگز به انتها نمی‌رسد.

هفت.

 هنوز، چیزی به‌نام ماتریالیسم تاریخی با استواریِ تمام کار می‌کند. ما نیازمند بسطِ ماتریالیسمِ تاریخی از دل تاریخِ آن سنتی هستیم که از این پس، محتوای خود را به مینیمال‌ترین حدِّ ممکن می‌رساند، و از این کار وحشتی ندارد. ما هنوز، مارکس را دوباره طوری می‌خوانیم که گویی برای اولین بار است که خوانده می‌شود. “چرا که نه؟” کلیدواژۀ ساده‌دلی انقلابی است، کلید‌واژه‌ی دیگرِ منتقد‌ـ‌مبدعِ رادیکال.

هشت.

هرچه کم‌تر داشته باشی، تو را کمتر خواهند داشت؛ خوشا اندک تهی‌دستی!
نیچه

بقای فکری و صیانت از زندگی همبستۀ یکدیگر اند. شاید جسم‌های ما فرسوده ‌شوند، با بی‌پولی، سوءتغذیه، خیره‌شدنِ طولانی به صفحات مانیتور، تخدیر، بی‌خوابی. شاید فعلاً روزها بخوابیم. اما نیم‌روز ما فراخواهد رسید؛ جایی که سایه‌مان را نمی‌توانیم ببینیم تا از روی آن بپریم، آنجا که امکان‌های وضعیت موجود فرسوده شده‌اند و تنها بالقوگی‌ها باقی مانده‌اند، ساعتِ ضربه‌های اساسی با دست چپ، زمان تمنای امر محال.

نه.

فرار کن؛ اما هنگام فرار سلاحی بردار…
گی دوبور

ما فهمیده‌ایم که باید هنگام «خروج»، هنگام پی گرفتن خط‌های گریز و پروازمان، سلاح‌هایمان را کماکان در دست داشته باشیم. مردم، سوژه‌های انقلاب، پیشاپیش وجود ندارند. خروج دسته‌جمعی «ما» وقتی به ساختن «ما» می‌انجامد که دقیقه‌ای تماماً منفی باقی نماند. شوکِ تماس مینیمال با تاریخ را باید به خیز نخستین‌ای بدل کرد که تنها به دویدن نمی‌انجامد، بلکه سنگی بر سنگِ یادبود صدساله مقاومت و مبارزه در این جغرافیا می‌افزاید و هر امکانی برای مسدودکردن راه به سمت این یادبود را هم نفی می‌کند.

ده.

شهرهایی جدانشدنی خواهم ساخت با بازوانی آرمیده بر شانه‌های یکدیگر
به‌واسطه‌ی عشق رفقا،
به‌واسطه‌ی عشق انسانی رفقا!
والت ویتمن

ما همان خط‌های مردۀ یک “ملّت” ایم که از میان همه چیز عبور می‌کنیم و پس‌مانده‌ای به­ جا می‌گذاریم و روزی به‌سر خواهیم آمد، و وضعیتْ تا ما به پایان خواهد رسید. چه آن خط‌های مرده‌ای که از پس‌مانده حرف می‌زنند، چه خط‌های مرده‌ای که از امر جهان‌شمول، و چه خط‌های مرده‌ای که از خلقِ مدام، همگی متضمن دو چيز اند: پراكسيسی سياسی به‌عنوان پس‌قراول، و ميانجی‌های اجتماعی، كه به‌واقع هر دو سويه‌هايی از يك واقعيت واحد اند. در غیابِ این دو، این خط‌های مرده، میانجی‌های نظری خود را همچون سلاح‌هایی نو به‌نحوی سیاسی ابداع و به‌نحوی رادیکال تخیّل می‌کنند.

یازده

روشنفکران ایران تا کنون وضعیت انضمامیِ خویش را صرفاً به طرقِ مختلف تفسیر کرده‌ ­اند؛ اما مسأله بر سرِ تغییرِ آن است.

Ad placeholder