چپ به طور سنتی از سویی تضاد، شکاف و چندپارگی را ویژگی جامعه سرمایه‌داری دانسته و از سویی دیگر خود را به عنوان نوعی راه ‌حل و پروژه‌ای برای همبستگی عادلانه مطرح کرده است. چپ همواره می‌پندارد این همبستگی عادلانه از طریق هم‌موضع شدن با تهیدستان اقتصادی امکا‌ن‌پذیر است.

6754

 در ایران نیز چپ همواره کوشیده است با حاشیه‌نشینان همراه شود و خود را به عنوان نیروی سیاسی مدافع آنان معرفی کند، اما چرا در عمل نیروهایی غیر از چپ توانستند بخشی از این حاشیه‌نشینان را بسیج کنند؟ نسبت چپ با طبقات تهیدست و کم‌درآمد پیش از انقلاب چه بوده است؟ چپ چگونه خواهد توانست در جهت دفاع از منافع تهیدستان به نیروی سیاسی موثر تبدیل شود؟

این پرسش‌ها را با محمدرضا شالگونی، تحلیل‌گر و فعال سیاسی چپ در میان گذاشته‌ایم.

 دو دهه قبل از انقلاب، جنبش چپ ایران همواره مدعی نمایندگی اقشار تهیدست جامعه ایران بود. به نظر شما آیا نیروهای چپ ایران توانست تهیدستان را هم‌بسته کند؟ چرا در انقلاب ایران نیروهای مذهبی موفق شدند بخش بزرگی از تهیدستان را بسیج کند که تصور می‌شد چپ بسیج‌شان خواهد کرد؟

محمدرضا شالگونی – حقیقت این است که اولاً چپ فقط ادعا نمی‌کرد که نماینده اقشار فرودست جامعه است ، بلکه واقعاً دفاع از منافع آنها را وظیفه اصلی خودش می دانست. هرکسی حق دارد کاملاً با چپ مخالف باشد، اما اگر می‌خواهد ذهنیت فعالان چپ را بشناسد، باید از خودش بپرسد که جز باوری صمیمانه چه چیز دیگری می‌توانست اینها را به مسیر پرسنگلاخی بکشاند که پاداش و تشویقی نداشت و خودشان نیز می‌دانستند که برای رسیدن به مقصد ممکن است عمرشان کفاف ندهد.

محمدرضا شالگونی: نسل فعالان چپ در دوره انقلاب، در زمینه سازماندهی توده‌ای تجربه قابل توجهی نداشتند، زیرا در کشور استبدادزده ما در دوره ۲۵ ساله پیش از آن (یعنی از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به بعد) هیچ نوع تشکل مستقل تحمل نمی‌شد.

من دهه پیش از انقلاب را در زندان‌های رژیم شاهنشاهی گذرانده‌ام و این فرصت را داشتم که بعضی از شناخته‌ترین نمایندگان جریان‌های مختلف چپ را از نزدیک بشناسم. آنها اختلاف‌های زیادی باهم داشتند، ولی همه در یک چیز متحد بودند: دفاع از زحمتکشان و تهیدستان را مهم‌ترین عنصر هویت سیاسی خود می‌دانستند. ثانیاً چپ نه فقط در دو دهه قبل از انقلاب، بلکه در تمام تاریخ موجودیت‌اش از انقلاب مشروطیت به این سو، تلاش برای توانمند کردن زحمتکشان و تهیدستان را وظیفه اصلی خود می‌دانسته و در بعضی دوره‌ها در این مسیر کارهای بزرگی انجام داده است. مثلاً در دوره دوازده ساله ۱۳۳۲ – ۱۳۲۰ چپ توانست مهم‌ترین تشکل‌های توده‌ای کارگران و زحمتکشان (و همچنین زنان) تمام منطقه خاورمیانه را در کشور ما به وجود بیاورد. باز چپ بود که پرداختن به سیاست را (که تا آن زمان همیشه در صلاحیت “بالایی‌ها” و “نخبگان” و “بزرگان” پنداشته می‌شد) برای نخستین‌بار به کوچه و بازار و به میان تهیدستان و “بی سر و پاها” کشاند.

در عقب افتادن چپ از نیروهای مذهبی در دوره پیش از انقلاب اما نقش چند عامل بسیار مهم بود:

محمدرضا شالگونی
محمدرضا شالگونی

اولین و مهم‌ترین عامل این بود لبه تیز سرکوب رژیم شاهنشاهی متوجه چپ بود و هیچ نوع تشکل چپ را تحمل نمی‌کرد. در حالی که نیروهای مذهبی امکانات سازماندهی بسیار گسترده‌ای داشتند که زیر پوشش نهادهای مذهبی کار می‌کردند و رژیم نیز به دلایلی متعدد نمی‌خواست و به مصلحت خود نمی‌دید که مانع فعالیت‌شان بشود. در واقع، جمهوری اسلامی تا حدود زیادی محصول همان رژیم شاهنشاهی است که همه جریان‌های سیاسی و مخصوصاً چپ و هر نوع تشکل و گردهمایی مستقل را می‌کوبید ولی جز در حوزه‌هایی محدود، مانع فعالیت نهادهای مذهبی نمی‌شد. برای توصیف رفتار رژیم در آن دوره، ترجیح می‌دهم همان تعبیر معروف سعدی (در آن حکایت “گلستان”) را به عاریت بگیرم که می‌گوید “سنگ را بسته و سگ را گشوده” بودند.

