Ad placeholder

جامعه امروزِ ایران، بیشتر از هر چیز درگیرِ مسئله «مرگ» است، اما نه در معنایی کلی یا هستی‌شناسانه. بلکه در زندگی روزانه اجتماعی و سیاسی.

از ابتدای آغاز «قیام ژینا» در اواخر شهریور ۱۴۰۱، تاکنون نزدیک به ۵۰۰ نفر توسطِ نیروهای سرکوبِ جمهوری اسلامی جانشان را از دست داده‌اند. دست کم ده برابر این تعداد زخمی شده‌اند. برخی از آنان دچار نقص عضو شده‌اند. آن‌ها یا بیناییشان یا یک پایشان را از دست داده‌اند و یا دچار اختلال کارکرد یک یا چند عضو از بدنشان شده‌اند. همه این‌ها در اثرِ شلیک‌های مستقیم با گلوله جنگی و ساچمه‌ای یا وارد کردن ضربه شدید با قُنداغ تفنگ و باتون بوده است.

حمله معمارانِ مرگ

علاوه بر این‌ها، ضربه‌های روحی، آزار و تعرضِ جنسی و دیگر شکنجه‌هایی که بر بیشتر از ۲۰ هزار بازداشتی وارد می‌شود، بخشِ دیگری از دستگاهِ مرگ و کُشتار جمهوری اسلامی است که به شیوه‌های مختلف مرگ را بر بدن‌های آزادی‌خواه و برابری‌طلب تحمیل می‌کند. همچون دختران نوجوانی که پس از آزدای موقتِ بعد از بازداشت در جنبشِ انقلابی ۱۴۰۱، یا دست به خودکشی زدند یا در اثر فشارها و شوک‌های غیرانسانی واردشده جانشان را از دست دادند.

این کارناولِ مرگِ حاکمیتِ ولایی همچنان ادامه دارد. صدها معترضِ بازداشتی دیگر ـ چنانچه جامعه واکنشی درخور نشان ندهد و آزادی آن‌ها به مطالبه‌ای عمومی و سراسری تبدیل نشود ـ در انتظارِ حکم‌هایی مانند اعدام و یا ضربه‌های شلاق و حبس‌های طولانی‌مدت هستند. همه این‌ها ناقوسِ مرگ‌اند. نه فقط برای کشته‌شدگان و بازداشتی‌ها، بلکه برای همه آن‌هایی که آن‌ها را از نزدیک می‌شناسند و نسبتی عاطفی و خویشاوندی با آن‌ها دارند یا به نسبت سرنوشتشان احساس مسئولیت می‌کنند. حاکمیت، به اصطلاح «برای طناب‌های دارش دنبال گردن می‌گردد». به همین دلیل هم دارد بذرِ مرگ را در سرتاسر جامعه می‌پاشد.

مسئله «مرگ»

همین باعث شده تا موضوع «مرگ» −که همیشه و در هر صورتی برای انسانِ متفکر جای پرسش بوده− در شرایط سیاسی و اجتماعی ویژه امروز جامعه ایران، به شکلِ ویژه‌تری مطرح شود. مرگ سایه‌اش را بر جامعه انداخته است، اما نه خودِ مرگ، بلکه کردارهای حاکمیتی و سیاسی که مرگ را می‌گسترانند.

مرگ را معمولا جزو آن دسته از مسائلی قرار داده‌اند که بیشترین پیوند را با گفتمان‌های مذهبی و آئینی دارد. یعنی این دستگاه و شعایر دینی بوده‌اند که قلمرو مرگ و معنابخشی به آن و رسم‌های مربوط به کفن و دفن را در اختیار داشته‌اند. اما وضعیت‌هایی در تاریخ بوده و هست که در آن‌ها «مرگ» میان گفتمان‌های مذهبی و سیاسی در یک کِشاکِش قرار می‌گیرد. مذهب از سویی می‌خواهد همچنان این قلمرو را حفظ کند و همه مرگ‌ها را با پنداشت‌های عقیدتی خاصی یکی کند؛ از سویی دیگر امرِ اجتماعی و سیاسی در حالِ تولد، خواهان رفعِ انحصارِ معنابخشی به مرگ‌هایی است که «طبیعی» نیستند.

