هیچ چیز از پیش تعیین شده نیست. حرکت مردم، شعارهای آنها و شیوه مبارزه آنها قابل پیش‌بینی نیست. به رغم ادعای مقامات امنیتی اعتراضات محصول اتاق‌های فکر نیست، محصول گفت‌وگو و همفکری کسانی است که در خیابان‌اند.

تغییر وضعیت افق‌های جدیدی را در پیش روی معترضان نهاده است. خواسته‌هایی جدیدی مطرح می‌شوند. صداهای خاموش فضایی برای مطرح شدن می‌یابند.

پدران و مادران کشته شدگان، مراسم تدفین فرزند را به همایش‌های باشکوه سیاسی تبدیل می‌کنند. انسان‌هایی بی صدا برای اولین بار فرصت می‌یابند تا از آرزو‌ها و امید خود بگویند.

در این گزارش از سه پدر نقل قول می‌کنم:

یک پدر از عشق خود به ملت کُرد و تاریخ کردستان می‌گوید،

دیگری نقش زنان “باغیرت” را برجسته می‌کند و

پدر سوم همکاری با رژیم را نفی می‌کند و میگوید این خواهران و مادران برای او مهمتر از حکومت هستند.

پدر کومار درافتاده در مراسم فرزند خود گفته بود:

«پسرم ۲۵ مرداد -گلاویژ- به دنیا آمد، اسم‌اش را کومار (جمهور) گذاشتم. خوشبختم که برای آزادی و خاکش شهید شده است. افتخار می‌کنم که شهید شد، جگر سوختگی خیلی سخت است، شما تجربه نکرده‌اید، از دیشب جگر من سوخته است اما بگذارید فدای این خاک و این آزادی شود، به خدا همه ما را می‌کشند، به خدا بی‌گناه بود، به هیچ‌کس رحم نمی‌کنند…»

Ad placeholder

گفت‌وگو با یک شاهد

کسی که به این پرسش‌ها جواب می‌دهد، به علت استنشاق گاز اشک آور مدام سرفه می‌کند. از مشاهداتش می‌گوید:

در روز سه شنبه (۲۴ آبان) چه اتفاقاتی افتاد؟

از صبح روز سه شنبه مغازه‌ها تعطیل بود و دکان داران به اعتصاب پیوسته بودند. بعد از ظهر در چند منطقه شهر یعنی مجبورآباد و میرآباد و کل تپه، جاده حصار و عشایر تظاهرات آرام آرام شروع شد. بعد مردم در جاده حصار به هم پیوستند. سپس به سمت سه راه شهامت حرکت کردند و فروشگاه افق

کوروش را مورد هجوم قرار دادند. این فروشگاه متعلق به سپاه است. بستنی‌های میهن فروشگاه را کف خیابان ریختند و البته تعدادی هم اجناس را غارت کردند و چایی، برنج و روغن بردند. بعد جمعیت به سمت فرمانداری حرکت کرد و در فرمانداری نیروهای نظامی تیر ساجمه‌ای می‌زدند.

سرهنگ سپاه رضا الماسی هم در همینجا کشته شد.

آیا این سرهنگ سپاه در درگیری مسلحانه کشته شد؟ یعنی در دست مردم سلاح بود؟

نه، کسی سلاح نداشت. ولی جمعیت زیاد بود. ممکن است که به دست مردم افتاده باشد. یک جمعیت ده هزار نفری در آنجا جمع شده بود.

نیروهای پلیس هم از مردم دور بودند و از دور شلیک می‌کردند. زمانی که نیروهای نظامی عقب نشینی کردند، مردم جشن گرفتند. سرودهای انقلابی پخش شد و راکت‌های آتش بازی به هوا فرستادند.

همینطور تابلوهای خیابان پاسداران را به نشانه اعتراض به نامگذاری خیابان‌های شهر به نام قاتلان آن‌ها کندند.

در روز چهارشنبه چه اتفاقاتی افتاد؟

چهارشنبه شب یک نم باران زیبا باریده بود. گاز اشک آور هم تاثیرش را به همین دلیل از دست داده بود. اعتراضات چهارشنبه از سمت میرآوا (میرآباد) شروع شد. میراوا بخشی از بوکان است. منطقه‌ی بزرگی است که در سمت جاده مهاباد قرار دارد. بعد خبری پخش شد که قرار است به پاسگاه این منطقه حمله شود. پس بخشی از جمعیت جاده حصار و داخل شهر به طرف میرآباد آمدند.

در همین مسیر جمعیت خشمگین با کوکتل مولوتف به خانه یک شخص حکومتی به نام علی قادری حمله کردند و این خانه را به آتش کشیدند. در و پنجره خانه کاملا شکسته شد. البته خانه خالی بود. از ترس خانه را رها کرده بودند و کسی در خانه نبود. اتومبیل او نیز در امان نماند و ماشین را هم آتش زدند. بعد همین جمعیت به فرمانداری حمله کرد.

نیروهای دولتی از ماشین آتش نشانی برای متفرق کردن مردم استفاده کرد. نه به وسیله آب ماشین آتش نشانی بلکه با ویراژ دادن در بین جمعیت. البته کسی در این جا صدمه ندید ولی جمعیتی که به سمت پاسگاه رفته بودند صدمه دیدند. در طرف پاسگاه به مردم شلیک می‌کردند. سالار مجاور و محمد حسن‌زاده در میرآوا شهید شدند.

گروهی هم به طرف پاسگاه شماره دوازده رفته بودند. البته من خودم دیر رسیدم ولی دوستم برای من تعریف کرد که نیروهای نظامی با کلاشینکف تیراندازی کردند. در آنجا هم دو نفر دیگر کشته شدند. اسعد رحیمی و سامان قادربیگی در اینجا کشته شدند.

Ad placeholder

پنجشنبه: تدفینی باشکوه برای کشته‌های راه آزادی و اشغال ساختمان شهرداری

روز پنجشنبه جمعیت زیادی برای تدفین چهار شهید جمع شده بودند و بعد همین جمعیت توانستند شهرداری را تسخیر کنند. پرونده‌ها و وسایل را صدمه زدند.

صبح روز پنجشنبه، پدر محمد حسن زاده، از جانباختگان اعتراضات در بوکان در مراسم تدفین فرزندش خطاب به تجمع کنندگان گفت:

«اگر زمانی می‌خواستیم بگوییم که کسی بسیار با غیرت است، بسیار با وجدان است می‌گفتیم خیلی مرد است. امروز اگر بخواهیم این‌ها را بگوییم، باید بگوییم که بسیار زن است. چون زنان با غیرت در صحنه حاضر هستند.»

پدر سالار مجاور در مراسم تدفین فرزندش رو به جمعیت گفت:

«اصلا اشکی از چشم من نمی‌آید.»

جمعیت شعار می‌دهد: «شهید نمی‌میرد.»

پدر سالار در ادامه می‌گوید:

«این فرزند را به خاک کردستان تقدیم کردم. فرزند من تنها فرزند من نبوده، فرزند همه شما است. اما یک خواهش دارم: نگذاریم که انقدر فرزند و برادر کشته شود. با من تماس‌های تلفنی زیادی گرفتند- منظور نهادهای دولتی است- من هرگز با این جور افراد تماس نداشته‌ام. افتخار میکنم که صدها مادر و خواهر آمده‌اند در جلوی در خانه و از من خواستند که امروز فرزندم را به خاک بسپارم».

پدر سالار تاکید می‌کند که طبق خواست  حاضر به صحبت با مقامات امنیتی نشده است.

Ad placeholder