دومین عامل مهم در عقب ماندن چپ در آن دوره، روی آوردن بخش بزرگی از چپ به “مبارزه مسلحانه” در دهه پیش از انقلاب بود که در عمل، امکانات ارتباطی چپ با پایه اجتماعی‌اش را آشکارا محدودتر کرد و شمار بزرگی از فداکارترین فعالان چپ را از میدان سازمانگری توده‌ای خارج ساخت.

عامل سوم عقب ماندگی چپ این بود که مهاجرت‌های داخلی بسیار گسترده‌ای که بعد از “اصلاحات ارضی” شروع شد، تغییرات بزرگی در ترکیب جمعیت شهری (مخصوصاً شهرهای بزرگ) ایجاد کرد و جمعیتی که از روستا رانده شده و در شهر درمانده بودند، ناگزیر بودند با دَم دست‌ترین مصالح فرهنگی و فکری (که عموماً سنتی و البته مذهبی بود) با مسائل‌شان روبه‌رو شوند و این زمینه بسیار مساعدی برای گسترش نفوذ اجتماعی روحانیت فراهم می‌آورد.

انقلاب، چپ ایران را در یک دوران گسست فکری- سیاسی غافلگیر کرده بود و غالب سازمان‌های چپ که وارد صحنه سیاسی می‌شدند، بنیادهای فکری و سیاسی منسجمی نداشتند و ترکیب فعالان اصلی‌شان معمولاً مجموعه‌ای از تیکه- پاره‌های گروه‌های مختلف بود که به تصادف گردهم آمده بودند.

به این ترتیب، در شرایط ممنوعیت هر نوع تشکل مستقل سیاسی و حتی مدنی، درمانده‌ترین لایه‌های جمعیت شهری عملاً در اختیار محافظه‌کارترین بخش نیروهای مذهبی قرار گرفتند و اینها همان لایه‌هایی بودند که وقتی تعادل سیستم به‌هم خورد، به نیروهای تهاجمی انقلاب تبدیل شدند و نفوذ روحانیتِ تحت رهبری خمینی را تثبیت کردند. کافی است به یاد داشته باشیم که در آن دوره (بنا به آمار و اطلاعات جمع‌آوری شده از طرف سازمان‌های خود رژیم) در تهران بزرگ بیش از ۳۰ هزار هیئت مذهبی فعالیت می‌کردند، در حالی که حتی یک کلوب مستقل مثلاً هنری تحمل نمی‌شد. تیراژ کتاب دعای “مفاتیح الجنان” شیخ عباس قمی از یک میلیون فراتر بود، در حالی که تیراژ هیچ کتابی از دوهزار نسخه فراتر نمی‌رفت.

پس از انقلاب در فاصله سال‌های ۵۷ تا ۶۰ خورشیدی آیا جریان‌های سیاسی چپ برنامه‌ای برای هم‌بسته کردن طبقات پایین داشتند؟

با شروع انقلاب، اولین چیزی که تقریباً همه جریان‌های چپ انجام دادند، تلاش برای ارتباط با کارگران و زحمتکشان بود و در این راستا البته کارهای با ارزشی انجام دادند که اگر فرصت می‌یافتند و فضای باز کمی بیشتر ادامه می‌یافت، بی‌تردید ثمرات بزرگی به بار می‌آورد. با این همه، به نظر من، غالب جریان‌های چپ برنامه اندیشیده شده و روشنی برای هم‌بسته کردن زحمتکشان و تهیدستان و حتی طبقه کارگر (در معنای محدود این کلمه) نداشتند. در این بی برنامگی چند عامل نقش بسیار برجسته‌ای داشت:

یک- انقلاب، چپ ایران را در یک دوران گسست فکری- سیاسی غافلگیر کرده بود و غالب سازمان‌های چپ که وارد صحنه سیاسی می‌شدند، بنیادهای فکری و سیاسی منسجمی نداشتند و ترکیب فعالان اصلی‌شان معمولاً مجموعه‌ای از تیکه- پاره‌های گروه‌های مختلف بود که به تصادف گردهم آمده بودند و گاهی ناهم‌خوانی‌های چشمگیری با هم داشتند. مثلاً بزرگ‌ترین سازمان چپ در این دوره، یعنی “سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران”، بهترین نمونه این سردرگمی بود. اینجا نیفتادگی شایع باعث می‌شد که بسیاری از سازمان‌های چپ نتوانند به تدوین یک طرح مشخص استراتژیک برای مسیر پیش روی‌شان بپردازند و معمولاً از محدوده مجموعه‌ای از تاکتیک‌ها فراتر نمی‌رفتند.

دوl – ما در سال ۱۳۵۷ با انقلاب متناقضی روبه‌رو شده بودیم که با الگوی غالب نمونه‌های شناخته شده انقلاب‌ها تا آن موقع خوانایی نداشت: انقلاب یک جریان آشکارا تاریک و ارتجاعی را به قدرت رسانده بود که هدف اعلام شده‌ آن بازگرداندن جامعه به نظام ارزش‌های قرون وسطایی بود. این تناقض در میان همه نیروهای سیاسی، آشفتگی‌های بزرگی را دامن می‌زد، اما تأثیر آن در صفوف چپ کلافه‌کننده‌تر بود: اولاً بخشی از نیروهای چپ که حزب توده و سازمان فداییان اکثریت، از شاخص‌ترین آنها بودند، به حمایت از “خط ضد امپریالیستی امام خمینی” برخاستند و ضربه فلج‌کننده‌ای را بر طیف چپ ایران وارد آوردند و این باعث شکافی بی‌سابقه و حتی دشمنی آشکار میان آنها و دیگر نیروهای چپ شد. ثانیاً قدرت‌گیری روحانیت، از جهتی عقربه زمان را در ایران به عقب کشانده بود و بخش بزرگی از مردم ایران ناگزیر بودند حتی در طلایی‌ترین روزهای “بهار آزادی”، با هیولای فاشیسم مذهبی دست و پنجه نرم کنند.