معنای دیگرِ مرگ

چنین وضعیتی در جامعه امروز ایران به وضوح قابل رؤیت است. زنان، مردان، جونان، کودکان، دختران و پسران نوجوانِ معترض و گاهی حتی غیرمعترض هم همگی در معرضِ مرگ  ناگهانی، آن هم با عمل نیروهای سرکوبگر حکومت قرار دارند. کشته‌شدگان تنها شماری «جسد» نیستند. همه در یک شبکه اجتماعی، تاریخی و سیاسی پیچیده قرار می‌گیرند. مرگشان معنایی دیگر می‌یابد و جامعه را درگیر می‌کند.

دلیل آن همه ترسِ نیروهای امنیتی و ملاحظاتشان در تحویل جسدِ بی‌جانِ معترضان همین نکته است. مرگ به طور ویژه‌ای در جامعه در حال دگرگونی، بیشتر از آن که یک امرِ فردی یا صرفا معطوف به گروه‌های خویشاوندی باشد، یک امرِ سیاسی است. معترضان یا زندانی‌هایی که در فرایند مبارزه سیاسی کشته می‌شوند، مرگ‌هایی متفاوت از دیگران دارند. جامعه به شکلی همدلانه نام‌های دیگری برای آن‌ها انتخاب می‌کند، همچون «شهید» یا «جان‌فشان راه آزادی» و عنوان‌های مشابه دیگر. همه این‌ها گواه این است که آن‌ها به راستی نمی‌میرند و شعارِ این روزهای کردستان، یعنی شعار «شه‌هید نامری» صرفا یک شعار نیست.

معنایابی متفاوت و سیاسی این نوع مرگ‌ها، آن‌ها را در زمان تداوم می‌بخشد. در نخستین حالتِ پس از مرگشان، دادخواهی برای زندگی و آزادی و آرزوهای سوخته آن‌ها به واسطه زندگانِ همدل تداوم می‌یابد. آتشی می‌شوند بر شعله خشمی که بنیان‌های دیکتاتوری را به لرزه در می‌آورد. نام و خاطره‌شان ماندگار می‌شود و گاهی فراتر از چندین نسل هم می‌رود.

والتر بنیامین در مورد مبارزه‌ای که با نازی‌ها پیش می‌رفت، به درستی گفته بود «چنان‌چه انقلاب شکست بخورد، مردگانمان هم در امان نخواهند بود». اگر یک پروژه انقلابی رهایی‌بخش شکست بخورد و سرکوب شود، مردگان هم در امان نخواهند بود، چون آن وقت دیگر نامشان «شهید» یا «مبارز» و امثال آن نخواهد ماند. سرکوبگران تمام تلاششان را می‌کنند که هیچ نامی از آن‌ها حتی در هیچ حافظه‌ای هم به یادگار نماند. آن‌ها را به جای شهید، «معدوم» می‌نامند و اگر بتوانند سنگ مزارهایشان را هم در هم می‌شکنند.

مرگ‌های سیاسی و جامعه

مرگ، امری سیاسی و اجتماعی است. بدنِ زنده در عرصه‌ای سیاسی جای دارد و انباشته از روابط قدرت است که آن را رام و مولد و به لحاظ سیاسی و اقتصادی مفید و سودآور می‌کنند. این تسخیر بدن و نیروهای آن از رهگذر فناوری سیاسی مقدور می‌شود. این فناوری سیاسی مقوم دانشی از بدن است که دقیقاً دانش عملکرد بدن نیست و مقوم چیرگی و سلطه‌ای بر نیروهای بدن است که چیزی بیش از توانایی غلبه بر آن‌ها است.

 چنین درکی از مرگ، می‌تواند از وحشتی که معمولا پیرامونِ فضای معنایی اطراف آن تنید شده بکاهد. همچنین مرگ می‌تواند محلِ نزاعِ گفتمان‌های سلطه‌گر و رهایی‌بخش هم باشد. برای مثال زمانی که مزدوران یک حاکمیت مذهبی به واسطه یک دستور یا «فتوا» گمان می‌کنند که حمله به مردمی بی دفاع در حال «جهاد» هستند هم به نوعی در حال معنابخشی به مرگ هستند، اما در جهت و مسیری ضدِبشری.