درگیر شدن چپ در این مبارزه حیاتی ناگزیر (که همه لایه‌های اجتماعی روشن کشور در آن شرکت داشتند) خواه‌ناخواه از تمرکز فعالان چپ روی مسائل اخص سازماندهی کارگران و زحمتکشان می‌کاست.

سه – نسل فعالان چپ در دوره انقلاب، در زمینه سازماندهی توده‌ای تجربه قابل توجهی نداشتند، زیرا در کشور استبدادزده ما در دوره ۲۵ ساله پیش از آن (یعنی از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به بعد) هیچ نوع تشکل مستقل تحمل نمی‌شد. در نتیجه این بی‌تجربگی، چپ معمولاً به اهمیت مطالبات بی‌واسطه مادی و صنفی کارگران و تهیدستان در سازماندهی توده‌ای آنها توجه کافی نشان نمی‌داد و حتی عملاً منطق و ضرورت مبارزه مستقل اقتصادی طبقه کارگر را نادیده می‌گرفت و می‌کوشید تشکل‌های آنها را به زائده تشکل‌های حزبی تبدیل کند. البته فضای داغ دوره انقلاب نیز این گرایش را تشدید می‌کرد، زیرا در دوره‌ای که هنوز مقاومت علیه شکل‌گیری دیکتاتوری روحانیت در محور همه تلاش‌های چپ قرار داشت، هر تلاشی برای سازماندهی توده ای کارگران و زحمتکشان، خواه ناخواه تحت الشعاع ملاحظات بی‌واسطه سیاسی و ایدئولوژیک قرار می‌گرفت.

مبارزه برای دموکراسی یک مبارزه عمومی است و مختص طبقه کارگر نیست، اما درست به همین دلیل یک مبارزه بورژوایی هم نیست، حتی هنگامی که شروع‌کننده آن بورژوازی باشد و حتی فراتر از این، ستون تعیین‌کننده و پیگیر این مبارزه، قطعاً طبقه کارگر است.

چهار – فضای باز سیاسی دوره انقلاب برای دستیابی چپ به یک برنامه اندیشیده، منسجم و مشخص در زمینه سازماندهی توده‌ای، بیش از حد کوتاه بود؛ زیرا نسل فعالان بارآمده در دوره استبداد سلطنتی، بدون گذراندن دوره‌ای از آزمون و خطا نمی‌توانستند به چنین برنامه‌ای دست یابند. شروع جنگ ایران و عراق و شروع “فاز نظامی” مجاهدین خلق، همانقدر که فرصتی طلایی برای راه افتادن سلاخی‌های ولایت فقیه فراهم آوردند، فرصت چپ را نیز برای ارتباط با پایه اجتماعی‌اش از بین بردند.

در حال حاضر شکاف‌های متعدد طبقاتی، جنسیتی، قومی و غیره در جامعه ایران وجود دارد. آیا چپ برنامه‌ای برای مواجهه با این شکاف‌ها دارد؟ سازمان‌ها و جریان‌های سیاسی چپ چگونه و با چه چشم‌اندازی می‌توانند با گروه‌های تحت ستم در جامعه ایران ارتباط برقرار کنند و آنها را هم‌بسته کنند؟

برای اینکه بتوانم پاسخی دقیق به این سؤال بدهم، نخست ناگزیرم یادآوری کنم که حاکمیت جمهوری اسلامی برای چپ ایران دورانی بسیار تاریک، دشوار و فرساینده بوده است؛ مانند عبور از یک تونل وحشت تمام نشدنی. قبل از همه، برآمدن فاشیسم مذهبی درست از بطن انقلاب مردم علیه دیکتاتوری، خودِ مفهوم انقلاب را در ذهنیت توده‌ای بخش بزرگی از مردم ایران با جمهوری اسلامی گره زد و طبعاً تا حدی بی اعتبار ساخت. این بیش از همه ضربه‌ای بود به چپ؛ نه تنها به دلیل اینکه در دوره صدساله اخیر تاریخ ایران، چپ پی‌گیرترین نیروی انقلاب و ضد ‌دیکتاتوری بوده، بلکه همچنین به این دلیل مهم‌تر که مبارزه برای دگرگونی‌های بزرگ ساختاری، عنصر کلیدی هویت چپ است که می‌خواهد بهره‌کشی سرمایه‌داری را پشت سر بگذارد و به اجتماعی بر بنیاد آزادی، برابری و همبستگی انسانی دست یابد. همچنین دوره جمهوری اسلامی با مصیبت‌های پیاپی (از جنگ نفس‌گیر هشت‌ساله گرفته تا تحریم‌های خارجی تمام‌نشدنی، سیستم خفه‌کننده تبعیض‌های همه‌جانبه و بیکاری و فلاکت رو به گسترش) بیش از همه به طبقات پایین، یعنی پایه اجتماعی چپ ضربه‌ زده است و فراتر از همه اینها، سه دهه گذشته، دوران پیروزی جهانی نئولیبرالیسم و همچنین شکست مدل‌هایی از رهیابی به سوی سوسیالیسم بوده که با انقلاب اکتبر در روسیه شکل گرفتند و با فروپاشی اتحاد شوروی از پیش صحنه تاریخ به بیرون پرتاب شدند و بنابراین، سه دهه گذشته در مقیاس جهانی نیز دوران شکست‌های بزرگ برای چپ بوده است؛ شکست‌هایی که به پیروی از پاره‌ای متفکران مارکسیست، می‌توان آنها را شکست‌های “تاریخی – جهانی” نامید. در نتیجه، چپ ایران هنوز از “دوران گسست و گذار” بیرون نیامده است. به عبارت دیگر، غالب جریان‌های موجود چپ ما حتی در سطح گفتمانی هنوز گسست از طرح‌های گذشته و کشف مسیرهای جدید را به انجام نرسانده‌اند و درست به همین دلیل، چپ هنوز نمی‌تواند نیروی “امید و سرنوشت”، یعنی نسل جوان کشور را به طرف خود بکشاند.

به دلایلی که اشاره کردم، طبعاً چپ ایران به عنوان یک مجموعه، هنوز به برنامه‌ای روشن و اندیشیده برای مقابله با شکاف‌هایی که شما یاد کرده‌اید، دست نیافته است، اما خطوط اصلی چنین برنامه‌ای از نظر من:

۱ – قبل از هر چیز، تأکید می‌کنم که چپ غیر متعهد به سوسیالیسم بی‌معناست و هویت سوسیالیستی دست کم دو چیز می‌طلبد: اولاً وفاداری بی‌تزلزل به آزادی، برابری و همبستگی همه و مطلقاً همه افراد انسانی. و این با جا خوش کردن و بیتوته در کائنات سرمایه‌داری آشتی‌ناپذیر است. بنابراین چپ، جنبش پیکار برای دگرگونی‌های ساختاری بزرگ است که سرنگونی استبداد سیاسی فقط نقطه آغاز آنهاست. ثانیاً پیکار برای سوسیالیسم نه با اعلام اصولی مقدس به وسیله فرقه‌ای از پیروان این یا آن متفکر بزرگ، بلکه اساساً با بیداری، همبستگی و سازمان‌یابی خودِ زحمتکشان و محرومان می‌تواند پیش برود، چیزی که مانیفست کمونیست آن را “جنبش مستقل اکثریت عظیم به نفع اکثریت عظیم” می‌نامد.

در کشور ما، فقط طبقات پایین نیستند که از بی‌حقی و نابرابری رنج می‌برند، بلکه انواع تبعیض‌ها و زورگویی‌ها دامن بخش‌هایی از طبقات مرفه را نیز می‌گیرد و حتی صدای اینها در اعتراض به بعضی تبعیض‌ها و زورگویی‌ها بلندتر از اعتراض‌های پایینی‌هاست.

۲ – چپ در صورتی می‌تواند به هویت سوسیالیستی‌اش وفادار بماند که نه فقط در مقابل نابرابری و ستم طبقاتی، بلکه در مقابل هر نوع نابرابری و ستمگری و زورگویی به پا خیزد. این نکته‌ای است که توجه به آن مخصوصاً در ایران از اهمیتی حیاتی برخوردار است، زیرا اکنون در کشور ما، فقط طبقات پایین نیستند که از بی‌حقی و نابرابری رنج می‌برند، بلکه انواع تبعیض‌ها و زورگویی‌ها دامن بخش‌هایی از طبقات مرفه را نیز می‌گیرد و حتی صدای اینها در اعتراض به بعضی تبعیض‌ها و زورگویی‌ها بلندتر از اعتراض‌های پایینی‌هاست. خودِ این پدیده باعث می‌شود که بعضی از جریان‌های چپ، مبارزه علیه بعضی از تبعیض‌ها را یک مبارزه بورژوایی بدانند و نسبت به آنها بی‌تفاوت بمانند. در حالی که چنین رویکردی اشتباه است و به جنبش سوسیالیستی آسیب می‌زند. برای اجتناب از این نوع آشفتگی‌ها باید به یاد داشته باشیم که:

اولاً مبارزه برای دموکراسی یک مبارزه عمومی است و مختص طبقه کارگر نیست، اما درست به همین دلیل یک مبارزه بورژوایی هم نیست، حتی هنگامی که شروع‌کننده آن بورژوازی باشد و حتی فراتر از این، ستون تعیین‌کننده و پیگیر این مبارزه، قطعاً طبقه کارگر است؛ طبقه‌ای که فقط با فراگیر شدن و عمق یافتن دموکراسی می‌تواند به حق شهروندی مؤثر دست یابد. مثلاً کافی است آزادی‌های فردی را در نظر بگیریم که لیبرال‌ها خود را مدافع اصلی آن جا می‌زنند، بی آن که بر عمومیت آزادی و برابری در آزادی تأکیدی داشته باشند، اما در عمل تنها با عمومیت یافتن آزادی و برابری در آزادی است که کارگران می‌توانند از آن بهره‌مند شوند، در حالی که بورژوازی غالباً می‌کوشد از عمومیت یافتن آزادی و از برابری در آزادی جلوگیری کند.