اما اگر گفتمان‌های ارتجاعی و ایده‌آلیستی چنان تلاش و توانی برای معنابخشی به مرگ می‌کنند و به همین واسطه هزاران جانِ عزیز و مبارز را می‌گیرند، چرا گفتمانِ «مبارزه و رهایی» نتواند مرگ در راه رهایی، برابری و آزادی را به شکلی بسیار انسانی‌تر معنا نبخشد؟ همچون سخنرانی سال ۱۹۶۴ ارنستو چگوارا در سازمان ملل که تنها دو کلمه بود و این روزها میان جوانان مبارز در ایران محبوبیت بسیاری یافته: «یا مرگ یا آزادی».

کریچلی؛ فیلسوفِ مرگ

سایمون کریچلی تفسیری متفاوت از مرگ ارائه می‌دهد. تفسیری که در آن مرگ ضرورتا تجربه‌ای وحشتناک و با پیامدهای ناامیدکننده نیست. بلکه در پیوندی نزدیک با آزادی و یک زندگی شرافتمندانه قرار می‌گیرد. او به نقل از مونتنی میگوید: «کسی که چگونه مردن را آموخته است، بَرده بودن را نیاموخته است». سپس ادامه می‌دهد:

«بَردگی یعنی اسیر هراس از مرگ بودن. وحشت از نابودی، ما را برده می‌کند. برعکس. آزادی، متضمنِ پذیرشِ میرایی ما یعنی پیوندمان با مرگ است. آزادی تنها با دانستن این حقیقتا حس می‌شود که زندگی ما در قرابت ناگزیر و ناگزیر با مرگ شکل گرفته است؛ در هر روز و هر ساعت. از این منظر، زندگی‌ای که به خوبی زندگی شود یا زندگی فلسفی، آن زندگی است که به قرابت مرگ خوشامد بگوید. وجود، فانی است. مرگ، قطعی است. این حرفِ تازه‌ای نیست. اما زندگی فلسفی از تأیید مشتاقانه فناپذیری ما آغاز می‌شود».

سایمون کریچلی همچنین عنوان آموزنده‌تری برای کلیتِ متنی انتخاب کرده که پاراگراف نقل‌شده بخشی از آن بود. او این عنوان را برای مقاله‌اش انتخاب کرده: «مواجهه با مرگ کلید آزادی و بقای ما است».

مرگ می‌تواند دستِ‌کم به تجربه‌ای تحمل‌پذیرتر تبدیل شود اگر افراد در شرایطی همچون وضعیت تاریخی کنونی جامعه ایران، آن را همچون گذشته معنا نکنند. باید تفاوتی باشد میان مرگ در یک تصادف رانندگی و مرگ در زیر شکنجه‌های بازجوها یا مرگ در جریان یک اعتراض خیابانی و «برای انقلاب».

این غیرقابل‌انکار است که مرگِ صدها جوانی که به دستِ نیروی سرکوب جمهوری اسلامی به قتل رسیدند، می‌توانست بسیار دیرتر فرا برسد. اما قطعا و در هر صورتی آن روز فرا می‌رسد. موضوع این است که اگر ترس از نابودی مهم‌ترین و ارزشمندترین داشته انسان‌ها، یعنی جان و حیاتشان به ابزاری در دستِ سرکوبگران بدل شود، چه بسا سرنوشتِ زنده‌ها هم تفاوت زیادی با مردگانشان نداشته باشد، چرا که هر روز و هر ساعت باید با ترس و این اضطرابِ همیشگی زندگی کنند که در صورتِ تمکین نکردن در شرایط خفقان، چیزی دارند که حاکمان به هر بهانه‌ای و هر زمان که بخواهند آن را در ازی آزادیشان، می‌گیرند. شاید آزادی، والاترین فضیلت انسانی باشد که بتوان جان‌ها را در ازای آن و یا با آن معیار، سنجید.

Ad placeholder