ثانیاً جنبش سوسیالیستی و جنبش کارگری هر چند دو مفهوم متداخل هستند، اما مترادف هم نیستند. مبارزه برای حقوق دموکراتیک و علیه هر نوع تبعیض و زورگویی ضرورتاً همیشه و همه جا به وسیله کارگران و تهیدستان شروع نمی‌شود، در حالی که جنبش سوسیالیستی همه جا و همیشه باید پیشگام چنین مبارزاتی باشد وگرنه نمی‌تواند از منافع کل طبقه کارگر دفاع کند و گشاینده مسیر رهایی آن باشد. مثلاً پیشگامان جنبش رهایی زنان در بسیاری از کشورها و از جمله در کشور ما، از میان زنان طبقات پایین برنمی‌خیزند، اما چپ برای اینکه بتواند محروم‌ترین زنان را (که ضمناً اکثریت عظیم زنان را هم تشکیل می‌دهند) علیه نابرابری جنسیتی بسیج کند، حتماً باید در صف مقدم جنبش رهایی زنان باشد.

ثالثاً مخالفت با تبعیض، مخصوصاً از دیدگاه جنبش سوسیالیستی، از ضرورت‌های دفاع از حق شهروندی برابر همگانی است؛ قبل از هر چیز به این دلیل که هر تبعیضی، در تحلیل نهایی، بیش از همه به پایین‌ترین‌ها، یعنی کارگران و زحمتکشان، ضربه می‌زند. بنابراین مبارزه با تبعیض در صورتی که خود با معیارهای تبعیض‌آمیز پیش برود و فقط به حمایت از “خودی‌ها” بسنده کند، راه به جایی نمی‌برد. شما در صورتی می‌توانید مدافع پیگیر حق شهروندی برابر همگانی باشید که با تبعیض علیه مخالفان سیاسی و فکری‌تان نیز بجنگید. این به معنای سازش با مخالفان‌تان نیست، به این دلیل ساده که مثلاً مبارزه با تبعیض علیه پیروان یک فرقه مذهبی، به معنای پیوستن به آن فرقه مذهبی نیست.

رابعاً نابرابری طبقاتی مهم‌ترین، گسترده‌ترین و جان سخت‌ترین همه نابرابری‌هاست و حتی غالباً نابرابری‌های دیگر را تقویت می‌کند. در واقع، اکثریت بزرگ قربانیان همه نابرابری‌ها از طبقات پایین هستند. به همین دلیل، مبارزه علیه نابرابری طبقاتی اهمیت تعیین کننده‌ای دارد که تحت هیچ شرایطی نباید به حاشیه رانده شده یا به آینده موکول شود. با این همه فراموش نباید کرد که نابرابری‌های دیگر ضرورتاً همه زیرمجموعه نابرابری طبقاتی نیستند. بنابراین شرکت فعال در تک تک آنها ضروری است و بی‌توجهی به هر یک از آنها جنبش سوسیالیستی را تضعیف می‌کند… و بالاخره ، شرکت فعال چپ در پیکار برای دموکراسی نباید به مستحیل شدن آن در یک جنبش فراطبقاتی یا حتی به ائتلاف پایدار آن با جریان‌های غیر‌سوسیالیستی بیانجامد. زیرا چنین کاری نه تنها مبارزه علیه نابرابری‌های طبقاتی را به حاشیه می‌راند، بلکه حتی نقش مؤثر چپ در خودِ مبارزه برای دموکراسی را نیز ضعیف‌تر می‌سازد. در حقیقت (همانطور که پیشتر هم اشاره کردم) اکثریت بزرگ قربانیان همه نابرابری‌ها از طبقات پایین هستند و بدون کشاندن آنها به مبارزه علیه همه این نابرابری‌ها، از بین بردن نابرابری‌ها عملاً ناممکن است؛ کاری که تنها چپ می‌خواهد و می‌تواند آن را سازمان بدهد. البته شرکت در پیکار برای دموکراسی، خواه‌ناخواه، همسویی با جریان‌های غیر‌سوسیالیستی و حتی ائتلاف‌های موردی و مقطعی با پاره‌ای از آنها را اجتناب‌ناپذیر می‌سازد و مسلماً چپ از چنین ضرورت‌هایی نباید بگریزد.

متأسفانه بسیاری از جریان‌های مخالف رژیم و حتی بعضی جریان‌های چپ ما، درک روشنی از شرایط لازم برای شکل‌گیری تشکل مستقل توده‌ای ندارند و بیشتر آن را به عنوان ابزاری تاکتیکی، آن هم صرفاً در مبارزات ضد دیکتاتوری می‌نگرند.

۳ – کارآمدترین سلاح کارگران، زحمتکشان و قربانیان نابرابری‌های گوناگون در مبارزه‌شان برای رهایی، همان همبستگی و سازمان‌یابی است. به قول ابوالقاسم لاهوتی (یکی از شاعران و پیشگامان بزرگ چپ ایران)، “چاره رنجبران وحدت و تشکیلات است”. تأکید بر این حقیقت بدیهی در یک کشور استبداد‌زده که هرنوع تجمع و تشکل مستقل از رژیم، سرکوب می‌شود، در نگاه اول ممکن است مهمل به نظر برسد، اما تلاش برای سازمان‌یابی، اگر دامنه توده‌ای پیدا کند، هر رژیم سرکوب‌گری را ناتوان می‌سازد. برای درک روشنی از این مسئله، باید به چند نکته توجه داشته باشیم:

یک- سازمان‌یابی با پذیرفته شدن آزادی تشکل آغاز نمی‌شود، بلکه برعکس، آزادی تشکل از طریق توده‌ای شدن سازمان‌یابی زحمتکشان است که به بالایی‌ها تحمیل می‌شود. فراموش نباید کرد که آزادی تشکل، حق ترکیبی و تعیین‌کننده‌ای است که معمولاً پس از آزادی‌های دیگری مانند آزادی عقیده و بیان و مطبوعات و غیره به دست می‌آید و سلاح زحمتکشان برای دفاع از آزادی‌های دیگر است. پس مبارزه برای سازمان‌یابی با ارتباط گیری‌ها، گردهمایی‌ها و در نهایت اقدام مشخص برای ایجاد سازمان و دفاع “گریلایی” از موجودیت آن شروع می شود.

دو- سازمان‌یابی با حرکت از اصول عمومی حق و آزادی آغاز نمی‌شود؛ بلکه معمولاً با خواست‌های موردی و مشخص این یا آن جمع و صنف و گروهِ محدود شروع می‌شود و در توده‌ای شدن سازمان‌یابی نیز همین خواست‌های موردی و مشخص جمع‌های محدود و (در مراحل اولیه) جدا از هم، پیش از هر چیز و بیش از هر چیز، نقش دارند. مثلاً چیزی که کارگران این یا آن رشته اقتصادی را متحد و متشکل می‌کند و متحد و متشکل نگه می‌دارد، بیش از هر چیز، منافع مشترک آنهاست. توجه به این نکته مخصوصاً در کشور استبداد‌زده ما از اهمیت زیادی برخوردار است. زیرا حتی بعضی از جریان‌های چپ، در عمل مبارزات اقتصادی و صنفی کارگران را به عنوان سطحی ضروری و تعطیل‌ناپذیر از کل مبارزه طبقه کارگر قبول ندارند و معتقدند که هر تلاشی برای ایجاد تشکل‌های مستقل کارگری، ضرورتاً باید با اعلام ضدیت با نظام سرمایه‌داری و کار مزدی همراه شود. در حالی که سازمان‌یابی کارگران و زحمتکشان اگر در بطن مبارزات اقتصادی، صنفی، روزمره و محدود این یا آن بخش کارگران و زحمتکشان ریشه نداشته باشد، نه می‌تواند دامنه توده‌ای پیدا کند و نه می‌تواند به افق های بزرگ سوسیالیستی دست یابد.

سه- سازمان‌یابی کارگران و زحمتکشان ضرورتاً از الگوی خاص و ثابتی تبعیت نمی‌کند. به ویژه وقتی از سازما‌ن‌یابی در زیر سرکوب دیکتاتوری صحبت می‌کنیم، باید توجه داشته باشیم که سازمان مستقل از رژیم و نامطلوب از نظر آن، قاعدتاً نه موجودیت قانونی دارد و نه حتی از “دفتر و دستک” ثابت و جاافتاده‌ای برخوردار است، بلکه هویت معطوف به هدف‌ها و اقدامات مشخصی است که بیش از همه با تکیه بر شبکه‌ای از ارتباطات و اعتمادهای جمعی معین معنا پیدا می‌کند. در چنین شرایطی ادامه موجودیت و تأثیر‌گذاری آن، از طریق ابتکارات و تدابیر خلاقانه اعضای آن در جنگ و گریز روزانه با سرکوب، امکان‌پذیر می‌شود؛ یعنی با شیوه‌هایی شبیه به جنگ و گریزهای مبارزه گریلایی (البته مسالمت‌آمیز).

چهار- وظیفه سازمان‌یابی زحمتکشان، فعلیت بخشیدن به نیروی جمعی آنها و آگاهانیدن خود آنها از این ظرفیت نهفته است؛ و میزان نیروی جمعی آنها با دامنه اتحاد و سازمان‌یابی‌شان رابطه مستقیم دارد. به عبارت دیگر، هرچه شمار بیشتری از زحمتکشان برای اقدامات متحد گردهم آیند، از توان بیشتری برخوردار خواهند شد، اما دامنه اتحاد آنها برای شرکت در اقداماتی مشخص، با هزینه سرانه شرکت در آن اقدامات، رابطه معکوس دارد. یعنی هرقدر هزینه سرانه شرکت در یک اقدام مشخص بالاتر برود، شمار شرکت‌کنندگان در آن، پایین‌تر خواهد آمد. زیرا توده وسیع مردم (و از جمله کارگران و زحمتکشان) معمولاً مبارزه می‌کنند تا زندگی بهتری داشته باشند و اگر هزینه شرکت در اقدام جمعی مشخصی، بالا باشد و شانس پیروزی آن پایین، شمار شرکت‌کنندگان آن معمولاً پایین می‌آید. بنابراین، در سازمان‌یابی توده‌ای کارگران و زحمتکشان (مخصوصاً در نظام‌های دیکتاتوری) تناقض (یا پارادوکس) خاصی وجود دارد که بی‌توجهی به آن، اقدامات سازمان یافته واقعاً توده‌ای را ناممکن می‌سازد.

اکثریت بزرگ طبقه کارگر ایران، نه در واحدها و موسسات بزرگ، بلکه در واحدهای کوچک کار می‌کنند؛ واحدهایی که رسماً از پوشش قانون کار کنار گذاشته شده و عملاً به قلمرو “قانون جنگل” سپرده شده‌اند.

پنج- سازمان‌یابی توده‌ای مردم به صورت مخفی ناممکن است. به عبارت دیگر، هر تدارکی برای اقدامات جمعی وسیع کارگران و زحمتکشان، به طور گریزناپذیر در زیر رادارهای دستگاه‌های مراقبت و سرکوب رژیم صورت می‌گیرد و به همین دلیل، معمولا بیش از حد معینی نمی‌تواند خصلت سیاسی صریح داشته باشد. باید توجه داشت که هر تشکلی در شرایط تسلط دیکتاتوری، خواه ناخواه، یک پدیده سیاسی است و هم از طرف رژیم (که معمولاً می‌کوشد هر نهاد و تجمعی را زیر کنترل خود بگیرد) و هم از طرف مخالفان (که می‌کوشند آن را به وسیله‌ای برای مقابله با رژیم تبدیل کنند) به کانون رویارویی‌های سیاسی رانده می‌شود. در چنین شرایطی، سازمان‌یابی مستقل مردم، برای این که بتواند پا بگیرد و گسترش یابد، ناگزیر است (دست کم تا مرحله‌ای) از سیاسی شدن صریح بگریزد. بی‌توجهی به این قانون‌مندی ساده نشان می‌دهد که متأسفانه بسیاری از جریان‌های مخالف رژیم و حتی بعضی جریان‌های چپ ما، درک روشنی از شرایط لازم برای شکل‌گیری تشکل مستقل توده‌ای ندارند و بیشتر آن را به عنوان ابزاری تاکتیکی، آن هم صرفاً در مبارزات ضد دیکتاتوری می‌نگرند. در حالی که حتی در مبارزه علیه دیکتاتوری، تشکل مستقل هنگامی می‌تواند کارساز باشد که در اعماق ریشه دوانده و دامنه‌ای توده‌ای پیدا کرده باشد. مثلاً می‌دانیم که اتحادیه‌های کارگری تونس در شورش عمومی مردم علیه رژیم زین‌العابدین بن علی، نقش تعیین‌کننده‌ای داشتند؛ ولی فراموش نکنیم که آنها برای ایفای چنین نقشی می‌بایست دامنه و نفوذ توده‌ای داشته باشند؛ چیزی که با موضع‌گیری‌های سیاسی خیلی داغ در دوران قدر قدرتی زین‌العابدین بن علی نمی‌توانستند به آن دست یابند.

شش- سازمان‌یابی زحمتکشان در صورتی می‌تواند توده‌گیر شود و آنها را به نیروی اثرگذار در مقیاس بزرگ تبدیل کند که تجمع‌ها و تشکل‌های پراکنده با هم مرتبط شوند و به امکان اقدامات متحد دست یابند، اما برای این ارتباط و همبستگی، دست کم، لازم است اولاً تشکل‌های پراکنده‌ای که با هدف‌های موردی و محدود شکل گرفته‌اند، به منافع مشترک و هم سرنوشتی‌شان آگاهی یابند و به افق‌های بزرگ تری روی بیاورند. ثانیاً ارتباطات جا‌افتاده و منظمی با همدیگر برقرار کنند. ثالثاً بعضی از کارها و ارتباطات‌شان را به صورت مخفی و پوشیده از رادارهای سیستم سرکوب، سازمان بدهند. در اینجاست که گره زدن آگاهانه و سنجیده مبارزات اقتصادی و صنفی با مبارزات سیاسی امکان‌پذیر می‌شود و شرایط حل تناقضی که پیشتر به آن اشاره کردم، فراهم می‌آید.

۴ – درک محدود از طبقه کارگر را (که متأسفانه هنوز در چپ ایران غلبه دارد) باید کنار گذاشت. درکی که طبقه کارگر را فقط به کارگران یدیِ (عمدتاً) بخش صنعت محدود می‌بیند، دانسته یا ندانسته، بخش اعظم طبقه کارگر جامعه امروزی را نادیده می‌گیرد و از حوزه فعالیت و وظایف خودش بیرون می‌گذارد. حقیقت این است که در دنیای سرمایه‌داری امروزی کارگران یدی بخش صنعت اقلیتی بیش نیستند، در حالی که مجموعه کسانی که کنترلی بر وسایل و شرایط تولید و مبادله ندارند و جز نیروی کارشان وسیله‌ای برای گذران زندگی نمی‌توانند داشته باشند یا حتی از فروش نیروی کارشان نیز ناتوانند، اکثریت قاطع جامعه را تشکیل می‌دهند.

۵- اگر قبول کنیم که کارگران صنعتی بخش کوچکی از طبقه کارگر ایران (به معنای وسیع این کلمه) هستند و اگر قبول کنیم که چپ موظف است برای سازمان‌یابی و توانمندی کل مجموعه زحمتکشان و تهیدستان مبارزه کند، ناگزیر باید به ضرورت‌های چنین مبارزه‌ای توجه داشته باشیم که من به برجسته‌ترین و داغ‌ترین آنها در زیر اشاره می‌کنم:

یک- اکثریت بزرگ طبقه کارگر ایران، نه در واحدها و موسسات بزرگ، بلکه در واحدهای کوچک کار می‌کنند؛ واحدهایی که رسماً از پوشش قانون کار کنار گذاشته شده و عملاً به قلمرو “قانون جنگل” سپرده شده‌اند. مبارزه برای سازمان‌یابی این بخش بزرگ زحمتکشان غالباً در محیط کار ناممکن یا لااقل بسیار دشوار است. بنابراین، بی آن که به اهمیت سازمان‌یابی در محیط کار کم توجه باشیم، باید مبارزه برای سازمان‌یابی در محیط زیست زحمتکشان را فعالانه و با همه امکانات پیگیری کنیم. در شرایط کشور ما اگر چپ نتواند روی سازمان‌یابی کارگران و زحمتکشان، مخصوصاً در محلات تهیدست‌نشین، متمرکز شود، تلاش برای سازمان‌یابی طبقاتی در مقیاس توده‌ای راه به جایی نخواهد برد.

مبارزه برای خواست‌ها و نیازهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی جزئی جدایی‌ناپذیر از پیکارهای طبقاتی کارگران است و با مبارزه مستقل برای همه این خواست‌هاست که کارگران می‌توانند به آگاهی طبقاتی دست یابند و افق‌های رهایی خود را کشف کنند.

دو- شدت و فشردگی مبارزات کارگری در شرایط مختلف در میان بخش‌های مختلف طبقه کارگر یک‌سان نیست. اکنون نه تنها در ایران، بلکه حتی در بسیاری از کشورهای مرکزی سرمایه‌داری نیز مبارزات کارگری غالباً در بخش خدمات فشرده‌تر و حتی تهاجمی‌تر از بخش صنعت است. زیرا با جهانی شدن سرمایه، برون‌سپاری (out-sourcing) بسیاری از تولیدات صنعتی به بازارهای نیروی کار ارزان (مخصوصاً در آسیا) برای سرمایه‌داران با صرفه‌تر است؛ در حالی که برون‌سپاری اکثریت عظیم کارهای خدماتی عملاً ناممکن است و این قدرت چانه‌زنی کارگران بخش خدمات را در مقابل سرمایه‌داران بالا می‌برد. به‌علاوه اکنون اکثریت نیروی کار در غالب کشورهای جهان در بخش خدمات متمرکز است. بنابراین توجه به سازمان‌یابی زحمتکشان در بخش خدمات از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است.

سه- اگر قبول کنیم که بخش اعظم نیروی کار ایران در واحدهای کوچک و بخش خدمات متمرکز هستند، ناگزیر باید بپذیریم که سازمان‌یابی فراکارگاهی از اهمیتی حیاتی برخوردار است. با توجه به این حقیقت، مخالفت بخشی از جریان‌های چپ ایران با اتحادیه‌های کارگری و قرار دادن “شورای کارخانه” و “مجمع عمومی” وغیره در مقابل آن، آشکارا به سازمان‌یابی طبقاتی کارگران صدمه می‌زند. زیرا چه در واحدهای کوچک و چه در سازماندهی گسترده کارگران واحدهای بزرگ، جز سازماندهی صنفی فراکارگاهی راه دیگری وجود ندارد و این بدون اتحادیه‌های صنفی مختلف که بتوانند کارگران رشته‌های مختلف اقتصادی را گردهم بیاورند، امکان‌ناپذیر است. به عبارت دیگر، اگر بخواهیم مثلاً کارگران همه شرکت‌های خودرو‌سازی را به عنوان یک رشته باهم متحد کنیم، ناگزیر به ضرورت اتحادیه فرا‌کارگاهی و سراسری خودرو‌سازان خواهیم رسید.

چهار- “مزد” بی‌تردید کلیدی‌ترین مقوله مبارزات اقتصادی کارگران است، ولی تمرکز انحصاری روی آن، مبارزات کارگری را به بیراهه می‌کشاند. مخصوصاً در شرایطی که تورم بالا و هزینه‌های سنگین مسکن، آموزش، بهداشت و حمل و نقل، کارگران و زحمتکشان را به فلاکت فزاینده محکوم می‌سازد، مبارزه برای “مزد اجتماعی” (social wage) از اهمیت فزاینده‌ای برخوردار است و بدون مبارزه‌ای سازمان یافته، فشرده و توده‌ای برای آن، مبارزات کارگران راه به جایی نخواهد برد. مبارزه برای “مزد اجتماعی” اما ناگزیر یک مبارزه اقتصادی فراکارگاهی و حتی سیاسی خواهد بود، چراکه چنین مبارزه‌ای بدون گلاویز شدن کارگران و زحمتکشان با قدرت سیاسی که عملاً کارگر را به بردگی محکوم می‌کند، نتیجه‌ای نخواهد داشت. توجه به این مسئله مخصوصاً در شرایط امروز ایران که حتی کارگران شاغل، مزد کار انجام شده‌شان را به موقع دریافت نمی‌کنند و خواست پرداختِ “حقوق معوقه” به یکی از داغ ترین و عمومی‌ترین موضوعات کارگری کشور تبدیل شده است، اهمیت بسیار زیادی دارد.

پنج- طبقه کارگر فقط در کارگران شاغل خلاصه نمی‌شود. بخش بسیار مهمی از بازنشستگان و ناتوانان از کار و انبوه فزاینده بیکاران نیز جزئی از این طبقه‌اند. بنابراین مبارزه برای تأمین اجتماعی عمومی یکی از ضرورت‌های حیاتی مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان است. در ایران امروز که بیش از هشتاد در صد کارگران با قراردادهای موقتی و سفیدامضا کار می‌کنند، غفلت از این مبارزه، هر تلاشی برای اتحاد و سازمان‌یابی کارگران و زحمتکشان را به شکست خواهد کشاند.

شش – درک کاهش‌گرایانه از خواست‌ها و نیازهای کارگران را باید کنار گذاشت. مبارزات کارگران اگر به سطح اقتصادی محدود شود، به جایی نخواهد رسید. مبارزه برای خواست‌ها و نیازهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی جزئی جدایی‌ناپذیر از پیکارهای طبقاتی کارگران است و با مبارزه مستقل برای همه این خواست‌هاست که کارگران می‌توانند به آگاهی طبقاتی دست یابند و افق‌های رهایی خود را کشف کنند. در متن چنین مبارزاتی است که جنبش کارگری با مبارزه علیه ستم جنسیتی، قومی و همه تبعیض‌های دیگر گره می‌خورد و به ستون اصلی پیکار برای آزادی، برابری و همبستگی همه و مطلقاً همه افراد انسانی تبدیل می‌شود.